کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
بقره:آيات 258 تا286 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 403
 [سوره البقرة (2): آيات 258 تا 263]

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ قالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ قالَ إِبْراهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (258) أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى‏ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى‏ حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (259) وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏ قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى‏ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (260) مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (261) الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (262)

قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذىً وَ اللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ (263)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 404

ترجمه:

آيا نديدى آن كسى كه بآن سلطنتى عطا شده بود در مقام محاجه در گفتگو با ابراهيم برآمد وقتى كه ابراهيم گفت پروردگار من كسى است كه زنده ميكند و ميميراند گفت من زنده ميكنم و ميميرانم ابراهيم گفت خدا خورشيد را از مشرق طلوع ميدهد (اگر تو راست مى‏گويى) خورشيد را از مغرب در آور آن كافر از جواب عاجز و مبهوت ماند و خدا هدايت نميكند قوم ستمكاران را

يا بمانند كسى كه بدهكده‏اى عبور نمود كه خراب و ويران شده بود با خود گفت چگونه خدا زنده ميكند اينها را بعد از مردنشان پس بخواست خدا آن شخص مرد و پس از صد سال وى را زنده گردانيديم و باو گفت چند مدت خواب رفتى گفت يك روز يا بعضى از روز گفت بلكه صد سال مردى نگاه كن بطعام و مشروب خود ببين چگونه فاسد نگشته و نظر كن بخر خود (كه اجزاء آن پوسيده و از هم متفرق گشته بود) و هر آينه تو را آية و نشانه قرار ميدهيم براى مردم (تا معتقد بمعاد گردند) و نظر كن باستخوان خر خود و ببين چگونه در هم پيوند ميكنيم پس از آن بر آن گوشت ميپوشانيم پس از آنكه براى (عزيز حقيقت معاد) ثابت و واضح گرديد گفت دانستم كه خداوند بر هر چيزى توانا است.

وقتى ابراهيم گفت پروردگار من بمن بنما چگونه مرده‏ها را زنده ميگردانى خداى تعالى باو گفت آيا ايمان بمعاد ندارى ابراهيم گفت آرى ايمان دارم لكن غرضم اين است كه قلبم مطمئن گردد خطاب از مصدر عزت رسيد چهار كبوتر بگير و گوشت آنها را مخلوط بهم گردان و هر جزئى از آن را بر سر كوهى بنه پس هر يك از آن كبوترها را باسم بخوان تا بسوى تو بشتاب پرواز نمايند و بدان كه خداوند بر هر چيز غالب و درستكار است‏

مثل كسانى كه مالهاى خود را در راه خدا انفاق مينمايند مثل دانه‏اى ماند كه يك دانه هفت خوشه برويد و در هر خوشه‏اى صد دانه باشد و خدا بر هر كس بخواهد باز زياد ميكند و خداوند بهمه چيز احاطه دارد و دانا بآن است‏

كسانى كه مالهاى خود را در راه خدا انفاق مينمايند پس از آن منتى بر آن بخشش خود بفقيران نميگذارند و نيز اذيتى بآنها نميكنند اجر آنها نزد پروردگار آنهاست و هيچ ترسى و خوفى براى آنان نيست و محزون نميباشند،

گفتار نيك و طلب مغفرت نمودن براى                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 405

 فقير بهتر از بخششى است كه همراه آن اذيت و منتى باشد (و بايد دانست) كه خداوند بى‏نياز و بردبار است.

توضيح آيات‏

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ همزه «الم» همزه استفهام انكارى است و خطاب برسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه آيا نديدى يعنى بعلم اليقين يا بعين اليقين ديدى و دانستى «الذى حاجّ» محاجه از باب مفاعله آمده و در جايى آرند كه خصومت و گفتگو بين دو نفر باشد و هر يك بخواهند در دعوى ديگرى را مغلوب و مجاب نمايند و مفسرين گويند آنكه با ابراهيم عليه السّلام در باره اله محاجه نمود نمرود پسر كنعان بود كه بدو واسطه نسبت وى بنوح نبى عليه السّلام ميرسيد و او اول كسى بود كه تاج سلطنت بر سر نهاد و دعوى خدايى نمود.

أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ مجاهد گفته دو نفر موحد و دو نفر كافر سلطنت روى زمين نصيب آنان گرديد دو نفر موحد يكى سليمان نبى (ع) بود كه تمامى روى زمين مسخر امر او گشتند و ديگر ذو القرنين و آن دو نفر كافر يكى نمرود و ديگرى بخت النصر، و آيا وقت مجادله ابراهيم با نمرود چه وقت انجام گرفت قبل از اينكه ابراهيم بتها را بشكند يا بعد از آن.

بعضى از مفسرين گفته‏اند بعد از آنكه ابراهيم بتها را شكست و آتش نمرودى برافروخته گرديد نمرود با ابراهيم در مقام گفتگو و مجادله برآمد كه آن خدايى كه ما را بعبادت او ميخوانى كيست ابراهيم (ع) گفت رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ پروردگار من آن كسى است كه زنده ميكند و ميميراند.

سؤال نمرود كه رب و پروردگار تو كيست از روى فطرت بوده كه خداوند فطرت هر كسى را بر توحيد قرار داده اين است كه هر فردى از بشر باعتبار فطرت‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 406
اوليّه خود بحكم عقلش روى دلش بسوى حق نگران است لكن چشم دل انسانى در پشت پرده‏هاى ظلمانى طبيعت از قبل ضعف وجود، قصور و كوتاهى عقل، احتياجات گوناگون، ميول و مقتضيات طبيعى جهالت نفسانى وساطت اسباب و معدات خارجى كه مدبر حكيم در ميان نهاده براى رفع احتياجاتش هر يك حجابى است بين انسان و مبدء كه از بى‏خردى و نفهمى هميشه دنبال وسائط ميدود و چشم از مسبب الاسباب پوشيده اسباب را مستقلّ در مؤثريت مى‏پندارد.

اين است كه پاره‏اى از افراد بشر مطيع هواى نفس شده‏اند و خود و عمل خود را مؤثر در امور ميدانند و اعتماد بنفس را مدرك پندارند و بنده و فرمان‏بردار هواى نفس خودند.

و بعضى غير خود از سلاطين و رؤساء و اركان مملكت را مؤثر در نفع و ضرر خود ميدانند و عبادت عبده اصنام از همين قبيل بوده كه بگمان ناقص خود بتها كه جمادى نبودند براى آنان منزلت و مقامى نزد حق تعالى تصور مينمودند اين بود كه بآنها سجده ميكردند و از آنان يارى ميطلبيدند چنانچه قرآن مجيد از آنها خبر ميدهد كه ميگفتند ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏ كه بفطرت خود ميدانستند كه جمادند و خالق آسمان و زمين نيستند لكن چون خود را ضعيف و محتاج بوسائل ميدانستند و گمان ميكردند بتها مقام و منزلتى نزد حق تعالى دارند اين بود كه آنها را عبادت ميكردند و آنان را واسطه در فيض قرار ميدادند.

همين ضعف وجود و بيخردى و احتياجات گوناگون بشرى سبب شده كه شياطين بكمك نفس بهيمى و سبعى بر انسان مسلط گشته و وى را در بيراهه ميكشاند و باميد نفع و ضرر احتياج يكى را بزر و زيور دنيا مفتون نموده و وى را فريب داده و بعض چيزها را در نظر ميآرايد و جلوه ميدهد زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ سوره آل عمران آيه 12 و بعضى كه شأن آنها بالاتر است ارباب انواع قائلند و آنها را واسطه در فيض ميدانند و از تمام اينها پست‏تر و بيمقدارتر اشخاصى ميباشند كه بسنگ و در و قبرهاى                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 407

 پوسيده و بپاره امورى كه هيچ مأخذ ندارد متوسل ميگردند و از آن چيزهاى بى‏معنى حاجت ميطلبند و از روى بى‏خردى و نفهمى گمان ميكنند كه اينها را منزلت و مقامى است و كسانى كه بغير خدا رو كنند و از غير خدا حاجت طلبند آنان و لو آنكه بصورت مسلمانانند لكن در معنى مشرك در مقام عبادتند چه فرق است بين اينها و كسانى كه به بت سجده ميكنند آنها نيز بتها را واسطه ميدانستند لكن مستقلا آنها را عبادت مى‏نمودند.

بهر چه غير از خدا نظر استقلالى داشته باشى و آن را مؤثر دانى و چنين گمان كنى مستقلا از دستش كارى برمى‏آيد آن معبود تو است و او را عبادت و بندگى كرده‏اى.

ببين چگونه پيشوايان بشر از انبياء و اولياء با آن جلالت شأنشان مردم را بسوى خداى يگانه سوق ميدادند و صريحا اعلام مينمودند أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ميگفتند ما هم مخلوق ضعيفى هستيم مثل شما كه محتاج و نيازمند بمبدء يكتا مى‏باشيم همين قدر مأمور بتبليغ گرديده‏ايم كه شما را بسوى خداى يگانه ارشاد نمائيم اگر ماها بروش پيشوايان خود عمل ميكرديم و قدم پشت قدم آنان نهاده جلو ميرفتيم خوشبخت‏ترين مردم و سعادتمندترين آنان بشمار ميرفتيم.

قالَ إِبْراهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ در مقام مجادله ابراهيم بنمرود گفت اگر گمان تو چنين است كه زنده ميكنى و ميميرانى خداى من خورشيد را از مشرق بيرون آرد تو امر نما خورشيد از مغرب بدر آيد.

فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ در مقابل اين كلام نمرود و متابعين وى مبهوت و مجاب گشتند و نتوانستند جواب بگويند زيرا كه فطرت آنان گواهى مى‏داد كه اوست اله و پروردگار عالم و به هيچ وجه وجود ناقص و نارساى آنها مدخليت در سماويات ندارد اين بود كه در اينجا                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 408

 زبانش قطع شد و نتوانست بگويد من خورشيد را از مشرق بيرون مى‏آورم لكن در تدبير زمين چون خود را مالك و متصرف ميدانست بگمان پليدش مردن و زنده شدن مردم بدست وى است هر كرا خواهد ميكشد و هر كه را خواهد زنده ميگذارد.

أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى‏ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها آيه جلو راجع بتوحيد بود و اين آيه و آيه بعد عطف داده شده باين آيه و راجع بمعاد و كيفيت زنده شدن مردگان در روز قيامت و دفع انكار منكرين معاد است كه بطور تعجب فرموده آيا ديدى چنين كسى كه بر آن ده گذر نمود.

كاف «كالذى» زائده و واو «و هى» حال، است خاوية، در لغت بمعنى خالى آمده، عروش جمع و عرش بمعنى سقف و بمعنى تخت نيز آمده قال اللَّه تعالى وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ و در اينكه آيا آن گذرنده كه بود بين مفسرين گفتارى است 1- جماعتى گفته‏اند عزيز شرحيا بوده 2- ارميا ابن حليقا و او از سبط هارون پسر عمران بوده 3- خضر نبى بوده 4- مردى بوده كافر كه در امر معاد شك داشته.

و نيز راجع به اينكه آن در كجا و چه زمينى بوده نيز چند قول است، ضحاك گفته آن از زمين بيت المقدس بود، ابن زيد گفته آن زمينى بود كه مردگانش آنهايى بودند كه از وبا گريختند و يك دفعه مردند كه بيانش در آيات پيش ذكر شد.

قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها آن گذرنده از روى تعجب نه انكار گفت چگونه خداوند اين بدنهاى پوسيده را زنده ميكند بعد از مردنشان.

در تفسير روح البيان چنين استفاده نموده كه بنى اسرائيل وقتى طغيان نمودند و در زمين فساد كردند خداوند بكيفر اعمالشان بخت النصر را بر آنها مسلط نمود و بخت النصر با شش هزار علامت وارد شام گرديد و شام را تصرف نمود و بنى اسرائيل را سه قسمت نمود قسمتى از آنان را كشت و قسمتى را اسير نمود و قسم باقى مانده را
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 409

 تبعيد گردانيد و بين آنها صد هزار پسر بود كه بين سلاطينى كه با هم همدست بودند تقسيم نمود و از آن جمله عزيز بود كه پس از آنكه از دست آنها نجات يافت سوار خرى شد و بسوى بيت المقدس روانه گرديد و از منظره و ويرانى بيت المقدس متوحش گرديد و از روى تعجب گفت أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها چگونه خداوند اين را زنده مكند بعد از مردن آن، و نيز در توجيه آيه چنين اظهار مى‏نمايد كه تعجب عزيز راجع بتعمير بيت المقدس بوده نه مردگان زيرا كه ضماير در هذه و موتها عايد بخرابى بيت المقدس مى‏شود نه مردگان و بنا بر اينوجه معنى آيه چنين ميشود كه چگونه خداوند تعمير ميكند بيت المقدس را بعد از خرابى آن. (پايان) ظاهرا اين توجيه بنظر درست نمى‏آيد بچند دليل:

1- تعمير دهى بلكه شهرى تعجب‏آور نيست كه پيمبرى مثل عزيز تعجب كند در چگونگى تعمير آن.

2- موت و حيات بر جمادات صادق نمى‏آيد و اينكه در كلام اللَّه است يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها موت و حيات زمين راجع به نباتات است كه از زمين ميرويد نه خاك و عمارات آن.

3- بقرينه باقى حكايت كه در آيه بيان شده كه عزيز صد سال مرد و بعد از صد سال زنده شد و خر پوسيده او نيز زنده شد شاهد ظاهرى است كه تعجب او راجع بزنده شدن مردگان بوده نه تعمير دهى پس معنى آيه چنين مى‏شود كه عزيز گفت چگونه اهل اين زمين زنده مى‏شوند بعد از مردنشان و اين آيه نظير قوله تعالى است وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ و مقصود اهل قريه مى‏باشد و نظير اين آيه در كلام اللَّه و نيز در كلمات فصحا بسيار ديده شده فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ پس از آنكه عزيز تعجب كرد كه چگونه مردگان در قيامت زنده مى‏گردند بامر خداوند او مرد و بعد از يكصد سال وى را زنده گردانيد به همان طورى كه قبل از مردنش زندگانى مى‏نمود.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 410

 قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ پس از آنكه عزيز را زنده گردانيديم بتوسط ملكى يا ندايى از وى سؤال شد چه قدر خواب رفتى گفت يا يك روز يا بعضى از روز.

فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى‏ حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ بوى خطاب شد نگاه كن و ببين چگونه طعام و مشروب تو فاسد نگشته و بهمان حال اوليه خود باقى است و نيز نظر كن و ببين چگونه خر تو استخوان و پوست و گوشت آن پوسيده گرديده و از هم پاشيده و براى نشانه قدرت خود ترا زنده گردانيديم تا مردم بدانند كه قدرت بر هر چيزى داريم.

در اين مبارك آيه دو علامت و نشانه براى كمال قدرت خود نشان ميدهد يكى راجع بهمين عالم كه روى قاعده طبيعى طعام و خوردنى و نيز آشاميدنى در مدت كمى فاسد و خراب ميگردد و ماندن طعام تا يكصد سال از محالات عادى بشمار ميرود ميخواهد ببشر بفهماند كه قدرت و استيلاى او فوق عالم طبيعت است و اصلا در مقابل قدرت غير متناهى آن قادر متعال محالى متصور نميگردد بلكه اراده او نافذ و قدرت او مستولى بر هر ممكنى است و نظام طبيعى نيز بامر تكوينى الهى روى پايه حكمت آراسته گرديده و ديگر راجع بامر معاد و عالم قيامت كه زنده شدن مردگان در روز رستاخيز امرى است ممكن و قادر حكيم توانا است بر عود دادن ارواح بجسدهايشان.

وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً پس از آنكه بعد از صد سال روح مفارقت كرده عزيز بر ميگردد ببدنش و زنده ميگردد خطاب عزت ميرسد اگر خواهى قدرت الهى را بنگرى نظر كن باستخوان پوسيده خرت و ببين چگونه قادر توانا اين استخوانها را با هم تضميم ميگرداند و بروى آن گوشت ميروياند و خرت را زنده مى‏گرداند و اعصاب و رگها و تمام اعضاى آن را با يكديگر تنظيم مى‏گرداند و بر روى آن گوشت ميروياند و خرت را زنده مى‏گرداند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 411

 فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ وقتى عزيز برأى العين مشاهده ميكند و بعين اليقين مى‏بيند كيفيّت زنده شدن خر خود را پس از پوسيدگى استخوانها و مندك گشته‏گى اعضاى آن شهادت مى‏دهد بنفوذ قدرت الهى و تصديق مى‏كند كه محالى در قبال قدرت غير متناهى او تصور ندارد.

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏ قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ وقتى ابراهيم (ع) گفت پروردگار من بمن نشان ده بطورى كه بچشم ببينم چگونگى زنده شدن مرده‏ها را از مصدر جلال احديت خطاب ميرسد آيا بمعاد ايمان ندارى.

چون امر معاد بسيار مهم و عقول بشر از درك حقيقت آن و كيفيت وقوع و چگونگى آن عاجز است حتى پيمبر مثل ابراهيم خليل با آن عظمت شأنش و علو مقامش از خداى خود تقاضاى رؤيت ميكند كه از «علم اليقين» «بعين اليقين» برسد و بچشم سر كيفيت وقوع آن را مشاهده نمايد و ايمانش بدرجه اطمينان رسد اين بود كه وقتى گفت رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏ و جواب شنيد كه آيا ايمان ندارى گويد:

قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي پاسخ گويد آرى ايمان دارم لكن مى‏خواهم قلبم مطمئن گردد.

اعتراض‏

چگونه ابراهيم طلب رؤيت مى‏كند با اينكه پيمبران خصوصا كسانى كه اولوا العزم ناميده شده‏اند البته در معارف بدرجه شهود و عيان رسيده‏اند و بايستى بچشم دل عالم دنيا و آخرت را مشاهده نمايند و پس از مشاهده سؤال كردن از چگونگى آن مورد ندارد.

پاسخ‏

آرى اينكه غير از نبى اطلاع از ذوق و درجه عرفان نبى ندارد لكن                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 412

 معلوم است كه عوالم وجود در نظر آن برگزيدگان مكشوف است و اخبارى كه راجع بعالم قبر و برزخ و قيامت و غير اينها ميدهند و از روى كشف و شهود و بضميمه وحى است و تا چنين دانشى در آنان نباشد لايق وحى نميباشند نه اين است كه فقط از راه گوش و چشم استماع وحى نمايند يا رؤيت ملك كنند.

چيزى كه هست فرق ديدن بدل و ديدن بچشم چشم دل راجع بامور عقلانى و كليات معنوى و موجودات مجرده نفوذ دارد لكن راجع بمحسوسات و موجودات جزئى مادى بايستى بتوسط آلات جسمانى ادراك شود، زيرا كه خداوند براى ادراك هر نوعى از موجودات حاسه‏اى بانسان كرامت فرموده چشم دل مخصوص بامور معنوى و ادراك مجردات و عوالم ما فوق الطبيعه نفوذ دارد و چشم سر مخصوص باجسام طبيعيه و موجودات ماديه است و اگر چه بچشم دل نيز توان ماديات را ادراك نمود لكن بطور كلى و وجود سعى كه ادراك وجود جزئيات در ضمن كليات براى اهلش مكشوف و پديدار ميگردد نه بطور جزئى و خصوصيات فردى.

پس شايد طلب رؤيت ابراهيم زنده شدن مردگان را اين بوده كه پس از آنكه بطريق كشف و عيان و وحى اطلاع از عوالم بعد از موت داشت چون راجع بامور مادّى و جسمانى بود و خصوصيات و كيفيات مادى را بايستى بچشم سر مشاهده نمود اين بود كه از پروردگار طلب رؤيت بچشم سر نمود.

بعبارت واضح‏تر گوئيم اگر چه ابراهيم (ع) بمقتضاى عقل و قوه ملكوتى و بصيرت باطنى خود بچگونگى زنده شدن مردگان عالم بود لكن بمقتضاى قواى جسمانى و آرامش نفس حيوانى كه لازمه حيات جسمانى است ميل داشت آنچه را بچشم دل مشاهده مينمايد در مرتبه حس بچشم سر نيز مشاهده نمايد تا آنكه نفس شريفش راجع بمعاد جسمانى از هر دو جهت آرامش يابد اين بود كه در پاسخ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ گفت آرى ايمان دارم و لكن ميخواهم قلبم باعتبار قواى جسمانى نيز آرام گيرد (و اللَّه العالم باسرار كلامه).                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 413

 قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ پس از آنكه تقاضاى ابراهيم عليه السّلام بسمت قبول رسيد خطاب شد چهار كبوتر بگير، صر در «صرهنّ» در لغت بمعنى ميل دادن است يعنى آنها را با خود مأنوس و مايل بخود گردان، لكن مشهور بين مفسرين بقرينه جمله بعد اينطور ميشود كه چهار مرغ بگير و قطعه قطعه گردان.

ثُمَّ اجْعَلْ عَلى‏ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً پس از آنكه آنها را قطعه قطعه گردانيدى هر جزئى از آن را بر سر كوهى بنه و هر يك از آنان را باسم صدا كن كه صاحب آن اسم اجابت ميكند تو را و بشتاب نزد تو آيد.

وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ تا اينكه بدانى خداوند غالب و درستكار است، در تفسير قمى على بن ابراهيم از پدرش و او از ابن ابى عمير و او از ابى ايوب و او از ابى بصير و او از امام صادق (ع) چنين روايت ميكند كه «ابراهيم عليه السّلام ديد مردارى در ساحل دريا افتاده و سباع و درندگان برى و بحرى او را ميخورند تعجب نمود و گفت رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏ قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ تا آخر آيه، اين بود كه ابراهيم (طاوس، خروس كبوتر و كلاغ) اين چهار مرغ را گرفت و پس از كشتن آنها را در هم كوبيد و اجزاء آن را با هم مخلوط گردانيد و هر جزئى از آن گوشتهاى كوبيده را بر سر كوهى نهاد و منقار يك يك آنها را گرفت و باسم آن كبوتر را صدا زد و گفت باذن خدا و امر او زنده شويد آن وقت اجزاء گوشت از هم پراكنده گرديد و بدن هر يك از آنان تشكيل داده طيران نمودند بسوى ابراهيم آن وقت ابراهيم گفت أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (پايان) چنانچه معلوم است اين آيه و آيه جلو از بالاترين شواهد و بهترين دليلى است براى اثبات معاد جسمانى كه در روز رستاخيز روح بشر عود مينمايد ببدن جسمانى دنيوى.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 414

اعتراض‏

از ظاهر اين حديث چنين بر مى‏آيد كه ابراهيم وقتى ديد آن مرده را حيوانات برى و بحرى ميخورند و هر قطعه بدن وى جزء حيوانى ميگردد همان شبهه آكل و مأكول كه مشهور بين منكرين معاد است بنظرش مى‏آيد كه در قيامت اجزايى كه جزء بدن ديگرى گرديده عود آن چگونه است آكل زنده ميشود يا مأكول نميشود هر دو زنده شوند زيرا كه در اين فرض بدن مأكول جزء بدن آكل شده ديگر از مأكول چيزى باقى نيست كه بگوئيد در قيامت اجزاى آن با هم جمع ميشوند و روح عود مينمايد ببدن پس بايستى فقط آكل زنده شود نه مأكول و نميشود هر دو زنده شوند و اين آيه كه چهار مرغ را بگير و اجزاء آن را با هم مخلوط گردان تا آخر آيه جواب شبهه آكل و مأكول را نميدهد زيرا كه اجزاء آن طيور بعينه موجود بوده و جزء يكديگر نشده بود منتهى از هم متفرق گرديده و پس از آنكه ثانيا با هم ضميمه گرديده بحالت اوليه خود برميگردد.

پاسخ‏

از همين آيه شبهه آكل و مأكول نيز رد ميشود زيرا چنانچه حكماء گويند شيئيت شى‏ء بصورت است يعنى صورت نوعى نه شخصى نه «بماده» پس وقتى آن چهار كبوتر بكوبيدن در هم از صورت حيوانى و كبوترى بيرون رفتند بطورى كه اجزاى هر يك از آنان بديگرى مخلوط گرديد ديگر آنها را كبوتر ننامند آن وقت بمخلوط شدن آنان در هم وجود كبوترى مفقود گرديد و پس از اجتماع مواد باذن قادر متعال حيات جديدى پيدا مينمايند همين طور است آنجايى كه انسان را حيوانى يا انسان ديگر بخورد انسان جزء حيوان يا انسان ديگرى نگرديده بلكه صورت انسانى از وى گرفته شده و نزد حافظ الصور محفوظ است و نيز حيات انسانى او قائم بنفس انسانى وى است نه قائم باجزاء بدنش تا آنكه گوئيد وقتى حيوانى يا انسانى انسانى را بخورد جزء او ميگردد و راجع بزنده شدن در قيامت شبهه آكل و مأكول پيش آريد آرى روح حيوانى كه ناشى از بخاراتى است كه از قلب متصاعد بدماغ ميشود قائم ببدن است كه آنهم بمردن                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 415

 فانى ميگردد و جزء ديگرى نميشود بلكه ممكن است گفته شود بدن انسان و نيز قواى فعاله آن از تغذيه و تنميه و باقى افعال نفسانيه بدن قائم بنفس انسانى است كه بمردن از بدن مفارقت مينمايد و آن باقى مانده را كه بدنش مى‏نامند در واقع اسكلتى و شكلى از بدن حقيقى بيش نيست بدن حقيقى ظل روح انسانى و پرتو اوست و هر كجا روح انسانى جاى گرفت بدن فعلى و حقيقى او با وى است چنانچه بعقل و نقل ثابت شده كه در عالم برزخ نفس با صورت مثالى كه صورت فعلى وى است همراهست مگر نميبينى در بسيارى از اخبار رسيده كه در قيامت هر كسى بصورت عملش وارد محشر مى‏گردد اگر نبود اينكه بدن حقيقى انسانى ناشى از نفس و پرتو روح وى است چگونه در قيامت كه هر چيزى بحقيقت ظهور و بروز مينمايد بدن بصورت اخلاق تظاهر مينمود.

خلاصه بمردن چيزى از حقيقت انسانى شخص كاهيده نميگردد فقط ماده اوليه بدن او بصورت ديگرى در آمده و بخراب گرديدن و مندك شدن عالم دنيا تمام صور موجودات مادّى جسمانى اعدام ميگردد و بدلالت قوله تعالى يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ يعنى روزى كه تبديل ميگردد زمين بغير زمين توان استشهاد نمود كه وقتى كه عالم دنيا خراب گرديده ماده موجودات كه حكماء قديم آن را (هيولى) ميگفتند و حكماى اخير نيرو يا اثير يا هر چه اسم نهند بصورت اخروى در آيد ارواح بشر بحكم قادر متعال ثانيا بهمان ماده اوليه تعلق گيرند آن وقت صورت برزخى بامر تكوينى تعلق گيرد بماده و انسان تحوّل ديگرى پيدا نمايد و با روح و جسم وارد عالم آخرت گردد زيرا كه ماده اوليه كه آن را مادة المواد گويند قابل افاضه هر نوع صورتى است و حيات جديدى كه در خور عالم قيامت باشد بوى افاضه مى‏شود تا اينكه علاوه بر عذاب و ثواب روحانى طعم عذاب و ثواب جسمانى را نيز بچشد زيرا كه ادراكات جسمانى منوط بآلات جسمانى است و جسم تركيب شده از ماده و صورت است صورت بلا ماده را جسم نگويند و ماده بلا صورت را جسم ننامند و اگر بخواهيم راجع بمعاد روحانى و جسمانى بحث نمائيم سخن طولانى مى‏گردد و اجمالى از آن را در كتاب معاد و آخرين سير بشر تذكر داده‏ايم هر كس ميل دارد رجوع بآن جا نمايد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 416

 مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ از آيات قرآنى و احاديث نبوى و غير آن چنين استفاده ميشود كه يكى از اركان دين اسلام انفاق فى سبيل اللَّه و اعانت و دستگيرى بفقراء و مستمندان است بلكه توان گفت بعد از اصول معارف، اسلام روى دو پايه ميچرخد يكى صلاة، ديگرى زكاة اگر يكى از اين دو پايه خلل يابد چرخ تمدن اسلامى فعاليت خود را از دست ميدهد نميبينى چگونه در كلام مجيد مكرّر در مكرر امر بصلاة و زكاة مينمايد و اينكه در بسيارى از آيات زكاة را مقارن بصلاة گردانيده شايد سرش همين باشد كه اگر اين دو اصل روى ميزان صحيح انجام گرفت پيكر اسلام تعادل و استقرار مى‏يابد زيرا كه بصلاة مقام عبوديت كه جوهر و لب معرفت است محقق ميگردد و بزكوة و انفاق مال تمدن جامعه بشرى كه مقدمه كسب سعادت و فضيلت است منظم ميشود آن وقت اسلام روى پايه صحيح استوار ميگردد.

هر جامعه‏اى كه افق افراد آن از جهت معاش و زندگانى نزديك بهم باشند و روى قانون منظمى كه هر مرتبه‏اى نسبت بمرتبه بالاتر بيك درجه و اندك تفاوتى بين آنان باشد آن جامعه متعادل و افراد آن با هم متوافق و هر يك بوظيفه خود عمل مينمايند لكن اگر جامعه تعادل خود را از دست داده و بين افراد از حيث ثروت و مال تفاوت فاحش پديد گرديده نفاق و دشمنى بين آنان شيوع مينمايد و در نتيجه هيچيك از افراد بوظيفه خود عمل نميكند و چون قانون مضبوطى بين آنها حكم فرما نيست آن جامعه بزودى منحل ميگردد.

و نيز چون دنيا مقدمه آخرت است و چنانچه گفته‏اند

 (من لا معاش له لا معاد له)

كسى كه امور معاشش منظم نگرديد هرگز امور معادش نيز منظم نخواهد شد اين است كه مقنن قانون اسلام اكيدا امر فرموده بانفاق مال كه اغنياء فقرا را از قسمتى از مال خود بهره‏مند گردانند كه هم فقير از سختى فقر رهايى يابد و غنى نيز با آن علاقه مفرطى كه نسبت بمال خود دارد اگر در راه خدا انفاق نمايد لايق پاداش بزرگ ميگردد
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 417

 اين است كه شارع اسلام گاهى بوعده ثواب و گاهى بوعيد و تهديد بعذاب و گاهى بنمو و زياد شدن مال و گاهى بغفران و جبران گناه مردم را تحريص و تشويق ميگرداند بر انفاق مال براى اينكه افق زندگانى فقير قدرى بالا رود و اغنياء نيز قدرى از مالشان كاسته گردد و باين وسيله فقرا و اغنياء با هم توافق نمايند و دست بدست هم داده كاخ تمدن را بالا برند و تمام افراد جامعه با هم زندگانى آرامى نمايند و دنيا و آخرت خود را اصلاح گردانند، و نيز قدرى محبت دنيا كه ناشى از مال و ثروت است از دل اغنياء بيرون رود و باين وسيله برحمت حق تعالى نزديك گردند.

أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ انفاق فى سبيل اللَّه كه غرض رضاى خدا باشد بدون رياء و شهرت يا داعى ديگرى غير از طريق بندگى دانه‏اى ماند كه از زمين بيرون آيد و در آن هفت خوشه باشد و در هر خوشه‏اى يكصد دانه اشاره به اينكه يكى به هفتصد برابر زياد ميشود و اين نتيجه و فايده دنيوى است كه مترتب ميگردد بر انفاق فى سبيل اللَّه.

وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ و خداوند مى‏افزايد و زياد ميكند براى هر كس كه بخواهد، شكى نيست كه جزاف و بيهوده‏كارى در ساحت قدس پروردگار راه ندارد و مشيت و خواست او روى قانون و حكمت است، پس اينكه فرموده افزون ميكنم براى هر كسى كه بخواهم بدون جهت افزون نميكند هم بخشش و عنايت و بسط او از روى حكمت و نظام عالم وجود انجام ميگيرد و هم گرفتن و باز داشتن فيض او از روى قاعده ناموس خلقت پديد ميگردد يك جا باضعاف مضاعف وعده ميدهد يك جا به هفتصد برابر يك جا براى هر كار نيكى ده برابر حسنه وعده ميدهد.

بايد دانست كه بر اصل انفاق آثار و خواصى است قطع نظر از خصوصيات ديگرى كه بر آن ضميمه گردد چنانچه اگر كافرى هم بدون قصد قربت از روى عاطفه و ترحم چيزى انفاق نمايد آثار خارجى آن اين است كه اندازه‏اى مال وى يا مال اولاد وى نمو                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 418

 ميكند و زياد ميشود و نيز با وى دوست ميگردد، و نيز از شر فقير ايمن ميگردد خلاصه بانفاق زندگانى دنيوى وى ينظم ميگردد.

و اگر مسلمان بمقتضى ايمان چنين كارى كند فائده وى چندين برابر زيادتر و آثار خارجى آن هم در دنيا و هم در آخرت بمراتب بسيار افزون‏تر ميشود و هر گاه با محسنات ديگر ضميمه گردد مثل خلوص نيت و پاك بودن مال از حرام و بمستحق و محل قابل رسيدن توأم گردد البته آثار خارجى آن از نمو مال و باقى آثار باضعاف مضاعف زيادتر ميگردد وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ اشاره بسعه و استيلاء و احاطه علميه او است كه بقدرت غير متناهى آنچه بخواهد افاضه مينمايد و باعمال و نيات هر كسى عالم و بينا است و هر كس را در خور اعمالش و استعدادش عوض ميدهد.

الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً كسانى كه مالهاى خود را در راه خدا انفاق مينمايند بدون اينكه منتى بر فقير نهند يا بخشش آنان با زخم زبان يا آزار ديگرى همراه باشد.

لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ كسانى كه اين طور در راه رضاى حق تعالى بدون قصد انتفاع و با نيت خالص انفاق مال مينمايند و بدون اينكه منتى بر فقير بگذارند نيز آزارى بوى نرسانند پاداش عمل نيك آنان نزد پروردگار آنها است، ظاهرا آيه اشاره بر اين دارد كه براى چنين كس علاوه بر زياد شدن مال به هفتصد برابر يا زيادتر اجر اخروى آنها نزد پروردگار آنها محفوظ است زياد شدن مال اثر وضعى و دنيوى انفاق است اثر اخروى آن بجاى خود است.

وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ در معرض امر ناگوار واقع شدن خوف‏آور است و فقدان امر مطلوب حزن‏آور
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 419

 و شايد اشاره باين باشد كه چون پاداش هر عملى بايستى در خور همان عمل باشد كسى كه مال خود را با محبت مفرطى كه بمال دارد در راه خشنودى حق تعالى انفاق نمايد و باين وسيله خوف فقر را از فقير باندازه‏اى بردارد خداوند خوف از فقر در دنيا و خوف از عذاب اخروى را از وى باز خواهد داشت و او را ايمن ميگرداند، و نيز چون فقير را بمنت نهادن و ايذاء زجر ننموده و وى را محزون نگردانيده خداوند وى را از حزن و اندوه آخرت ايمن ميگرداند.

و شايد مقصود اين باشد كه چنين كسى پاداش عملش نزد خدا محفوظ است نبايد از انفاق كردن بترسد بر فقر خود و نيز متأسف و محزون نباشد بر اينكه مال از دستش رفته بلكه بداند كه مالش نزد خدا باقى و بچندين برابر تضاعف مينمايد و افزون ميشود قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذىً كلام نيكو و طلب مغفرت نمودن بهتر و نيكوتر است از صدقه و انفاقى كه همراه آن اذيت بفقير باشد.

غنى در مقابل سائل فقير يا اين است كه احسان و بخششى در باره او ميكند لكن دنبال او زخم زبانى باو ميزند يا اينكه اصلا بوى اعتنايى نميكند و ميگذرد يا احسانى باو ميكند و زخم زبانى و اذيتى بوى هم نميكند، اين آيه اشعار دارد كه آنجايى كه در باره فقير احسان ميكنيد بايستى خوددارى كنيد كه مبادا بفقير اذيتى از كلام درشت يا بنحو ديگر آزارش كنيد و دل او را بشكنيد و آنجايى كه در باره او انفاق نميكنيد اقلا بكلام نيك و احسان لسانى دل وى را خوش كنيد، و شايد مقصود از مغفرت اين باشد كه هر گاه سائل در اثر عدم احسان درشتى نمود و سخن ناشايسته‏اى گفت پرده‏پوشى كنى و تو بسخن نيكو وى را رد كنى اگر چنين كنى بهتر از اين است كه چيزى بفقير بدهى و او را دل شكسته گردانى زيرا كه آن مالى كه بوى داده‏اى بزودى تمام ميشود لكن جراحت دل او كه در اثر زخم زبان بوى زده‏اى بزودى التيام نمييابد.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 420

 وَ اللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ خدا بى‏نياز و غنى بالذات است اگر بخواهد فقير را ثروت‏مند ميگرداند و اينكه بعضى را فقير و بعضى را غنى ميگرداند البته در آن اسرارى است يكى ناموس خلقت و نظام كون باين است كه همه مردم در غنا و ثروت يك طور نباشند، و ديگر لطف و كرم خداوندى مقتضى اين است كه هر كسى را بفيض برساند غنى از راه بخشش فيض بگيرد فقير از راه صبر و بردبارى بر فقر كه بلاى عظيمى است نتيجه كامل عايد او گردد

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 421

 [سوره البقرة (2): آيات 264 تا 269]

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لا يَقْدِرُونَ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (264) وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (265) أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعْصارٌ فِيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (266) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلاَّ أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ (267) الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (268)

يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ (269)

ترجمه:

اى اشخاص با ايمان صدقات خود را بمنت نهادن بمستحق و ايذاء بوى باطل نكنيد مثل آن كسى كه مال خود را از روى رياء و نشان دادن بمردم انفاق مينمايد و ايمان بخدا و روز آخرت ندارد مثال چنين كسى مانند اين است كه دانه
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 422

 بريزد روى سنگ سختى كه خاك روى آن را گرفته و باران درشت قطره بر وى ريزش كند كه غبار آن نيز بشويد كه نتوانند حاصلى از آن تحصيل كنند و خداوند هدايت و رهنمايى نميكند جماعت كفار را،

و مثال كسانى كه مالهاى خود را انفاق ميكنند براى خوشنودى خدا با كمال اطمينان نفس (بلطف خدا) مثل دانه‏ايست كه در زمين هموار بريزند و باران بسيار بر آن ريزش كند پس حاصل آن دو برابر گردد (كه منتظر بود) و اگر باران درشت قطره بر آن نريزد و باران ملايم بر آن ريزد (و بثمر رسد) و خدا بآنچه ميكند بيناست،

آيا دوست ميدارد يكى از شماها كه او را باغى باشد از خرما و انگور كه زير درختان آن آب جارى باشد و در آن از هر ميوه‏اى موجود باشد و برسد بپيرى و اولادهاى كوچكى داشته باشد ناگاه بادى آتشبار بوزد و تمام حاصل وى را بسوزاند (اين مثال كسانى است كه عمل آنها براى رياء و خودنمايى است) اين چنين خداوند براى شما بيان ميكند آيات خود را شايد تفكر و تدبر نمائيد،

اى مؤمنين در راه خدا انفاق كنيد از پاكيزه‏ترين چيزى كه بدست آورده‏ايد و از آنچه براى شما از زمين بيرون آورده‏ايم و چيزهايى كه خودتان از آن چشم ميپوشيد و اعتنايى نداريد انفاق ننمائيد و بدانيد كه خداوند بذات خود بى‏نياز و صاحب صفات ستوده است،

شيطان بشما وعده فقر ميدهد و بشما امر بفحشاء و منكر مينمايد و خداوند بشما وعده مغفرت و آمرزش و احسان ميدهد و خدا صاحب رحمت غير متناهى و بهر چيز عالم و دانا است‏

خدا فيض حكمت و دانش عطا ميكند بهر كس بخواهد و كسى كه باو حكمت عنايت گرديد باو خير بسيارى عطا نموده و متذكر نيستند و نميفهمند مگر صاحبان عقل.

توضيح آيات‏

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ خطاب بمؤمنين نموده كه بخششهاى خود را بمنت نهادن بر فقير بى‏نوا و ايذاء بآن باطل نكنيد ظاهرا مقصود از بطلان در مورد منت و ايذاء انتفاء اثر آن                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 423

 است كه انفاق و احسان بفقير وقتى نتيجه دارد كه با منت و اذيت همراه نباشد كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ آن كسى كه بمنت و ايذاء بفقير صدقات خود را باطل نمايد مثل كسى ماند كه از روى رياء و نشاندادن بمردم انفاق ميكند زيرا كه بخدا و روز قيامت ايمان ندارد و فقط هدف و وجهه نظر وى مردمند پس همانطورى كه عمل ريايى باطل است نه اثر دنيوى بر آن مترتب ميگردد و نه اخروى همين طور است منت نهادن بر فقير و ايذاء آن در مقابل چيزى كه باو احسان ميشود.

فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لا يَقْدِرُونَ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ مِمَّا كَسَبُوا عمل آدم رياكار بسنگ نرمى ماند كه مقدارى خاك روى آن را گرفته باشد و بقطره‏هاى درشت باران خاك‏ها شسته شود و سنگى و تيرگى آن نمايان گردد.

اين تشبيه ظاهرا اشاره بآن دارد كه همانطورى كه دانه پاشيدن روى سنگ سختى كه قدرى خاك روى آن را گرفته و لو آنكه ابتداء قبل از ريزش باران درشت گمان ميشود حاصلخيز است كه هر گاه باران بر آن بريزد نباتات از آن پديد ميگردد وقتى باران ريزش نمود سنگى آن ظاهر ميگردد و بذرى كه در آن پاشيده شده نيز فاسد گرديده چنين است حال آدم رياكار وقتى باران غضب پروردگار ريزش نمايد و پرده از روى كار برداشته گردد در روز تُبْلَى السَّرائِرُ آن تيرگى و سنگى و سختى باطن آن نمايان ميگردد و بر خلاف آنكه انتظار ميرفت معلوم مى‏گردد كه بذر عمر تلف گرديده و نتيجه‏اى از اعمال خود نخواهد گرفت آن وقت مصداق اين آيه ميگردد وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً در حديثى از رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه فرمود «روز قيامت مردى را بياورند بوى گويند مال بتو داديم چه كردى گويد صدقه دادم انفاق نمودم گويند براى آن كردى كه مردم گويند فلانى سخى و كريم است كس ديگر را آرند گويند ما تو را                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 424

 قوت و شجاعت داديم چه كردى گويد جهاد كرديم گويند براى آن كردى كه مردم گويند فلانى شجاع و دلير است، كس ديگر را آرند گويند بتو علم بخشوديم چه كردى گويد علم آموختم و بديگران علم آزمودم گويند چنين كردى تا مردم بگويند فلانى عالم و دانشمند است و هر سه را بدوزخ برند.

وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ در مقابل عمل رياكاران كه حاصل و نتيجه‏اى از اعمال خود نميگيرند تشبيه مينمايد عمل كسانى را كه از روى اطمينان نفس براى خشنودى خدا انفاق مال مينمايند كه مثل كسى ماند كه دانه بيفشاند در زمين هموار و باران درشت بر آن ريزش نمايد كه حاصل آن دو برابر گردد و وقتى زمين هموار و حاصلخيز گرديد بباران كم نيز بثمر ميرسد و جمله اخير آيه شايد اشاره باين باشد كه عمل وقتى از رياء خالى گرديد و لو آنكه عمل اندك بنظر آيد نموّ ميكند و كمش بسيار و اندكش بيشمار ميگردد.

وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ خداوند بتمام اعمال و افعال و نيّات شما بيناست آرى عمل وقتى بنتيجه ميرسد كه ظاهرش بزيور آداب و نواميس شرعيه آراسته و باطنش از خار و خاشاك و كثافات خودخواهى وارسته گرديده و بروح ايمان و تقوى و خلوص نيت پرورش يافته چنين عملى در پيشگاه عظمت الهى پذيرفته و لايق قدر و منزلت شايانى است آن وقت است كه يك دانه به هفتصد بلكه باضعاف مضاعف برابر ميشود.

پس عمده چيزى كه بايستى در عبادات مراعات نمود تصحيح نيت است كه بسيار كار مشكلى است حديث از پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است «لكل امرئ ما نوى» نتيجه عمل همان است كه در نيت عامل بوده و نيت اين نيست كه در دل بگذرانى يا بزبان بگويى اين عمل را براى رضاى خدا و قربة الى اللَّه مى‏كنم ممكن است دروغ بگويى اگر خواهى بدانى كه مقصود اصلى تو در اعمال و افعال تو چيست بدقت در باطن خود نظر                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 425

 كن و ببين چه جهتى از جهات دنيا يا آخرت يا محبت حق بر دل تو غالب گشته اگر ميل بحظوظات دنيوى بر تو غالب گرديده مثل حب مال يا جاه يا غير آن بدان كه تمامى اعمال و افعال تو بدور آن ميچرخند و لو بصورت عبادت باشد و گمان كنى براى خدا ميكنى زيرا تمام اعضا و مشاعر انسانى تابع دل او است كه هيچ حركت اختيارى از وى صادر نميشود مگر بامر قلب اين است كه نيت از عمل جدا نميشود.

و اگر جهات اخروى از شوق ببهشت يا خوف از جهنم بر دل غالب گشت آن اعمالى كه در اين زمينه مى‏شود از خودخواهى و حب نفس خارج نيست اگر چه بعضى علماء گفته‏اند در اينجا داعى بداعى است يعنى مقصود چنين كسى از عمل فرمان بردارى مولى است كه در آخرت تفضلا عوض دهد لكن توان گفت كه در اينصورت نيز عمل خالص نيست تا اينكه در پيشگاه الهى داراى ارزش باشد در واقع چنين عمل نفس‏پرستى است نه خداپرستى حتى چنانچه بعض عرفاء گفته‏اند اگر در عبادت قصد تقرب بحق باشد يا مقصود بردن حظ از عبادت باشد آن نيز مخل بخلوص است زيرا در اينصورت نيز نظر بخود دارد و خواهان مقام و منزلتى است بلكه خالص اين است كه بكلى از خود- خواهى عارى گشته و آن وقتى است كه محبت الهى مستولى بر قلب گرديده و همان محبت اقتضاى وصل و تقرب كند و اعضاء و جوارح بامر نفس مشغول خدمتگزارى و تحصيل رضاى محبوب بر آيند نه اينكه مقصود از عبادت اين باشد كه نزد خدا قرب و منزلتى پيدا نمايى يا فائده دنيوى يا اخروى از عبادت نصيب تو گردد كه بازگشت تمامى اينها بنفس‏پرستى ميگردد نه خداپرستى.

أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ باز براى وضوح تشبيه مينمايد عمل آدم رياكار را بكسى كه باغستانى داشته كه در آن انواع و اقسام اشجار و نخلها غرس نموده و از زير درختان آن آبها جريان داشته و ميوه‏جات آن نيز بسيار باشد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 426

 وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعْصارٌ فِيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ و پيرى صاحب اين نخلستان را گرفته و اولادهاى كوچكى دارد كه بايستى از اين نخلستان تأمين معاش خود و كودكان نمايد ناگاه باد و برقى بجهد و نخلستان را بسوزاند كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ خداوند براى شما اينطور بيان ميكند آيات خود را شايد شما قدرى بخود آئيد و فكر خود را بكار اندازيد.

ببين خداوند چگونه تشبيه مينمايد عمل رياكار و اذيت كننده بفقير را بچنين كسى كه عمرى زحمت كشيده و براى تأمين آتيه خود و اطفال كودك خود باغى و نخلستانى تهيه نموده و دل خوش داشته كه در پيرى و افسردگى نتيجه بگيرد بيك رعد و برقى كه بجهد عمل وى ضايع و دست او خالى ميگردد، چنين است حال كسى كه برياء يا منت نهادن و اذيت كردن بفقير عمل خود را باطل ميكند كه رياء آتشى ماند كه تمام محصولات اعمال نيك آدمى را ميسوزاند و نابود ميگرداند.

بعضى از مفسرين چنين اظهار مينمايد كه در مورد رياء و منت نهادن بر فقير ثواب عمل حبط ميگردد لكن بهتر اين است كه گوئيم از اول عمل صحيح واقع نگرديده تا اينكه مستحق ثواب گردد و بعدا برياء يا ايذاى بفقير حبط گردد فقط صورت عبادت بوده زيرا رياء در روح عبادت كه همان نيت كه محرك عمل است واقع ميگردد.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ در اين مبارك آيه بمؤمنين امر فرموده كه بايستى از پاكيزه‏ترين اموالى كه بدست آورده‏ايد كه آن مال حلال و پاكى است كه از راه كسب حلال مثل تجارت يا زراعت يا صناعت يا اعمال ديگرى انفاق نمائيد زيرا كه خدا پاك است و عمل پاك را مى‏پذيرد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 427

 وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ در شأن نزول آيه گويند چون جماعت انصار براى صدقه خرما مى‏آوردند بامر حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم خرماها را در بند ميكردند و ميان دو استوانه مى‏آويختند تا فقرا از آنها بخورند مردم از بين خرماها خرماى بد تعبيه ميكردند اين آيه فرود آمد و از اين عمل نهى فرمود كه بايستى در انفاق اشياء پاكيزه را انتخاب نمود نه اشياء پست و بازمانده‏اى كه اگر بشما بدهند باكراه و غمض عين ميگيريد.

إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ مفسرين گويند جمله «إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا» چند قسم قرائت شده: زهرى بفتح تا و ضم ميم قرائت نموده حسن بصرى بفتح تا و كسر ميم خوانده و بعض ديگر بضم تا و فتح ميم خوانده و گويند قرائت صحيح نزد عامه بضم تا و كسر ميم از اغماض و چشم بر هم گذاشتن مأخوذ گرديده و آيه اشاره باين است كه چيزى بفقير نده كه اگر فرضا كسى بتو چنين چيزى ميداد تو نميگرفتى مگر از روى اكراه و چشم پوشيدن از پستى و بيمقدارى آن مثل اينكه بيشتر مردم در مقام انفاق از خوردنى و پوشيدنى يا غير آن هر چه ديگر بكارشان نميخورد احسان بفقير ميكنند در صورتى كه در آيه بالا مؤمنين را مأمور گردانيده كه از پاكيزه‏ترين محصولات كسب خودشان انفاق كنند در جاى ديگر لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ شيطان بوسوسه شما را از فقر ميترساند كه انفاق مال و احسان بفقرا فقر و پريشانى آرد و نيز شما را امر مينمايد بكار زشت فضيحت‏آور مثل بخل ورزيدن و جمع‏آورى مال از هر راهى كه ممكن باشد و لو بغشّ در معاملات و دزدى و اعمال ظالمانه و بشما تلقين مينمايد كه مال خود را ذخيره كن و اگر بذل و بخشش نمايى مالت تمام ميشود و محتاج ميگردى غافل از اينكه انفاق بموقع مانند تجارتى ماند كه خسران و زيانى در آن پديد نميگردد. چنانچه تجربه شده اشخاص سخى هيچوقت معطل                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 428

 و بيچاره نميگردند چه بسيار ديده شده كه اولادان و اعقاب آنان ثروتمند و با عزت گرديده‏اند، اين نتيجه دنيوى سخاوت است چه جاى آثار اخروى در حديث دارد كه سخاوت درختى است در بهشت كه شاخهاى فراوان دارد هر آدم سخى دست بيكى از شاخها گرفت وارد بهشت ميگردد حتى در حديث نيز دارد حاتم براى كفرش جهنم ميرود لكن براى سخاوتش آتش وى را نميسوزاند.

لكن بايد دانست كه سخاوت غير از تبذير و اسراف و ولخرجى است سخاوت انفاق مال است بمستحقين و در موردى كه عقل و شرع آن را نيكو و بجا دانند.

وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ شيطان نظر بفقر ذاتى خود و بآن دشمنى ديرينه‏اى كه باولاد آدم دارد بشما وعده فقر ميدهد و خداوند از راه لطف و كرم وعده مغفرت و احسان ميدهد و سعادت و فضيلت را در بذل و احسان منطوى گردانيده آنجا كه فرموده وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ يكى از مفسرين چنين گويد در اينجا دو وعده عنوان شده يكى از شيطان و ديگرى از خداى رحمان وعده شيطان غرور آرد وعده رحمان سرور وعده شيطان از راه وسواس و بخل آمده وعده رحمان از راه وحى و تنزيل آمده وعده شيطان مثل سراب ماند وعده رحمان ثواب و مغفرت آرد، وعده شيطان دروغ و كذب و خلاف واقع نشان ميدهد وعده رحمان صدق و عين واقع را مينماياند.

پس بوعده شيطان مغرور مشو كه او تو را دشمنست و تو نيز او را دشمن گير لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ او تو را از راه دشمنى بمعصيت ميخواند و از درويشى ميترساند و خداى رحمان تو را مينوازد و كار تو را آسان ميسازد و وعده خوبت ميدهد و مرتبه بلندت مى‏نهد و خداى جل جلاله توانگر است تو را وعده فضل و رحمت و مغفرت ميدهد عطاى او بسيار است وعده او خلف ندارد كثير الفضل و قديم- الاحسان است پس بايستى خود را حفظ نمايى و بوسوسه شيطانى راه فضل و كرم غير متناهى الهى را بر خود نبندى. (تفسير ابو الفتوح)                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 429

 يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً در اينكه مقصود از حكمتى كه بخير كثير معرفى شده چيست در اخبار و كتب مفسرين حكمت بمعنى مختلف آمده و راجع بآن اندازه‏اى در توضيح آيه رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ بحث نموديم.

و از بعض عرفاست كه حكمت علم لدنى است ديگرى گفته آن نور الهى است كه بآن تميز داده ميشود بين الهام و وسواس، ديگرى گفته حكمت تجريد سر و خالى كردن دل است از غير خدا، و بهترين گفتار همان رأى اول است يعنى علم لدنى زيرا حكمت همان نورى است كه «يقذفه اللَّه فى قلب من يشاء من عباده» و راجع باعراب «يؤتى» نيز گفتارى از قراء گفته شده: يعقوب بكسر تا قرائت كرده وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ و اعمش بآن ضمير غائب اضافه نموده و من يؤتى اللَّه الحكمة» و باقى قراء بجزم تا قرائت نموده‏اند «و من يؤتى الحكمة»

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 430

 [سوره البقرة (2): آيات 270 تا 276]

وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ (270) إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (271) لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (272) لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ (273) الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (274)

الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاَّ كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى‏ فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (275) يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ (276)

ترجمه:

آنچه انفاق كنيد يا نذر كنيد خدا عالم باو است و براى ستمكاران (كه حق فقرا را ندهند) يار و ياورى نيست،

اگر صدقات را ظاهر و علانيه دهيد خوب است و اگر در خفاء بفقير بدهيد آن بهتر است (و بپاداش آن) ميپوشاند

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 431
گناهان شما را بآنچه ميكنيد خداوند آگاهست‏

خطاب برسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه بعهده تو نيست هدايت كردن مردم خدا هدايت ميكند هر كس را كه بخواهد و آنچه شما مؤمنين انفاق كنيد فايده آن عايد خود شما ميشود و بايست انفاق نكنيد مگر براى خوشنودى خدا و آنچه خير و خوبى كنيد پاداش تمام از جانب خدا بشما ميرسد و بشما هرگز ستم نخواهد رسيد،

صدقات مخصوص فقيرانى است كه در راه خدا درمانده شده‏اند و توانايى بر حركت و كسب و عمل ندارند و از فرط عفاف فقر خود را مخفى ميدارند كه آن كسى كه دانا بحال آنان نيست گمان ميكند كه غنى و مال دارند و بايست آنها را بسيما و علامات بشناسيد كه هرگز از مردم چيزى سؤال نكنند و آنچه شما مؤمنين از خيرات انفاق ميكنيد خداوند عالم باوست‏

آن كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق ميكنند در شب و روز در خفا و ظاهر اجر آنها و پاداش عمل آنها نزد پروردگار آنها است هرگز از آينده خوفناك و از گذشته محزون نميباشند،

كسانى كه ربا ميخورند برنميخيزند مگر بمانند كسى كه بوسوسه شيطان مخبط و ديوانه شده زيرا كه گمان ميكنند معامله خريد و فروش مثل ربا است و خداوند بيع را حلال كرده و ربا را حرام نموده پس كسى كه بموعظه پروردگار دست از عمل ربا بردارد خدا از عمل گذشته او ميگذرد و امر او بسوى خدا است و كسانى كه از اين عمل دست برندارند آنها اهل آتشند و در آن جاويدانند،

خداوند سود ربا را نابود گرداند و صدقات را افزونى دهد و خدا دوست نميدارد مردم كافر گنه‏كار را.

توضيح آيات‏

وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ در عرف شرع نذر آنست كه انسان خود را ملزم ميگرداند بر عملى و نذر دو قسم است مشروط و غير مشروط يعنى يا نذر را معلق ميگرداند بشرطى يا بدون شرط بر خود عمل نيكى ثابت و لازم ميگرداند قال اللَّه تعالى حكاية از مريم كه گفت:

إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 432

 و صيغه نذر چنين است كه بگويد «نذرت للَّه ان كان كذا» يعنى اگر فلان حاجت من انجام گرفت «فلله علىّ كذا» عمل نيك مثل انفاق يا نماز مستحبّ يا روزه يا غير آن كه در موقع بر آمدن حاجت وفاء بنذر واجب و ترك آن كفاره دارد و در نذر غير مشروط كه فقط بگويد «فلله على كذا» آيا وفاء بنذر واجب ميشود يا نه بين فقهاء اختلاف است بيشترين آنها گويند نذر منعقد ميشود و نيز وفاء نمودن بآن لازم مى گردد و جاى بحث آن كتب فقهيه است.

و وفاى بنذر در جايى لازم ميشود كه در متعلق آن رجحان باشد و گر نه اگر بر امر مكروهى يا حرامى نذر كند مثل اينكه نذر كند اگر حاجت من بر آمد فلان عمل حرامى را مرتكب گردم اصلا منعقد نميگردد و نيز بايستى نذر بر انجام دادن عملى نمايد كه در نظر شارع حرام يا مكروه نباشد مثل اينكه نذر كند اگر موفق گردد بر فعل حرامى فلان عمل نيك بكند آن نيز صحيح نيست و نذر منعقد نميگردد.

و نذر در معنى لغوى از انذار آمده و آن اخبارى است كه در آن تخويف و تهديد باشد مقابل تبشير كه آن اخبارى است كه در آن سرور و مسرت باشد.

فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ آنچه شما مؤمنين انفاق كنيد يا آنچه نذر كنيد خدا ميداند و كسانى كه بخود و ديگران ظلم كرده‏اند يار و ياورى ندارند، شايد مقصود از ظالمين در اينجا كسانى ميباشند كه بفقرا ظلم ميكنند مثل اينكه حقوق مالى آنها را از زكاة و خمس و مالى كه بنذر و غير اينها كه بايستى بفقراء داد ندهند چنين اشخاصى در قيامت كه موقع بيچارگى و درماندگى است يار و ياورى ندارند.

إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ اگر صدقات را آشكارا دهيد خوب است، مفسرين در شأن نزول آيه چنين گويند كه از رسول اكرم سؤال شد چگونه صدقه دهيم صدقات و انفاقات را آشكار كنيم يا مخفى داريم اين آيه فرود آمد كه مخيريد بخواهيد آشكار دهيد خوب است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 433

 وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ و اگر مخفى داريد و در پنهانى احسانى در باره فقير بكنيد آن بهتر است در حديثى نسبت ميدهند بپيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم كه «صدقه مخفى دادن خشم و غضب خدا را مينشاند» و در حديث ديگر صدقه مخفى گناه را ميبرد مثل آبى ماند كه آتش را خاموش ميگرداند و هفتاد بلا را رفع ميگرداند.

و بعضى از مفسرين نظر ببعض اخبار فرق گذارده‏اند بين صدقات واجب مثل زكاة، خمس، كفارات و غير اينها و بين صدقات مستحبّ كه گويند در واجب آشكارا دادن بهتر است و در مستحبّ پنهان نمودن اولى است، لكن از ظاهر آيه عموم بر مى آيد كه نسبت بواجب و مستحبّ هر دو مخفى دادن و از انظار پنهان نمودن بهتر است مگر در جايى كه دهنده متهم باشد بتارك زكاة كه در اينجا ظاهر نمودن اولى است.

و شايد آن روايتى كه على بن ابراهيم از صادق آل محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم نقل مينمايد كه «صدقه واجب را علانيه بايد داد و مستحبّ را پنهان» سرش همين باشد.

خلاصه نظر بعموم آيه آنجايى كه اتهامى يا ريايى در كار نباشد در تمامى صدقات چه واجب و چه مستحبّ علانيه و آشكار دادن خوب است و پنهان نمودن بهتر است وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُمْ بعضى از قراء «تكفّر» بتاء قرائت كرده‏اند يعنى صدقه گناهان را ميپوشاند و بعضى بياء قرائت نموده‏اند يعنى خداوند بصدقات گناهان را ميپوشاند و بعضى بنون «نكفر» قرائت كرده‏اند يعنى ما بصدقات گناهان را ميپوشانيم «من» در «سيئاتكم» بمعنى تبعيض است كه صدقات بعضى از گناهان را ميپوشاند نه همه گناهان را.

لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ راجع بتفسير آيه از مفسرين گفتارى نقل شده است 1- خطاب بپيمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه تو را نميرسد كه صدقات را از كفار باز دارى براى                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 434

 اينكه ايمان آرند و اينجا نظير قول حق تعالى است أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ. (ابن عباس و سعيد بن جبير) و بنا بر اين معنى بكفار صدقه مستحبّ دادن مباح است.

2- بر تو نيست كه بتوانى كسى را برسانى بثواب و ايصال ببهشت همين قدر وظيفه تو كه پيمبرى اين است كه مردم را رهنمايى كنى بطريق ايمان و سعادت. 3- تو را نميرسد كه مردم را بسوى خودت رهنمايى كنى بعد از آنكه آنها را هدايت نموده‏اى بايمان و طاعت. (مجمع البيان) قول دوم بحقيقت نزديك‏تر است زيرا كه هدايت دو معنى دارد يكى راه‏نمايى بمقصود، و ديگرى رساندن بمقصود كه اولى وظيفه پيمبران است كه راه هدايت و طريق كسب سعادت و فضيلت را بمردم برسانند و آنها را بجاده حق و حقيقت رهبرى نمايند و دومى كه رساندن بمقصود باشد كار خدايى است از عهده بشر خارج است اين است كه گويا ميفرمايد اى پيمبر گرامى خود را بزحمت نينداز وظيفه تو تبليغ رسالت و رهنمايى بود كه كردى و ما هر كس را بخواهيم بمقصود ميرسانيم و وى را بكمال انسانيت نائل ميگردانيم و نظير اين آيه در آيات قرآنى بسيار است.

وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ و لكن خدا هدايت ميكند هر كس را بخواهد مكرر گفته شده درست است كه هدايت يافتن معلق بمشيت الهى است چنانچه در بسيارى از آيات تذكر داده لكن بايد دانست كه جزاف و بيهوده‏كارى از ساحت قدس خداوند بيرون است مشيت در محل قابل نفوذ ميكند وقتى انسان باختيارى كه قادر مختار در كف اقتدار وى نهاده خود را در معرض رحمت خداوندى در آورد فياض على الاطلاق منع فيض نميكند و وى را بسوى سعادت و كسب فضيلت رهبرى مينمايد، غرض اين است كه گمان نشود بدون سبب و مرجح يكى را هدايت و ديگرى را خذلان نمايد و در مقابل عمل خود بنده ضعيف ذليل خود را عذاب نمايد كه چرا چنين و چنان كردى اينطور نيست زيرا چنين عملى منافى با عدل است چه جاى رحمت كه انسان بلكه كليه موجودات را از روى رحمت رحمانى خلقت فرموده                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 435

 بلكه همه ظهورى و پرتوى از رحمت واسعه او بيش نيستند.

وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ آنچه كنيد از خيرات و مبرات و كارهاى شايسته خوب و نيكو عايد خود شما ميشود و نتيجه خوبى آن بشما خواهد رسيد شايد اشاره باين است كه خدا محتاج بعمل خير شما نيست زيرا كه او غنى بالذات است و شما محتاج و نيازمنديد و بايستى كارى كنيد كه در معرض رحمت الهى واقع گرديد.

وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ خداوند در اين آيه در مقام تعريف و تمجيد مؤمنين بر آمده كه مؤمنين انفاق نميكنند مگر براى خشنودى خدا و شايد اشاره باين باشد كه وقتى عمل خير و منتج نتيجه ميگردد و براى شخص فايده دارد كه با نيّت خالص توأم باشد كه بجز وجه اللَّه و رضاى او چيزى در نظر نداشته باشد وقتى عمل اينطور شد عمل خير است و بازگشت آن بخود عامل مى‏گردد.

و بعضى از مفسرين گفته وَ ما تُنْفِقُونَ نهى است بصورت خبر، يعنى مؤمن آن است كه انفاق نميكند مگر براى خشنودى و رضاى خدا.

لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ پس از آنكه مردم را تحريص و تشويق نموده بانفاق فى سبيل اللَّه و وعده رحمت و مغفرت و پاداش بزرگ بانفاق كنندگان داده شده در مقام محلّ و مورد انفاق برآمده كه بايستى چه كسانى را مورد بخشش و انفاق خود قرار دهيد و آنان فقرايى ميباشند كه محصور و عاجز و بينوا گرديده‏اند كه ديگر كارى از آنها ساخته نميشود.

مفسرين گويند اين آيه در مورد اصحاب صفه فرود آمده و آنها چهار صد نفر از مهاجرين بودند كه با رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم از مكه بمدينه مهاجرت نموده بودند و آنان در مسجد منزل داشتند روزى رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم بر آنها گذر نمود چون فقر آنها را ديد

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 436

 فرمود از امت من هر كس اين طور فقير و راضى و قانع باشد در بهشت از رفيقان من است.

لا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً آن فقيرى كه از پيرى يا مرض يا غير آن كارى از وى بر نيايد و چنان عفيف باشد و فقر خود را مخفى دارد كه گمان شود آن غنىّ و ثروتمند است لكن از صورت و سيماى آن فقر نمايان باشد و آنها چنين اشخاصى ميباشند كه با شدت فقر دست گدايى و ذلت نزد كسى دراز نميكنند چنين كسانى را بايستى مورد احسان قرار داد.

وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ و آنچه از خير و خوبى بذل و بخشش نمائيد خداوند بآن آگاه است وَ ما تُنْفِقُوا ماء موصوله و مفيد عموم است شايد مقصود از انفاق در اينجا خير رساندن بغير باشد چه بتوسط مال باشد و چه بتوسط زبان كه كلام نيكى در مقام خيرخواهى مسلمانان انجام دهد.

الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً در شأن نزول آيه بين مفسرين گفتارى است مجاهد از عبد اللَّه عباس چنين روايت كرده كه اين آيه در شأن على بن ابى طالب فرود آمده زيرا وقتى آيه پيش نازل گرديد حضرتش چهار درهم داشت يكى شب داد و يكى روز يكى را آشكارا داد و يكى پنهان و شايد سرّ اينكه چهار درهم مال اندك را خداوند مالها ناميد اين است كه وقتى عمل از روى تقوى و ايمان و صدق و صفا صادر گرديد اندكش بسيار و قليلش كثير محسوب ميگردد و بسيارى از مفسرين شيعه و سنى معترفند كه بسيار از آيات قرآنى در شأن مولى على عليه السّلام فرود آمده.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 437

 فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ كسانى كه اينطور انفاق نمايند پاداش عمل نيك آنان نزد پروردگار آنها است، مفسرين نفى خوف و حزن را بقيامت تفسير نموده‏اند كه انفاق كنندگان در قيامت خوف و حزنى براى آنان نيست، لكن نظر باطلاق آيه كه مقيّد بقيامت نيست شايد مقصود اين باشد كه وقتى مؤمنين تصديق نمودند و باور كردند كه پاداش عمل آنها نزد پروردگارشان محفوظ است ديگر در انفاق كردن خوف و ترسى از فقر ندارند و نيز محزون نميباشند كه بانفاق مالشان تلف گرديده زيرا كسى كه مال خود را ميدهد باميد اينكه باضعاف مضاعف عوض بگيرد چگونه خائف و محزون ميگردد بر اتلاف مال.

الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا پس از آنكه فضيلت احسان بفقرا و انفاق فى سبيل اللَّه را بيان نمود كه در واقع گذشتن از مال است در راه خدا در مقابل آن در خباثت گرفتن مال است بلا عوض و بقدرى كه انفاق و گذشت آن در راه حق تعالى فضيلت و سعادت‏آور است گرفتن نزول مال چون بلا عوض است خباثت‏آور و باعث دورى از رحمت حق تعالى ميشود.

ربا در لغت بمعنى زيادتى است و در عرف شرع آنچه بر رأس المال اضافه ميشود بلا عوض آن را ربا گويند.

و حرمت ربا اتفاقى بين جميع مسلمين است و روايت از امام صادق عليه السّلام است كه يك درهم از ربا گناه آن بزرگتر است از زناى با محارم و در آيات ديگر اكيدا نهى فرموده از اكل ربا و بقدرى در نظر اسلام گناه ربا خوردن بزرگ نشان ميدهد كه بعد از شرك بخدا و ضديت با دين اسلام حتى زنا و شرب خمر و قماربازى هيچ گناهى بقدر ربا گرفتن بزرگ نيست پس مسلما ربا خوردن از گناهان كبيره بلكه اكبر كبائر بشمار ميرود و در بعضى از روايات است كه گناه آن مقابل هفتاد زنايى است كه با مادر خود كرده باشد و نيز اتفاقى است كه آنچه بربا گرفته ميشود بايستى بصاحبش رد نمود و اگر                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 438

 صاحبش مقصود شده باشد از جانب او بايد صدقه داد و در اينكه موضوع چيزى كه ربا در آن واقع ميگردد چيست ظاهرا اتفاقى بين فقهاى ما اين است كه ربا در هر چيز است كه بوزن يا كيل معامله شود. يعنى رباى معاملى نه رباى قرضى.

و از كتاب تهذيب بروايت بيّاع سائرى است كه راوى گويد سؤال نمودم از ابى عبد اللَّه «ع» ربا چيست فرمود دراهم بدراهم مثلين بمثل حنطة بحنطه و از كتاب فقيه بروايت زراره از ابى عبد اللَّه «ع» است كه ربا نيست مگر در چند چيزى كه وزن كنند يا كيل نمايند، و فقها گويند ربا بين زن و شوهر و پدر و فرزند نيست كه زن از شوهر و فرزند از پدر بگيرد و ربا گرفتن از كافر را نيز جايز ميدانند.

و چنانچه بعضى از مفسرين گويند بين فقهاء سنى در موضوع ربا اختلاف است ابو حنيفه و تابعين وى و اهل عراق و مذهب شافعى و اهل حجاز اين است كه ربا فقط در اثمان مثل طلا و نقره است و در مأكولات و مشروبات و چيزهاى ديگر ربا نيست و بمذهب مالك عكس آنست كه ربا را در مأكولات ميداند و جاى تفصيل آن كتب فقهيه است لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ آدم رباخور را تشبيه مينمايند بكسى كه تعادل وجود خود را از دست داده و مثل كسى ماند كه مرض صداع و خبط دماغ پيدا نموده و بمداخله شياطين در مغز وى ديوانه شده باشد و نتواند مستقيما راه برود.

شايد كنايه باين باشد كه انسان وقتى داراى استقامت ميگردد و مستقيما تواند حركت بسوى مقصود نمايد و بآخرين كمال انسانى نائل گردد كه در تمام امور درجه اعتدال و حد وسط را مراعات نمايد، و مراعات درجه اعتدال در امور اجتماعى نخستين شرط قانون تمدن است كسى كه مال مردم را بربا و بلاعوض ميگيرد چنين كسى از حد اعتدال خارج گرديده و استقامت در طريق انسانيت از وى سلب شده وقتى تعادل قواى انسانيت از وى گرفته شد و در طريق انسانيت نتوانست حركت كند مثل آدم ديوانه ماند كه قوه مميزه وى مختل گرديده اين است كه قبح عمل خود را كه گرفتن مال بلاعوض تصرف عدوانى است ديگر ادراك نمى‏كند و ربا خوردن را كار نيكو                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 439

 ميداند و نميفهمد گرفتن مال بلاعوض منجرّ باختلال تمدن جامعه بشرى ميگردد و وقتى جامعه مختل گرديد وضعيت تمام افراد جامعه دگرگون ميگردد وقتى افراد جامعه‏اى در مهد امن و امان توانند زيست بنمايند كه وضعيت جامعه روى پايه صحيحى استوار گرديده باشد، آدم رباخوار چنين گمان ميكند بگرفتن مال غير ثروتمند ميگردد و لو آنكه آن ديگر فقير و بينوا گردد نميداند بالاخره ضرر فقرا نيز باين سرايت خواهد نمود.

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا و چون آدم رباخوار از قانون تمدن منحرف گرديده و مثل آدم ديوانه حسّ انسانيت از وى گرفته شده اين است كه گمان ميكند ربا مثل خريد و فروش است.

وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا چگونه ممكن است آدم عاقل كه بمداخله شيطان اختلال دماغى پيدا ننموده گمان كند ربا مثل بيع است در صورتى كه خداوند خريد و فروش را حلال نموده و ربا را حرام گردانيده.

و بسيارى از مفسرين راجع باول آيه لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ نظر باخبارى كه در بيان آيه رسيده اينطور معنى كرده‏اند كه آدم رباخوار روز قيامت از قبر بر ميخيزد مثل آدم ديوانه كه شيطان بوى مسّ نموده و بحال ديوانگى وارد محشر ميگردد لكن همان معنى كه گفته شد بسياق آيه مناسب‏تر بنظر ميآيد زيرا كه ظاهرا در اينجا آيه در مقام كيفر و مجازات اخروى نيست بلكه در مقام اين است كه رباخوارگى منافى با حكم عقل و بر خلاف حس انسانيت است و شايد احاديث نظر باين دارد كه نتيجه عدم استقامت در صراط انسانيت چنين است كه در قيامت ديوانه وارد محشر گردد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 440

 فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى‏ فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ كسى كه بموعظه پروردگارش متعظ گرديد و از اين عمل رباخورى يا هر عمل بدى خوددارى نمود و از عمل گذشته توبه و بازگشت نمود خداوند او را عفو ميكند و امر او راجع بحق تعالى است كه در باره وى چه عملى كند و چه حكمى فرمايد اكثر مفسرين اين جمله فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ را اختصاص بربا داده‏اند كه آن كسى كه پس از حكم قرآن از اين عمل شنيع رباخورى دست بردارد و توبه كند عمل گذشته او ضررى بحال وى نميزند و حكمش راجع بپروردگار است لكن بعضى از مفسرين اين جمله را حمل بر معنى كلى نموده‏اند كه فقط اين حكم مخصوص بربا باشد بلكه تمام گناهان را شامل ميگردد كه آن كسى كه بحكم قرآن و موعظه پروردگار دست از هر معصيت و گناهى بردارد و توبه كند عمل گذشته وى از حيث عذاب بخشوده ميشود لكن در مورد حقوق اللَّه مثل واجبات يا حقوق الناس بايستى جبران كند.

 (پايان) آرى ممكن است معنى عموم از آيه استفاده نمود كه كسى كه بموعظه قرآن از هر عمل نكوهيده‏اى خواه ربا باشد يا غير ربا دست برداشت و توبه نمود «فَلَهُ ما سَلَفَ» عمل گذشته وى بنفعش تمام ميشود زيرا بضميمه آن آيه كه راجع بتوبه‏كنندگان از معاصى فرموده (الذين يبدلون سيئاتهم بالحسنات) چنين استفاده ميشود كه اثر توبه و خوددارى نمودن از گناهان چنين است كه سيئات را تبديل مينمايد بحسنات.

وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ و كسى را كه نهى و موعظه پروردگار وى را متنبه نكند كه بعد از توبه يا بدون توبه عمل ربا را تكرار نمايد چنين كسانى ياران جهنم‏اند و در جهنم جاويدانند.

اين جمله و نيز جمله فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ در مقام بزرگى و عظمت حرمت رباخورى است كه چنين تهديدى راجع بهيچ گناهى و معاصى فرعى نشده و بزرگى گناه رباخورى را نظير شرك بخدا و دشمنى با دين خدا محسوب گردانيده.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 441

 يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ خداوند بى‏بركت نموده ربا را و نمو و زيادتى داد در صدقات و نظير اين آيه آيه ديگرى است در سوره روم كه گويند آن آيه مكى است و پيش‏تر از اين آيه فرود آمده وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ خلاصه معنى چنين است اينكه گمان ميكنيد بربا گرفتن مال شما زياد ميشود نه چنين است بلكه بزكوة مال زياد ميشود و نمو ميكند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 442

 [سوره البقرة (2): آيات 277 تا 283]

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (277) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (278) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ (279) وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَيْسَرَةٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (280) وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (281)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِنْ كانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى‏ وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلى‏ أَجَلِهِ ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنى‏ أَلاَّ تَرْتابُوا إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِيرُونَها بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَلاَّ تَكْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبايَعْتُمْ وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهِيدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ (282) وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلى‏ سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كاتِباً فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (283)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 443

ترجمه:

محققا كسانى كه ايمان آوردند و نيكوكارند و نماز را بپاى ميدارند و زكاة مال خود را ميدهند پاداش عمل نيك آنها نزد پروردگار ايشان است و نه خوفى است بر آنها و نه آنكه آنها محزونند

اى اهل ايمان ايمان آريد و خوددارى نمائيد از نافرمانى خدا و دست از ربا برداريد اگر واقعا مؤمن ميباشيد،

پس اگر ربا را ترك نكرديد اعلام كرده‏ايد بجنگ با خدا و با رسول خدا و اگر از رباخوارگى توبه كنيد براى شما است اصل مال خودتان نه ستم بكسى روا داريد و نه ستم بشما وارد گردد،

و اگر از كسى طلب‏كاريد كه توانا بر رد آن نيست وى را مهلت دهيد تا توانگر گردد و اگر باو ببخشيد بهتر و نيكوتر است از براى شما اگر بفائده آن دانا باشيد،

بترسيد از روزى كه در آن روز بازگشت بخدا مينمائيد و در آن روز هر كس كاملا بپاداش عمل خود خواهد رسيد و بكسى ستم وارد نميگردد

اى كسانى كه ايمان آورديد وقتى معامله‏اى بين شما واقع گرديد با مدت معينى پس بايد نوشته شود و بايد نويسنده درستكارى معامله شما را بنويسد و كاتب نبايد از نوشتن اباء نمايد همانطورى كه خداوند نوشتن را بوى تعليم داده بايد بنويسد پس بايد كاتب بنويسد و مديون امضاء نمايد و بايد از خدا كه پروردگار اوست بترسد و از آنچه قرارداد شده چيزى كم نكنيد پس هر گاه مديون سفيه باشد يا ضعيف و قادر بر نوشتن نباشد بايد ولىّ او بدرستى بنويسد و دو مرد از مردهاى خودتان را شاهد گيريد و اگر دو مرد نباشد دو زن از آن كسانى كه طرفين معامله راضى ميباشند و اگر يكى از آن دو زن شاهد (قضيه معامله را) فراموش كرد آن زن ديگر بياد او آورد و وقتى شاهدها را طلب كردند براى اداء شهادت نبايد امتناع كنند از شهادت دادن و مسامحه نكنيد از نوشتن معامله با آن مدتى كه معين شده چه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 444

 معامله كوچك باشد چه بزرگ اين كار درست‏تر است نزد خدا و محكم‏تر است براى شهادت و نزديكتر باين است كه شك و اشتباهى (در معامله واقع نگردد) مگر وقتى كه معامله نقدى حاضر باشد كه دست بدست گردد پس در چنين موردى باكى نيست بر شما اينكه ننويسد آن را، و گواه گيريد هر گاه معامله نموديد و نبايد بنويسنده و شاهد ضررى وارد گردد و چنين عملى براى شما فسق (و نافرمانى از حكم حق است) از نافرمانى حق خوددارى نمائيد و خداوند مصالح و مفاسد امور را بشما تعليم ميكند و او بهر چيزى عالم و داناست‏

و اگر شما در سفر باشيد و نويسنده‏اى (براى سند معامله خود نيافتيد) پس رهن بگيريد و اگر بعضى از شما مطمئن باشيد بر بعضى ديگر آن رهن را نزد وى امانت گذاريد و بايست از پروردگار خود بترسيد و كتمان شهادت نكنيد و كسى كه كتمان شهادت نمود بدل گناه‏كار است و خدا بآنچه ميكنيد دانا و عالم است.

توضيح آيات‏

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ خداوند در مقابل اعمال نكوهيده كه بالاترين آنها عمل ربا و گرفتن مال بلاعوض را بحساب آورده در مقام ستايش مؤمنين و كسانى كه بوظيفه ايمانى خود عمل ميكنند و دو پايه چرخ ايمان و خداپرستى يعنى نماز و زكاة را بپاى داشته و در طريق عبوديت و بندگى استوار گرديده‏اند و اعمالشان شايسته پيشگاه قرب الهى است بر آمده و فرموده:

لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ پاداش عمل نيك آنان نزد پروردگار آنهاست و در مهد امن و امان زيست مينمايند چنين اشخاصى نه خوف و نه ترسى از آينده دارند و نه حزنى و غمى از گذشته بخود راه دهند و اين جمله لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ در آيات قرآنى بسيار ديده ميشود و بسيارى از مفسرين در تمام موارد حمل بر قيامت ميكنند كه در قيامت براى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 445

 چنين اشخاصى حزن و خوفى نيست نظر به اينكه اگر بخواهيم باطلاق و ظاهرش باقى گذاريم درست در نميآيد زيرا كه دنيا دار بلا و مصيبت است بلكه غالبا مؤمنين بيشتر دچار بلا و محنت ميگردند پس بايستى حمل بر قيامت كرد.

لكن چون جمله مطلق است حمل بظاهر كردن اولى بنظر ميآيد مگر چنين نيست كه ايمان وقتى بمرتبه يقين برسد بآن علقه و ارتباطى كه در اثر ايمان در قلب پديد ميگردد انسان خود را مرتبط گردانيده برشته محكمى كه گسسته‏گى ندارد قوله تعالى يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لَا انْفِصامَ لَها و در قلعه محكمى محفوظ گرديده كه دست تطاول روزگار از دامن او كوتاه است پس براى چنين كسى چگونه جاى خوف و حزنى باقى ميماند بلكه خود را در مهد امن و امان ميبيند إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا خطاب بكسانى است كه بحق و حقيقت گرويده‏اند كه تقوى و پرهيزگارى پيشه خود نمائيد و آنچه از ربا نگرفته‏ايد بصاحبش واگذاريد.

إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ اگر از روى حقيقت و واقعيت ايمان آورده‏ايد از اين آيه چنين بر ميآيد كه قبل از فرود اين آيه عمل ربا بين مردم معمول بوده و در اين آيات اكيدا نهى ميفرمايد و بمؤمنين تذكر ميدهد كه در ربا كه بگمان شما نفع دارد و مال زياد ميشود اين گمان فاسدى است بلكه بعكس ربا خسران‏آور و تباه‏كننده است.

فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ اى مؤمنين بدانيد اگر فرمان نبريد و باقيمانده ربا را بصاحبش رد نكنيد «فأذنوا» پس بدانيد كه شما در مقام محاربه و جنگ با خدا و رسول خدا ميباشيد يعنى اعلان جنگ با خدا و با رسولش داده‏ايد «فأذنوا» را گويند دو طور قرائت شده حمزه و عاصم بروايت ابو بكر «فاذنوا» بالف وصل و صيغه امر كه فأذنوا از ايذان‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 446
است قرائت كرده‏اند و بفتح الف «فاذنوا» كه مأخوذ از اذن يأذن ميباشد قرائت كرده‏اند و اصل كلمه از «اذن» يعنى گوش گرفته شده و شايد باين مناسبت در اينجا استعمال شده كه پس از آنكه مردم از طريق استماع آيات قرآنى عالم بنهى و مفسده رباخوارى گرديده و با اين حال دست از ربا برنداشتند و باقى مانده از ربا را بصاحبش رد ننمودند بايستى بدانند كه در مقام محاربه با خدا برآمده‏اند كه فرمان او را نپذيرفتند و نيز محاربه و ضديت با رسول خدا نموده‏اند كه اعتنايى بتبليغات او نكردند وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ و اگر از اين عمل شنيع توبه كنيد و آن زيادتى كه ظالمانه و بلاعوض گرفته‏ايد بصاحبش رد كنيد اصل مال براى شما است كه بگيريد نه ظلم و تعدى كنيد در گرفتن نزول مال و نه قبول ظلم كنيد در نگرفتن اصل مال.

چون قانون عادلانه‏اى كه بايستى بين مردم در معاملات اجرا گردد اين است كه بايستى تقابل و تعادل بين حقوق مراعات گردد و هر عملى ما بازاء و اجرتى داشته باشد و هر مالى در مقابل مالى يا عملى حساب گردد و بطريق عادلانه و بالسويه مراعات گردد و گر نه از قانون عدل تجاوز نموده اين است كه در موضوع ربا ميفرمايد نه ظلم و تعدى كنيد در گرفتن مال بلاعوض كه در ربا گرفتن چنين است و نه حاضر شويد كه مال شما هدر رود.

وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَيْسَرَةٍ (كان) كان تامه است نه ناقصه كه محتاج باسم و خبر باشد در جايى كه براى مديون مشكل باشد اداى دين بايستى بوى مهلت دهيد تا وقتى كه بآسانى بتواند اداء دين نمايد.

وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ در جايى كه براى مديون مشكل باشد اداء دين اگر بگذريد و وى را تبرئه نمائيد براى شما بهتر است اگر ميدانستيد كه در اين عمل چه سعادتى نصيب شما خواهد شد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 447

 ظاهرا آن جمله اول كه مهلت دادن مديون باشد از سياق آيه وجوب استفاده ميشود و از جمله «ان تصدقوا» استحباب فهميده ميشود.

وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ در اين آيه تأكيد و تهديد مينمايد كسانى را كه مرتكب عمل ربا ميشوند بلكه هر عمل نكوهيده‏اى كه بلسان شرع و عقل در باره آن نهى رسيده كه بايستى خوددارى نمايند از مخالفت مولى و در نظر گيرند روزى را كه بازگشت ميكنند بسوى خدا و در آنجا هر كس بكيفر اعمال خود خواهد رسيد و هر كس را مطابق عملش عوض ميدهند و در آن وقت ميزان عدل الهى بر پا خواهد گرديد (ان كان خيرا فخيرا و ان كان شرا فشرا).

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ «تداينتم» از باب تفاعل و بر وزن تقابل و تضارب آمده و آن عملى است كه بين دو نفر انجام گيرد.

پس از آنكه حق جل و علا فضيلت انفاق فى اللَّه و مفسده رباخورى را بيان فرموده و بيع را حلال و ربا را حرام نمود در مقام برآمده كه قانونى بين بشر تأسيس فرمايد كه در معاملات و معاشرات ضرر بر كس وارد نيايد باتلاف سرمايه و نيز بگرفتن مال ربوى خسران مال نشود اين است كه دستور ميدهد كه وقتى معامله سمى كنيد و در بين مدت قرار داديد بايستى آن را بنويسيد از عبد اللَّه عباس است كه گفته چون خداى عز و جل معامله ربوى را حرام نمود در عوض بيع سلمى را تجويز فرمود كه بر هيچ كدام از بايع و مشترى ضرر وارد نيايد اين است كه امر فرموده كه بايستى بنويسيد براى اينكه بفراموشى اختلاف و نزاع بين شما واقع نگردد.

وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ لام «ليكتب» امر غايب است يعنى بايد نويسنده عادل باشد كه در نوشتن از طريق عدل و درستى تجاوز ننمايد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 448

 وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ همانطورى كه خداوند از روى فضل و احسان علم نويسندگى عنايت نموده سزاوار نيست براى نويسنده از نوشتن بخل ورزد گويند چون در عصر رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم نويسندگان كم بودند اين است كه تأكيد مينمايد در نوشتن كه نويسندگان بشكرانه اين تفضل بايستى از نوشتن معامله خوددارى ننمايند و در اينكه آيا نوشتن بر نويسنده واجب است يا نه و نيز قبول شهادت بحق براى شاهد واجب است يا نه از مفسرين گفتارى نقل شده لكن از سياق آيه چنانچه مشهور بين فقهاء ماست استحباب بر ميآيد و نيز بدلالت آن آيه كه فرموده «وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهِيدٌ» چنين فهميده ميشود كه نه نوشتن براى نويسنده واجب است و نه قبول شهادت براى شاهد و نيز اجرت گرفتن براى نوشتن مانعى ندارد.

فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ و بايستى نويسنده بنويسد و مديون املاء نمايد و از خدا بترسيد و از تقلب و غش در معامله خوددارى نمائيد و چيزى در آن كم و زياد ننمائيد.

فَإِنْ كانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ و در جايى كه مديون نادان يا طفل يا بيسواد يا گنگ باشد و قدرت بر املا نمودن ندارد بايستى ولىّ هر كدام يك از اينها املا بنمايد يعنى بگويد تا كاتب بنويسد و دو شاهد مرد بگيرند بر معامله.

در تفسير ابو الفتوح مينويسد مذهب ابو حنيفه و سفيان و مالك و شافعى و بيشتر فقهاء و مذهب شريح و ابن سيرين اين است كه گواهى بنده در دين قبول است و نزد ما هم چنين است كه در قبول شهادت حريت شرط نيست آنچه شرط است ايمان و عدالت است و دليل ما قول حق تعالى است وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ (پايان)
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 449

 فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ و اگر دو مرد نباشند كه شهادت بر حق دهند يك مرد و دو زن از اشخاص عادل در صورتى كه شهادت آنها نافذ باشد تعيين نمايند.

عدالت دو قسم است بعرف علماى اخلاق عدالت عبارت از آن معنايى است كه جامع بين، حكمت، شجاعت، عفت باشد كه از مجموع فضائل سه‏گانه ملكه عدالت پديد ميگردد و البته متصفين باين قسم از عدالت بسيار كم يابند.

و بعرف متشرّعه عدالت خوددارى نمودن از منهيات شرعيّه و گناهان كبيره و عدم اصرار بر صغائر و از آنچه خلاف مروت يعنى آنچه در عرف مستهجن و ركيك بنظر ميآيد و عدم اخلال بواجبات است و بسيارى از علماء علامت عدالت را حسن ظاهر ميدانند بطورى كه ظاهر كاشف از باطن باشد و تفصيل آن راجع بكتب فقهيه است.

أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى‏ «ان» بمعنى شرط «تضلّ» بمعنى فراموشى يعنى اگر در موقع اداء شهادت يكى از آن دو زن موضوع شهادت را فراموش كرد ديگرى وى را متنبه گرداند و شايد غلبه فراموشى در زن يكى از اسرارى باشد كه در شهادت دو زن را مقابل يك مرد قرار داده‏اند.

وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا در بيان اين جمله از مفسرين گفتارى نقل شده (1) مقصود تحمل شهادت است كه هر گاه كسى را بطلبند كه بر كسى گواه شود كه در موقع شهادت شاهد بر قضيه باشد نبايد انكار كند (2) در صورتى گواه شدن و قبول شهادت كردن واجب است كه كس ديگرى نباشد كه تحمل شهادت نمايد يعنى قبول شهادت واجب كفايى است نه واجب عينى (3) تحمل شهادت و گواه شدن نه واجب عينى است نه واجب كفايى بلكه شخص مخير است خواهد قبول ميكند و خواهد قبول نميكند.

بعضى از مفسرين چنين اظهار داشته‏اند كه اين جمله در مقام اداء شهادت است كه                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 450

 آن كس كه گواه شد و قبول شهادت نمود اگر مانعى در كار نباشد و نيز اگر قضيه را فراموش نكرده باشد در موقع اداء شهادت بر او شهادت دادن واجب است.

ظاهرا همين قول اخير مطابق واقع و حقيقت است زيرا بقرينه آن جمله بعد لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهِيدٌ با اين جمله وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا و نيز بضميمه قوله تعالى در آخر آيه وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وقتى آيات را با هم جمع نموديم دلالت واضح دارد و از مجموع آنها چنين استفاده توان نمود كه ابتداء بر كسى واجب نيست تحمل شهادت نمايد نه واجب كفايى و نه عينى لكن وقتى قبول شهادت نمود و موقع اداء شهادت رسيد و از وى طلب شهادت شد نبايد كتمان شهادت نمايد بلكه بر او واجب است شهادت بحق دهد.

وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلى‏ أَجَلِهِ بايستى از نوشتن ملول نشويد اعم از اينكه دين اندك باشد يا بسيار.

ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنى‏ أَلَّا تَرْتابُوا ذا اسم اشاره و كاف خطاب بجماعت است يعنى اى جماعت حاضرين در موقع معامله يا دين اگر چنين كنيد كه نوشته‏اى در ميان گذاريد بقسط و عدالت بدرستى نزديكتر و براى شهادت دادن محكم‏تر است و براى اينكه شك و اشتباهى پيرامون شما نشود بهتر.

إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِيرُونَها بَيْنَكُمْ اين دستورات وقتى است كه معامله سلف يا نسيه يا قرض يا غير آن باشد كه خداى رحمان از راه لطف و شفقت و جلوگيرى از نزاع و فساد اينطور دستور فرموده لكن اگر معامله نقدى باشد كه دينى و طلبى در كار نباشد در اينجا محتاج به اين گونه چيزها نميباشد وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلى‏ سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كاتِباً فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ رهان جمع رهن است و بمعنى گرو و هر گاه در سفر باشيد و گواهى نيابيد كه

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 451
شاهد بر معامله باشد و نيز نويسنده‏اى نيابيد كه معامله را بنويسد در چنين جايى بايستى از مديون چيزى بعنوان رهن بگيريد.

فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ الخ اما در جايى كه مطمئن باشيد بر مديون كه خيانت نميكند در اين صورت امانتى كه برهن گرفته‏ايد بوى رد كنيد.

اين اوامر در اينجا ظاهرا تمامش يا اكثرش اوامر ارشادى است نه مولوى و جلوگيرى از نزاع و فساد است.

دانشمندان و مفسرين گفته‏اند در اين مبارك سوره بقره پانصد حكم بيان شده كه بيست و پنج حكم آن در همين آيه راجع بمعامله شماره شده 1- إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ چون مالى بكسى داديد بنويسيد 2- نويسنده عادل باشد تا ظلم و تعدى واقع نشود 3- نبايد نويسنده امتناع از نوشتن نمايد 4- بايستى مديون املا كند و اقرار نمايد و نويسنده بنويسد 5- آن كسى كه پول ميگيرد يا معامله سلم ميكند بايستى او را موعظه نمود كه از خدا بترس و غش و تقلبى در معامله راه مده 6- در جايى كه معامله راجع بسفيه و طفل و ضعيف و ديوانه باشد كه نتواند بدرستى املاء كند بايستى ولى او نيابت نمايد از طرف وى 7- علاوه از املاء مديون و نوشتن بايستى شهودى بر صدق قضيه در بين باشد كه خلافى و اشتباهى واقع نشود 8- آنجايى كه دو مرد حاضر نباشند يك مرد و دو زن را بايستى گواه گرفت 9- هر مرد و زنى شايستگى گواهى ندارند بايد شهود عادل باشد 10- در مقام علت حكم كه چرا دو زن مقابل يك مرد است براى اينكه اگر يك زن فراموش كرد ديگرى وى را متذكر گرداند 11- آن كس كه تحمل شهادت نمود و صاحب حق وى را طلبيد براى اداء شهادت نبايد از اقامه شهادت ابا كند 12- هر گاه دين اندك باشد براى كمى آن از نوشتن و گواه گرفتن نبايد خوددارى نمايند 13- اگر براى اندك نيز گواه بگيرند و بنويسند نزد خدا بعدالت نزديكتر خواهد بود 14- اينطور استحكام در باب معامله و حقوق نزد خداوند محكم‏تر و درست‏تر است 15- اينطور عمل براى رفع شك بهتر است
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 452

 16- اظهار نموده كه اين قانون از نوشتن و گواه طلبيدن و تحمل شهادت و اداء شهادت و عدالت شاهد اين امور در جايى است كه معامله نسيه يا معامله سلم يا قرض و دين باشد لكن معامله نقدى محتاج به اين گونه امور نميباشد 17- در تجارت نقدى اگر چه نوشتن نميخواهد لكن گواه ميخواهد و بايستى شاهد بحق گواهى دهد 18- باز نمود كه كسى كه بر خلاف واقع شهادت دهد فاسق است 19- موعظه ميفرمايد آنها را كه از خدا بترسيد 20- تذكر ميدهد كه بدانيد اين قوانين از جانب خداوند است زيرا كه اوست عالم بآنچه صلاح يا فساد در آن است 21- اگر در سفر باشيد و نوشتن ميسر نشود وثيقه و رهنى بايد بگيريد 22- اظهار مينمايد كه وثيقه و رهن گرفتن در جائيست كه اطمينانى بر مديون نباشد كه اگر اطمينان در بين باشد وثيقه و گرو لازم نيست 23- بايستى از خدا بترسيد و بآنكس كه بوى اطمينان شده خلاف ننمايد و خود را خائن نگرداند 24- موعظه بشاهد است كه نبايد شاهد كتمان شهادت كند 25- اگر كتمان شهادت كنى دلت كه امير و سلطان بدنت ميباشد خائن و آثم و فاجر گردد و وقتى دلت فاسد گشت اعضاء كه تحت اختيار ويند چه فضيلت دارند. (تفسير ابو الفتوح) بعضى ديگر از مفسرين از آيه بيست حكم استخراج نموده‏اند نظر به اينكه بعضى از اين استظهاراتى كه ابو الفتوح نموده حكم زائدى نيست بلكه يك حكم است بدو عنوان در آيه تقرير شده و اگر خواهى مطلب معلومت گردد بآيه مراجعه نما و در آن دقت كن.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 453

 [سوره البقرة (2): آيات 284 تا 286]

لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (284) آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ (285) لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (286)

 (ترجمه)

ملك خدا است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و اگر ظاهر كنيد آنچه را در باطن خود داريد يا آنها را پنهان كنيد همه را خدا در حساب شما خواهد آورد پس مى‏بخشد هر كسرا بخواهد و عذاب ميكند هر كس را كه بخواهد و خدا بر هر چيز تواناست‏

رسول ايمان آورد بر آنچه از جانب پروردگارش بر او فرود آمد و تمام مؤمنين نيز ايمان آوردند بخدا و ملائكه او و كتب آسمانى و تمام پيمبران كه جدايى نينداختند بين احدى از پيمبران خدا و گفتند شنيديم و اطاعت نموديم پروردگارا ما از تو آمرزش ميطلبيم و بسوى تو است بازگشت همه‏

خداوند تكليف نكرده كسى را مگر بقدر طاقت او نيكيهاى هر كس بنفع او است و بديهايش نيز بضرورى تمام ميشود (مؤمنين) پروردگارا از ما مؤاخذه مكن در آنچه فراموش كرديم يا بخطا عمل نموديم پروردگارا ما را تكليف نكن باعمال شاقّى كه به پيشينيان نمودى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 454

 پروردگارا بار نكن بر ما آنچه را كه در طاقت ما نيست و ببخش ما را (و از خطاهاى ما) درگذر و رحم كن ما را تو مولى و صاحب اختيار ما ميباشى و يارى كن ما را و غالب گردان ما را بر گروه كافرين.

توضيح آيات‏

لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ آسمان و زمين و آنچه در زمين است تماما ملك خدا و در تحت استيلاء و تصرف او است و موجودى از موجودات يافت نميشود كه خارج از ملك او و از تحت حكومت وى بيرون باشد.

وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ ابداء در لغت بمعنى اظهار است و اخفاء مقابل اظهار پنهان كردن چيزى را گويند و اشاره باين است كه چون تمام موجودات ملك خدا و تحت تصرف او واقعند و علم او محيط بر تمام اشياء است لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ و همانطورى كه ظاهر يعنى عالم ملك از طبايع و ماديات و محسوسات ملك او و تحت تصرف او و حاضر و مكشوف نزد او تعالى و تقدّس ميباشند همين طور عالم ملكوت عالم ملائكه و روحانيين و عالم جبروت، عالم عقول و مجردات مكشوف و مبرّز و ظاهر نزد او ميباشند اين است كه آنچه نزد خلق ظاهر و نمايان باشد يا آنچه از نظرها مخفى و پنهان است نزد او ظاهر و تعداد اعمال و حساب او نيز ضبط است.

و در اينكه مقصود از «تخفوه» چيست از مفسرين گفتارى نقل شده: 1- بمناسبت اينكه بعد از آيه معامله و دين و شهادت واقع گرديده اين آيه راجع بكتمان شهادت است كه اگر شهادت را مخفى داريد خداوند ميداند و بحساب مى‏آورد وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ 2- مقصود دوستى با كفار است چنانچه در سوره آل عمران قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ مقاتل و واقدى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 455

 3- آيه عام است و حكم آن منسوخ است و گويند پس از ورود اين آيه جماعتى از اصحاب آمدند نزد رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم و شكايت نمودند كه در قرآن آيه‏اى نيامده كه براى ما سخت‏تر باشد از اين آيه زيرا كه حديث نفس از تحت اختيار ما خارج است چيزهايى در دل ما ميگذرد بدون اختيار ما و قدرت بر دفع خواطر نداريم آن وقت اين آيه فرود آمد لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها زيرا خطوراتى در دل آدمى على الدوام ميگذرد از تحت اختيار خارج است و بر امر غير اختيارى تكليف نيست.

4- مقصود از «تخفوه» كه خداوند آن را بحساب ميآورد اعتقادات و ارادات و كراهات و ظنونى است كه امر بوى تعلق ميگيرد 5- مقصود از «ما فى انفسكم» آن چيزهايى است كه در نفس مستقر گردد از ملكات و اخلاق حميده و نكوهيده و فضايل و رذائل مثل ايمان و كفر و حبّ و بغض و امثال اينها زيرا كه منشأ تمام افعال خارجى همان صفات نفسانى است لكن مادامى اينها را بحساب ميآورند كه آثار خارجى بر آن مترتب گردد چنانچه فرموده لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ سوره بقره آيه 255.

6- مقصود از «تخفوه» نيّت اعمال است كه حسن و قبح عمل بسته بنيت عمل است خداوند بنيّت و قصد شما آگاهست و كار خوب و بد شما را بحسب نيات بحساب ميآورد.

لكن بهتر اين است كه گفته شود آنچه بقلب و دل انسان خطور ميكند يكى از دو قسم خارج نيست يا همان خواطرى است كه بدون اختيار بعمل قوه متخيله در قلب پديد ميگردد و ميگذرد و باقى نميماند و چون ورود و خروج آن از تحت اختيار خارج است البته سؤال و عقابى راجع بآن نميشود و نيز بحساب نميآيد.

و ديگر آن خواطرى است كه باختيار در قلب وارد ميشود و منشأ اثر خارجى ميگردد و آن را حديث نفس گويند و بقوه متصرفه خود شخص در ذهنش ميآورد و در اين قسم دوم چون از افعال اختيارى بشمار ميآيد هر گاه آثار خارجى بر آن مترتب گردانيد شكى نيست كه محسوب خواهد شد (ان خيرا فخيرا و ان شرا فشرا) لكن اگر اثر خارجى بر آن مترتب نگرديد و لو آنكه چون عمل دل است و باختيار پديد گرديده بحساب‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 456
ميآيد لكن تا وقتى كه در مقام عمل خارجى نيامده شايد عقابى بر آن مترتب نگردد.

خلاصه ظاهرا مقصود از آيه اين است آنچه را شما از اعمال خود ظاهر كنيد يا آنچه را در دل خود پنهان داريد از نيات خوب يا بد و آنچه بگمان و ظن نسبت بكسى دهيد إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ حساب تمام آنها نزد خداوند محفوظ است پس بنا بر اين معنى محسوب شدن نيات و آنچه در باطن تمركز يافته از صفات و اخلاق و عقايد اعمّ از اين است كه مجازات داشته باشد يا نداشته باشد بلكه آيه در مقام اين است كه تمامى اعمال و افعال ظاهرى و باطنى شما ثبت است و حساب آن نزد خدا است.

فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ از اين جمله اخير آيه چنين بر ميآيد كه همين طورى كه ظاهر كردن عمل نكوهيده موقعيت دارد براى عذاب همين طور آنچه در قلب مخفى و محرك گناهى بشود آن نيز استحقاق عذاب ميآورد چنانچه فرموده وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ و قوله سبحانه إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا لكن چون عذاب را معلق نموده بر مشيت كه هر كرا بخواهد ميآمرزد و هر كرا خواهد عذاب ميكند راه اميد براى گنه‏كاران باز ميشود كه عذاب براى مؤمن حتمى نيست بلكه نظر

بحديث «سبقت رحمتى على غضبى»

جهت عفو و بخشش رجحان پيدا ميكند.

بعضى از مفسرين در كيفيت نظم و ترتيب آيه گويند پس از آنكه خداوند در اين سوره مباركه جمع نموده بين مبانى شرع از علم ديانات از توحيد نبوت معاد و از علم فروع صلاة، زكاة، قصاص، حج، صوم، جهاد، احكام حيض، طلاق، عده، مهر خلع، ايلاء، رضا، بيع، ربا، دين، پس از اين احكام در مقام تهديد برآمده كه گوشزد بشر نمايد كه آسمان و زمين و آنچه در آنها است ملك خدا و تحت تصرف و استيلاى او است و نيز علم او احاطه دارد و ظاهر و باطن نزد او مكشوف و پديدار است و هر كرا خواهد بعمل نكوهيده وى عذاب ميكند و هر كرا خواهد ميبخشد و كسى را بر وى بحثى نيست پس بايستى خوددارى كنيد و مخالفت نواميس شرع را ننمائيد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 457

اخبار و احاديث در فضيلت آمن الرسول‏

آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ حديث از رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين دارد كه فرمود در آخر سوره بقره آياتى است كه هم قرآن است و هم دعا و هم رضاى خدا در آن است و نيز از حضرتش عبد اللَّه عباس روايت ميكند كه فرمود «شب معراج وقتى مرا بآسمان بردند چون بسدرة المنتهى رسيدم مرا سه تحفه دادند نماز پنجگانه و آخر سوره بقره و آمرزش امت من كسانى كه بخدا شرك نياوردند» و اخبار در فضيلت قرائت كردن «آمن الرسول» بسيار است.

الف و لام «الرسول» عهد است و اشاره بپيمبر اسلام است كه خداوند خبر ميدهد كه رسول ما ايمان دارد بر آنچه از نزد پروردگارش بر وى فرود آمده و هيچ نوع شك و ريبى پيرامون يقين آن نمى‏گردد و از القائات نفسانى و وسوسه شيطانى مصون است.

اين مبارك آيه كه ضميمه گشته بسوره بقره گويا مجملى و مختصرى از تمام سوره ميباشد زيرا اول سوره راجع باصول و فروع دياناتست از توحيد- معاد- صلاة- زكاة و باقى فروع كه بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ شامل همه آنها ميگردد و اول مرتبه ايمان تصديق و ايمان خود رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه ايمان شهودى و عيانى دارد بآنچه بدون واسطه بقلب مباركش فرود ميآيد و آنچه برأى العين مشاهده مينمايد از آيات آفاقى و انفسى و نيز آنچه بتوسط ملك حامل وحى بر او نازل ميگردد.

وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ پس از آن خداوند تصديق مينمايد ايمان مؤمنين را و اينكه منفرد گردانيده ايمان پيغمبر را و پس از آن ايمان مؤمنين را عطف بآن داده در آن اسرارى است و شايد يك سرش اين باشد كه ايمان پيغمبر اسلام در درجه اول شهود و يقين است و ايمان مؤمنين بآن درجه از شهود نميرسد و ديگر براى شرافت و مقام او است.

و پس از آنكه در سوره راجع بعبادات و معاملات حقوق و سياسات بيان وافى نموده و براى هر يك قوانين و احكام و اصول و مبانى در ميان آورده از راه لطف و مرحمت در مقام برآمده كه گوشزد بشر نمايد كه وضع اين قوانين براى نفع شما است                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 458

 اگر خوب كنيد عايد خود شما ميگردد و اگر بد كنيد آن نيز بخود كرده‏ايد و خداوند شما را تكليف ننموده بچيزى كه از عهده شما خارج باشد.

وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ پس از آن در وصف مؤمنين برآمده و بايمان و مقام ايشان اشاره مينمايد كه اهل ايمان و گرويدگان تماما بدون اينكه اختلافى بين آنان باشد تماما متحد الكلمه اعتراف مينمايند بمقام الوهيت و اعتراف مينمايند باصناف ملائكه و طبقات و مراتب آنها و ديگر از اوصاف مؤمنين اين است كه ايمان دارند بتمام كتب آسمانى و جميع پيمبران.

و اعتراف و ايمان داشتن بتمام پيمبران و كتب آسمانى اختصاص بامت اسلامى دارد لكن باقى فرق و اهل اديان (يؤمن ببعض و يكفر ببعض) ميباشند يهوديها تا جناب موسى عليه السّلام را قبول دارند و باقى پيمبران و كتب آسمانى را انكار ميكنند عيسويها تا حضرت عيسى عليه السّلام را تصديق ميكنند و پيمبر خاتم و قرآن مجيد را منكرند لكن دين اسلام است كه جامع بين اصول و فروع و تمامى قوانين و مقدسات اديان بحق را محترم ميدارد و قوانين آنها را ميپذيرد و مخصوصا مذهب اثنى عشرى كه حتى خلفاى بحق را يعنى ائمه دوازده‏گانه را ميپذيرد و محبت آن بزرگواران را فرض و واجب ميداند لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ اشاره بحال و مقام اهل توحيد و ايمان است كه باعتبار ايمان و يقين گويا چنين ميگويند كه ما جدايى و تفرقه نمياندازيم بين يك نفر از گروه انبياء مرسل و تمام آنها را بپيمبرى ميپذيريم.

وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا در اينجا نيز خبر ميدهد از سيرت مؤمنين كه اهل ايمان كسانى ميباشند كه گفتند قول حق را شنيديم و تصديق نموديم و مطيع و فرمان بريم.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 459

 غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ غفران بمعنى پرده‏پوشى و كتمان است و شايد مقصود اين باشد كه مؤمنين بزبان حال و قال چنين گويند كه خدا يا امر تو را شنيديم و اطاعت كرديم و تو بر لغزشها و خطاهاى ما پرده‏پوشى نما زيرا كه بازگشت ما و اعمال ما بسوى تو است.

لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها وسع مقابل ضيق و تنگى است خداوند تكليف ننموده كسى را مگر بقدر طاقت و قدرت او راجع بايمان و معارف هر كسى بقدر سعه عقل و فهمش بايستى در مقام شناسايى مبدء و معاد برآيد تا آنكه ايمان تحقيقى وى را ميسر گردد و زيادتر از گنجايش فهم و ادراكش نبايد خوض در معارف نمايد و راجع بعمليات نيز اول از شروط تكليف قدرت بر عمل است كه بدون قدرت و توانايى موضوع تكليف تحقق نپذيرد اصلا معقول نيست بكسى كه عاجز از اداء تكليف باشد اوامر مولوى تعلق گيرد.

از اين آيات چنين معلوم ميشود كه عمده چيزى كه در مقام عبوديت و بندگى بسيار قابل اهميت است ايمان و تسليم است كه پس از آنكه مؤمنين از روى حقيقت گفتند ما كلام حق را شنيديم و اطاعت كرديم خداوند رءوف مهربان از راه لطف و كرم گويا ميگويد ما نيز تكليف سخت و دشوار براى شما مقرر نكرديم بلكه بقدر وسع و طاقت بلكه كمتر از طاقت آن نيز براى نفع خودت تكاليفى بر تو تعيين نموديم.

لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ شايد اشاره باين باشد كه تكاليف آسانى كه براى تو مقرر نموديم و آنچه امر فرموديم براى نفع تو است و آنچه را نهى نموديم براى جلوگيرى از ضرر و منقصت تو است پس آنچه عمل خوب كنى خوبى او عايد خودت ميگردد و نيز آنچه بد كنى بضرر خودت تمام ميشود ذات اقدس الهى غنىّ بالذات است.

         گر جمله كاينات كافر گردند             بر دامن كبريائيش ننشيند گرد

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 460

 رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا زبان حال مؤمنين است كه در مقام نيازمندى گويند پروردگارا در جايى كه ما حكمى را فراموش كرديم يا خطاء گناهى مرتكب شديم ما را مورد مؤاخذه قرار مده.

اين آيه اشعار دارد كه همانطورى كه عمل عمدى مورد مؤاخذه واقع ميگردد عمل غير عمدى كه از روى فراموشى يا خطاء واقع گردد آن نيز موقعيت دارد براى مؤاخذه و گر نه طلب عفو و تقاضاى عدم مؤاخذه بى‏محلّ بود و اگر چه نسيان و خطاء امر غير اختيارى است لكن مقدمات آن در بعضى از موارد اختيارى است اگر كسى مواظب عملى باشد كمتر اتفاق ميافتد فراموشش گردد و اگر مراقب حال خود باشد كمتر بخطا ميافتد پس غالبا فراموشى و خطاكارى ناشى از مسامحه و لاقيدى پديد ميگردد و آن فعل اختيارى است اين است كه وظيفه مؤمن كامل اين است كه بزبان نيازمندى از بينياز مطلق عفو و بخشش بطلبد.

رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا (اصر) در لغت بمعنى ثقل و سنگينى آمده و بعضى گويند بمعنى حبس است و هر دو معنى قريب بيكديگرند.

و نيز مؤمنين در مقام طلب و دعا گويند پروردگارا بر ما تحميل مگردان تكاليف سنگين و مشكل چنانچه تحميل نمودى بر اممى كه پيش از ما بودند.

شايد اشاره بتكاليفى است كه بر بنى اسرائيليان ثابت بود چنانچه در اخبار رسيده كه خداوند در هر شبانه روزى پنجاه ركعت نماز بر امت حضرت موسى عليه السّلام مقرر نمود زكاة آنها ربع مال بود و چون جامه آنها نجس ميشد بآب پاك نميشد بايستى نجاست را ببرند و مأمور بودند كه تمام نماز را در مسجد بخوانند و وقتى آب نبود تيمم بخاك براى آنان مشروع نبود و هر گاه گناهى ميكردند علامت آن در صورت آنها نمايان ميشد و در خانه‏اى كه گناه مى‏كردند بر در آن خانه نوشته ميشد كه فلانى چنين گناهى كرده و اين قول جماعتى از مفسرين است و دليل آنها قول حق تعالى وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ بعضى ديگر در معنى آيه چنين اظهار مينمايند كه‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 461
لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً يعنى ما را بگناهى مبتلا نكن كه در آن توبه و كفاره نباشد رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ و در اينجا از مفسرين گفتارى نقل شده 1- راجع بتكليف ما لا يطاق است كه پروردگارا بر ما تحميل مگردان آنچه را طاقت نداريم لكن اين قول معتبر نيست زيرا كه تكليف بما لا يطاق اصولا معقول نيست چگونه ممكن است چنين تكليفى از حكيم صادر گردد تا اينكه دعا كنيم چنين تكليفى براى ما مقرر نگردان 2- مقصود وسوسه و حديث نفس است 3- مقصود غلبه شهوت است 4- عشق و محبت است كه خارج از اختيار در نفس پديد ميگردد.

و شايد مقصود مطلق تقديرات و مصيباتى است كه تحمل آن ناگوار و مشقت‏آور است مثل امراض گوناگون و اتلاف مال و اولاد و مطلق چيزى كه خارج از طاقت باشد كه در واقع خداوند بما ميآموزد كه اينطور از خدا طلب كنيد كه تقديرات را بر شما سهل و آسان گرداند وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ خداوند از راه لطف و كرم بما ميآموزد كه در مقام توبه و خطاهاى خودمان روى نيازمندى بدر خانه بى‏نياز مطلق آريم و از او چنين درخواست نمائيم كه از لغزش و خطاهاى ما درگذر و قلم عفو و رحمت بر گناهان ما بكش و ما را يارى كن كه استيلاء و تسلط يابيم بر جماعت كفار- اينك جزو دوم سوره بقره تفسير كنز العرفان در علوم قرآن بپايان رسيد بقلم كمترين خادمه‏اى از خدام آل رسول و كوچكترين ذرّيه‏اى از ذرارى بتول در روز دوشنبه 18 شهر جمادى الثانية سنه 1378 هجرى مطابق دوشنبه 18 ديماه 1337 شمسى و هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكلّ شيئى عليم‏