کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
بقره: آيات 204 تا 231 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 257
 [سوره البقرة (2): آيات 204 تا 213]

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى‏ ما فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ (204) وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ (205) وَ إِذا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ (206) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (207) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (208)

فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْكُمُ الْبَيِّناتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (209) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (210) سَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ كَمْ آتَيْناهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَ مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (211) زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (212) كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (213)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 258

ترجمه:

بعضى از مردم كسانى ميباشند كه از گفتار آن تعجب ميكنى و مراد آن رسيدن بمتاع دنيا است و خدا را شاهد ميگيرد در درستى گفتار خود و اين آدم از بدترين دشمنان اسلام است،

و وقتى (از نزد تو دور گردد) كوشش مى‏كند كه در زمين فساد كند و حاصل زراعت را تباه نمايد و نسل بشر را قطع كند و خدا مفسدان را دوست نميدارد،

و وقتى بوى گفته شود بترس از خدا و فساد مكن غرور و خودپسندى او را بگناه واميدارد پس جهنم كفايت مى‏كند او را و جهنم بد آرامگاهى است،

و بعضى از مردم كسى است كه نفس خود را در راه رضاى حق تعالى ميفروشد و خدا ببندگان خود مهربان است،

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد همه شما باتفاق داخل شويد در اسلام و تسليم اوامر حق گرديد و متابعت منمائيد گامهاى شيطان را (و بدانيد) كه محققا شيطان دشمن ظاهريست براى شما،

پس اگر بعد از آنكه حجت خدا بر شما تمام گرديد و پس از ادله روشن كه براى هدايت شما آمد گمراه گرديديد (و براه خطا رفتيد) پس بدانيد كه خداوند غالب و درستكار است‏

آيا اشخاصى كه از دين حق لغزش پيدا نمودند چنين انتظار دارند كه خداوند با ملائكه بيايند در سايبانها از ابر سفيد رقيق (يا منتظر عذاب خدا ميباشند بتوسط ملك عذاب) و امر پروردگار جارى گشته و بازگشت تمام امور بسوى خدا است،

اى رسول اكرم بپرس از بنى اسرائيليان چقدر از آيات روشن و ادله واضح كه براى آنها فرستاديم و كسى كه تبديل گرداند نعمت خدا را پس از آمدن آن پس محققا خداوند سخت انتقام ميكشد و مجازات مينمايد،

حيات عاريتى دنيا نزد كافرين جلوه نمود كه اهل ايمان را مسخره مى‏كنند لكن مقام اشخاص با تقوى در قيامت فوق مقام كافرين است و خدا روزى ميدهد هر كرا بخواهد بدون اندازه،

مردم يك گروهند خداوند پيمبران را فرستاد كه مژده دهند نيكوكاران را و تهديد نمايند زشتكاران را و با پيمبران فرود آورد كتاب‏هاى آسمانى را تا اينكه بحق و درستى بين مردم حكم كنند در آنچه در آن اختلاف نمايند سپس همان گروه كه براى آنان كتاب آسمانى آمد از راه طغيان و تعدى بحقوق يكديگر در كتاب حق شبهه و خلاف افكندند پس خدا اهل ايمان را از آن ظلمت شبهات و اختلاف آنها براه حق هدايت                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 259

 نمود و خداوند هدايت مينمايد هر كرا بخواهد و رهسپار ميگرداند وى را براه راست.

توضيح آيات‏

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا بعضى از مردم طورى نطّاق و حرّاف و صراحت در گفتار دارند كه تو كه پيمبرى از گفتار و انطلاق لهجه وى بشگفت مى‏آيى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا مقيد نموده به حيات دنيا چون عالم دنيا عالم ظاهر و عالم آخرت عالم باطن و روزى است كه حقيقت اشياء ظاهر و باطنها هويدا ميگردد اين است كه دنيا را معرفى نموده‏اند بعالم غرور كه باطنها در آن مخفى و حقيقت پوشيده و پنهانست و بظاهر انسان را فريب ميدهد و بر خلاف آنچه هست ارائه ميدهد.

وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى‏ ما فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ بقاعده عربيت الد افعل التفضيل از لد لدودا مأخوذ گرديده، و خصام جمع خصم مثل صعب و صعاب و كعب و كعاب و نيز گفته‏اند الخصام مصدر است، و «الد الخصام» يعنى سخت‏ترين و بدترين دشمنان است و چون تو بشرى و بمقتضاى بشريت ظاهر او را مى‏نگرى و وجهه دنيوى وى را مشاهده مى‏كنى اين است كه ممكن است حسن كلمات و ظاهر گفتار او ترا بفريبد و گمان كنى او دوست شما و تابع اسلام است لكن خداوند كه از ظاهر و باطن همه چيز آگاهست و باطنها نزد او مكشوف و هويداست مشاهده ميكند كه او بدترين و شديدترين دشمنهاى اسلام است.

در اينكه آيا آيه در باره شخص معينى فرود آمده يا عام است از مفسرين دو قول نقلشده بعضى از مفسرين گفته‏اند شأن نزول آيه چنين است كه شخصى بنام حنس بن شريق آمد نزد رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم و بظاهر ايمان آورد و نسبت برسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم اظهار محبت و دوستى نمود و قسم بخدا خورد كه در ادعاى دوستى راستگو ميباشم و آن آدم منافقى بود كه زبانش با دلش يكى نبود و بآن خبث باطنى كه داشت چون از حضور مباركش بيرون رفت گذرش بمزرعه جماعتى از مسلمين افتاد حاصل مزرعه را سوزانيد                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 260

 و آدم‏كشى كرد و جنايت نمود.

ديگرى گفته آيه عام است راجع بشخص معينى يا اشخاص بخصوصى نيست بلكه آيه در مقام اين است كه پيمبر اكرم را گوشزد نمايد كه بزبان چرب و نرم مردم فريفته نگردد و بظاهر آنها ننگرد بلكه باطن و سريره آنان را بنگرد و اين آيه نظير آنجا است كه خطاب به پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم نموده وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ سوره قلم آيه 11 «1».

و اين دو قول با هم منافى نيست بسيارى از آيات قرآن چنين است كه در مورد بخصوصى فرود آمده لكن مقصود عموم دارد چنانچه گويند مورد مخصص نيست.

وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها تولى بمعنى لغوى سلطنت و ولايت است و نيز بمعنى پشت كردن و اعتراض نمودن استعمال شده و بنا بر اينكه مقصود از «من الناس» در اول آيه شخص معينى باشد و نيز «تولى» را بمعنى پشت كردن و اعتراض نمودن گرفتيم معنى آيه چنين ميشود كه به پيغمبر خود خبر ميدهد آن كسى كه از حسن گفتار و صراحت لحجه او تو را بتعجب آورده و اظهار دوستى و محبت با تو ميكند وقتى كه از نزد تو بيرون ميرود چنين و چنان ميكند.

وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ و فساد او اين است كه زراعت و كشت و كار مردم را فاسد مى‏گرداند و نيز بخونريزى و قتل و غارت نسل بشر را تباه مى‏گرداند در صورتى كه خداوند دوست نميدارد فساد را.

بعضى از مفسرين لا يحب الفساد را حمل بر فساد در دين نموده نظر به اينكه اين عالم عالم تنازع در بقاء و عالم كون و فساد است و بتقدير ايزد متعال واقع است پس نميتوان گفت خداوند دوست نميدارد فساد را اگر فساد روى زمين را كه در اثر تضاد بين موجودات‏

__________________________________________________

 (1) خطاب برسول اكرم (ص) است كه فرمان مبر آن كسى كه بسيار قسم ميخورد كه سست و بيمقدار است و عيبجو و سخن‏چين است.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 261

مادى و از لوازم تنازع در بقاء رخ ميدهد دوست نميداشت چنين تقدير نمينمود.

لكن اين كلام درست بنظر نمى‏آيد زيرا كه بقرينه قوله تعالى وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ مقصود از فساد همان تصرّفات عدوانى است كه در مال و جان مردم بسوء اختيار بشر واقع مى‏گردد.

اگر چه عالم دنيا را عالم تنازع در بقا و عالم كون و فساد ناميده‏اند لكن فسادى كه مقتضى طبيعت عالم است و از روى حكمت و نظام عالم تأسيس شده آن فساد نيست بلكه عين رحمت و مقدمه پيدايش موجودات و از مبدء حكيم از روى قانون حكمت در عالم جريان دارد بلكه توان گفت فسادى در عالم طبيعت تصور ندارد زيرا عالم رو بكمال ميرود و هر موجود دانى و پستى بمقتضاى طبيعت و آن غريزه‏اى كه قادر متعال در كمون وى نهاده ميكوشد و بصدد كمال برمى‏آيد و مرتبه ناقص خود را رها ميكند تا آنكه مرتبه بالاترى را اشغال نمايد و بكمال مخصوص بخود برسد.

خلاصه هر كس موجودات را بنظر تدبر بنگرد ميفهمد كه تغييرات و تبدلاتى كه در آنها ديده ميشود چيز خودسرانه و بيهوده‏اى نيست بلكه تماما لبس بعد از لبس است نه لبس بعد از خلع يعنى چنين نيست كه گمان بشود چيزى بكلى مفقود و معدوم شده چيز ديگرى پديد گرديده اين طور نيست بلكه هر چيزى كه پا بدائره وجود گذاشت على الدوام در استكمال است تا دائره سيرش تمام شود و بغايت فائده‏اى كه مربى و ناظم عالم براى آن وى را از نيستى بهستى آورده برسد.

پس فساد در عالم تصور ندارد و هر چيزى بجاى خود ثابت و برقرار است (كه هر چيزى بجاى خويش نيكو است) و چون چنين است جان دارد گفته شود وقتى خداوند خودش خالق كون و فساد است نميشود گفت فساد را دوست نميدارد و باين لحاظ گفته شود مقصود از فساد در آيه فساد در دين است آرى اگر فسادى در عالم پديد گردد از سوء اختيار بشر پديد گرديده و خداوند چنين فسادى را دوست ندارد.

لكن ممكن است گفته شود فساد اعم است از فساد در دين و فساد در دنيا كه منشأ هر يك از آنها سوء اختيار بشر ميشود كه بآن اختيار موقتى كه براى حكمت                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 262

 چندى بوى داده شده عوض اينكه از اين موهبت عظمى سعادت خود و ديگران را تأمين كند و عالم را منظم و مرتب گرداند فساد ميكند و خود را بدرك حيوانيت ميكشاند و دين و دنياى خود و ديگران را تباه ميگرداند.

وَ إِذا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ وقتى بچنين آدمى امر بتقوى شود كه از خدا بترس و در زمين فساد نكن عزت نفس و پيشوايى را از طريق گناه و فساد مى‏گيرد، از اين آيه چنين بر مى‏آيد كه مقصود از «تولى» در آيه پيش ولايت و پيشوايى است بدليل اينكه وقتى بچنين كسى گويند فساد نكن و جان و مال مردم را تباه نگردان براى عزت و غلبه مرتكب گناه ميگردد و عزت را از راه گناه و فساد بدست مى‏آورد و خداوند مذمت ميكند كسى را كه از راه تعدى و ستم پيشوايى بدست آرد، بلكه چنين عزتى عزت نيست عزت حقيقى اولا لايق ذات احديت است و بس پس از آن آن است كه از طرف حق تعالى افاضه گردد بكسى كه لايق آن است وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ سوره آل عمران آيه 25. عزت و ذلت بخواست او انجام مى‏گيرد.

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ رويه و روش قرآن غالبا اين است كه هر جا مذمت و تنقيد نمايد جماعتى را در عقب مدح و ستايش ميكند جماعت ديگر را و بعكس هر جا تعريف و تمجيد باشد در عقب تنقيد و مذمت است.

و نيز غالبا هر جا تهديد و عذاب نامبرده شده در عقب تشويق برحمت و مغفرت مى‏نمايد و شايد سرش اين باشد كه چون يكى از فضائل بسيار نيك انسانى اين است كه هميشه بين خوف و رجاء باشد و براى اعتدال حالش كه نه جرى و مغرور گردد بآيات رحمت و نه مأيوس گردد از رحمت الهى كه فرموده لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ سوره يوسف. بايستى هميشه بين خوف و رجا باشد در اخبار آل محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه (بايد خوف و رجا مثل دو طرف ميزان بقدر هم باشند كه از هيچ                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 263

 طرف زيادتى نكند).

خوف و رجاء دو اصل ايمانى و اخلاقى است و بدون تحقق اين دو اصل ايمان كامل نمى‏گردد و از طريق شيعه و سنى روايات بسيارى رسيده كه اين آيه در شأن مولاى متقيان و امير مؤمنان على عليه السلام فرود آمده وقتى حضرتش براى حفظ جان پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم در فراش آن حضرت خوابيد و نفس شريف خود را در معرض اعدام قرار داد كه جان رسول اكرم سالم ماند اين آيه نازل گرديد و بضميمه روايات معنى آيه چنين ميشود كه على آن كسى است كه در راه رضاى الهى نفس و جان خود را فدا داد پس آيه اول وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ تا آخر راجع بدشمنان رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم فرود آمده و آيه دوم در باره دوستان صميمى او كه بالاترين آنها وجود مبارك على عليه السلام است نزول نموده.

و جان‏نثارى و فداكارى او در راه حق و حقيقت بقدرى است كه دشمن و دوست در باره آن كتابهايى نوشته و همگى معترفند و تصديق مينمايند كه يگانه كسى كه در راه محبت او از هيچگونه فداكارى كوتاهى نمى‏نمود على عليه السلام بود و اخبار بسيارى كه از طريق موافق و مخالف رسيده شاهد بر آن است بعضى از علماى بزرگ سنى مينويسند دين اسلام از شمشير على عليه السلام و مال خديجه رواج گرفت.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً خطاب از حضرت عزت بتمامى مؤمنين است كه اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بايستى تمام شما داخل گرديد در اسلام و تسليم اوامر حق و تعليمات قرآن و قوانين اسلام گرديد و بظاهر و باطن تابع و زير فرمان الهى و اوامر حق تعالى در آئيد «و كافة» بقاعده عربيت براى تأكيد آرند و در اينجا مؤكد ميكند ضمير جمع در «ادخلوا» را يعنى اى كسانى كه پذيرفته‏ايد دين اسلام را بايستى تسليم اوامر و دستورات و مقررات اسلام گرديد بدون اينكه پيش خود رأى انديشى كنيد و چيزى در آن زياد يا از آن كم نمائيد بعضى از مفسرين گويند اين آيه خطاب بمؤمنين اهل كتاب است كه آنها بنا بر عادتى كه داشتند بعد از اسلام آوردن بعضى از آنها احكام تورات را مراعات مى‏نمودند مثل اينكه باحكام شنبه عمل ميكردند و گوشت و شير شتر را استعمال نمى‏كردند و                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 264

 ميگفتند يا رسول اللَّه تورات كتاب خدا است بگذار ما در نماز شب بعضى از آيات آن را بخوانيم حضرت ميفرمود احكامى كه نسخ شده نبايد پيرامون آن بگرديد.

سلم و اسلام و تسليم بيك معنى گفته ميشود و اين اسلامى كه بمؤمنين امر مينمايد كه داخل آن گرديد آن اسلامى است كه بعد از مرتبه ايمان تحقق ميپذيرد و چنانچه در صفحات پيش تذكر داده‏ايم همين طورى كه ايمان مراتب و درجاتى دارد اسلام نيز مراتبى دارد و اشاره دارد بمرتبه اول اسلام قوله تعالى قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا و بعضى عرفاء اين قسم از اسلام را اسلام اصغر ناميده‏اند و بمرتبه فوق اين اسلام نظر دارد قوله خداى سبحان يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً كه اين اسلامى كه بمؤمنين امر مينمايد كه بايستى تمامى شما داخل آن گرديد بعد از تحقق مرتبه اول ايمان است زيرا كه خطاب بمؤمنين ميباشد كه مرتبه اول اسلام و اول ايمان را دارا بودند.

و بسيارى از مفسرين گويند اين اسلام عبارت از تسليم و منقاد بودن و ترك اعتراض بر اوامر شرعى و تكوينى است و مسلمان واقعى كسى است كه بدل و زبان اذعان نمايد كه تمام دستورات اسلامى از روى حكمت و درستى آن چنان كه بايستى واقع گردد انجام گرفته و اشاره بهمين دارد قول امير المؤمنين على عليه السلام در روايت‏

مرفوعه برقى «ان الاسلام هو التسليم و التسليم هو اليقين»

و در كلام اللَّه مجيد است إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ «1». اشاره بهمين مرتبه است.

پس مسلمان واقعى كسى است كه عقل و رأى و هواى خود را تابع و مطيع دستورات قرآنى و نواميس الهى گرداند و بدستورات شرع مقدس اعتراض و رأى انديشى ننمايد و مطيع و فرمانبر باشد آن وقت ممكن است داراى مرتبه عبوديت گردد و از مطيعين محسوب گردد و در نتيجه شرح صدر پيدا نمايد و از كسانى گردد كه در باره وى فرموده:

أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ «2» سورة الزمر آيه 23

__________________________________________________

 (1) دينى كه سبب نجات و رستگارى است فقط اسلام است.

 (2) كسى كه سينه او باز شده براى اسلام وى داراى نورى است از جانب پروردگار خود.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 265

در جاى ديگر فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً و در روايت كابلى است كه از امام صادق عليه السلام چنين روايت ميكند

 «لو انّ قوما عبدوا اللَّه تعالى وحده لا شريك له و اقاموا الصلاة و آتوا الزكاة و حجوا البيت و صاموا شهر رمضان ثم قالوا لشي‏ء صنعه اللَّه او صنعه رسول اللَّه الّا صنع بخلاف الذى صنع او وجد ذلك فى قلوبهم لكانوا بذلك مشركين الى ان قال فعليكم بالتسليم» «1».

وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ هر حقى در مقابل آن باطلى و هر طريق درست و مستقيمى در برابر آن نادرستى و كجى است، طريق اسلام طريق حق و راه مستقيم است راه مستقيم اقرب طريق بمقصود است و در مقابل آن راههاى كج و معوج بسيار است و طريق شيطان راه كجروى و طريق معوج است كه سر انجام آن دورى از رحمت الهى و رسيدن بپرتگاه درك حيوانى و نائل شدن باسفل السافلين طبيعت است و شيطان نسبت بانسان دشمنى است ظاهر و هويدا كه از راه دشمنى كوشش ميكند كه انسان را از راه حق و حقيقت و از دائره اسلام كه طريق سلم و سلامت است در بيراهه كشاند.

اين است كه خداى رحمان از راه مرحمت و تفضل پيمبران و سفراء خود را فرستاده كه طريق سلم و سلامت را بانسان بياموزند كه بمتابعت شياطين جنى و انسى از پرتگاه ضلالت بشاهراه هدايت رهسپار گردند و اشاره بهمين دارد قوله تعالى:

فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْكُمُ الْبَيِّناتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ اگر شما مؤمنين از پس از معجزات و كراماتى كه كاشف بر صدق انبياء و سفراى‏

__________________________________________________

 (1) اگر مردمانى عبادت كنند خداى يگانه‏اى كه شريك و مثلى براى او نيست و نماز را بپاى دارند و عطا نمايند زكاة مال خود را و شهر رمضان را روزه دارند پس از آن نسبت بچيزى از دستورات حق تعالى يا فرمايشات رسول اللَّه اعتراض نمايند و بگويند اگر چنين و چنان نكرده بود بهتر بود و اگر چه بزبان نگويند و در دل خود اعتراض نمايند بهمين اعتراض داخل در مشركين ميگردند تا آنجا كه فرموده بر شما است كه تسليم دستورات الهى و تعليمات قرآنى گرديد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 266

الهى است و پس از آنكه راه عذرى براى شما باقى نمانده و مطلب براى شما واضح گرديد لغزش پيدا نموديد و از دائره اسلام كه طريق سلم و سلامت و سعادت انسانى در آن است بيرون رفتيد بدانيد كه خداوند غالب و امر او نافذ و حكم او بر آنچه مقتضى حكمت است در باره شما نافذ است.

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ ظلل جمع ظلّه و ظلّه آن چيزيست كه سايه مياندازد، غمام بمعنى ابر سفيد است «و الملائكة» عطف بر اللَّه است يعنى آيا چنين انتظار دارند كه خدا بيايد با ملائكه در سايبانهايى از ابر سفيد.

و چون اين آيه از متشابهات قرآن است و در جزء اول اين تفسير گفتيم كه در توضيح آيات اقتصار ميكنم بر محكمات قرآن و پيرامون متشابهات نميگردم اين است كه در اينجا بعضى توجيهاتى كه مفسرين در آيه كرده‏اند تذكر ميدهم و از خود رأى انديشى نميكنم در تفسير كبير راجع بتوضيح آيه و بياناتى كه مفسرين در آن كرده‏اند كلام مفصلى دارد كه اجمالى از آن را در اينجا ترجمه مينمايم:

چنين گويد قوله تعالى هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ در آن چند معنى گفته شده:

1- طريق صلحاى گذشتگانست كه گفته‏اند پس از آنكه ببراهين و ادله قطعيه ثابت گرديده كه رفت و آمد يعنى حركت كردن و اياب و ذهاب نمودن نسبت بخدا محال و غير ممكن است پس علم قطعى پديد ميگردد كه مقصود از آيه رفت و آمد نيست بلكه مقصود ديگرى در كار است و اگر ما بخواهيم معين كنيم كه مقصود چيست شايد براه خطا رفته باشيم پس باين لحاظ بهتر است كه سكوت كنيم و گوئيم علم آن نزد خدا و رسول است، و همين است مقصود از روايتى كه بطريق ابن عباس از معصوم رسيده كه قرآن منطوى بر چهار وجه است:

اول- آن وجهى كه دانش آن ممكن است لكن مردم دنبال تحصيل آن نميروند دوم- آن وجهى است كه دانشمندان مى‏فهمند و تفسير مى‏كنند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 267

 سوم- آن وجهى است كه فقط از قبل عربيت شناخته ميشود (يعنى از ظاهر و از قبل الفاظ فهميده ميشود).

چهارم- وجهى است كه نميداند آن را مگر خدا.

لكن جمهور متكلمين در اين آيه توجيهاتى نموده‏اند اول مقصود از قوله تعالى أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فرود آمدن آيات خدا است و اينكه آمدن آيات را آمدن خودش ناميده براى عظمت شأن آيات است مثل اينكه وقتى لشگر بيايند گويند سلطان آمده و شاهد بر اين مطلب آيه بالا است فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْكُمُ الْبَيِّناتُ تا آنجا كه ميگويد وجه ششم كه نزد من واضح‏ترين وجوهست اين است كه از آن آيه اول يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً و آيه بعد فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْكُمُ الْبَيِّناتُ راجع بيهوديها و خطاب بآنان است و بنا بر اين قوله تعالى هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ حكايت يهوديها است و معنى آيه چنين ميشود كه يهوديها دين تو را قبول نميكنند مگر اينكه خدا و ملائكه بيايند در سايه‏بانهايى از ابر سفيد، آيا نميبينى آنها با موسى چه كردند مثل اينكه گفتند لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً.

وقتى گفتيم آيه اعتراض بيهوديها است مانعى ندارد كه آيه را بظاهر خود باقى گذاريم زيرا كه مذهب يهوديها تشبيه است و آمد و رفت را بر خدا جايز ميدانند چنانچه مى‏گفتند خدا در كوه طور براى موسى در سايه‏اى از ابر تجلى نموده و چون از حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين خواهشى نمودند اين آيه حكايت گفتار سخيف آنان است كه بعقيده نادرست خود منتظرند خداوند بر آنها فرود آيد پس بنا بر اين معنى آيه بظاهر خود باقى است.

و در پاسخ اشكال كه اگر معنى آيه اينطور باشد چه وجهى دارد قوله تعالى وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ گويد چون حق تعالى حكايت نمود دشمنى آنان را و اينكه قبول اسلام نميكنند مگر باين شرط فاسد در مقام تهديد فرموده (بازگشت امور بسوى خدا است) پس از آنكه توجيهاتى از متكلمين نقل ميكند گفته نزد من اين                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 268

 وجه در آيه بهترين وجوه است. «پايان» ظاهرا همان طورى كه فخر رازى اظهار عقيده نموده از جهتى تفسير خوبى است كه در آيه نموده‏اند لكن اينكه گفته از اول آن آيه ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً تا آخر اين آيه وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ تماما در باره يهوديها فرود آمده ظاهرا درست بنظر نمى‏آيد زيرا كه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خطاب بمؤمنين است و بنا بر اين توجيه يهوديها قبل از قبول ايمان از پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين ايرادى مينمودند و نيز آيه اول يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خطاب بحاضرين است هَلْ يَنْظُرُونَ اشاره بغايب است پس از اينجا معلوم ميشود كه اين آيات در يك مورد فرود نيامده موارد آن مختلف است.

لكن ميتوان گفت يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً خطاب بمؤمنين است شما كه ايمان آورده‏ايد خود را بكمال اسلام برسانيد و كاملا منقاد و مطيع اوامر حق تعالى گرديد و اين آيه «هل ينظرون» تا آخر شرح حال يهوديها باشد كه آنان چنين انتظار دارند كه خداوند با ملائكه از آسمان فرود آيند، آرى كسانى كه بگوساله بگمان اينكه خدا در آن حلول نموده سجده كنند ممكن است بگمان فاسد خود چنين انتظارى هم داشته باشند كه خدا بر آنها با ملائكه فرود آيند.

و بسيارى از مفسرين گفته‏اند مقصود از قوله تعالى أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ يعنى انتظار دارند كه بيايد امر پروردگار مثل اينكه فرموده‏لْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ‏

 سوره نحل آيه 33. و از حضرت امام رضا عليه السلام چنين روايت ميكنند

هل ينظرون الا ان يأتيهم اللَّه فى ظلل من الغمام‏

و نيز قوله تعالى وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا خداوند متصف بآمد و رفت نمى‏گردد و معنى چنين است كه آمد امر پروردگار تو وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا.

و در آيه توجيهات ديگرى نيز شده لكن بهتر همان قول سابقين است كه گفته‏اند چون آيه از متشابهاتست خوب است كه معنى آيه را محول كنيم بخدا و راسخين در علم.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 269

 وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ يعنى بازگشت تمام امور بسوى خدا است شايد اشاره باين باشد كه بر عكس گمان فاسد يهوديها كه منتظرند خدا بتوسط ابر بر آنها فرود آيد تمام امور بازگشت بخدا مينمايد أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ كه پيدايش هر چيزى از اوست و بازگشت هر چيزى نيز بسوى اوست كه مبدء موجودات و غايت و نهايت همه چيز هم اوست.

سَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ كَمْ آتَيْناهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ خطاب برسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه از بنى اسرائيل بپرس چه اندازه از آيات روشن و معجزات واضح كه براى آنها فرستاديم، اشاره بمعجزات و كراماتى است كه براى اثبات پيمبرى جناب موسى عليه السلام خداوند بدست حضرتش جارى نمود و بنى- اسرائيليان دست از لجاجت و مخالفت بر نداشتند و بانكار خود باقى بودند، از اين آيه ميتوان استفاده نمود كه آيه بالا هَلْ يَنْظُرُونَ تا آخر چنانچه گفته شد اعتراض بيهوديها است و آنها چنين انتظارى داشتند و شايد از رسول خاتم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين خواهشى مينمودند كه ما ايمان نمى‏آوريم مگر وقتى كه خدا با ملائكه فرود آيند و از قوم يهود و سوء سابقه و نفهمى و بى‏خردى آنان چنين كلام مزخرفى دور نيست.

وَ مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ تهديد مينمايد كسانى را كه تبديل مينمايند نعمت خدا را پس از آمدن نعمت كه بر آنان است عذاب سخت.

شايد تهديد در اين آيه نيز راجع بيهوديانست كه آنها نعمت خدا يعنى تورات كه از طرف حق فرود آمده و كتاب آسمانى آنان بوده و در آن اوصاف پيغمبر خاتم ذكر شده تحريف و تبديل نمودند كه كسى كه كفران چنين نعمتى بنمايد بايستى بداند كه خداوند سخت انتقام است و البته آنها بكيفر عمل زشت خود مجازات سخت ميبينند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 270

 زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا زين و زينت بمعنى لغوى اسم است براى هر چيزى كه داراى حسن بسيار باشد و كفر بمعنى پوشيدن و پنهان نمودن است.

و در شأن نزول آيه از مفسرين گفتارى حكايت شده:

1- اين آيه در باره ابو جهل و غير او از رؤساى قريش فرود آمده كه آنان ثروتمند و رياست و مقامى دارا بودند و چون دنياى خود را آراسته ميديدند و بمال و رياست خود مغرور بودند و فقراى مسلمانها را مسخره مينمودند و مى‏گفتند اگر محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم حق بود بايستى اشراف و بزرگان تابع او گردند. «ابن عباس» 2- اين آيه در باره عبد اللَّه ابى و اصحاب و ياران وى فرود آمده كه ضعفاء و فقراء مؤمنين را مسخره مينمودند. «مقاتل» 3- اين آيه در باره رؤساى يهود فرود آمده كه جماعتى از بنى قريظه و نظير و قينقاع از متمولين يهوديها كه آنان فقراء مهاجرين را مسخره مينمودند. «عطاء» لكن آيه عموم دارد اگر هم در مورد خواصى فرود آمده باشد عموم آيه شامل ميشود هر كسى را كه در مقام مسخره مسلمانى بر آيد و اعتراض بر هر كسى است كه مؤمنين را برنجاند و وى را توهين نمايد.

آرى زينت مال و منال دنيا است كه خودآرايى مى‏كند و عالم حقيقت را مى- پوشاند و چشم دل را كور مى‏گرداند و نميگذارد آن تلألؤ و درخشندگى نور ايمان مؤمنين هويدا گردد و اشاره بهمين دارد قوله تعالى زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ «1» سوره آل عمران آيه 12.

و دنيا را متاع غرور معرفى نموده آنجا كه فرموده (و اعلم انها مَتاعُ الْغُرُورِ مال و زر و زيور دنيا آدمى را گول ميزند و وى را ميفريبد و مغرور مى‏گرداند.

وَ الَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ اشاره باين است كه مؤمن با تقوى اگر چه در دنيا كه همه چيز را عوضى نشان‏

__________________________________________________

 (1) زينت داده شده براى مردم محبت شهوات از زنها و پسران و مالهاى بسيار.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 271

ميدهد بنظر كوته‏نظران و بى‏خردان كه چشم حقيقت‏بين آنان نابينا گرديده مقام و رتبه‏اى ندارند و بنظر توهين آن برگزيدگان را مينگرند لكن در آخرت كه حقيقت و واقعيت هر چيزى را نشان ميدهد موقعيت و منزلت آنها فوق كفار است و در اينكه مقصود از فوقيت متقين در روز قيامت چيست گفتارى از مفسرين نقل شده:

1- درجات و مقامات مردمان با تقوى در قيامت بلندتر از كفار است.

2- حظ مؤمنين با تقوى در قيامت زيادتر است از حظوظ كفار از امتعه و رياست دنيا.

3- حال متقين در آخرت بهتر از حال كفار است زيرا كه متقين در اعلى عليين ميباشند و كفار در سجين و آن مثل قوله تعالى است أَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا.

 «مجمع البيان» فوقيت مقابل تحتيت مراتبى دارد: 1- فوقيت مكانى، 2- فوقيت رتبى، 3- فوقيت معنوى، 4- فوقيت حقيقى.

فوقيت مكانى مثل اينكه گوئيم خورشيد بالاى سر ما است، فوقيت رتبى مثل اينكه گوئيم مقام و مرتبه بعضى راجع بشئونات زندگانى يا نسبت بدرجه و قرب بسلطان يا غير آن فوق رتبه ديگران بشمار ميآيد.

فوقيت معنوى اين است كه بعضى راجع بكمالات روحانى از دانش و عقل و تدبير در كارها فوق ديگران باشند فوقيت حقيقى راجع بكمال عقل و تجرد روح و ارتباط يافتن بعالم قدس است كه مقام و مرتبه هر كسى بقدر ارتباط وى است بعالم اله و بقول قدسيه كه هر كس نزديكتر بآن عالم است فوق ديگران بشمار مى‏آيد شايد اشاره باين مرتبه اخير دارد قوله تعالى وَ الَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ بدليل اينكه تقوى را اضافه نموده بايمان و تقوى فوق ايمان و مقام متقين فوق مقام مؤمنين فاقد تقوى ميباشد خلاصه از اطلاق كلمه «فوقهم» در آيه كه تخصيص بمرتبه‏اى دون مرتبه ديگر نداده چنين بر ميآيد كه مؤمن با تقوى در قيامت موقعيتى پيدا مينمايد و حائز مقام و مرتبه‏اى مى‏گردد كه مزيت و فضيلت بر باقى خلق پيدا مى‏كند و بتمام جهات                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 272

 و مراتب مرتبه و مقام وى فوق ديگران است.

و چون اين عالم دنيا عالم ظاهر و عالم آخرت عالم «تبلى السرائر» است كه باطنها ظاهر ميگردد اين است كه كفار در اين عالم كه عالم قشر و مجاز ناميده شده در پرده سياه طبيعت فرو رفته‏اند و چشم حقيقت‏بين آنان كور گرديده اين است كه حقيقت مؤمنين و مقام متقين را نمى‏نگرند و گر نه در همين عالم نيز مقام كسانى كه متصف بايمان و تقوى ميباشند بتمام معنى بالاتر از ديگران است.

پس از اينجا معلوم ميشود كه مؤمن با تقوى در اين عالم نيز حائز مقام و مرتبه‏اى ميباشد كه ديگران فاقد آنند و اختصاص بقيامت ندارد لكن تحصيل چنين مقامى را بايستى در همين عالم نمود كسى كه در اين عالم از طريق دانش و عمل نيكو مقام فوقيت بر خود تهيه ننمود در آخرت نيز مقام بلندى نخواهد پيدا نمود و اينكه در آيه اختصاص بقيامت داده شايد نظر باين باشد كه در آنجا هر چيزى بحقيقت تظاهر مينمايد و پرده و حجابى در كار نيست اين است كه مقام چنين اشخاصى بر همه كس پديدار ميگردد.

وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ خداوند روزى ميدهد هر كس را بخواهد بغير حساب و بدون آنكه فيض و رحمت او محدود باشد بحدى و اندازه‏اى معين زيرا كه فيض و رحمت او غير متناهى است و هر كه را بخواهد بلند ميكند و عزت ميدهد و هر كه را خواهد ذلت ميدهد و خوار ميگرداند.

لكن بايد دانست كه خواست و اراده او جزافى نيست آنچه كند از روى حكمت و عدل ميكند و آنچه اراده كند بموقع خود انجام ميگيرد.

كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ امت بمعنى لغوى بمعنى دين و ملت است لكن در اينكه تمام مردم و افراد بشر داراى يك دين بودند يعنى چه آيا همه بر دين كفر بودند چنانچه در روايت ابن عباس است يا همه خداپرست بودند چنانچه گويند نظريه قتاده و مجاهد و عكرمه و ضحاك از مفسرين چنين است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 273

 و اگر همه كافر بودند آيا در چه وقت كافر بودند، بعضى گفته‏اند بعد از آدم تا زمان نوح عليهما السلام تمام مردم كافر بودند، بعضى ديگر گويند بعد از نوح تا زمان ابراهيم عليه السلام همه كافر بودند.

و پاسخ اعتراض كه چگونه ممكن است در زمان ممتدى مردم همه كافر باشند و يك نفر موحد و خداپرست در بين مردم يافت نگردد گويند در ميان آنها موحدين يافت ميشدند لكن تقية اظهار نمينمودند.

لكن اين جواب درست بنظر نمى‏آيد زيرا اولا بدلالت الف و لام الناس كه براى جنس يا استغراق ميآورند چنين ميشود كه تمام افراد بشر كافر بودند تا وقتى پيمبران آمدند براى هدايت آنان و اگر در ميان آنها خداپرستى بود الف و لام استغراق كه شامل گردد تمام افراد را معنى نداشت.

و در ثانى بنا بر اين معنايى كه شد بايد همه كافر باشند تا وقتى پيمبران مبعوث گردند و بقاعده لطف كه متكلمين براى اثبات نبوت و امامت مى‏آورند درست نمى‏آيد زيرا كه گويند در هر زمانى بايستى پيغمبر يا امامى بين مردم حكم‏فرما باشد زيرا كه رحمت الهى مقتضى اين است كه اتمام حجت نمايد و خلق را مهمل نگذارد و نيز ممكن نيست زمين خالى از حجت باشد پس چگونه ممكن است در زمانى طولانى مردم را بدون رهنما گذارد.

و نيز ظاهر آيه چنين مينمايد كه قبلا پيمبرى نبوده و بعدا چون مردم كافر بودند خداوند انبياء را براى هدايت آنان فرستاده در صورتى كه اول بشرى كه خلقت گرديد آدم ابو البشر بود و او خود پيمبر بود پس كى مردم كافر بودند تا وقتى انبياء آمدند و بنا بر توجيه دوم كه همه مردم خداپرست بودند نيز ظاهرا درست نمى‏آيد زيرا از فاء «فنبيين» كه براى تفريع آورند چنين استفاده ميشود كه چون بر دين حق نبودند پيمبرانى فرستاديم براى هدايت آنان.

و ممكن است در آيه توجيه ديگرى بشود چنانچه بعضى از مفسرين گفته‏اند به اينكه گوئيم «ملت» را بمعنى دين و ملت نگيريم بلكه «ملت» را بمعنى تمدن                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 274

 جامعه بشرى بگيريم باين لحاظ كه گوئيم الف و لام «الناس» الف و لام جنس است نه استغراق و آيه در مقام اين است كه چون جنس انسانى مدتى بالطبع است و منفردا نميتواند زندگانى خود را تأمين نمايد بلكه بايستى بكمك يكديگر زندگانى خود را اصلاح نمايند و تمدن برقرار گردد و از آن طرف حس خودخواهى و تنازع بقاء و حبّ ارتقاء جبلى بشر است كه غالب مغلوب را اعدام نمايد و چون طبيعت بشرى چنين است اگر مصلحتى كه مؤيد عند اللَّه باشد در بين بشر حكم‏فرما نباشد كه قانون خدايى بين آنان اجراء نمايد و روح و جسم بشر را بوعد و وعيد و ببشارت و تهديد از فساد بصلاح آورد نوع بشر رو باضمحلال و نيستى خواهند رهسپار گرديد بلكه اگر بشر بتوسط پيمبران طريق سعادت خود را كه در تقويت روح و روان بدست مى‏آيد پيدا ننمايد نفس و شهوات حيوانى چنان غالب ميگردند كه علاوه بر اينكه جهات روحانى آنان فاسد مى‏گردد بفساد اخلاقى نيز گرفتار خواهند گرديد و در نتيجه روح و جسم آنها هر دو خراب خواهد گرديد و باين بيانى كه شد اين آيه اقوى دليل ميشود كه در هر زمانى بايستى قوانين الهى بين مردم حكم‏فرما باشد و دين حق كه طريق سعادت و فضيلت بشر را تأمين گرداند ابراز فعاليت نمايد و اگر خلق را بدون رهنما مهمل گذارد نقض غرض ميشود زيرا غرض از خلقت بشر اين است كه بكمال انسانى نائل گردد و طريق صلاح و فساد خود را بشناسد و بدون پيشوا و تأسيس قانون خدايى ممكن نيست بشر طريق سعادت را پيدا نمايد.

مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ براى اصلاح جامعه بشرى و اينكه روح وحدت و مليّت و قوميّت بين مردم استوار گردد و تمدن صحيح بين آنان دائر و در نتيجه روحانيت بشر كامل گردد و راه سعادت و فضيلت خود را بجويند خداوند پيمبرانى فرستاده كه هم بشارت دهند بآنها ببهشت اگر مطيع و فرمانبر باشند و هم تهديد نمايند و بترسانند آنان را از جهنم و عذاب اگر مخالفت نمايند و با آنها كتاب آسمانى مثل تورات و انجيل و زبور و قرآن و باقى كتب آسمانى فرستاده كه شاهد صدق گفتار آنها باشد و نيز قانون خدايى را بين بشر اجرا نمايند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 275

 قانون صحيح كه بشر را از پرتگاه جهالت و بى‏خردى بشاهراه سعادت و فضيلت رهبرى نمايد اين است كه خدايى باشد يعنى بايستى از جايى سر چشمه بگيرد كه تحت تأثير نفس و طبيعت واقع نباشد زيرا كه نفس بشر هر قدر مهذّب و پاك باشد باز دانسته يا ندانسته ممكن است تحت تأثير طبيعت واقع گردد اين است كه قانون صحيح عادلانه آن است از طرف مبدء عالم وجود بتوسط پيمبران تأسيس گردد و آن ميزان عدلى است كه قوانين آن محكم و پا برجاست و سر سوزنى مايل بطرف افراط و تفريط نرفته مخصوصا قانون محمدى صلى اللَّه عليه و آله و سلّم و نواميس احمدى صلى اللَّه عليه و آله و سلّم كه دستوراتش چنان در نقطه اعتدال واقع و روى ميزان عقل و منطق استوار گرديده كه با هر دوره و زمانى وفق ميدهد و گردش روزگار آن را كهنه نمى‏گرداند و براى تكميل نوع بشر بدون تقييد بافراد معين يا اشخاص بخصوص مجهز و قوانين آن موقعيت آن را دارد كه تا قيامت ابراز فعاليت نمايد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 276

 [سوره البقرة (2): آيات 214 تا 218]

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى‏ نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ (214) يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ (215) كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (216) يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِيهِ قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (217) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (218)

ترجمه:

آيا چنين گمان ميكنيد كه داخل بهشت ميشويد و نيامده باشد شما را مصيباتى كه وارد شده بر كسانى كه پيش از شما بودند كه بر آنان سختيها و ضررها رسيد و مضطرب و پريشان خاطر بودند تا وقتى كه رسول و كسانى كه باو گرويده بودند پناه بحق آورده گفتند خدايا چه وقت ما را يارى ميكنى (اى رسول اكرم) آگاه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 277

 باش كه يارى خدا نزديك است،

اى پيغمبر از تو سؤال ميكنند چطور انفاق كنيم بگو آنچه از خوبى انفاق مينمائيد در باره پدر و مادر و ارحام و نزديكان خودتان و بچه‏هاى يتيم و فقيران و راهگذران باشد و آنچه كار خير و خوب بكنيد خداوند بر آن آگاهست،

نوشته شده و ثبت گرديده براى شما جهاد كردن با كفار در صورتى كه شما كراهت داريد از جنگ كردن و چه بسيار امرى براى شما ناگوار است در صورتى كه خير و خوبى شما در آن است و چه بسيار چيزى را دوست داريد كه شر است براى شما و خدا دانا و عالم بهمه چيز است و شما نميدانيد،

سؤال مينمايند از تو راجع بجنگ نمودن در شهرهاى حرام بگو جنگ نمودن در ماههاى حرام گناه بزرگ است و بستن راه خداست و كفر و هتك حرمت مسجد الحرام است و بيرون كردن اهل حرم را از مسجد گناهش بزرگتر است نزد خدا و فتنه‏انگيزى بزرگتر و بدتر از جنگ و جدال است و كافرين هميشه با شما جنگ ميكنند تا اينكه اگر قدرت داشته باشند شما را از دين حق برگردانند و كسى كه از دين حق برگردد و كافر بميرد چنين كسى اعمال او در دنيا و آخرت ضايع و باطل مى‏گردد و از اهل آتش است و هميشه در آتش جاويدانست،

محققا كسانى كه ايمان آورده‏اند و كسانى كه از وطن خود هجرت نموده‏اند و در راه خدا جهاد كرده‏اند اينها اميدوار و منتظر رحمت خدا باشند و خداوند آمرزنده و مهربان است.

توضيح آيات‏

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ در شأن نزول آيه از مفسرين گفتارى نقل شده:

1- اين آيه در روزى فرود آمده كه اصحاب رسول اللَّه براهنمايى سلمان فارسى دور مدينه را خندق مى‏كندند كه دشمن وارد نشود و آن وقت چون دشمن آنها را محاصره نموده بود متوحش و مضطرب بودند اين بود كه خداوند آنها را امر بصبر نمود و اينكه از خدا فتح و فيروزى بطلبند. «قتاده و سدى» 2- اين آيه در جنگ احد فرود آمد آن وقتى كه لشگر اسلام شكست خوردند كفار بمسلمين طعنه زدند كه اگر محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم پيمبر بر حق بود چرا شكست خورد و مسلمانها                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 278

 كشته شدند. «بعضى از مفسرين» 3- اين آيه در باره مهاجرين از اصحاب رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم نازل گرديده كه آنان در يارى اسلام دست از مال و ديار خود برداشتند و متحمل همه طور سختى و مرارت گرديدند. «عطاء» خلاصه آيه خطاب بمؤمنين است كه شما چنين گمان كرديد كه لايق بهشت ميشويد پيش از آنكه امتحان شويد شما بايستى امتحان شويد همان طورى كه ملتهاى پيش از شما از كسانى كه تابع پيمبران سابق بودند امتحان شدند.

 «شيخ طبرسى» مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا ملتهاى پيش از شما چنان در مضيقه و سختى و شدت ميافتادند و متزلزل ميگردند كه سختى آنها بجايى ميرسيد كه حتى پيمبران آنها مى‏گفتند.

مَتى‏ نَصْرُ اللَّهِ كه بخدا پناه ميبردند و منتظر يارى خدا بودند كه آنها را از سختى و شدت برهاند و فتح و فيروزى بآنان كرامت فرمايد.

چنانچه مفسرين گفته‏اند در اينجا دو قول است يكى خود مؤمنين پس از آنكه از خدا طلب يارى ميكردند پيش خود بمقتضاى ايمانى كه داشتند متذكر ميشدند كه وعده الهى حق است و بما وعده فتح و فيروزى داده و بزودى بر دشمن غالب ميگرديم.

و ديگر مؤمنين هر امتى از پيغمبر خود سؤال مينمودند كه چه وقت وعده گشايش ما ميرسد و چه وقت خداوند ما را يارى ميكند آن پيمبر ميگفت آگاه باشيد كه بزودى خداوند شما را يارى ميكند و از دشمن نجات مى‏يابيد.

از اين مبارك آيه مطالبى توان استخراج نمود يكى اشاره باين است كه نعمتهاى اخروى محفوف ببليات دنيوى است و صبر در ناملايمات و پايدارى و استقامت                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 279

 در ديندارى و بليات و مصيبات و نارساهايى كه انسان در مدت حياتش بر وى وارد ميگردد اگر با متانت و استقامت همراه گرديد روحانيت وى را بزرگ ميكند آن وقت لايق بهشت كه دار كرامت حق و محل سعداء و نيكوكاران است ميگردد خصوصا اگر صبر و خوددارى در راه دين باشد و بهمين امتحان ميگردد اين است كه در قرآن مجيد فرموده أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ، وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ سوره عنكبوت آيه 1 و 2. آيا مردم چنين گمان ميكنند كه مجرد اينكه گفتند ايمان آورديم از آنها قبول ميشود و آنها امتحان نميشوند اينطور نيست بايستى در معرض امتحان در آيند و ما محققا امتحان كرديم آنهايى كه پيش از شما بودند.

و ديگر در مقام تسليت مؤمنين است كه شما گمان نكنيد كه فقط شما گرفتار بليات مى‏شويد تمام ملل دنيا گرفتار بودند زيرا كه دنيا دار بلاء و امتحان است.

3- گوشزد مؤمنين مينمايد كه هر گاه در مورد بلاء و امتحان واقع شديد از خدا يارى بخواهيد كه بزودى مظفريت و فيروزى نصيب شما خواهد گرديد.

يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ بعضى از مفسرين بروايت ابن عباس كه از عطا نقل ميكند چنين گويند مردى آمد نزد رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم و گفت من يك دينار مال دارم حضرت فرمود صرف خودت كن پس از آن گفت دو دينار دارم فرمود صرف عيالت كن گفت سه دينار دارم فرمود صرف خدمتگزارت كن گفت چهار دينار دارم فرمود صرف پدر و مادرت كن گفت پنج دينار دارم فرمود در راه خدا انفاق كن.

حديث ديگر عمرو بن جموع پير مردى بود و مال بسيارى جمع كرده بود آمد خدمت حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم و گفت يا رسول اللَّه چه چيز انفاق كنم و بچه كس بدهم اين آيه فرود آمد.

مفسرين گويند «ما» در قوله تعالى ما ذا يُنْفِقُونَ باعتبار نحو و اعراب در محل رفع است و مبتداء و ذا خبر اوست و بنا بر اين معنى چنين ميشود چه چيز است آن چيزى كه بايد انفاق شود، يا اينكه گفته شود، ذا، در، ما ذا، موصوله و بمعنى
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 280

 الذى است و ينفقون صله او و ما ذا بيك معنى باشد بمعنى الذى كه خلاصه سؤال از آن چيزى است كه بايستى انفاق شود.

ممكن است در اينجا سؤالى پيش آيد كه جواب بايستى مطابق با سؤال باشد وقتى سؤال ميشود از جنس انفاق كه چه چيز انفاق كنيم بايستى جواب داده شود بآن چيزى كه بايستى انفاق شود نه بكسانى كه مستحق انفاق ميباشند.

مفسرين از اين اعتراض پيش‏بينى كرده‏اند و جوابهايى داده‏اند.

1- ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ آنچه از خير انفاق ميكنيد كه خير شامل هر چيز نيكى است كه بذل و بخشش گردد و معنى واضح آن مال است يعنى آنچه از مال انفاق ميكنيد و باضافه موارد انفاق را نيز بيان فرموده كه انفاق كامل و نتيجه‏بخش نيست مگر وقتى كه در موضوع استحقاق واقع گردد.

2- چون از خارج نزد همه معلوم است كه انفاق بمال ميشود و چون موضوع انفاق محرز بوده وسائل نيز ميدانسته كه بايستى بمال انفاق كند و سؤال وى راجع بمستحقين بوده كه نميدانست بچه كس بايستى انفاق نمايد اين بود كه در پاسخ سؤال تعداد و مراتب مستحقين را بيان ميفرمايد پس بنا بر اين، جواب مطابق با سؤال مى‏گردد، و نظير او قوله تعالى ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا سوره بقره آيه 65. كه آنجا سؤال از بقره ميشود و جواب اوصاف بقره را بيان ميفرمايد و اينطور سؤال و جواب براى ظهور مطلب است كه سؤال از شى‏ء بلحاظ آثار يا بعضى از خصوصيات وى است و همين طورى كه وقتى سؤال از بقره ميشود سؤال راجع بخصوصيات وى است زيرا كه معلوم است بقره حيوان است و مقصود از سؤال اوصاف آن است همين طور وقتى سؤال از انفاق ميكنند خصوصيات و موارد آن را بيان مينمايد براى اينكه موضوع انفاق محرز و معلوم است. «تفسير كبير» فَلِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ چون پدر و مادر واسطه و معدّند براى پيدايش وجود اولاد و شجره وجود ويند و ولى نعمت او ميباشند و بحكم عقل انسان وظيفه‏شناس بايستى مراعات حقوق آنان‏

     مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 281
را بنمايد و به پاداشت زحمات آنها از هيچگونه فداكارى در باره پدر و مادر كوتاهى ننمايد.

و اينكه قرآن مجيد مرتبه اول از انفاق را تخصيص بآنها داده همان ارشاد بحكم عقل است هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ و غالبا وقتى اولاد بحد رشد و جوانى ميرسد كه پدر و مادر پير و ضعيف گرديده‏اند و جوانى و مال و آنچه داشته‏اند در پرستارى اولاد فدا داده‏اند باميد اينكه در پيرى آنان را كمك نمايد و در واقع اولاد مديون پدر و مادر است اگر بپا داشت زحمات آنان نيكى و احسان در باره آنها نكند و حق آنها را از گردن خود رفع ننمايد ظلم در باره آنان نموده و بكيفر آن در دادگاه عدل الهى مستحق مجازات سخت مى‏گردد.

و آيات و اخبار در حقوق والدين بسيار وارد شده بقدرى احسان بپدر و مادر اهميت دارد كه خداوند در كلام مجيدش احسان بآنها را رديف عبادت و بندگى خود بشمار آورده آنجا كه فرموده وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً سوره بقره آيه 83. و اين آيه اشاره باين دارد كه بعد از اداء حقوق اللَّه و وظائف عبوديت مراعات حقوق پدر و مادر اهم وظائف و بالاترين وظيفه دينى و ايمانى است.

و از بعضى روايات نقل شده كه «بهشت زير قدم مادر است» و شايد كنايه باشد اگر آرزوى بهشت دارى بايستى خاك زير قدم مادر را سرمه چشم خود گردانى يعنى مطيع و خدمتگزار وى باشى و بهر قيمتى كه تمام ميشود رضايت وى را بدست آرى.

ببين چقدر اطاعت پدر و مادر اهميت دارد كه بدون رضايت آنان عبادات مستحبه صحيح نيست بلكه نسبت بواجبات اگر چه رضايت آنها شرط نيست لكن كسى كه پدر و مادر از وى راضى نباشد عبادات او بدرجه قبول نميرسد، و عاق والدين را در تعداد گناهان كبيره بشمار آورده‏اند و در اخبار دارد «كه بوى بهشت تا پانصد سال راه ميرسد و كسى كه عاق گرديد هرگز بوى بهشت بمشام وى نخواهد رسيد.»

خلاصه آيات و اخبار در حقوق والدين بقدرى است كه از تعداد و شماره بيرون                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 282

 است و راجع بآن كتابهاى مستقل نوشته شده اينجا جاى بحث تمام آنها نيست همين قدر ميخواهم گوشزد مطالعه كنندگان محترم نمايم كه كسى كه مراعات حقوق والدين ننمايد و زجر و جفا نسبت بآنان روا دارد نه از زندگانى دنيا بطور شايستگى بهره‏مند مى‏گردد و نه از فيوضات اخروى برخوردار ميشود مخصوصا حقوق مادر بسيار است نظر بآن زحمات و مشقتهايى كه در پرستارى اولاد متحمل ميگردد و اين خلاف انصاف و عاطفه بشرى و حقوق اجتماعى است كه در پيرى و شكستگى اولاد جوان نيرومند مراعات حقوق والدين را ننمايد و آنها را بخود واگذارد.

و پس از آن هر كس نزديكتر است بايستى وى را مقدم بر سايرين قرار داد و پس از آن اطفال يتيم كه سر پرستار ندارند البته مراعات آنها هم بنظر اجتماعى و هم بنظر فردى لازم و بسيار داراى اهميت است.

و پس از آن مساكين و فقراء و كسانى كه قوت سال خود و عيالات و عائله آنها معوّق و قدرت بر تأمين معاش آنها نداشته‏اند و پس از آن ابن السبيل كسانى ميباشند كه در غربت بيچاره ميگردند بايستى مورد احسان قرار داده شوند.

و اين ترتيبى كه در اينجا راجع بانفاق گفته شده و در آيه پيش راجع باحسان تعيين شده روى ميزان عقل و منطق و ارشاد عقلى استوار گرديده نه اين است كه اين ترتيب لازم باشد يا طورى باشد كه با هم جمع نشود اين است كه فقهاء راجع باين ترتيب حكم بلزوم و وجوب نموده‏اند بلكه اين ترتيب را نيكو و مستحبّ دانسته‏اند و وجوب نفقه پدر و مادر هر گاه فقير باشند بادله ديگرى ثابت گرديده و شايد اشاره بهمين استحسان عقلى و امر ارشادى دارد نه مولوى قوله تعالى.

وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ ما، در ما تَفْعَلُوا ماء موصوله و از آن عموم استفاده ميشود يعنى آنچه عمل خوب و نيكو كنيد باين ترتيبى كه ذكر شد يا بغير اين ترتيب در مورد انفاق مال باشد يا غير آن خداوند ميداند و بمقتضاى وعده‏اى كه داده جزاى خير ميدهد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 283

 كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ جهاد براى شما مردهاى مسلمانها واجب شد و ثابت گرديده در صورتى كه جهاد كردن براى شما ناگوار است و از آن گريزانيد و كراهت داريد.

خلافى نيست در اينكه جهاد با شرائطش يكى از واجبات بشمار ميرود و خلافى كه هست در اين است كه آيا واجب عينى است يا واجب كفايى كه وقتى بعضى بقدر كافى اقدام بر آن نمودند از ديگران ساقط ميگردد يا نه، دو قول است:

بعقيده بعضى از مفسرين واجب كفايى است، لكن از اطلاقات آيات جهاد چنين بر ميآيد كه واجب عينى است زيرا كه خطاب بتمام مؤمنين است مگر آنهايى كه بآيات ديگر استثناء گرديده‏اند مثل قوله تعالى لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى‏ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ سوره نور آيه 61. و نيز زنها مشمول حكم جهاد نيستند كه از ابتداء حكم شامل آنها نبوده تا اينكه بعضى افراد از آنها استثناء گردند.

و در عصر رسول اللَّه دستور جهاد بيك منوال نرسيده بود مادامى كه حضرتش در مكه تشريف داشته اصلا دستور جهاد نداشت پس از آنكه بمدينه مهاجرت فرمود چنين دستور رسيد كه هر كس با مؤمنين بناى جنگ دارد آنان از خود دفاع نمايند و با وى بجنگند كه جانشان محفوظ ماند پس از آن دستور رسيد كه با تمام كفار و مشركين جهاد كنند قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً و كره، بضم كاف بمعنى لغوى مشقت داخلى و راجع بطبيعت انسان است، و كره بفتح كاف مشقتى است كه از خارج بانسان وارد ميگردد و ديگرى مجبور ميگرداند وى را بر عملى كه بر وى ناگوار است مثل آنجا كه فرموده لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً سوره نساء آيه 18، و نيز آنجا كه فرموده فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً سوره فصلت آيه 11: بعضى از مفسرين گفته كره، راجع بجهاد بهر دو معنى در باره مؤمنين صادق ميآيد.

البته مؤمنين طبعا كاره از جهاد بودند نظر به اينكه در جهاد اتلاف نفس و تعب                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 284

 بدن و ضرر مالى و جانى و ناامنى و هرج و مرج و غير اينها بسيار است كه انسان بالطبع از اينگونه امور گريزان است.

و نيز چون عقيده مؤمنين چنين بود كه نظر بقلت عددشان و ضعف قوتشان و عدم استعدادشان صلاح در جنگ با كفار نيست و از آن طرف بحكم خدا مجبور بودند بجهاد اين بود كه باجبار و كراهت داخل در جهاد مى‏شدند، و نيز چون مؤمنين بتربيت رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم از آن شفقت و رحمتى كه مخصوص بخود حضرتش بود و يكى از اوصاف او «رحمة للعالمين» بود و اشراقى بقلب آنان تابيده كراهت داشتند كه نزاع و خونريزى نمايند و اين عمل را نيكو نميدانستند و چون اين عقيده بر خلاف تمدن و صلاح جامعه و نظام اسلامى بود فرمود.

وَ عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ در بيان آيات پيش گفته شد كه لعل و عسى كه بمعنى اميدوارى است در باره خداوندى كه عالم بهمه چيز و صفحه موجودات نزد او مبرز و مكشوف است درست نمى آيد، پس هر جا كه چنين كلماتى در قرآن مجيد گفته شد بايستى بگوئيم يا رجاء و اميدوارى راجع بمخاطب و كسانى است كه طرف خطابند يا راجع بموقعيت تخاطب است يعنى موضوع كلام در جايى است كه جاى اميدوارى است، در اينجا نيز چنين است كه شمايى كه كراهت از جهاد داريد و گمان ميكنيد جهاد بر ضرر شما تمام ميشود اين طور نيست كه تصور نموده‏ايد در جهاد اميد خيريت و مظفريت شما در كار است.

وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ شما مؤمنين و تمام افراد بشر چون دانا بعاقبت امور نيستيد و صلاح و فساد اعمال خود را نميدانيد نه در موضوع جهاد و نه در باقى امور زندگانى و دانا نيستيد چه عملى بخير شما است و چه عملى بضرر شما تمام ميشود اين است كه از روى جهل و نادانى چيزهايى را مكره ميباشيد و از آن فرار ميكنيد در صورتى كه خير شما در آن است و                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 285

 بعكس چيزهايى دوست ميداريد بگمان اينكه خير شما در آن است در صورتى كه همان شرّ است و بضرر شما تمام مى‏گردد.

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ چون علم الهى بتمام جهات خير و شر احاطه دارد و بتمام مصالح و مفاسد امور بشر آشنا است اين است كه آنچه بشما دستور دهد موافق مصلحت و صلاح ديد شما است و شما عارف بمصالح خويش نميباشيد.

آرى حال بشر در اين عالم بچه‏اى ماند كه از روى بيخردى و نفهمى چيزى ميطلبد كه مضر بحال وى است مثل غذايى كه بحال او زيان دارد و از چيزى فرار ميكند كه نفع وى در آن است مثل اينكه مدرسه رفتن و تحصيل نمودن براى او ناگوار است و اولياى او در آنچه ميدانند صلاح او در آن است وادارش مى‏نمايند بآن و آنچه را ميدانند مضر بحال اوست از آن بازش ميدارند.

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِيهِ در تفسير ابو الفتوح رازى است كه رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم دو ماه پيش از جنگ بدر در ماه جمادى الاخر كه هفده ماه از هجرت گذشته بود پسر عمه خود عبد اللَّه جحش را با هشت نفر از مهاجرين سعد ابو وقاص، و ابو عكاشة بن المحض الاسدى و عتبة بن عزوان السلمى، و ابو حذيفة بن عتبة بن ربيعه، و سهل بن بيضا، و عامر بن ربيعه، و واقد بن عبد اللَّه، و خالد بن كبير، و نامه‏اى نوشتند براى امير ايشان عبد اللَّه جحش و باو فرمود نامه را باز مكن تا پس از آنكه دو منزل از مدينه بيرون روى و اگر همراهان تو كسى نخواهد بيايد باجبار او را مبر چون دو منزل بيرون رفتند سر نامه باز كرد نوشته بود: بسم اللَّه الرحمن الرحيم اما بعد برو با يارانت تا ببطن نخله فرود آيى و راه كاروان قريش را نگاه دار و خبرى بما بده پس از آنكه عبد اللَّه نامه را خواند به همراهان خود گفت فرموده‏اند شما را باكراه نبرم هر كه را آرزوى شهادت است خود بيايد و هر كه نخواهد برگردد آنها گفتند ما مطيع خدا و رسول ميباشيم و رفتند

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 286
تا بجايى رسيدند كه آنجا را بحر بالا فرع مى‏گفتند سعد ابو وقاص شترى گم كرد و بعتبة بن عزوان دستور داد كه در طلب شتر رود و عبد اللَّه جحش با اصحابش رفتند تا ميان طائف و مكه رسيدند آنجا فرود آمدند و منزل كردند ديدند كاروانى از طائف مى‏آيد كه مويز و اديم داشت و در ميان كاروان عمرو بن خضرمى با چند نفر بودند چون آنها اصحاب رسول اللَّه را ديدند ترسيدند عبد اللَّه جحش گفت اينها ترسيدند يكى را بنشانيد و سرش را بتراشيد كه اينها گمان كنند براى عمره حج آمده‏ايد مطمئن گردند، و آن روز روز آخر جمادى الثانى بود و بعضى ميگفتند اول ماه رجب است آنها با هم گفتند اگر امشب توقف كنيم فردا اول ماه رجب است و ماه رجب ماه حرام است و نميتوان جنگ نمود واقد بن عبد اللَّه تيرى رها كرد و عمر بن خضرمى را كشت و او اول كسى بود كه از مشركين كشته شد و عثمان را باسيرى بگرفتند و او نيز اول اسيرى بود كه در اسلام گرفته شد وقتى اين خبر شيوع پيدا نمود قريش طعنه زدند و گفتند محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم در ماه حرام خونريزى ميكند و جنگ را حلال كرده و در اين ماههاى حرام مردم از قتل و غارت و خونريزى مطمئن بودند اين را نيز حلال نمود چون اين خبر برسول اللَّه رسيد حضرت عبد اللَّه جحش را طلبيد و فرمود من نگفتم در ماه حرام جنگ كنيد و خون كسى را بريزيد و اسير بگيريد آنها گفتند ما آخر جمادى الاخر بود جنگ كرديم و خضرمى را كشتيم «پايان» قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ صدّ، بمعنى لغوى منع كردن و منصرف ساختن از سبيل اللَّه و طريق عبادت است و شايد در اينجا مقصود مناسك حج باشد.

 «وَ كُفْرٌ بِهِ» ضمير به راجع بسبيل اللَّه است.

بعضى از مفسرين گفته در اين آيه كفر در مقام عمل است نه كفر در مقام اعتقاد.

وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ عطف است بسبيل اللَّه خلاصه آيه دلالت دارد كه جنگ كردن و خونريزى نمودن                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 287

 در ماههاى حرام گناه كبيره و كفر در مقام عمل است و باعث باز داشتن از بندگى و مناسك ميشود.

و بعضى گويند اين آيه بآيه فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ سوره توبه آيه 6. نسخ شده لكن ممكن است جمع كنيم بين آيات چنانچه بعضى از مفسرين گفته‏اند به اينكه هر كس حرمت ماههاى حرام را نگاه داشت و با شما در مقام جنگ جويى بر نيامد شما نيز متعرض وى نشويد لكن كسى كه با شما بناى جنگ گذاشت شما نيز از خود دفاع نمائيد.

وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ چون كفار مكه در مقام عيب‏جويى گفتند اصحاب محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم در ماه حرام كه موقع امنيت مردم بود خون‏ريزى نمودند آيه در ردّ آنها بر آمده كه اگر چه در ماه حرام جنگ و خونريزى روا نيست و از گناهان كبيره بشمار ميرود لكن عمل كفار قريش كه نسبت برسول اللَّه نمودند و حضرتش را از مكه كه وطن اصلى او بود بيرون كردند نزد خدا بزرگتر است از آن عملى كه اصحاب رسول اللَّه كرده‏اند كه بگمان اينكه آخر جمادى الاول است تير زدند و عمرو بن خضرمى را كشتند و نيز فساد كفار بزرگتر از قتل است شايد مقصود از فتنه كه بالاتر از قتل بشمار آورده كفر و شرك بخدا است.

وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا و كفار هميشه در مقام جنگ با شمايند تا وقتى كه شما را از دين برگردانند و اين آيه با آيات ديگر كه در خصوص جنگ با كفار رسيده ممكن است جمع نمود، به اينكه آياتى كه در موضوع جهاد رسيده مختلف است بعضى دلالت دارد كه در ماههاى حرام جهاد كردن ممنوع است مثل همين آيه يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ و بعضى آيات دلالت دارد كه براى مؤمنين جايز نيست ابتداء شروع بجنگ نمايند مگر وقتى كه كفار در مقام ايذاء آنها برآيند و بعضى آيات مثل فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 288

 وَجَدْتُمُوهُمْ‏

 كه اختصاص بوقتى دون وقتى ندارد هر وقت دست يافتيد آنها را از پا در آريد و بعضى از مفسرين گمان كرده‏اند كه اين آيات بعضى ناسخ بعضى ديگرند لكن ظاهرا اين نظريه درست بنظر نمى‏آيد بلكه بدلالت همين آيه وَ لا يَزالُونَ تا آخر چنين بر مى‏آيد كه چون كفار هميشه با شما بناى جنگ دارند و در صدد ايذاء شما ميباشند شما نيز هر جا آنها را يافتيد پيش از آنكه بشما اذيت كنند پيشدستى كنيد و آنها را از پا در آريد.

خلاصه چون آيات قرآنى بعضى مفسر بعضى ديگرند ممكن است گفته شود كه اصلا تشريع جهاد در اسلام همان دفاع بوده كه چون كفار هميشه در صدد قتل مسلمانها بودند امر شد كه آنها نيز هميشه و هر جا كه بر آنها تسلط يافتند آنها را بكشند اگر پيغمبر اسلام امر بجهاد نكرده بود كفار نمى‏گذاشتند اسلام رونق گيرد همان ابتدا نه پيغمبر ميگذاشتند و نه امت.

وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ خداوند گوشزد مؤمنين ميكند كه مشركين و كفار هميشه همت مى‏گمارند كه شما را از دين خارج گردانند و از شما اگر كسى از دين خارج گردد و بهمان حال كفر بميرد اعمال آن حبط مى‏گردد، حبط بمعنى لغوى حيوانى را گويند كه بزياد خوردن شكم او باد كند.

و در اينكه مقصود از حبط اعمال چيست بين مفسرين گفتارى است:

1- حبط بطلان عمل و زائل شدن تأثير آن است و اينكه فرموده كسى كه مرتد شد و از دين برگشت اعمال وى حبط مى‏گردد يعنى كفر اثر اعمال را طورى باطل مى‏كند كه ديگر نه در حيات دنيوى براى فاعل نتيجه‏بخش ميشود و نه در آخرت فائده‏اى بحال وى دارد زيرا عمل صالح نه فقط حيات‏بخش طيب در آخرت است بلكه در دنيا نيز عمل نيك انسان را هميشه سرشار ميدارد و قلب و دل او را باز ميگرداند و بنور معرفت و محبت حق روشن ميكند چنانچه فرموده مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 289

 و كسى كه مرتد گرديد يا در اصل كافر باشد قلبش تعلق بامر ثابت يعنى وجود حق تعالى ندارد كه هنگام نعمت مبتهج بوى باشد و هنگام بلاء و مصيبت خود را بوى تسلى دهد و دلخوش باشد و هنگام حاجت و بيچارگى باو پناه ببرد و عرض حاجت نمايد قال اللَّه تعالى أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها سوره انعام آيه 122. از اين آيه معلوم ميشود كه مؤمن را نيز در اين عالم براى او حيات نورانى است و كافر را چنين حياتى نيست و نيز چنين دلالت دارد در آنجا كه فرموده فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى‏ وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى‏ سوره طه آيه 127. كسى كه تابع دين حق شود و براه هدايت رهسپار گردد نه هيچوقت گمراه ميگردد و نه وى را ترسى و خوفى است و كسى كه از ياد حق اعراض نمايد چنين كسى در ظلمت طبيعت فرو رفته و زندگانى او تنگ ميشود و خداوند جمع نموده بين اقسام سعادت و شقاوت را بقوله ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلى‏ لَهُمْ سوره محمد آيه 11 پس از اين بيان معلوم شد كه مقصود از اعمالى كه بارتداد حبط ميگردد آن اعمالى است كه غرض انسان از آن سعادت حيات است نه فقط عبادات و اعمالى كه براى قرب بحق ميكند زيرا كه حبط اعمال نسبت بكفار نيز داده شده مثل آنجا كه فرموده يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ «تفسير الميزان» 2- ارتداد مؤمن درست نيست يعنى هرگز مؤمن واقعى مرتد نميشود زيرا كه اجماعى است كه بر ايمان استحقاق ثواب ابدى و كفر استحقاق عقاب ابدى است و جمع بين يك نفر كه هم مستحق عقاب باشد و هم مستحق ثواب در يك وقت ممكن نيست پس احباط كه حقيقتا شخص مؤمن باشد و بعد برگردد از ايمان درست نيست مگر اينكه از اول در اظهار ايمان يا از روى تقيه باشد يا بطمع يا غير آن خلاصه ارتداد كشف از اين ميكند كه از اول
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 290

 ايمان حقيقى در بين نبوده بلكه فقط تظاهر بايمان مينموده چگونه ممكن است كسى از روى حقيقت ايمان آورد و عمل نيكو بجا آرد و از ايمان برگردد و آن وقت اعمالش باطل گردد در صورتى كه در كلام مجيد فرموده أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ و معناى حبط عمل در ارتداد اين است كه خداوند منافق را رسوا ميگرداند و عمل ظاهرى او را باطل مى‏گرداند زيرا معنى حبوط اين است كه حيوان اينقدر بخورد كه شكمش باد كند و بميرد و وجودش باطل و بى‏اثر گردد و چون عمل منافق وقتى فاش شد كه از روى حقيقت نبوده باطل و بى‏اثر مى‏گردد و ديگر نه فائده دنيوى بحال وى دارد و نه اخروى لهذا اعمال چنين كسى را حبط گفته‏اند. «ابو الفتوح رازى» 3- بعضى از مفسرين گويند كسانى كه مرتد مى‏گردند اعمالى كه در حين ايمان كرده‏اند باقى ميماند تا هنگام مرگ اگر بر نگشتند و توبه نكردند اعمالشان باطل ميشود بدليل قوله تعالى وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ و آيه در مقام بيان حال كفار است كه در وقت مردن اگر با ايمان باشند اعمال گذشته آنها نتيجه‏بخش ميگردد و گر نه باطل و عاطل ميگردد.

4- جماعت ديگرى گفته‏اند از همان وقتى كه مرتد گرديد اعمال وى باطل مى‏گردد اگر چه بعد از ارتداد برگردد بايمان و اينكه مقيد فرموده بموت براى اين است كه آخر عمر حال وى معلوم ميشود نسبت بكفر و ايمان.

5- قول ديگر شرط بطلان عمل را در اين آيه چنين فرموده كه اگر كسى مرتد گردد و با حال ارتداد بميرد در اينصورت اعمالش باطل مى‏گردد لكن اگر بعد از مرتد شدن برگشت بايمان اعمال نيك او بحال خود باقى است كه مناط حال مردن است.

لكن چنين بنظر مى‏آيد كه بهترين اقوال همان قول ابو الفتوح است كه از ارتداد كشف ميشود كه مرتد از ابتدا ايمان صحيح نداشته و گر نه چگونه ممكن است كسى از روى حقيقت و دانستگى ايمان آرد و بعد برگردد مخصوصا اگر اعمال صالحى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 291
و نيز در اين زمينه كرده باشد كه عمل صالح ايمان را محكم ميگرداند و بر يقين ميافزايد و ضمير منكم اگر چه دلالت دارد كه مرتد از مؤمنين ميباشد و از ايمان برگشته لكن يا ايمانش صورى و تقليدى بوده يا از روى نفاق ايمان آورده بوده و اعمال وقتى سعادت دنيا و آخرت بآن تأمين ميگردد كه از روى ايمان واقعى انجام گيرد و قول حق تعالى (كه عمل كسى را باطل نميكند) منصرف بجايى است كه عمل از روى ايمان صحيح واقعى انجام گرفته باشد نه از روى خوف و طمع يا بى‏خردى و نفهمى.

بعضى از مفسرين عنوان نموده و مورد بحث قرار داده كه آيا گناه و خطاكارى غير از كفر نيز چنين است كه اثر اعمال نيك را ميبرد و حبط و باطل ميگرداند و بعكس اعمال نيك اثر اعمال بد را ميبرد يا هر كدام بجاى خود باقى است اگر بد است بحسب آن مجازات ميشود و اگر خوب است بحسب آن ثواب داده ميشود مگر اينكه بعضى از حسنات و اعمال نيكو اثر بعضى گناهان را ميبرد مثل تقوى قوله تعالى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ سوره انفال آيه 29 و مثل اجتناب از كبائر إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ سوره نساء آيه 35. يا اينكه كسر و انكسار و موازنه بين آنها واقع ميگردد بدلالت آيات و اخبار قول اخير معتبرتر است لكن نه بطور تحابط باشد كه مثلا اعمال بد بكلى اثر اعمال خوب را ببرد و لو آنكه غالب باشد يا بعكس اعمال خوب بكلى اثر اعمال بد را زائل گرداند بلكه در قيامت در ميزان حساب موازنه ميشود.

آرى عمل نيكى كه بكلى اثر اعمال بد را باطل و زايل ميگرداند بالاترين آنها اسلام و ديگر توبه است كه بكلى اثر گناه را زايل ميگرداند و ديگر نماز است چنانچه فرموده وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ سوره هود آيه 115. لكن از اين آيه ميتوان استفاده نمود كه هر عمل حسنه‏اى كه بمرتبه قبول برسد اثر اعمال بد را ميبرد زيرا كه الف و لام در «الحسنات» يا الف و لام جنس است يا استغراق هر كدام باشد مفيد عموم است پس بنا بر اين چنين ميشود كه راجع بسيئات فقط كفر و شرك بخدا و ارتداد است كه اعمال                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 292

 حسنه نيكو را فاسد ميگرداند لكن راجع باعمال نيك كه از حسنات محسوب گردد تمام سيئات و خطيئات را زائل ميگرداند مگر شرك بخدا و ارتداد كه هيچ عمل نيكى جلوگيرى از آن نميكند حتى توبه كه فرمود إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ زيرا كه شرك و ارتداد روح عبادت و موضوع عبوديت را زائل ميگرداند بلكه روح انسانى كه لطيفه ربانى است ميميراند كسى كه كافر بخدا گرديد روح انسانيت او مرده.

وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى‏ «1» سوره طه آيه 123.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اين آيه در مقام ستايش مؤمنين و كسانى است كه دست از شهر و ديار خود برداشتند و با رسول اللَّه از مكه به مدينه مهاجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند و جان خود را در معرض اعدام قرار دادند.

أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ چنين اشخاصى كه مال و جان خود را در راه خدا فدا دادند اينها كسانى ميباشند كه اميدوار برحمت خدايند و خداوند آمرزنده و مهربان است آرى كسى حقيقتا اميدوار برحمت و كرم حق است كه خود را در معرض رحمت در آورد لكن كسانى كه فقط بزبان گويند ما اميدوار برحمت حق ميباشيم يا اينكه ميگويند خدا كريم است اين طور گفتار ناشى از غرور و بيخردى است كسى كه حقيقتا اميدوار برحمت الهى باشد بايستى علامت اميدوارى وى ظاهر باشد يعنى دل و قلبش هميشه بسوى او نگران باشد و طوق بندگى بگردن آويخته در فرمانبرى سستى و تنبلى ننمايد

__________________________________________________

 (1) كسى كه اعراض كند از ياد من زندگانى وى سخت ميگردد و محشور ميگردانيم او را روز قيامت در حالى كه نابينا است.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 293

جماعتى از مفسرين در شأن نزول آيه گويند كه عبد اللَّه بن جحش كه در آيه پيش وصفش گفته شد كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم وى را بجنگ فرستاده بود پس از آنكه برگشت آمد نزد رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم و گفت آيا بر اين عمل ما اجرى هست يا نه اين آيه نازل گرديد زيرا كه عبد اللَّه عمه زاده پيغمبر و از مهاجرين و مجاهدين فى سبيل اللَّه بود.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 294

 [سوره البقرة (2): آيات 219 تا 223]

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما وَ يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (219) فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى‏ قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (220) وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (221) وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحِيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ (222) نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (223)

ترجمه:

از تو سؤال ميكنند از حكم شراب و قمار بگو در اين دو عمل گناه بزرگ است و منافع و سودى است براى مردم و گناه آنها بزرگتر و زيادتر از نفع آنها است و از تو سؤال ميكنند كه چه چيز انفاق كنند بگو آنچه زائد بر امور زندگانى شما است اينطور خداوند بيان مى‏كند آيات خود را شايد شما بخود آئيد و فكر خود را بكار اندازيد،

براى اصلاح كار دنيا و آخرت، و سؤال ميكنند از تو از چگونگى                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 295

 رفتار با يتيمان بگو كوشيدن در صلاح كار آنها خوب است و اينكه با آنها آميزش نمائيد كه آنها برادران دينى شما هستند و خدا ميداند مفسد كيست و مصلح كدامست (و خدا كار يتيمان را آسان نموده) و اگر ميخواست شما را در امر يتيمان بزحمت ميانداخت زيرا كه خداوند غالب و درستكار است‏

اى مسلمانان با زنان مشركه ازدواج نكنيد تا وقتى كه ايمان آرند و يك كنيز با ايمان بهتر است از يك زن آزاد مشرك و لو آنكه حسن وى شما را بشگفت آورد و نيز زن با ايمان نبايد با مرد مشرك ازدواج كند تا وقتى كه ايمان آرد و هر آينه يك بنده با ايمان بهتر است از يك مردى كه آزاد و كافر باشد و لو اينكه حسن و كمال ظاهر آن شما را بشگفت آورد زيرا كه مشركين شما را دعوت بآتش ميكنند و خداوند شما را (از راه عمل نيك) دعوت ببهشت و مغفرت و آمرزش مينمايد بخواست خود و روشن و هويدا مينمايد آيات خود را براى مردم شايد آنها متذكر گردند،

و اى پيغمبر از تو سؤال ميكنند از حكم حيض بگو آن آزارى است براى زنان در ايام حيض نزديكى با آنها ننمائيد تا وقتى كه پاك گردند چون طهارت يافتند نزديكى با آنها نمائيد بآن طورى كه خداوند بشما دستور داده بدرستى كه خدا دوست ميدارد توبه كنندگان را و دوست ميدارد طهارت يافته‏گان را،

زنان شما كشت‏زار شمايند و داخل گرديد در كشتزار خود از هر راهى كه بخواهيد و براى نفع خود اعمال نيكى پيش فرستيد (و دستورات و اوامر خدا را) نگاهداريد و بدانيد محققا شما خدا را ملاقات خواهيد نمود و اى رسول اكرم مژده و بشارت بده بكسانى كه ايمان آورده‏اند.

توضيح آيات‏

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ خمر بمعنى لغوى ستر و پرده است مقنعه را خمار گويند چون سر و گردن را ميپوشاند و بمعنى عرفى و شرعى و آن هر مايعى است كه سكر و مستى‏آور باشد و بمناسبت اينكه عقل را ميپوشاند هر مسكرى را خمرش گويند و الميسر در لغة بمعنى سهولة است و قمار را ميسر گفته‏اند براى اينكه بسهولت مال بدست ميآيد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 296
و مفسرين در شأن نزول آيه چنين گويند كه جماعتى از صحابه شرفياب حضور مبارك حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم شدند و گفتند «افتنا فى الخمر و الميسر فانهما مذهبة للعقل مسلبة للمال» وقتى اصحاب از حضرت حكم خمر و ميسر را خواستند كه خمر عقل را زايل ميگرداند و قمار مال را تلف ميكند اين آيه نازل گرديد.

قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ بعضى از مفسرين اثم كثير قرائت كرده‏اند و گويند اثم و ذنب در معنى نزديك بهم و شبيه يكديگرند و در اينكه از اين آيه حرمت بر مى‏آيد يا نه از بعضى مفسرين نقل ميكنند كه گفته از اين آيه حرمت برنمى‏آيد زيرا كه حرمت در جايى است كه منفعت در آن نباشد و در اين آيه فرموده وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ پس همين قدر از آيه بر مى‏آيد كه در خمر ضرر است و ضررش زيادتر از نفع آن است لكن اين حرف خلاف است زيرا كه اثم بمعنى گناه استعمال شده مثل قوله تعالى وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى‏ إِثْماً عَظِيماً سوره نساء آيه 47. اگر حرام نبود چگونه مرتكب آن گناهكار بود.

و در جاى ديگر هر حرامى را اثم ناميده قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ كه هر حرامى اثم و گناهست خصوصا بضميمه قوله تعالى إِثْمٌ كَبِيرٌ و بدلالت آيات ديگر كه يك جا فرموده إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ تا آنجا كه فرموده فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ صريح در حرمت است زيرا كه نهى دلالت بر حرمت دارد و در جاى ديگر لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى‏ سوره نساء آيه 42. اگر چه نهى در آيه اخير راجع بنماز است لكن مناط حرمت زايل شدن عقل و باقى مضراتى است كه از مشروبات الكلى و مسكرات پديد ميگردد مخصوص بنماز نيست.

بعضى از مفسرين توضيح داده مضراتى كه از شرب مسكرات عايد انسان ميشود كه مختصرى از آن را ترجمه مينمايم چنين گويد اما شرب خمر مضرات طبيّه‏اى كه از آن پديد ميگردد در معده و رودها و كبد و ريه و سلسله اعصاب و شرائين و قلب و حواس                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 297

 مثل قوه بينايى و ذائقه و غير اينها بقدرى زياد است كه اطباء و پزشكها جديدا و قديما كتابهاى بسيارى در آن تأليف نموده‏اند و نيز آنچه احصائيه نشان ميدهد چه بسيار كسانى كه از اين سمّ مهلك مبتلا بچه امراض غريب و عجيب گرديده‏اند اما ضرر مسكرات راجع باخلاق و امور نفسانى از سوء خلق و فحاشى و جنايات و قتل و افشاء سرّ و هتك حرمت دين و ابطال تمام قوانين و نواميس مدنيت و انسانيت كه اساس سعادت حيات بشرى بر آن است بسيار است آدم مست نه عفت مى‏شناسد نه عرض نه مراعات نفوس مينمايد نه مال، نميداند چه ميگويد و نميفهمد چه ميكند و كم جنايتى در عالم واقع ميگردد كه باعث آن همان مستى و سكر نباشد.

اما ضرر مسكرات راجع بامور روحانى مثل زائل شدن عقل و اختلال در فكر و تغيير اوضاع دماغيه در حال مستى بلكه در حال هشيارى نيز قابل انكار نيست در صورتى كه شريعت اسلامى وضع شريعت را روى ميزان عقل سليم قرار داده و نهى شديد فرموده از آنچه باعث بطلان عمل عقل ميشود باشد منع مثل خوردن مشروبات و عمل قمار و زيادتر چيزى كه بسلامتى عقل ضرر ميرساند شرب مسكرات است و بالاترين عملى كه حكومت عقل را باطل ميگرداند و تعادل اوضاع دماغيه را بهم ميزند همان مشروبات است چنانچه بالاتر چيزى كه بقول انسان ضرر ميرساند و از اعتبار مياندازد كلام زور و دروغ است. «تفسير الميزان» و در اينكه آيا شرب مسكرات قبل از منع شارع اسلام در عصر پيمبران سابق حلال بوده يا نه در مذهب جعفرى معلوم نيست كسى قائل بحليت آن باشد و ادعاى اجماع توان نمود كه در هيچ عصرى حلال نبوده و هيچ پيمبرى شرب مسكرات را تجويز ننموده چگونه ممكن است چنين باشد در صورتى كه اصلا ارسال رسل و انزال كتب آسمانى براى تحصيل سعادت دنيوى و اخروى و تأمين امور تمدن و اجتماعيات بشرى است و اينكه بتأسيس قوانين الهيه حيات روحانى و جسمانى در انسان توليد گردد و سعادت در اين دنيا و آخرت نصيب وى گردد در صورتى كه شرب مسكرات بقواى جسمانى و روحانى و اوضاع دماغى بشر صدمه فوق العاده ميزند واحدى منكر مضرات مسكرات نشده پس                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 298

 چگونه توان تصور نمود كه پيغمبرى كه براى هدايت خلق مبعوث گرديده تجويز نمايد چنين عمل ركيك را و اگر قبول كنيم كه اصحاب رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم قبل از نهى صريح شرب خمر مينمودند از عادت جاهليت بوده كه قوانين پيمبران پيش متروك شده بود و مردم بعضى كه بديانت حضرت مسيح يا حضرت موسى نبودند بت‏پرست بودند و آنهايى كه بديانت مسيح يا موسى بودند باحكام و دستورات آنها عمل نميكردند و اينكه بعضى از عيسويان يا موسويان نسبت شرب خمر به پيمبران ميدهند مسلما خلاف و غير واقع و دروغ است ممكن نيست پيمبرى كه براى هدايت خلق مبعوث شده كارى كند كه عقلش زائل گردد تا اينكه در حين زوال عقل نسبت ناروا بخداوند بدهد يا چنين عمل نكوهيده‏اى را كه بجان و روح و عرض و ناموس انسان ضرر ميرساند تجويز نمايد هرگز ممكن نيست.

و اجماعى است كه (كلّ مسكر حرام) هر چيزى كه سكرآور باشد حرام است حتى اگر اندكى نيز از مسكرات خورده شود آن را نيز حرام دانسته‏اند و چيز بخصوصى مدخليت در حرمت ندارد از آنچه گرفته شود خواه انگور باشد خواه مويز و خرما و جو هر چه باشد وقتى مستى آورد خوردن آن حرام است زيرا كه روايت در اين خصوص بسيار رسيده كه هر چه بسيارش مستى آورد اندكش نيز حرام است، بروايت ابو الفتوح رازى رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده هر مشروبى كه مستى آورد خواه از انگور و خرما باشد خواه از مويز و جو و گندم و ارزن و عسل گرفته شده باشد اگر مستى‏آور باشد خوردن آن حرام است.

و نيز اخبار در نهى از شرف خمر و عذاب و عقاب و مفاسدى كه بر آن مترتب ميگردد بقدرى زياد است كه در شمار نمى‏آيد و در كافى ابى بصير از معصوم چنين روايت ميكند كه فرموده «خداوند قرار داد از براى گناهان خانه‏اى و از براى خانه درى و براى در قفلى و براى قفل آن قفل كليدى و كليد تمام معاصى خمر است و نيز در كافى از ابى عبد اللَّه عليه السلام است كه فرمود

قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم «ان الخمر رأس كل اثم»

خمر سر تمام گناهان است و نيز از كافى روايت ميكنند كه جابر از ابى عبد اللَّه نقل مى‏كند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 299

 كه فرمود پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم ده طائفه را لعن نمود: 1- آن كس كه مايع مسكرات را غرس ميكند، 2- آن كس كه حراست آن را ميكند و آن را بعمل مى‏آورد، 3- آن كس كه انگور يا غير آن را براى گرفتن شراب ميفشارد، 4- آن كس كه- مى‏آشامد، 5- آن كس كه ساقى ميشود، 6- آن كس كه حمل و وضع ميكند 7- آن كسى كه بارش را بدوش ميكشد، 8- آن كسى كه ميفروشد 9- آن كسى كه ميخرد، 10- آن كس كه ميخورد.

و نيز از كافى از صادق آل محمد عليه السلام چنين روايت ميكنند كه قال رسول اللَّه ملعون ملعون كسى كه بنشيند بر سفره‏اى كه در آن شرب خمر ميشود.

و از كتاب خصال از ابى امامه روايت ميكنند كه رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده چهار نفرند كه خداوند در روز قيامت بآنها نظر نمى‏كند: عاق، منان، منكر قدر، مدمن خمر، و نيز روايت ديگر از رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه خداوند قسم خورده كه بنده‏اى نيست كه در دنيا شرب خمر نموده باشد مگر اينكه در قيامت مى‏آشامند بوى از آب حميم خواه معذب باشد يا آمرزيده پس از آن فرموده شارب الخمر روز قيامت مى‏آيد در حالى كه روى او سياهست «مزرقة عيناه، بائلا شدقه، سائلا لعابه، و الغا لسانه من قفاه» «1».

بعضى از مفسرين گفته‏اند كه تأييد ميكند اين روايات را قوله تعالى إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِيمِ كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ كَغَلْيِ الْحَمِيمِ خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى‏ سَواءِ الْجَحِيمِ ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِيمِ ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ.

و در مذمت قمار نيز اخبار بسيار رسيده و بدلالت اينكه مقارن با خمر نموده معلوم ميشود هم در حرمت و هم در عقوبت و هم در ضرر جانى و مالى قمار دست كمى از

__________________________________________________

 (1) يعنى شارب مسكرات روز قيامت ميآيد در حالى كه روى او سياهست چشمهاى وى ازرق گرديده و بگودى فرو رفته آب از دهنش ريزانست لبهايش آويزان گرديده و از پشت سرش بيرون افتاده.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 300

شرب خمر ندارد و چنانچه از اخبار بر مى‏آيد قمار اسم بر هر چيزى است كه در آن برد و باخت باشد.

وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ شايد مقصود از منافعى كه در شرب خمر تصور ميشود قوت بدنى و لذت طبيعى موقتى باشد و در قمار منافع مالى خيالى تصور مى‏گردد كه قمار باز بطمع نفع مشغول قمار مى‏شود.

وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما اگر چه اندك منافعى در شرب خمر و قمار بنظر ميآيد لكن گناه آن كه در اثر مخالفت نهى صريح و ضررهاى جانى و مالى عايد شخص ميگردد بمراتب بزرگتر از آن منافع جزئى خيالى است.

جانا اگر مايل بشراب و مستى ميباشى قطره‏اى از شراب عشق حقيقى بذائقه جانت برسان و از «شرابا زنجبيلا» روحت را گرم كن و از «شرابا كافورا» قلب خود را خنك گردان و از «ماء سلسبيل» قوى و مشاعر خود را رونق ده و از آن نهر آب «غير آسن» كه هرگز در آن فساد و تغييرى پديد نمى‏گردد جگر سوخته خود را سيراب گردان و حيات جديدى بر خود تأمين گردان و از آن نهر شيرى كه قوت بخش جان و روح است خود را محظوظ گردان و بجان و روح خودت قوت بده و از «شرابا طهورا» ذره‏اى بچش تا آنكه مست گردى و پس از مستى بوجد آيى و وقتى مست عشق گشتى از وجد بوجود آيى و از وجود بوجدان و از و جدان بشهود رسى آن وقت خواهى ديد چه عالم وسيع جان‏فزايى بنظرت جلوه مينمايد.

          «اگر ببينى و دست از ترنج بشناسى             روا بود كه ملامت كنى زليخا را»

 وَ يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ در شأن نزول آيه گفته‏اند وقتى حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم راجع بصدقه تأكيد فرمود گفتند يا رسول اللَّه بيان فرما چه دهيم و چند دهيم و بكى دهيم اين بود كه اين آيه

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 301
فرود آمد كه وقتى از تو از انفاق سؤال نمودند قُلِ الْعَفْوَ عفو بمعنى لغوى زياد و كثرت است.

بعضى از قراء «العفو» را بضمه قرائت كرده‏اند كه خبر مبتداى محذوف باشد كه بگو آنچه انفاق ميكنيد و بعضى بفتحه خوانده‏اند «قل انفقوا العفو».

و در اينكه مقصود از عفو، در آيه چيست بين مفسرين گفتارى است:

1- جماعتى از مفسرين گفته‏اند «عفو» آن مالى است كه از قوت سال شخص و عيالات وى زياد آيد.

2- عفو، آن زيادتى مال است كه شخص وقتى انفاق نمود درويش و فقير نشود.

 (حسن بصرى) 3- عفو آن مال بسيارى است كه از انفاق نقصانى در آن پديد نگردد.

 «عبد اللَّه عباس» 4- صدقه است از راه توانگرى. «مجاهد» 5- عفو، انفاق نمودن بقدر متعارف و متوسط است كه در طرف افراط و تفريط نيفتد. «عمر بن دينار و عطاء» 6- عفو: انفاق كردن بقدر طاقت است. «ضحاك» 7- مقصود از عفو، اين است كه هر چه شد از كم و زياد انفاق شود.

 «عبد اللَّه عباس» 8- عفو، هر مالى است كه حلال‏تر و پاكيزه‏تر باشد براى انفاق.

 «تفسير ابو الفتوح رازى» كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ، فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ اينطور خداوند براى شما ظاهر ميگرداند آنچه را كه نفع دنيوى و اخروى شما در آن است كه هم دنياى شما در اثر حفظ مال تأمين گردد و هم آخرت شما در اثر انفاق زيادتى مال اصلاح شود شايد شما فكر خود را بكار بياندازيد و هميشه راجع بمنافع دنيا و آخرت خود انديشه نمائيد و صلاح و فساد خود را بشناسيد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 302

 وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى‏ در شأن نزول آيه دو قول است:

عبد اللَّه عباس بروايت عطيّه و ضحّاك و سدى چنين گفته كه قاعده عرب در زمان جاهليت اين بوده كه نظر به اينكه كار يتيم خيلى اهميت داشته مال او را از مال خود جدا ميكردند و به هيچ وجه مداخله در آن نمى‏نمودند حتى كسى حيوان سوارى او را سوار نمى‏شد و بخدمه او خدمتى رجوع نمى‏نمود اين بود كه پس از آنكه از حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم در باره يتيمان سؤال شد اين آيه آمد.

قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ بگو اصلاح كار آنها از روى مصلحت بهتر است.

2- جماعت ديگرى گفته‏اند چون خداوند در باره مال ايتام سفارش فرموده و آياتى فرستاده مثل وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ‏

 و قوله تعالى الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى‏ ظُلْماً مردم ترسيدند و يتيمان را از خود دور گردانيدند و غذاى آنها را از غذاى خود جدا نمودند حتى اگر طعام ايتام چيزى زياد مى‏آمد هيچ تصرف نمى- نمودند تا آنكه خراب ميشد و اين مطلب بر مردم مشكل شد اين بود كه از حضرت رسول سؤال نمودند و خداوند آيه فرستاد كه اصلاح كردن كار يتيم و حفظ مال او بدون اينكه طمع در مال او كنيد يا اجرتى بخواهيد براى آنها و نيز براى خودتان بهتر است و اگر صلاح كار يتيم در آن باشد كه با آنها آميزش كنيد آنها را از خود دور نگردانيد وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ كه آنها برادران شما هستند يعنى همان عملى كه با برادران خود ميكنيد در باره يتيمان نيز مرعى داريد و آنها را از خود مرانيد و دور نكنيد.

ابو عبيده چنين گويد كه اين آيه دليل بر اين است كه هر گاه چند نفر با هم مسافرت نمودند رواست كه با هم يك جا خرج كنند و هم‏خرج باشند و كم و زيادى كه بين آنها در خوراك پيدا ميگردد هر گاه برضايت باشد باكى نيست.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 303

 وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ خدا ميداند چه كس غرض او نسبت بمال يتيم فساد است و چه كس غرض او در مخالطة با يتيمان صلاح حال آنان است.

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ و اگر خدا ميخواست راجع بكار يتيم شما را بزحمت مى‏انداخت.

إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ خداوند غالب و قاهر است بر آنچه حكم كند حكيم است كه آنچه حكم كند مطابق حكمت و صلاحديد است. «تفسير ابو الفتوح رازى» و در تفسير قمى از حضرت صادق روايت ميكند كه چون فرود آمد آيه إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً هر كس بچه يتيمى نزد او بود از خود او را جدا نمود و چون از رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم سؤال نمودند در اخراج آنها اين آيه رسيد كه قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فى الدين وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ.

وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ مفسرين در شأن نزول آيه چنين گويند كه حضرت رسول شخصى كه نامش ايمن بود و او را مرثد بن ابى مرثد غنوى مى‏گفتند و مرد قوى و شجاع بود فرستاد بمكه كه جمعى از مسلمانان كه در آنجا بودند بياورد و در مكه با زنى از مشركين سابقه رفاقت داشت و نامش عناق بود وقتى آن زن شنيد كه ايمن بمكه آمده نزد او آمد و گفت بيا ساعتى با هم بنشينيم ايمن گفت اسلام بين من و تو را جدايى انداخته و براى من ديگر چنين كارى روا نيست آن زن گفت با من ازدواج نما گفت بايست از حضرت رسول دستور بخواهم و چون آن زن ميدانست كه چنين دستورى باو نميدهد عده‏اى را بسر او ريخت كه او را بزدند از دست آنها خود را نجات داد و پس از آنكه كار خود را انجام داد برگشت بمدينه و از رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم سؤال نمود اين آيه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 304

 نازل گرديد كه ازدواج نكنيد با زنهاى مشركه تا وقتى كه ايمان آرند بعضى گفته‏اند اين آيه وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ بآيه ديگر كه در سوره مائده آيه 6 است الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ نسخ شده لكن چنانچه بعضى از مفسرين گفته‏اند آيه سوره مائده ناسخ وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ نيست زيرا كه نهى راجع بزنهاى مشركه است و جواز نكاح راجع بزنهاى اهل كتاب از يهوديها و نصرانيها و غير آنها.

و مشرك اسم فاعل است يعنى آن كسى كه براى خدا شريك و انباز قرار ميدهد و براى شرك بخدا مراتبى گفته شده فرد واضح آن قائل شدن بتعدد اله و عبادت بتها و طلب شفاعت از اصنام و غير اينها ميباشد و مرتبه پائين‏تر شرك نصرانيها است كه بگويند مسيح پسر خدا است و يهوديها كه گويند عزير پسر خدا است يا اينكه گويند ما پسرهاى خدا ميباشيم چنانچه قرآن بآنها اشاره دارد و مرتبه پائين‏تر شرك در مقام عبادت است كه در مقام عبادت خالص نباشد براى خدا و غيرى و جهتى در نظر باشد و پائين‏تر از آن شرك در مقام فعل است كه شخص متمسك باسباب باشد و اسباب را مستقلا مؤثر داند و چشم از مسبب الاسباب پوشد و تمسك نمايد باسباب و مخلصينى كه از شر شيطان در امانند كسانى ميباشند كه در هر چهار مرتبه توحيد كامل گردند يعنى توحيد در مقام ذات، توحيد در مقام صفات، توحيد در مقام افعال، توحيد در مقام عبادت و هدف و نقطه نظر آنها در مقام امور بحق است و بس و آنها كسانى ميباشند كه شيطان قسم خورده تمام بنى آدم را گمراه ميكنم مگر «مخلصين» اگر چه چنانچه در حديث دارد مخلصين نيز در خطرند چنانچه كفر نيز مراتبى دارد بالاترين اقسام كفر انكار الوهيت و انكار نبوت و معاد است و پائين‏ترين مراتب كفر ترك واجبات است مثل اينكه تارك حج را كافر ناميده و نيز كسى كه ترك بعضى واجبات نمايد او را كافر گفته‏اند لكن تارك واجبات را حقيقتا نميتوان كافر ناميد بلكه كسى كه ترك بعضى واجبات نمايد در صورتى كه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 305

 انكار ضروريات اسلام را ننمايد بايستى چنين كسى را فاسق ناميد نه كافر.

و آن شركى كه مانع از ازدواج است آن شرك بمعنى اول است كه در مقام الوهيت مشرك باشد نه بآن معانى ديگرى كه در اقسام شرك گفته شد.

وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ كنيز با ايمان بهتر است از زن آزادى كه فاقد ايمان و مشرك باشد.

اشاره به اينكه شما جمال صورى را ننگريد رنگ و خال فريبنده و خالى از حقيقت است گل زيباى جمال انسان باندك باد خزان آفاتى بزودى پژمرده مى‏گردد و طراوت و زيبايى وى تبديل ميشود جمال حقيقى حسن باطنى است كه در اثر ايمان و تقوى پديد ميگردد و آن جمال دائمى و هميشگى است كه دست تطاول روزگار و تغيير ليل و نهار آن را فاسد نميگرداند بلكه آفات و بليات دنيا اگر با صبر و متانت همراه باشد بر نورانيت و قوت و متانت آن مى‏افزايد.

وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ و لو آنكه مشرك در جمال صورى بحد اعجاب رسيده باشد زيرا خيريت و كمال در جمال باطنى است نه در شمايل ظاهرى جمال باطنى جوهر و حقيقت و واقعيت است جمال ظاهر مجاز و نمايش بى‏معنى است جمال باطنى پرتو نور ازليت است جمال ظاهر صورت بلا حقيقت است.

أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ زن مشركه و مرد مشرك شما را بآتش دعوت ميكنند و خداوند شما را بسوى بهشت ميخواند.

در مقام علت حكم و سبب تأسيس آن است كه مانع از ازدواج با مشركين براى اين است كه زن و شوهر بآن ارتباط و آميزشى با هم پيدا مى‏كنند هر يك مايلند كه ديگرى را با خود هم كيش و هم‏مسلك و هم عقيده نمايند و بآن جذّابيتى كه بين آنان دائر است از راه گفتار و كردار و جهات ديگر در روحيه يكديگر تأثير مينمايند

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 306
اين است كه ظلمت كفر و آن تيرگى و خباثتى كه در قلب مشرك تعبيه شده قرين خود را مى‏كشاند بسوى آتش و ممكن است مؤمن را خصوصا كسانى كه تازه از شرك بايمان گرويده‏اند برگردانند بحالت شرك زيرا هنوز ايمان در قلب آنان نفوذ ننموده و چون ايمان واقعى پرتو نور ازلى است كه بر قلب مؤمن پرتو افكنده و هر كس با مؤمن آميزش نمايد او بآن نور حقيقت وى را رهبرى مينمايد ببهشت اين است كه در اين مبارك آيه نهى صريح ميفرمايد كه از ازدواج با مشركين خوددارى نمائيد

          ذره ذره كاندرين ارض و سما است             جنس خود را همچه كاه و كهرباء است‏

         ناريان مر ناريان را طالبند             نوريان مر نوريان را جاذبند

 «مثنوى» وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ لكن مؤمن كه بحق و حقيقت دعوت ميكند دعوت او دعوت خدايى است كه شما را ميخواند بسوى بهشت و آمرزش باذن حق تعالى و فرمان او يعنى بخواست و اراده او.

وَ يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ و خداوند طريق هدايت و راه رسيدن بسعادت را بشما ميآموزد و بيان ميفرمايد كه غرض از تعليمات قرآنى آن چيزى است كه بنفع شما تمام شود و شما را از آتش كه در نتيجه نافرمانى و اعمال بد شما پديد ميگردد نجات دهد شايد شما متذكر گرديد و در اثر پيروى دين محمدى صلى اللَّه عليه و آله و سلّم صلاح و فساد خود را بشناسيد و خود را از پرتگاه جهالت باوج عزت و دانش برسانيد.

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ بقاعده نحو و عربيت محيض و حيض هر دو مصدر و از باب حاض يحيض ميباشد و محل اجتماع ماء را حوض گويند و گفته ميشود حاضت المرأة تحيض حيضا و محيضا و در عرف شرع حيض خونى است كه معروف و مخصوص بزن در موقع معين با صفات معين                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 307

 كه بى‏نياز از وصف و تعريف است.

بعضى از مفسرين از سعيد جبير نقل ميكند كه او از عبد اللَّه عباس چنين حكايت ميكند كه گفت نديدم ملتى را كه بهتر باشند از اصحاب رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم كه از حضرتش سؤال نكردند زيادتر از سيزده مطلب و تمام آن در قرآن است:

1- يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ، 2- يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ، 3- يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ، 4- يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ، 5- يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى‏، 6- يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ، 7- يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها، 8- وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي، 9- يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ، 10- يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ، 11- يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ 12- يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ.

اينكه در اول سيزده سؤال گفته و بعد بيشتر از دوازده سؤال شماره ننموده شايد باعتبار اين است كه خمر و ميسر دو سؤال در حساب آيند كه باين اعتبار سؤالات سيزده عدد ميشود.

توضيح آيه: اى محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم از تو سؤال ميكنند از حيض، مفسرين در شأن نزول آيه چنين گويند چون عادت عرب در زمان جاهليت اين بوده كه در موقع حيض از زن بكلى كناره‏گيرى ميكردند و او را در خانه تنها ميگذاشتند و به هيچ وجه با وى معاشرت نميكردند همانطورى كه عادت مجوس بر همين منوال بوده شخصى بنام ابو الدحداح از حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم سؤال نمود و گفت: يا رسول اللَّه ما بايستى در موقع حيض با زن چه عملى كنيم آن وقت اين آيه فرود آمد:

قُلْ هُوَ أَذىً در معنى «اذى» از مفسرين سه قول نقل شده:

قتاده و سدى گفته‏اند يعنى حيض نجاست و قذارت است، مجاهد گفته: «اذى» بمعنى خون حيض است.

قاضى گفته «اذى» اشاره بايذاء و مشتقى است راجع بزن در ايام حيض و قول سوم اقرب بحقيقت و معتبرتر است و شايد اشاره باين باشد كه جماع در حال حيض براى زن                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 308

 ضرر كلى دارد چنانچه اطباء گفته‏اند در حال حيض منافذ رحم باز است و طبيعت مشغول بتطهير رحم و مهيا كردن آن است براى حمل و ممكن است رگهاى نازكى كه باز شده براى خارج كردن خون زائد بجماع خدشه‏اى بآن وارد آيد و رحم را فاسد گرداند اين است كه قرآن امر ميفرمايد كه خوددارى نمائيد از جماع در حال حيض:

فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحِيضِ امر بدورى نمودن از زن در حال حيض اگر چه مطلق است لكن بقرينه آيه بعد فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ معلوم ميشود فقط امر راجع بجماع است نه مطلق استلذاذ.

لكن بين مفسرين در معنى فَاعْتَزِلُوا گفتارى است:

1- اجتناب كنيد از جماع با آنها و اين قول محمد بن حسن و ابن عباس و عايشه و قتاده و مجاهد است و موافق طريقه جعفرى است كه حرام نيست نزديك شدن با زن در موقع حيض مگر موضع خروج خون فقط.

2- تا حدود پيراهن مانعى ندارد لكن ما دون آن ممنوع است.

ابى حنفيه و شافعى و شريح و سيد بن مسيب «مجمع البيان» وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ حتى براى انتهاى حكم است كه منع تا وقتى ادامه دارد كه پاك نشده و پس از آن حكم برداشته ميشود، و يَطْهُرْنَ دو طور قرائت شده در تفسير ابو الفتوح رازى گويد كوفيان تماما «يطهرن» بدون تشديد قرائت كرده‏اند مگر عاصم كه با تشديد قرائت نموده و باقى قراء بدون تشديد قرائت كرده‏اند پس بنا بر اين كه بدون تشديد باشد معنى آيه چنين ميشود نزديكى نكنيد تا وقتى كه از حيض پاك شوند و لو آنكه غسل نكرده باشند.

و اگر «يطهرن» با تشديد قرائت شود چنين ميشود در حال حيض با زنها نزديكى نكنيد تا وقتى كه پاك شوند و غسل كنند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 309

 فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ پس وقتى كه زن از حيض طاهر گرديد و غسل نمود نهى برداشته ميشود و ديگر منع و ردعى در كار نيست و با آنها آميزش كنيد بآنطورى كه خداوند بشما امر فرموده و اسلام مثل باقى احكام راجع بحيض حد وسط را انتخاب نموده نه مثل مجوس و يهوديها كه در ايام حيض بكلى زن را خارج مينمودند و تمام بدن او را نجس ميدانستند و به هيچ وجه معاشرت با او را روا نميدانستند و نه مثل نصارى كه هيچ منعى بين آنان نبوده و در حال حيض مراعات هيچ حكمى نميكردند.

و چنانچه بعضى از مفسرين شماره نموده‏اند راجع بحيض بيست حكم در شريعت اسلامى مقرر فرموده بعضى واجب بعضى حرام بعضى مكروه و چون بناى ما بر اختصار است از بيان و تعداد آن خوددارى مينمائيم و جاى بسط و بيان آن كتب فقهيه است.

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ پس از آنكه حكم حيض و بيان قذارت حيض را بيان فرموده كه حيض نجاست ظاهرى است و در ايام حيض مقاربت و نزديكى با زن روا نيست زيرا كه علاوه بر قذارت و نجاست و تنفر طبع از مقاربت ضرر طبيعى و بدنى بزن پديد ميگردد و اسلام هم مراعات امور طبيعى را نموده و هم مراعات امور روحانى را فرموده و آيه اشاره باين دارد كه چنانچه قذارات و نجاسات بدنى را بايستى بآب شستشو نمود تا رفع گردد نجاسات باطنى كه در اثر معصيت و نافرمانى پديد ميگردد بايستى بآب توبه و ندامت و رجوع بسوى حق تعالى خانه دل و قلب را شستشو داد تا اينكه پس از پاك شدن محل نفوذ و اشراق نور معرفت گردد «توابين و متطهرين» هر دو صيغه مبالغه است يعنى خداوند دوست ميدارد كسانى را كه بسيار توبه مى‏كنند و ظاهر و باطن خود را از نجاسات صورى و معنوى پاكيزه ميگردانند و بسيار در مقام تطهير ظاهر و باطن خود بر مى‏آيند.

در حديث دارد كه رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم روزى هفتاد مرتبه استغفار مى‏نمود                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 310

 با اينكه حضرتش معصوم بوده در هيچ موقعى گناه و خلافى از وجود مباركش سر نزده بود وقتى از آن حضرت از علت توبه سؤال ميشد ميفرموده توبه من براى آن غفلتهايى است كه در اندك اوقاتى در موقع تبليغ رسالت روى ميدهد.

وقتى آن وجود مبارك با تنزه و عصمت و فناء فى اللَّه كه در باره وجود شريفش خداى جليل در كتاب مجيدش فرموده ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏ چنين باشد ماها كه سر تا پا گناه ميباشيم و چنان در گرداب طبيعت و نفس‏پرستى فرو رفته‏ايم كه خود و خداى خود را فراموش كرده‏ايم بايستى آنى از توبه و ندامت از اعمال نكوهيده خود غافل نباشيم و قلب و دل و سريره خود را بآب توبه از قذارات معنوى پاك و طاهر گردانيم تا اينكه جان و روان ما محل جلوه‏گاه نور احديت گردد و محبوب خدا گرديم.

نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ زنان شما موضع كشت و زراعت شمايند.

فرق است بين حرث و زرع كه زمين زراعتى و آن محلى كه در آن بذر پاشيده ميشود و تخم‏گيرى ميشود آن را حرث گويند و آن حاصلى كه از زمين روئيده ميشود آن را زرع نامند پس رحم زن بمنزله زمين زراعتى است كه تخم انسان در آن ريخته ميشود.

و اينكه اين آيه عقب آيه محيض ذكر شده شايد كنايه باشد كه همان طورى كه زمين زراعتى بايستى از قذارات پاك و پاكيزه باشد تا آنكه حاصل آن خوب و پاكيزه گردد همين طور بايستى رحم زن نيز از قذارات خون حيض تصفيه گرديده مهيا گردد براى پذيرفتن نطفه و فرزند سالم خوب بعمل آرد.

فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ شيخ طبرسى در اينجا كلامى دارد كه اجمالى از آن را ترجمه مينمايم: چنين گويد بين مفسرين در معنى اين جمله اخير گفتارى است:

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 311
1- زنان شما موضع كشت و زراعت شمايند أَنَّى شِئْتُمْ از هر جا بخواهيد وارد گرديد. «قتاده و ربيع» 2- «كيف شئتم» وارد گرديد هر طورى كه بخواهيد. «مجاهد» 3- «متى شئتم» يعنى وارد گرديد هر زمانى كه بخواهيد. «ضحاك» و اين معنى اخير نزد اهل لغت صحيح نيست زيرا كه انى در لغت بمعنى اين و اين مكان است چنانچه گفته ميشود «أَنَّى لَكِ هذا» كجا از براى تو است چنين امرى تا آنجا كه گفته مالك باين آيه استدلال كرده بر جواز وطى هر كسى باذن خود در دبر او، و از بسيارى از مفسرين مثل نافع، ابن عمر، زيد بن اسلم، و محمد بن منكدر چنين روايت ميكنند، و بسيارى از اصحاب ما نيز چنين گفته‏اند لكن تمام فقهاء مخالفت كرده‏اند و گفته‏اند مقصود از حرث نيست مگر نسل پس بايستى بهمان موضع نسل اقتصار نمود و قائلين به اباحه اعتراض نموده‏اند كه آيه را حمل بر موضع نسل نمودن درست نيست زيرا كه وقتى زنان ما بمنزله محل زراعتى ما باشند بايستى براى ما مباح باشد هر طورى كه بخواهيم وارد گرديم. «پايان» لكن چنانچه فقهاء گفته‏اند متبادر از ظاهر آيه كه زن را بمنزله حرث قرار داده دلالت دارد بر اقتصار بهمان موضع نسل نه غير آن و عموميت از آن استفاده نميگردد.

وعده‏اى از اخبار در كافى و تهذيب و غيره تأييد مينمايد همان ظاهر آيه را در تفسير قمى از صادق آل محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين روايت مى‏كنند كه أَنَّى شِئْتُمْ يعنى هر زمانى كه بخواهيد در فرج زيرا كه زرع موضع بذر است و تشبيه زن ببذر كنايه بموضع نطفه است و از مجموع اخبار ميتوان استفاده نمود كه قوله تعالى أَنَّى شِئْتُمْ يعنى راجع بهمان موضع مخصوص از هر راهى كه بخواهى و هر وقت كه بخواهى و هر كجا كه بخواهى و بهر كيفيتى كه بخواهى مختارى كه اين توسعه در مقام استمتاع است.

و چنانچه بعضى از علماى تفسير گفته‏اند اينكه بسيارى از علماى اماميه حكم بجواز داده‏اند با كراهت بادله ديگرى است نه باين آيه زيرا كه ظاهرا آيه انصراف                     
  مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 312

 از اين معنى دارد و دلالت بر اين طور توسعه ندارد.

و اين تشبيه يكى از اشارات لطيفه و بديعه قرآن است كه مرد را تشبيه بزارع و زن را بمزرعه و نطفه را بتخم و اولاد را بمحصول نموده.

وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ خطاب بمؤمنين است كه براى خود عمل صالح ذخيره نمائيد و شايد مقصود اولاد صالح باشد كه يكى از باقيات صالحات اولاد صالح است بقرينه اينكه پس از آنكه احكام حيض و حدود آن را بيان فرمود در مقام تحريص و ترغيب بر آمده باشد كه ازدواج كنيد تا اينكه نسل بشر زياد گردد و باين وسيله گوينده كلمه توحيد در نوع بشر در عالم منتشر شود و در عالم بشريت عبوديت دائر گردد كه فرمود وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ سوره ذاريات آيه 65 كه غرض از خلقت جن و انس عبادتى است كه از روى معرفت باشد.

و ظاهر از آيه بقرينه آيات ديگر مثل قوله تعالى وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً و امثال آن از آيات بسيار مقصود عمل صالح است كه از جمله آنها ازدواج نمودن بقصد پديد شدن و بوجود آمدن اولاد صالح است كه براى جامعه نافع باشد.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ و نظير اين آيه در قرآن بسيار است مثل قوله تعالى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ سوره حشر آيه 18 كه امر بتقوى ميفرمايد كه از خدا بترسيد و از حدود و قوانينى كه در شريعت اسلامى براى شما مقرر گرديده تجاوز ننمائيد و بدانيد كه البته بازگشت و سر انجام كار شما بسوى پروردگار شما است و حساب شما با وى است، و اى رسول اكرم بشارت و مژده بده بمؤمنين كه هنگام لقاء پروردگار بپاداش اعمال نيك صالح خود خواهيد رسيد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 313

 [سوره البقرة (2): آيات

224 تا 231]
وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (224) لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ (225) لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فاؤُ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (226) وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (227) وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذلِكَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (228)

الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً إِلاَّ أَنْ يَخافا أَلاَّ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (229) فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُها لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (230) وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللَّهِ هُزُواً وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ (231)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 314

ترجمه:

قرار ندهيد خدا را در معرض قسمهاى خود تا باين واسطه از حقوق مردم تبرؤ نمائيد و از مخالفت حق خوددارى نمائيد و بين مردم اصلاح كنيد و خداوند شنوا و دانا است،

خداوند از سوگندهاى لغو شما مؤاخذه نميكند لكن انتقام ميكشد از آنچه در دل خود اندوخته‏ايد و خدا آمرزنده و بردبار است،

كسانى كه با زنهاى خود ايلاء كنند (يعنى قسم خورند بر ترك معاشرت با آنها) چهار ماه انتظار بكشند پس اگر برگشتند خداوند آمرزنده و مهربان است،

و اگر تصميم بر طلاق نمودند خدا بگفتار آنها شنوا و دانا است،

زنهايى كه طلاق داده شده‏اند از شوهر نمودن خوددارى كنند تا سه طهر بر آنها بگذرد و حلال نيست براى آنها اينكه پنهان نمايند آنچه را كه خداوند خلق نموده در رحمهاى ايشان اگر ميباشند كه ايمان داشته باشند بخدا و بروز آخرت و در زمان عدّه شوهرهاى آنها حق دادند رجوع نمايند بآنها اگر مقصود آنان اصلاح و سازگارى باشد و زنان را بر شوهران حقوقى است در عرف مثل حقوقى كه شوهران بر زنها دارند لكن مردان را بر زنان مزيتى است،

طلاقى كه شوهر تواند رجوع كند دو مرتبه است پس شوهر يا زن خود را نگه دارد بطور معروف و نيكى با وى را رها كند باحسان و خوبى و حلال نيست براى شما شوهران كه چيزى از مهر زنهاى خود بجبر بگيريد مگر اينكه بترسيد كه آنها بحدودى كه براى آنها تعيين شده عمل نكنند پس اگر بترسيد از عمل نكردن آنها بحدود الهى باكى نيست براى زن و شوهر كه زن چيزى بشوهر بدهد (و طلاق بگيرد) اين است حدودى كه خداوند تعيين نموده پس تجاوز نكنيد و سركشى ننمائيد و كسانى كه بحدود الهى عمل نكنند آنها از ظالمين و ستمكارانند،

و اگر بعد از دو طلاق باز (مرتبه سوم) طلاق واقع شد ديگر حلال نيست آن زن بر شوهر مگر اينكه شوهر ديگرى اختيار
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 315

 كند پس اگر آن شوهر دوم او را طلاق داد ديگر گناهى نيست براى زن و شوهر اينكه رجوع بهم نمايند اگر بناء دارند كه بپاى دارند حدود الهى را اين حدودى است كه خدا ظاهر نموده براى مردمى كه عالم باشند (بقوانين شرع)،

و هر گاه زنها را طلاق داديد تا وقتى كه عده آنها سر آمد پس نگاه داريد آنها را بطور خوبى و متعارف يا آنكه آنها را رها كنيد بطور شايستگى و نگاه نداريد آنها را بطورى كه بآنها آزار نمائيد و از حق آنها تعدى كنيد و كسى كه چنين كند بنفس خود ظلم كرده و آيات خدا را بهزو و سخريه نگيريد و متذكر نعمتهاى خدا باشيد و ياد كنيد آنچه براى شما فرستاده از كتاب و حكمت تا آنكه براى شما موعظه و اندرز باشد و پرهيزگار باشيد و بدانيد كه محققا خداوند بهمه چيز عالم و دانا است.

توضيح آيات‏

وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ عرضه بضم بمعنى لغوى چيزى را گويند كه صلاحيت پيدا نموده براى عملى مثل اينكه گويند فلانه چيز در معرض فلان عمل واقع گرديده و مثل چيزى كه در معرض نمايش در آورند چنانچه جنس را براى فروش عرضه نمايند و در اين مبارك آيه نهى فرموده از اينكه خدا را در معرض قسم واقع گردانند و يمين و حلف بمعنى قسم است و در شأن نزول آيه مفسرين گويند عبد اللَّه رواحه قسم خورده بود كه با دامادش بشير بن نعمان تكلم نكند و مراوده با وى ننمايد و آنچه خواستند بين آنها را اصلاح نمايند قبول نميكرد و ميگفت من قسم خورده‏ام اين بود كه اين آيه نازل گرديد و در معنى آيه از مفسرين سه قول گفته شده:

1- قرار ندهيد قسم بخدا را علت و مانع از برّ و تقوى و بعذر اينكه گوئيد قسم خورده‏ام از كار خير بازمانيد. «حسن و طاووس و قتاده» 2- عرضه بمعنى حجت و دليل است يعنى قرار ندهيد قسم بخدا را دليل بر منع از تقوى و عمل نيكو كه اگر قسم خورده باشيد بر ترك عملى و بعد معلوم شود كه آن عمل خير و خوبى است قسم مانع آن نميشود و براى اينكه قسم خورده‏ايد ترك‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 316
را نكنيد. «ابن عباس و مجاهد و ربيع» 3- نهى است كه نبايد خدا را در معرض قسم قرار دهيد كه براى هر كار جزئى و كلى يا نيك و بدى بخدا قسم بخوريد و بنا بر اين قول معنى «ان تبروا» اين ميشود كه ميخواهيد بطريق قسم خوردن بخدا شما را راستگو و با تقوى دانند.

و از حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت ميكنند كه فرمود «وقتى براى كارى قسم خورديد و بعد ديديد خلاف سوگند بهتر است آن كار را بكنيد و پس از آن كفاره قسم را بدهيد زيرا كه كفاره قسم بگردن شما است.

وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ خداوند شنوا است ميشنود قسم خوردن شما را و عالم است بافعال و اعمال و نيات شما.

لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ در اخبار بسيار دارد كه لغو در قسم كه مؤاخذه‏اى بر آن نيست اين است كه گفته شود «لا و اللَّه و بلى و اللَّه» يعنى نه و اللَّه يا بگويد آرى و اللَّه كه از روى اعتقاد و تصميم نباشد.

لغو در لغت هر چيزى را گويند كه اثر خارجى بر آن مترتب نگردد و بى‏ثمر باشد بعضى از مفسرين از عبد اللَّه عباس از والبى از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده كه «قسم لغو در جايى است كه كسى در حال غضب قسم خورده و بر ترك چنين قسمى يعنى قسمى كه اثرى بر آن مترتب نگردد نه گناهست و نه كفاره‏اى و دليلش قول نبى اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم كه فرموده قسمى نيست در حال غضب و از عبد اللَّه عباس است كه اين طور قسم كه جدى نباشد معصيت است و بايستى توبه نمود و كفاره‏اى بر آن نيست و نيز از حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت ميكنند كه چنين فرموده «هر كس قسم خورد بر قطع رحمى يا بر معصيتى يا بر ترك عملى برّ و نيكى بر آن است كه مخالفت قسم كند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 317

 وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ خداوند براى قسمهاى لغو شما كه از روى حقيقت و تصميم و دانستگى نباشد شما را مؤاخذه نميكند لكن در آن قسمهايى كه از روى عمد و نيت باشد و مخالفت نمائيد مؤاخذه مينمايد.

 «ما» در بِما كَسَبَتْ موصوله است و ممكن است راجع بهمان قسم باشد كه قسمى كه از روى عمد و دانستگى باشد بر ترك آن مؤاخذه ميشود اما اگر روى كسب قلبى و تميز و دانستگى نباشد لغو است و اثرى بر آن مترتب نميشود و ممكن است گفته شود چون ما موصوله عموم دارد حكم مؤاخذه را تعميم دهيم و گوئيم آنچه از دل و قلب و از روى عمد و دانستگى سر زد چه عمل نيك باشد از گفتار و كردار و اعمال و چه عمل بد باشد خواه قسم باشد يا غير آن مؤثر واقع ميگردد لكن آن عملى كه از روى ادراك كه محل ادراك قلب انسانى است و تميز عقلى كه محل آن دماغ است سر نزند اثرى از ثواب و عقاب بر آن مترتب نميشود مثل حال نسيان يا خطاء يا غفلت يا جهل بحكم يا جهل بموضوع حكم هر كدام باشد ثواب و عقابى در آن مورد نميباشد لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ ايلاء مأخوذ از اليه بمعنى قسم است لكن در عرف شرع وضع ثانوى پيدا نموده و اختصاص داده شده به اينكه شوهر از روى غضب قسم بخورد كه با زن حلال خود نزديكى نكند و غرضش ايلاء و اذيت او باشد.

 «التربص» در لغت بمعنى انتظار كشيدن است كه اگر شوهر چنين قسمى بخورد در صورتى كه قسم بيكى اسماء مختصه بحق تعالى باشد زن بايستى چهار ماه صبر كند اگر شوهر برنگشت و بزن رجوع ننمود بايستى زن رجوع كند بحاكم شرع كه حاكم شرع شوهر را وادار نمايد يا رجوع كند بزن و برگردد يا طلاق دهد.

در كافى از امام باقر و صادق (ع) چنين روايت ميكنند كه «هر گاه مرد قسم خورد كه نزديكى با زن خود نكند تا چهار ماه زن بايستى صبر كند و بر مرد گناهى نيست كه تا چهار ماه با حلال خود مقاربت ننمايد لكن پس از چهار ماه اگر مرد
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 318

 رجوع بزن ننمود زن رجوع كند بحاكم شرع و او بمرد امر ميكند كه يا زن را طلاق دهد يا از قسم برگردد و رجوع بزن نمايد و اگر رجوع نكرد پس وقتى كه حائض شد و طاهر گرديد بايستى وى را طلاق دهد و مادامى كه زن در عده ميباشد شوهر ميتواند باو رجوع كند اين است آن ايلايى كه حكمش در كتاب خدا و سنت رسول اللَّه آمده.

وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ طلاق در لغت بمعنى تخليه و رها شدن از قيد است و طلاق زن عبارت از رها شدن از قيد زوجيت است، «تربص» بمعنى انتظار كشيدن بِأَنْفُسِهِنَّ خوددارى نمودن زن است از شوهر كردن ثَلاثَةَ قُرُوءٍ تأسيس حكم عده است براى جلوگيرى از اختلاط نطفه و مخلوط شدن مياه و مقصود حفظ نسل است لكن چون قانون دائر مدار حكمت غالبى است در جايى كه مطمئن از اين مفسده باشد نيز حكم عده نگاهداشتن براى زن جارى است كه بايستى عده نگاه دارد.

قُرُوءٍ جمع قرء از لغات اضداد است كه بمعنى حيض و طهر هر دو آمده و در اينكه مقصود از «قروء» در آيه حيض يا طهر است دو قول از مفسرين نقل شده، جماعتى گفته‏اند طهر است يعنى بايستى زن بعد از طلاق سه پاكى نگاه دارد در بين دو مرتبه حيض و اين قول زيد بن ثابت و عبد اللَّه عمر و عايشه و مذهب ما است و بعضى گفته‏اند مقصود از قروء حيض است. (تفسير ابو الفتوح رازى) و نيز گفته شده دليل بر اينكه مقصود از «قروء» طهر است نه حيض قوله تعالى است: فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ يعنى طهرى كه در آن مقاربت نشده باشد، و روايت نبوى است كه وقتى كه ابن عمر زن خود را طلاق داد زنش در حال حيض بود حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود برو و زن خود را برگردان بخانه وقتى پاك شد او را طلاق ده يا وى را نگه دار و اين آيه را تلاوت فرمود: إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ يعنى در طهرى كه مقاربت نشده باشد، و نيز بقرينه جمع كه قروء گفته دلالت بر طهر دارد نه حيض بمناسبت اينكه طهر موقعى است كه خون حيض در رحم جمع مى‏شود و آن را قروء نامند و نظر بجريان آن در موقع حيض آن را نيز قروء گويند.
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 319

 پس بنا بر اين معنى قروء اسم ميشود براى ايام پاكى و مجازا باعتبار جريان آن در موقع حيض آن را قروء نامند و تا وقتى كه بشود لفظ بر معنى حقيقى كرد نبايد حمل بر معنى مجازى نمود.

و بعضى از مفسرين گفته‏اند مقصود از قروء سه حيض است و اين قول على عليه السلام است در يك روايت و عمر و عبد اللَّه و جماعت ديگرى نيز گفته‏اند.

و نيز از حضرت امير المؤمنين عليه السلام در روايت ديگر است «وقتى زن مطلقه حلال ميشود كه از حيض سوم پاك شود و غسل كند و نماز بخواند.

بعضى از مفسرين شماره نموده كه از اين آيه وَ الْمُطَلَّقاتُ تا آنجا كه فرموده وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ شش حكم از احكام طلاق و آنچه راجع بآن است به بديع‏ترين اسلوب و مليح‏ترين بيان و جامع‏ترين ترتيب و محكمترين و ثابت‏ترين قانون اجتماعيه و بالاترين حكمت‏آميز مدنيه تأسيس شده.

وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحامِهِنَّ و براى زنهاى مطلقه حلال نيست كه مخفى و پنهان نمايند آنچه را خداوند در رحمهاى آنان خلق نموده و در اينكه مقصود از: ما خَلَقَ اللَّهُ، چيست بين مفسرين گفتارى است:

1- از صادق آل محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت ميكنند كه خداوند براى زن سه چيز واجب نموده حيض و طهر و حمل كه روا نيست اينها را مخفى گرداند.

2- مقصود حمل است كه براى زن مطلقه حرام است حمل خود را مخفى گرداند «ابن عباس و قتاده» 3- مقصود حيض و حمل است. «ابن عمر و حسين» 4- براى زن حلال نيست حمل خود را كتمان نمايد براى اينكه شوهر بوى رجوع نكند. «ابن عباس» «مجمع البيان»                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 320

 إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ مقصود اين نيست اگر زنها ايمان بخدا و معاد نداشته باشند جائز است حمل يا حيض يا طهر خود را مخفى گردانند بلكه ظاهرا مقصود اين است كه ايمان بخدا و اعتقاد به اينكه خداوند عالم بهر چيزى است و ظاهر و باطن نزد او مكشوف است و نيز ايمان بمعاد و اينكه هر كسى بكيفر اعمال خود خواهد رسيد مانع از اين ميگردد كه زن حال خود را مخفى دارد.

سؤال‏

چه زنهايى بعد از طلاق عده دارند؟

پاسخ‏

زنهاى مطلقه هر گاه با آنها نزديكى و مقاربت شده و نيز اگر يائسه و صغيره نباشند بايستى عده نگاهدارند و آن مشهور و معروف بين فقهاء سه طهر است و آن را تحديد بسه ماه و ده روز كرده‏اند لكن اگر مقاربت و جماع اصلا واقع نشده عده ندارد بدليل قوله تعالى إِذا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها و اگر جماع واقع شده و زن حامله باشد عده او تا وقت وضع حمل اوست نه قرء بدليل قوله تعالى وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ ابو الفتوح رازى در تفسير خود راجع بعده كلامى دارد چنين گفته: اما كلام در عدّه و حكم او: بدان كه عده بر دو قسم است عده مطلقه (زنى كه او را طلاق داده باشند) وعده زنى كه شوهرش مرده باشد و حكم زنى كه مطلقه باشد دو قسم است قسمى عده ندارد و قسمى عده دارد آنكه عده ندارد سه قسم است: اول زنى كه با او مقاربت نشده باشد، دوم زنى كه باعتبار سن بموقع حيض نرسيده باشد، سوم زن يائسه كه از كبر سن موقع حيض او گذشته باشد. اما زنهايى كه بايستى عده نگاه دارند دو قسمند يكى آنكه حيض نبيند و لكن آنهايى كه هم سن او هستند حيض مى‏بينند

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 321

 كه اينها سه ماه بايستى عدّه نگاه دارند و ديگر زنى كه مرتبا حيض ببيند و او را عادت مستمرّ باشد كه بايستى تا سه پاكى بعد از حيض عده نگاه دارد يك پاكى بعد از حيضى كه طلاق گرفته و دو پاكى بعد از آن و پس از آنكه حيض سوم را ديد از عدّه بيرون آيد و آن زنى كه عادت مستمر ندارد گاهى حيض مى‏بيند و گاهى نميبيند بايستى مراعات هر دو جهت را بنمايد هم ماه و هم سه پاكى تا آنجا كه گفته اما عده زنى كه شوهرش مرده باشد اگر زن آزاد باشد خواه نكاح دائمى باشد يا متعه خواه جماع واقع شده يا نشده هر كدام باشد عده او چهار ماه و ده روز است و در زن مملوكه عده او نصف زن آزاد است. (پايان) وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذلِكَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً و اين حكم دوم است نسبت بطلاق، بعوله جمع بعل و بعل در مواردى استعمال ميشود كه استيلايى باشد و چون شوهر نسبت بزن خود راجع بحقوق زوجيت استيلايى دارد اين است كه فرموده بُعُولَتُهُنَّ يعنى شوهرهاى زنهاى مطلقه سزاوارترند به اينكه زنهايى كه طلاق داده‏اند و هنوز در عده رجعيه ميباشند برگردانند بسوى خود لكن در صورتى كه مقصود آنها اصلاح باشد نه اضرار نه اينكه بخواهند ضرر بآنها بزنند چنانچه در آيه بعد است وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا به اينكه مكرر طلاق دهند و رجوع كنند و غرض آنها اذيّت و آزار باشد نه اصلاح.

وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ و زنان را بر مردان حقى است مثل اينكه مردان را بر زنان حقى است.

چون تعليمات قرآنى بلكه تمام دستورات و مقررات اسلامى روى ميزان اصول اجتماعى و مطابق قانون عقل و منطق استوار گرديده و يكى از اصول فطرت و قوانين مدنى و اجتماعى حقوق زناشويى و قوانين ازدواج است كه بايستى روى قاعده و ميزان صحيح انجام داده شود و قرآن بتمامتر وجهى و صحيح‏ترين قانونى كه اهل فن ميدانند كه در عالم چنين قانون مضبوطى سابقه نداشته قانونى وضع نموده ببين چگونه پس                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 322

 از آنكه زن و شوهر را راجع بحقوق زناشويى مساوى قرار داده بلكه در تمام شؤنات اجتماعى و فردى مثل معاملات، معاشرات، حقوق، تجارات، و غير اينها چنانچه از اين آيه وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ استفاده توان نمود و شايد نظر بمساوات زن و مرد دارد آنجا كه فرموده هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ زيرا كه لباس مساوى با قامت و قامت مساوى با لباس است و اگر چه مورد اين آيه حكم جماع در شب ماه رمضان است چنانچه آيه وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ نيز در مورد حقوق زناشويى فرود آمده لكن چنانچه از معصوم رسيده قرآن ظاهرى دارد و باطنى و باطن آن را نيز باطنى است كه تا هفت بطن تحديد مى‏نمايد و نيز اشارات و كنايات بسيارى دارد كه ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ و ايضا مورد مخصص نميشود غالبا احكامى كه از قرآن استفاده ميشود در موارد خاصى فرود آمده لهذا ممكن است از عموم آيه بين زن و مرد در تمام شئونات زندگانى مساوات استفاده نمود مگر در مواردى كه استثناء شده.

وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ پس از آنكه زن و مرد را در حقوق زناشويى مساوى قرار داده و بميزانى كه در شرع و عرف تعيين شده بايستى هر يك مراعات حقوق يكديگر را نمايند مرد برترى دارد بر زن و شايد مقصود از درجه و استيلاء مرد بر زن راجع بحقوق زوجيّت همان حق استمتاع باشد كه شوهر مالك هر گونه استمتاع و حظى است كه از زن توان برد كه اينگونه استمتاع در مقابل نفقه و تأمين امور زندگانى زن است كه بگردن شوهر قرار داده و زن بايستى در مقابل آن تمكين كند.

وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ و خداوند بر همه چيز غالب و در آنچه حكم كند درستكار است.

از ميمونه زوجه رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين روايت مى‏كنند كه گفت شنيدم از حضرت رسول كه بهترين مردهاى امّت من كسى است كه نسبت بزن خود بهتر باشد و بهترين                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 323

 زنان امّت من زنى است كه نسبت بشوهر بهتر باشد و هر زنى كه حامله گردد در هر شبانه روز اجر هزار شهيد باو دهند كه در راه خدا كشته شده باشد و هر يك از آنها را برترى دهند بر حور العين مثل برترى من از كمتر كسى از امت من و بهترين زنان امت من زنى است كه در آنچه معصيت نباشد رضايت شوهر را بدست آرد و بهترين مردان امت من مردى است كه با اهلش با لطف و مدارا زندگى نمايد مثل مادر نسبت باولاد و چنين مردى در هر شبانه روزى اجر شهيد كه در راه خدا كشته شده دارد عمر خطاب گفت يا رسول اللَّه چطور است كه زنى كه رضايت شوهر بدست آرد اجر هزار شهيد دارد و مرد اجر صد شهيد فرمود ندانى كه اجر زنان را از اجر مردان نزد خدا بيش است و ثوابش تمامتر و خداوند در بهشت درجات مرد را بلند گرداند هر گاه زن از او راضى باشد نميدانى بعد از شرك بخدا هيچ گناهى نزد خدا زيادتر نيست از ستم شوهر نسبت بزن از خدا بترسيد در باره دو ضعيف زن و يتيم كه خداوند راجع باينها از شما سؤال ميكند هر كس باينها احسان كند برحمت و رضوان رسد و هر كس باينها بدى كند در معرض سخط حق تعالى واقع مى‏گردد تا آخر حديث.

و نيز از معاذ روايت ميكنند كه گفت يا رسول اللَّه حق زنان بر مردان چيست فرمود اينكه بصورت آنها نزنند و بگفتار زشت آنها را نخوانند و آنچه خود ميخورند بآنها دهند و آنچه پوشند آنها را پوشانند و از آنها دورى ننمايند.

و از عبد اللَّه عباس روايت ميكند كه گفت ما نزد پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم بوديم زنى از صحابه آمد بالاى سر رسول اللَّه ايستاد و گفت السلام عليك يا رسول اللَّه من از نزد زنها پيغام آورده‏ام و هيچ زنى نيست كه اين پيغام مرا بشنود و راضى نباشد اى رسول خداى تعالى خداى مردان و زنان است و آدم پدر مردان و زنان است و حوّا مادر مردان و زنان است مردان چون در جهاد كشته شوند زنده‏اند و روزى خورند و ما از اين فضيلت محروميم و ما بايستى در خانه‏ها محبوس باشيم و خدمت مردها را بكنيم آيا براى ما اجرى هست فرمود آرى سلام مرا بايشان برسان و بگو اطاعت شوهران كردن برابر جهاد و شهادت است لكن كم زنى است كه چنين كند. (تفسير ابو الفتوح رازى)                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 324

 زن و مرد اگر چه در انسانيت شريكند لكن شالوده خلقت زن و مرد از لحاظ قواى دماغى جسمى احساسات طبيعى و مزاجى تفاوت دارد چنانچه تجربه شده مرد اگر چه قوه فكرش زيادتر است لكن زن حسّاس‏تر است.

بعضى از دانشمندان گفته‏اند زن و مرد اگر چه از حيث قوى و احساسات با هم تفاوت كامل دارند ولى هيچكدام قوى‏تر از ديگرى نيستند و بواسطه اختلاف طبيعت زن و مرد وظيفه آنها در جامعه مختلف ميگردد و مدبر و ناظم عالم هر يك را براى كارى ساخته و سازمان وجود وى براى همان كار است اين است كه نه كار مرد از زن بطور شايستگى ساخته ميشود نه كار زن از مرد و چنانچه تاريخ نشان مى‏دهد قبل از اسلام بحكم غلبه قوى بر ضعيف و قانون تنازع بقاء زنها تحت فشار و ستمكارى مردها قرار گرفته بودند و چون اخلاق نيك و وظائف انسانيّت بين اهالى آن زمان وجود نداشت زن را تحت تأثير خود در آورده و از هيچگونه جفاكارى در باره اين موجود جميل ظريف كه مظهر جمال خلقت است خوددارى نمى‏نمودند.

اگر چه مرد در بسيارى از صفات و فعاليّت بر زن امتياز دارد لكن زن را نيز خصوصياتى است كه از آن جهت بر مرد برترى دارد، قلب حساس پر عاطفه، بردبار فداكار، نوع‏دوست، نوع‏پرور، رقيق القلب، مربى عالم زن را طورى خلقت فرموده كه مشقت آبستنى، زائيدن، شير دادن، تربيت اولاد نوزاد، تا مدت مديدى بلكه در تمام ايام جوانى عهده‏دار باشد.

و بعضى از علماء تفسير راجع بهويت زن و حقوق آن در جامعه و مقدار ارزش آن در ملل متمدنه و غير متمدنه قبل از اسلام و بعد از اسلام بيان مفصلى دارد از تفصيل آن خوددارى ميكنم لكن مختصرى از آن را ترجمه مينمايم.

پس از بيان چگونگى نظريه ملل عالم نسبت بزن قبل از اسلام چنين گويد:

اما اسلام يعنى دين حنيفى كه قرآن در آن نازل شده شالوده كار زن را نسبت بجامعه عوض نموده و بر خلاف آنچه عقيده اهل عالم بوده هويّت زن و حقوق او را در جامعه نشان داده.                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 325

 راجع بهويت زن در آيات قرآنى تذكر داده كه زن و مرد هر دو انسانند و ماده و عنصر وجود مرد و زن يكى است و فضل و برترى براى احدى نيست مگر بتقوى يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ سوره حجرات آيه 13. و نيز هر فردى از بشر از زن و مرد گرفته شده كه زن و مرد ماده وجود انسانند و فضل و برترى را در تقوى قرار داده خواه مرد باشد خواه زن هر كس تقواى او بيشتر باشد فضيلتش بيشتر است.

و نيز فرموده أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ سوره آل عمران آيه 193. در اين آيه تصريح نموده كه هيچ عملى نزد خدا ضايع نيست بخلاف كسانى كه ميگفتند عمل بد زنها راجع بخود آنها است و عمل خوب آنها براى مردها است و بعضكم من بعض نتيجه قول حق تعالى است كه إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ يعنى زن و مرد هر دو از يك نوع و يك سنخند.

و آيه ديگر كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ معلوم ميشود هر بشرى خواه زن باشد يا مرد گرو اعمال خودش ميباشد.

و پس از آنكه معلوم شد كه فضيلت و كرامت در تقوى است نه در مرد بودن يا زن بودن و هر گاه اخلاق حميده مثل درجات ايمان علم نافع، عقل، خلق نيكو، صبر، حلم، سخاوت، شجاعت و باقى اوصاف حميده در زن باشد كه در برابر وى مرد باين اوصاف نباشد چنين زنى فضيلت و برترى دارد بر آن مردى كه در درجه او در تقوى و اخلاق نيكو باشد. و نيز آيات ديگر مثل قوله تعالى مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ سوره نحل آيه 96 و غير اينها كه دلالت دارد كه زن و مرد بلحاظ كسب فضائل مساوى ميباشند، و نيز خداوند مذمت نموده كسانى را كه بدختر توهين مينمايند آنجا كه فرموده وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى‏.

و نيز راجع بامور اجتماعى و شئون حياتى اسلام مساوات قرار داده بين زن و مرد و زن را در اراده و عمل مستقل قرار داده و نيز در نتيجه عمل وى را با مرد مساوى گردانيده‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 326

 آنجا كه فرموده لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ و در دو جهت زن و مرد با هم فرق دارند يكى آنكه زن را تشبيه به زراعت نموده در تكون و پيدايش وجود بشر و ديگر چون بنيه زن لطيف و هويّت وى ضعيف‏تر از مرد است و اين دو جهت تأثير دارد در حالات او اين است كه وظائف اجتماعيه‏اى كه محول باوست فرق پيدا ميكند با مرد، زن راجع بشئون زندگانى وظيفه‏اى دارد و مرد وظيفه ديگرى دارد كه هر يك بايستى انجام وظيفه دهند.

خلاصه زن و مرد در غالب احكام عبادات و حقوق اجتماعى مساوى ميباشند و همان طورى كه مرد مستقل در امور اجتماعى است زن نيز استقلال دارد و در غالب امور اجتماعى حق مداخله دارد مثل كسب، عمل، ارث، تجارت، زراعت، تعليم، تعلم، اخذ حقوق دفاع از دشمن و غير اينها از مواردى كه خلاف اقتضاى طبعش نباشد و عمده چيزى كه طبيعت زن مقتضى آن نيست قضاوت و ولايت و جهاد است. (تفسير الميزان) لكن با اينكه زن و مرد در بسيارى از شئونات و امور اجتماعى مثل استقلال فكر، حريت، تصرف ارادى در امور اجتماعى و فردى و تصرف و اختيار او در امور شخصى خود چنانچه فرمود فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ و غير اينها مساوى ميباشد با اينحال از بعضى جهات ديگر زن با مرد فرق دارد چنانچه اگر مقايسه شود متوسطين از مردها در خصوصيات كماليه مثل دماغ و قلب و شرائين و اعصاب و قواى بدنى و جثه قوى‏ترند از زن لكن زن نيز بجهاتى مثل عاطفه، رقت قلب، ميل بجمال و زينت بر مرد امتياز دارد و ديگر از امتيازات مرد بر زن اين است كه حيات مرد حيات تعقلى است و حيات زن حيات احساساتى است.

آرى حق زن نيست كه در قضاوت شرعى كه از روى كتاب الهى و سنت نبوى اخذ شده مداخله نمايد نه قضاوتى كه در دادگستريها كه از روى قوانين خارجه گرفته شده و قضات آن از قوانين شرع بى‏خبرند كه چنين قضاوتى نه بر زن رواست نه بر مرد بلكه رجوع بچنين حكوماتى رجوع بطاغوت است كه در كلام اللَّه از آن نهى شده آنجا كه فرموده أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 327

 مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ‏

 «1» سوره نساء آيه 63. و چنانچه تفسير شده طاغوت رجوع بباطل است و آن قاضى كه بحكم خدا و روى ميزان شريعت حكم ننمايد همان طاغوت است كه حكم بباطل نموده و نيز خداوند بخودش قسم خورده كه ايمان نياورده‏اند مگر كسانى كه در فصل خصومات پيغمبر خود را حكم قرار دهند و تسليم قضاوت او شوند آنجا كه فرموده فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً سوره نساء آيه 98 و شايد سرّ اينكه زن روا نيست قاضى گردد و قضاوت نمايد اين باشد كه زن زودتر از مرد تحت تأثير واقع ميگردد و نيز بآن رقّت قلبى كه دارد شايد نتواند راجع بجنايات و حدود و قصاص قضاوت بحقّ نمايد و آنجا كه بايستى قصاص شود از قطع يد سارق و اعدام جانى رقّت قلبش مانع گردد از اينكه حكم قصاص را جارى گرداند.

و سبب ديگر لزوم حجاب و تستر اوست كه چنين امور اجتماعى با حجاب منافات دارد اين است كه شارع اسلام براى زن كارى معيّن فرموده مثل حمل، وضع حمل، ارضاع، پرستارى اطفال، ترتيب منزل و امثال اينها و مشقت كار و كسب را بعهده مرد كه قوى‏تر و فعال‏تر است قرار داده.

الطَّلاقُ مَرَّتانِ طلاقى كه توان رجوع نمود دو طلاق است و در طلاق سوم ديگر رجوعى نيست هشام از عايشه روايت ميكند كه گفت زنى آمد و بمن گفت شوهرم مرا چند دفعه طلاق داده و وقتى نزديك بتمام شدن عدّه ميشود رجوع ميكند و غرضش اذيّت بمن‏

__________________________________________________

 (1) خطاب برسول اكرم (ص) است كه آيا نديدى كسانى كه گمان ميكنند ايمان آورده‏اند بآنچه بتو و پيمبران قبل از تو فرود آمده و اراده ميكنند كه در فصل خصومات و محاكمه بين آنان رجوع بسوى طاغوت نمايند (يعنى باطل) در صورتى كه محققا مأمورند كه نسبت بآنها مخالفت ورزند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 328

است و در زمان جاهليت مردهايى كه زنهاى خود را دوست نميداشتند و نميخواستند شوهر ديگرى كنند با آنها چنين ميكردند پس از آنكه عايشه مطلب را برسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم عرضه مينمايد اين آيه فرود مى‏آيد الطَّلاقُ مَرَّتانِ يعنى طلاقى كه در آن رجوع است دو مرتبه است نه زيادتر كه در طلاق سوم چنانچه در آيه بعد فرموده فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ ديگر رجوعى نيست مگر اينكه پس از اتمام عده شوهر ديگر كند و طلاق بگيرد و دو مرتبه با شوهر اول ازدواج نمايد.

فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ و اين حكم سوم است راجع بطلاق از حيث رجوع كه پس از دو طلاق بايستى يا بطور شايستگى و متعارف نگاهش داريد يا وى را از قيد زوجيت رهايش گردانيد با نيكى و احسان.

و شايد آيه اشاره باين باشد كه اگر رجوع نمودى از روى عاطفه زناشويى و از روى انس و مودت باشد و اگر او را رها نموديد آن نيز بطور احسان و شايستگى انسانيت باشد كه علاوه بر اينكه وقتى حقوق واجبه او را ادا نموديد مزيد احسانى نيز در باره وى بنمائيد زيرا كه وظيفه انسانيت چنين است كه پس از آنكه مدتى با مودت و دوستى با هم گذرانيده‏ايد سزاوار نيست كه از روى سخط و غضب و انتقام‏جويى بخواهيد بهمسر خود اذيت و آزار نمائيد و بجبر و اكراه او را از خود برانيد.

وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً و اين چهارمين حكمى است از احكام طلاق كه در اين آيه تذكر ميدهد كه حلال نيست براى شما مردان كه آنچه بزنها داده‏ايد از مهر و تحفه و لباس و طلا آلات و غير آن از آنها بگيريد و طلاق دهيد چنانچه فرموده وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 329

 إِلَّا أَنْ يَخافا أَلَّا يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ مفسرين در شأن نزول آيه چنين گويند كه اين آيه در باره جميله دختر ابى فرود آمده و شوهرش ثابت بن قيس بود و بسيار جميله را دوست ميداشت و جميله شوهر خود را دوست نميداشت دو مرتبه آمد نزد پدر خود و از شوهرش شكايت نمود پدرش ميگفت برو با شوهر خود بساز آمد نزد رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم و از شوهر شكايت نمود حضرت كسى را فرستاد و او را حاضر نمود و از او سؤال نمود كه جهت شكايت جميله چيست گفت يا رسول اللَّه نميدانم شكايت او از چيست من در تمام روى زمين كسى را بيشتر از او دوست نميدارم جميله گفت راست مى‏گويد من چيزى در باره او نميگويم كه فردا آيه‏اى آيد و من خجل گردم او مرا دوست دارد لكن من او را دوست نميدارم و اگر مرا رها نكند ترسم كارى كنم كه هلاك گردم حضرت بآن مرد فرمودند چه مى‏گويى گفت يا رسول اللَّه باغى بوى داده‏ام و آن خرماستانى است بمن پس دهد تا او را طلاق دهم جميله گفت و بيشتر هم ميدهم و اين اول طلاق خلعى بود كه در اسلام واقع گرديد و طلاق خلع طلاقى است كه از طرف زن سر ميزند كه بايستى شوهر را راضى كند و طلاق بگيرد.

فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ و اين پنجمين حكمى است از احكام طلاق كه وقتى مرد سه مرتبه زن خود را طلاق داد در مرتبه سوم ديگر حق رجوع ندارد مگر وقتى كه شوهر ديگرى اختيار كند و پس از آنكه شوهر ديگر با وى مقاربت و نزديكى نمود او را طلاق دهد پس از انقضاى عده ثانيا با شوهر اول ازدواج نمايد.

إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ لكن در صورتى ازدواج دوم رواست كه زن و شوهر در نظر داشته باشند كه هر يك بوظائف زناشويى بطورى كه در شريعت اسلامى مقرر شده عمل نمايند.

و شايد اين قيد نظر بهمان عادات زمان جاهليت دارد كه براى اينكه بزنها                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 330

 اذيت نمايند آنها را طلاق ميدادند نزديك انقضاى عده كه ميرسيد باو رجوع مينمودند اينجا نهى دارد كه در صورتى ميتوان ازدواج تازه‏اى نمود كه چنين قصدى در كار نباشد بلكه از ازدواج دوم مواصلت زناشويى باشد و اين يكى از الطاف الهى است كه در باره زن اجرا نموده كه كمتر تحت تأثير جفاى مردها واقع گردند.

وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ اجل بمعنى لغوى آخر مدت و عاقبت چيزى را گويند و معروف چيزى است كه در نظر عقل و شرع پسنديده باشد مقابل منكر كه نزد عقل و شرع ركيك و انزجار طبع ميآورد.

خطاب بمردها است كه هر گاه زنهاى خود را طلاق داديد و نزديك شد كه مدت عده منقضى گردد اگر ميل داريد آنها را نگاه داريد يعنى رجوع كنيد بطور معروف كه حقوق آنها را اداء كنيد و با ملاطفت و مهربانى با آنها رفتار نمائيد.

أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا يا آنها را رها كنيد آن نيز بطور متعارف و آنچه بنظر عقل و عرف شايسته باشد و نهى فرموده كه زنها را نگاه دارند براى اينكه بآنها ضرر رسانند چنانچه گويند در زمان جاهليت اعراب چنين ميكردند كه زنها را مكرر طلاق ميدادند چون نزديك انقضاء عده ميرسيد رجوع مينمودند براى اينكه شوهر نكنند و مقصودشان اضرار و اذيت بآنان بوده اين است كه خداوند در چند آيه نهى از اين عمل فرموده.

وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ و كسى كه از مردها چنين كارى كند كه براى ستم نمودن و اذيت كردن بزن پس از طلاق رجوع كند بنفس خود ظلم كرده كه خود را در معرض سخط خداوند قرار داده و نيز چون ناموس خلقت و نظام تمدن جامعه و توالد و تناسل روى ميزان ازدواج قرار گرفته و ازدواج و زناشويى وقتى منتج زندگانى مرتب و سودمند مى‏گردد كه‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 331

 زن و شوهر هر يك بوظيفه خود رفتار و با ميل و محبت با هم آميزش نمايند وقتى پاى ضديّت و معاندت در كار آمد زندگانى آنها تلخ و عيش آنها مكدر ميگردد.

وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللَّهِ هُزُواً شايد مقصود از آيات، آيات قرآنى و تشريعى باشد و ممكن است مقصود آيات آفاقى يا مطلق آيات باشد، اگر آيات قرآنى باشد معنى چنين ميشود كه آياتى كه راجع بطلاق و رجوع و عده رسيده مثل قوله تعالى فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ بآن عمل كنيد و بى‏اعتناء باحكام و قوانين الهى نباشيد، و اگر مقصود مطلق آيات از آفاقى و تشريعى باشد معنى آيه چنين ميشود كه زن موجود ظريفى است از او استمتاع ميبريد و آسايش شما و نسل شما باو تأمين ميگردد پس بايستى بخوبى او را نگاهدارى نمائيد و حقوق او را بهزو و باطل نگيريد كه هم عيش دنيوى خود را منقص گردانيده و هم بكفران نعمت خود را در معرض سخط پروردگار در آورده‏ايد.

وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ ياد كنيد و متذكر گرديد نعمتهايى كه بشما عنايت شده از نعمت ازدواج يا مطلق نعمتهاى الهى بياد آريد و نيز متذكر باشيد نعمت دين و قرآنى كه در آن قوانين و حكمت هر چيزى مندرج گرديده.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ و خوددارى نمائيد از نافرمانى و مخالفت اوامر و نواهى كه بتوسط رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم در قرآن بشما دستور داده شده و بدانيد كه خداوند بتمام افعال و اعمال و اقوال و نيات شما آگاهست.