کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
سوره البقرة: آيات 102تا117 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 2

[سوره البقرة (2): آيات 102 تا 103]

وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلى‏ مُلْكِ سُلَيْمانَ وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (102) وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (103)

 (ترجمه)

و پيروى كردند سخنانى را كه ديوان و شياطين در مملكت سليمان (ع) ميخواندند و سليمان (ع) هرگز بخدا كافر نگشت لكن ديوان همه كافر شدند و بمردم سحر ميآموختند و نيز ميآموختند بآنها آنچه را كه بدو فرشته (هاروت) و (ماروت) در بابل نازل شده بود و هاروت و ماروت به هيچ كس چيزى نميآموختند مگر آنكه باو ميگفتند كار ما فتنه و آزمايش است مبادا كافر شويد و مردم از آنان مى‏آموختند چيزى از (سحر) كه بين شوهر و زن جدايى افكند و بكسى زيان نميرسانيدند مگر آنچه را                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 3

 خدا بخواهد و آنچه را كه بمردم ميآموختند بآنها زيان ميرسانيد و سودى نداشت محققا ميدانستند هر كه چنين كند هرگز در عالم آخرت بهره‏اى نخواهد داشت و اگر ميدانستند ميفهميدند كه ببهاى نفوس خود زشت‏ترين متاعى خريدارى نموده‏اند،

و اگر اينها ايمان آرند و پرهيزكار گردند بهره‏اى از نزد خداوند بآنان رسد و آن بهتر است اگر بدانند.

توضيح آيات‏

وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلى‏ مُلْكِ سُلَيْمانَ بين علماى تفسير در اين مبارك آيه از جهاتى گفتگو است:

1- در اينكه آيا مرجع ضمير «اتبعوا» يهوديان عصر سليمانند يا يهوديان عصر پيغمبر خاتم (صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) يا تماما يعنى اشاره بتمام يهوديانست كه باضافه بآن صفات ناشايسته‏اى كه بعضى از آن را در آيات قرآنى تذكر ميدهد پيروى مينمايند سحره و جادوگران را 2- آيا مقصود از شياطين كيانند افراد بشرى ميباشند كه پيرو شياطين گشته در اعمال سحر كه شياطين اخبار سحر بر آنها القاء مينمودند يا افراد جنند و بيشتر از مفسرين گويند مقصود افراد جنند كه از شياطين سحر مى‏آموزند و شياطين از ملائكه كلماتى ميدزديدند و دروغهايى بآن ضميمه ميكردند و بكهنه تلقين مينمودند و در زمان سليمان نبى (ع) و بعد از او نيز نسبت بسليمان (ع) ميدادند، و بعضى گويند شياطين علوم سحر را تدوين ميكردند و در كتب مينوشتند كه مردم تعليم گيرند و انتشار سحر در عصر حضرت سليمان (ع) شد تا اينكه مردم گمان كردند كه جن غيب ميداند و خداوند در قرآن كلام آنها را رد نمود و نيز نسبت سحر را بسليمان (ع) ميدادند و بين مردم منتشر مينمودند كه سليمان (ع) پيغمبر نبود بلكه ساحر بود كه بسحر خود جن و انس و باد و حيوانات را مسخر نموده.

و كسانى كه گويند مقصود از شياطين انسى ميباشند نظر آنها بروايتى است كه در تفسير قمى و عياشى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت مى‏كنند كه چون سليمان (ع) زندگى را بدرود گفت ابليس لعين علوم سحر را تدوين نمود و در طومارى                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 4

 بست و پشت او نوشت اين ذخائر و گنجينه‏هاى علوم است كه آصف بن برخيا در مملكت سليمان (ع) تدوين نموده هر كس بخواهد فلان و فلان بايستى چنين و چنان كند و آن را زير تخت حضرت سليمان عليه السلام دفن نمود و بعد از او منتشر نمود اين بود كه كفار گفتند سليمان (ع) پيغمبر نبود بلكه ساحر بود و خداوند براى رد قبول آنها اين آيه وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلى‏ مُلْكِ سُلَيْمانَ را فرود آورد.

و بعضى گويند خود حضرت سليمان (ع) بسيارى از علومى كه خداوند بوى عنايت نموده نوشته بود و از جمله آنها علم سحر بود و در زير تخت خود پنهان نمود كه از بين نرود بعد از فوت او بدست منافقين افتاد اين بود كه نسبت ساحرى و جادوگرى بحضرتش دادند لكن سليمان نبى و معصوم بود و ساحر نبود بلكه عالم بود بعلم سحر.

وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا ساحت قدس سليمان نبى عليه السلام مبرى و منزه و بالاتر از اين است كه بعمل سحر و جادوگرى كافر گردد لكن شياطين كه بمردم سحر ميآموختند كافر شدند و شايد مقصود از كفر در اينجا همان معنى لغوى آن باشد كه پوشانيدن حق و وانمودن خلاف آن است و عمل سحر همان است كه خلاف واقع را نشان ميدهد، و غير اينها از موارد بسيارى كه در اين آيه مورد بحث مفسرين واقع گرديده و براى اقتصار از تفصيل آن خوددارى نموديم و از عجائب اسرار و رموز قرآنى است كه يك آيه مشتمل بر نكات علوم و دقايقى باشد كه متفكرين بشر باندك رموز آن پى نبرند.

معناى سحر در لغت و در عرف‏

سحر در لغت عبارت از آن چيزى است كه سببش مخفى و نامعلوم باشد و سحر بفتح غذا را گويند براى آنكه در شكم مخفى ميگردد و عملش نيز ظاهر نميشود.

و در عرف شرع چنين عملى را كه سببش مخفى و از روى خدعه و تدليس صورت گيرد و در خيال انسان ارائه دهد آنچه را كه بر خلاف واقع است مذمت نموده چنانچه در بيان مذهب سحر فرموده يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى‏ سوره طه آيه 69                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 5

بيان اقسام سحر

سحر اقسام بسيارى و شعب بيشمارى دارد كه مفسرين پاره‏اى از آن را در ذيل اين آيه شرح داده‏اند كه در اينجا اجمالا بعضى اقسام آن را يادآورى مينمائيم.

شكى نيست كه عمل سحر در عالم بانواع و اقسام بسيارى واقع است و انكار وقوع آن را نتوان نمود منتهى بعضى اقسام آن راجع بهمين علوم طبيعى است كه سببش براى غير اهلش محرز نيست مثل اينكه ديده شود كسى داخل ميگردد در آتش و بدنش نميسوزد براى اينكه اجزايى ببدنش ماليده كه از حرارت آتش آسيبى نمى‏بيند يا آنكه خطى مينويسد كه غير از خودش و طرفش كسى نتواند بخواند.

قسم دوم از اقسام سحر از طريق كثرت عمل و معتاد گرديدن بر آن صورت ميگيرد مثل معتاد شدن بر خوردن سميات يا كشيدن بارهاى گران و سنگين يا اعمال عجيب ديگرى كه از روى تمرين و عادت تحقق پذيرد و براى غير اهلش متعسر بلكه متعذر بنظر مى‏آيد و اين قسم از سحر ظاهرا منعى از طرف شرع بر آن نرسيده بلكه شايد از اقسام سحر بشمار نيايد زيرا سببش معلوم است.

قسم سوم از اقسام سحر شعبده است كه از حركات سريع بعمل مى‏آيد و از جهت سرعت عمل چنين بنظر مى‏رسد كه خارج از اسباب طبيعى است لكن كسى كه مطيع گردد بر اسباب طبيعى آن ميفهمد كه سبب آن دو چيز است يكى سرعت عمل كه سبب آن حركت سريع شعبده‏باز است و ديگر خطاء در حس مخصوصا در حس بصر كه خطاء در آن بسيار واقع ميگردد شعبده‏باز بحاضرين چيزى نشان ميدهد و فورا بشكل ديگرى در مى‏آورد تا حس بصر مشغول باولى است شكل دوم خلاف آن را نشان ميدهد و نيز در ضمن عمل كلمات تندى مى‏گويد كه حواس حاضرين را متوجه بخود گرداند و عمل خود را انجام دهد خلاصه اين نوع از سحر تصرف در خيال است كه در ذهن حاضرين و در خيال آنها خلاف واقع را ارائه ميدهد و از سرعت عمل و بر هم ريختگى مرئيات و مبصرات و مسموعات انجام ميگيرد و به هيچ وجه واقعيت ندارد و از پست‏ترين اقسام سحر بشمار مى‏آيد كه بجز خدعه و تدليس و نشان دادن خلاف واقع چيز ديگرى نيست و تحصيل آن‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 6
نيز فضيلت و كمالى براى انسان نميآورد و آن از اقسام سحر مذموم بشمار ميآيد.

قسم چهارم از اقسام سحر آنست كه از قوت نفس و قوت عزم و اراده انجام ميگيرد و آن را علم (ليميا) گويند و آن دانا گرديدن بكيفية ارتباط نفوس جزئيه بشريه است بنفوس عاليه و ارواح قويه و اتصال يافتن بقواى مندرجه در آن و عمل آن تسخير بعض ارواح جزئيه است مثل ارواحى كه موكل بحوادثات اوضاع عالم مادى و طبيعى ميباشند و تسخير جن و ارواح بشريه از شعب آن است و نيز از شعب آن خواب مغناطيسى و حاضر نمودن ارواح و پيش‏گويى و اطلاع يافتن بر مغيبات و غير اينها است و بحس و عيان پاره از عمليات اين قبيل از سحر ديده شده كه بطور كلى نميتوان وقوع آن را انكار نمود چنانچه ميگويند مرتاضين در هند چه اعمال غريب و عجيبى از خود نشان ميدهند خلاصه بطور كلى نميتوان انكار نمود كه چنين عملياتى كه ظاهرا خارج از اسباب عادى و طبيعى بنظر مى‏آيد در عالم پديد نگشته و بطور كلى نميتوان ادعاى هر مدعى را نيز قبول نمود.

و چنانچه بعضى از مفسرين گفته‏اند منشأ اينطور عمليات دو چيز است يكى قوت اراده و عزم راسخ و ديگرى ايمان بتاثير وقتى براى انسان يقين بر امرى حاصل گرديد و اراده نمود بر انجام آن با يقين قطعى بر ظفر يافتن بر آن و مشغول گرديد بعملياتى از رياضات و دعوات و انقطاء از مألوفات و توجه كامل بآنچه مراد وى است ممكن است خارق العاده‏اى از وى بروز و ظهور نمايد.

و خارق العاده هر گاه از طريق قوت اراده و يقين قطعى و عزم راسخ بر عمل پديد گردد گاهى بتوسط عمليات خارجى انجام ميگيرد مثل آن اعمالى كه براى دوستى بين دو نفر يا دشمنى بين آنها متوسل ميگردند ببعضى اشياء مثل دعوات و بخورات و طلسمات يا غير آن از آنچه مدخليت دارد در حصول آن يا وقت حاضر نمودن روح مثل آينه يا آب يا غير اينها بكار ميبرند و يا بدون وسايل خارجى تحقق مى‏پذيرد و آن وقتى است كه اذعان و يقين بر حصول مراد و نيز عزم و اراده بر عمل چنان در انسان قوى گردد كه بقوت وهم و تصميم بر عمل قدرت پيدا نمايد بر حصول آن چيزى كه همت بر آن گماشته                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 7

 آرى وقوع چنين امرى و بالاتر، از انسان غريب نيست زيرا كه خلقت انسان طورى است كه بهر چه رو آرد و مواجه با او گردد صورت و حقيقت او در مرآت ذاتش پديد ميگردد و نيز بر هر امر ممكن همت گمارد و آنچه در انجام دادن آن لازم است و لو آنكه بسيار بعيد بنظر آيد و مشكل بنمايد انجام دهد با يقين قطعى و اعتماد بنفس، بر تحصيل آن توانا مى‏گردد زيرا كه نفس بشر بنا بر تحقيق از عالم مجردات است و عالم فوق الطبيعه خلقت گرديده و عالم مجردات فوق عالم طبيعيات و محيط بر آن است اين است كه برياضات و ترك مألوفات و مشتهيات نفسانى و طبيعى رو مى‏آورد بعالم خود (عالم مجردات) و از آنجا استمداد مى‏طلبد و ببعض حوادث اطلاع مى‏يابد.

و نيز بر فرضى كه نفس انسان را از عالم مجردات نگرفتيم و قوه ساريه در جسم دانستيم كه از اخلاط و عناصر تركيب يافته اختلاف قوت و ضعف نفس در بشر قابل انكار نيست چه مانعى دارد كه گفته شود كه بعضى از نفوس و لو اينكه از عالم جسمانى تكون يافته‏اند لكن يا در اصل خلقت يا بعمل و قوت تصميم و ارادت و تحمل رياضات و ترك مألوفات چنان قوت و شوكتى پيدا نمايند كه بتوانند امور خارق العاده‏اى انجام دهند يعنى اقدام نمايند بر عملى كه از قوه عموم مردم خارج باشد و اين مطلب قابل انكار نيست فضيلت انسان بر حيوان بلكه بر ملك نيز بهمين است كه انسان هر قدر ترقى نمايد و رو بكمال رود حد يقف ندارد و قابل زيادتى است لكن حيوان و ملك اينطور نيستند كمالات آنها محدود بحد معين است كه ممكن نيست از آن تجاوز نمايد ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ سورة الصافات آيه 164 اشاره بهمين است.

و نيز تصرفات قوه واهمه در مملكت بدن انسان واضح است و قابل انكار نيست مثل اينكه هر گاه در زمين مسطح حركت ميكند اگر در خط يك وجبى راه برود هيچ لرزه و سقوطى ندارد و زمين نميخورد لكن اگر سر ديوار بلندى راه برود و لو يك متر عرض آن باشد بتوهم سقوط زمين ميخورد و پرت ميشود.

و نيز ممكن است انسان بتوهم اينكه مريض است مريض گردد و بتوهم صحت صحت يابد چنانچه يكى از طرق معالجه همين است و تلقين بنفس نيز از همين بابست                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 8

 مثل اينكه اگر مبتلا بمرض است بخود بگويد حالم خوب است و گمان سلامتى بخود ببرد.

و نيز كسى كه تدبر كند در افعال و اعمال خود بخوبى ميفهمد كه عامل در اعضاء و حركات طبيعى وى همان تصورات نفسانى است كه قوه محركه عضلات را بحركت مى‏آورد زيرا بتصور فعل جميل انسان مايل مى‏گردد بعمل و وقتى ميل قوت گرفت تصميم و اراده پديد ميگردد و عمل در خارج انجام ميگيرد.

خلاصه وقتى كه تصرفات قوه خيال و واهمه را در بدن دانستيم چه مانعى دارد كه گفته شود همين طورى كه تصورات نفسانى و قوه واهمه در بدن خود نفوذ دارد وقتى بوسائل و معداتى از رياضيات و ترك مشتهيات نفسانى و تقليل در غذا و انزواء و غير اينها با اعمال ديگرى قوت گرفت ممكن است نفوذ در بدن غير نيز بنمايد و تصرف در خيال او نمايد و غير واقع را در نظر او امر واقعى نشان دهد يا قوت و شوكتى پيدا نمايد كه بوسائلى استيلاء يابد بر بعضى نفوس جزئيه از بشر يا جن و آنها را تحت تسخير خود در آورد و بآنها امر و نهى نمايد و آنان نيز بپذيرند براى اينكه تحت حكومت وى واقع گرديده‏اند.

و عمده وسائل آنها در قدرت يافتن بر اين قبيل اعمال چنانچه گفته شد دو چيز است يكى ايمان و يقين بتأثير نمودن اعمالى كه بآن متوسل ميگردند بر مراد خود و لو آنكه در واقع چنين اعمال منتج چنان آثارى نباشد كه آنچه مؤثر است اعتقاد و يقين بتأثير است نه واقعيت آن چنانچه ميتوان گفت كليه اعمال همين طور است هر عملى كه با ايمان و يقين توأم گرديد نتيجه‏بخش است و بدون آن اثرى بر آن مترتب نخواهد شد اين است كه شارع مقدس شرط قبولى اعمال را ايمان و يقين راسخ قرار داده كه عمل شرعى بدون ايمان قبول نميشود.

و شرط ديگر بر قدرت و توانايى يافتن آنها بر مراد خود قوت اراده و تصميم بر عمل است كه عمل هر قدر مشكل بنظر آيد ترديدى و كسالتى در عزم و اراده بر عمل پديد نگردد و با عزم ثابت در انجام دادن آن بكوشد.

اعتراض‏

چگونه ميتوان بعمل ساحر اعتماد نمود و آن را يك امر واقعى پذيرفت در صورتى كه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 9

 بدلالت عقل و شهادت كتب الهى كليه انواع و اقسام سحر باطل است و در همين مبارك آيه نسبت سحر را بشياطين داده و شياطين را باين عمل كافر معرفى نموده و در جاى ديگر ساحر را مذمت نموده بقوله تعالى سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ «1» سوره اعراف آيه 113. و نيز ساحر از دروغگويان بشمار ميآيد زيرا كه همان مفسده دروغ كه (اغراء بجهل) و نشان دادن خلاف واقع باشد در عمل آنها نمودار است و بر دروغ و عمل دروغ اعتماد نتوان نمود.

و نيز اگر عمل ساحر داراى واقعيت و حقيقت باشد فرقى بين سحر و معجزه باقى نمى‏ماند آن وقت بمعجزه نبوت پيمبران ثابت نمى‏گردد و راه عذر براى انكار پيمبرى آنها باقى خواهد ماند كه گفته شود امر براى ما مشتبه گرديد و گمان كرديم معجزه و خارق العاده‏اى كه از پيمبران ظهور و بروز مينمود از قبيل سحر ساحران و تدليس جادوگران است.

پاسخ‏

فرق بين سحر و معجزه از چند راه است:

1- عمل ساحر اگر واقعيتى پيدا كند پس از رياضات شاقه و عمليات بسيار مشكل كه تحمل آن نوعا براى عموم مردم مشكل بلكه بنظر محال مينمايد انجام مى‏گيرد و معجزه پيمبران ناشى از عنايت ربانى است كه خلقت آنها سرشته شده از عالم نور و از مقام عليين است و در اظهار معجزه فقط از عالم الهى استمداد ميطلبند، و اگر چه پيمبران نيز قبل از تحمل نبوت و پس از آن چنانچه نقل ميكنند رياضاتى داشتند لكن رياضت آن بزرگواران در عبادت و بندگى خداوند بوده نه براى جهات نفسانى و انتفاعات مادى دنيوى بلكه كوشش آنها در فناء فى اللَّه و از خودگذشتگى است اين بود كه مظهر و نماينده صفات الهى گشتند و كرامات خود را مستند بحق مينمودند نه بخود.

2- عمل ساحر با نوع عمل انبياء تفاوت بسيار دارد غالبا عمل ساحر تصرف در قوه‏

__________________________________________________

 (1) سحر كردند چشمهاى مردم را و آنها را ترسانيدند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 10

خيال و قوه واهمه است كه از طريق حواس ظاهره يا غير آن آنچه همت بر آن گماشته در قوه خيال حاضرين مجسم ميگرداند نه اينكه واقعا بتواند تصرف در مواد موجودات كند و حقيقتا تغيير شكل دهد يا معدوم را موجود يا موجود را معدوم گرداند فقط هستى بخش خدا است و بس و تمكن پيمبران در مواد و تغيير شكل دادن اشياء بقدرت ربانى و خواست الهى انجام ميگيرد منتهى الامر خداوند براى اثبات رسالت امور خارق العاده‏اى بدست آنها جارى ميگرداند و اگر فرضا بندرت از ساحرين كسى پيدا شود كه بتواند اندك تصرفى در مواد كند اگر در بدن خود اوست آن از طريق قوت نفسانى و غلبه قوه ارادى وى است كه از طريق رياضات و ترك مشتهيات طبيعى ممكن است نفس غالب بر طبيعت گردد و در بدن خود تصرف كند مثل اينكه روى آب راه رود و در هوا بدون وسائل خارجى بپرد و اگر تصرف در بدن غير از انسان يا حيوان باشد شايد آن نيز از راه تصرف در قوه خيال او باشد كه بقوت اراده‏اى كه در اثر رياضات وى را پديد گشته اولا تصرف در خيال آن شخص مينمايد و در قوه واهمه وى آنچه مراد او است القاء ميگرداند آن وقت از راه وهم تسلط مى‏يابد در بدن وى و او را تحت تسخير خود در مى‏آورد و امر خارق العاده‏اى اظهار مينمايد.

3- سحر غالبا با اسباب خارجى انجام ميگيرد و منوط بعملياتى است كه نزد اهلش معلوم است لكن معجزه محتاج بوسائل خارجى نيست بمحض اراده نبى كه مظهر و نماينده اراده و قدرت الهى است انجام ميگيرد.

4- سحر چون از قوه نفسانى ساحر پديد گشته محدود بوقت بخصوص و مقيد بعمل مخصوص است لكن معجزه پيمبران چون از قوت الهى و فيض ربانى پديد گشته محدود بحد خاص و مقيد بوقت بخصوصى نيست اين است كه پيمبران در مواد عالم تصرف مينمايند و باراده حق تعالى كار خدايى ميكنند.

5- ممكن نيست سحر با معجزه مقابلى نمايد و در برابر آن عرض اندام نمايد كه بزودى معجزه سحر را معدوم و مضمحل ميگرداند زيرا كه سحر بمنزله ظلمت است و از تصرفات نفسانى بعمل آمده و معجزه نور است و از مقام شامخ عقل پديد گرديده وقتى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 11
نور آمد ظلمت را نابود ميگرداند وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً «1» سوره بنى اسرائيل آيه 83. اين بود در موقعى كه سحره فرعون سحر خود را در معرض نمايش در آوردند، جناب موسى (ع) بامر خداى تعالى عصاى خود را انداخت و عصا بصورت اژدها بر آمد و فرو برد آنچه را سحره بدروغ نمايش داده بودند چنانچه اشاره بآن دارد قوله تعالى فَأَلْقى‏ مُوسى‏ عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ «2» سوره شعراء آيه 44.

6- اگر ساحر عملى كند كه مشتبه گردد بمعجزه پيغمبران و بآن عمل مدعى پيغمبرى گردد از راه لطف براى خداوند لازم است او را رسوا گرداند تا آنكه دروغش ظاهر گردد و گر نه حجت بر مردم تمام نشده.

اجمالى در اقسام سحر

بعضى از دانشمندان چنين گويند قول كلى در تقسيم سحر و ضبط آن بسيار مشكل است لكن آنچه معروف و متداول نزد اهل آنهاست از اين قرار است:

1- علم «شيميا» است و آن علمى است كه بحث ميكند در كيفيت ممزوج شدن قواى ارادى با قواى مخصوصه مادى براى تصرف نمودن در امور طبيعى و ناشى از اين علم است تصرف در خيال كه آن را سحر عيون نامند و اين فن صحيح‏ترين از اقسام سحر بشمار ميرود.

2- «ليميا» و آن عملى است كه بحث ميكند از كيفيت تأثير ارادى و چگونگى اتصال آن با روح قويه عاليه مثل ارواحى كه موكلند بكواكب و حوادث به اينكه مسخر نمايند آنها را يا اتصال بآنها پيدا كنند و استمداد از جن و تسخير آنها و چنين علمى را فن تسخيرات نامند.

 «هيميا» و آن علمى است كه بحث ميكند از كيفيت تركيب قواى عالم‏

__________________________________________________

 (1) بگو آمد حق و ناچيز شد باطل محققا باطل ناچيز است‏

 (2) پس از آنكه موسى (ع) عصاى خود را انداخت در آن هنگام عصا بلعيد آنچه را بدروغ نمايش دادند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 12

علوى با عناصر سفليه و عجائبى كه از آن پديد ميگردد و آن علم طلسمات است زيرا كه موجودات علوى و اوضاع سماوى ارتباطاتى دارند با حوادث مادى همانطورى كه از عناصر مادى و از تركيب و امتزاج آنها امور طبيعى حاصل مى‏گردد همين طور هر گاه تركيب كنند اشكال سماوى را بطورى كه مناسب گردد با حادثى از حوادث مثل موت فلان و بقاى فلان با صورت مادى كه مناسب آن باشد منتج ميگردد يعنى مقصود حاصل ميگردد اين است معنى طلسم.

4- «ديميا» و آن علمى است كه بحث مى‏كند از چگونگى استخدام نمودن قواى ماديه بطورى كه در حس پديد گردد آثار خارق العاده‏اى و اين قسم از سحر را شعبده گويند و اين چهار فن از سحر با فن پنجم كه تبديل نمودن فلزى بفلز ديگر باشد آن را علم «كيمياء» نامند.

و از جمله علومى كه ملحق باين علوم پنجگانه نموده‏اند علم اعداد و اوقاف است كه بحث ميكند از ارتباطات اعداد و حروف براى حصول مطلوب كه حروف را بوضع مخصوص در جدولهاى مثلث يا مربع يا غير آن رسم ميكنند و از روى حساب مطالبى در ميآورند و از جمله ملحقات بعلم سحر كه در اين دوره متداول شده خواب مغناطيسى و احضار ارواح است و آن چنانچه گفته شد از تأثير اراده و تصرف در خيال پديد مى‏گردد كه در آن كتابهايى تأليف و منتشر گرديده و غرض از آنچه ذكر شد ايضاح اقسام سحر و كهانت بود.

 (تفسير الميزان) ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ در چگونگى «ما» در ما انزل از مفسرين گفتارى نقل ميكنند:

1- ماء موصوله و بمعنى الذى است يعنى آن چنان چيزى كه نازل گرديده شد و عطف «بما يتلوا» است يعنى يهوديها متابعت كردند هاروت و ماروت را و از آنها سحر آموختند.

2- عطف است بر سحر در قوله تعالى يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ، وَ ما أُنْزِلَ يعنى شياطين بمردم سحر مى‏آموختند.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 13

 3- ابن عباس و جماعتى از مفسرين چنين گفته‏اند كه «ماء» ماء نفى است يعنى سليمان كافر نشد و خداوند نازل نكرد سحر بر آن دو ملك.

و در «ملكين» يعنى قراء ملكين بكسر لام قرائت كرده‏اند كه بمعنى دو پادشاه باشد و اكثر بفتح لام خوانده‏اند كه بمعنى دو فرشته است، و گويند «بابل» زمينى است در عراق و آن را بابل گفته‏اند بمناسبت آنكه نمرود موقعى كه ميخواست بآسمان بالا رود تخت او زمين خورد از هيبت آن زبانهاى مردم مبلبل شد يعنى بلكنت افتاد اين بود كه بكثرت استعمال بابل ناميده شد.

وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ خلافى نيست كه «ماء» در اينجا بمعنى نفى است يعنى اين دو فرشته بكسى از علم سحر چيزى نياموختند مگر گفتند سحر آزمودن ما بشما براى آزمايش و امتحان است و بعمل سحر كافر نشويد.

جماعتى از مفسرين بروايت ابن عباس چنين گويند كه در عهد ادريس پيغمبر (ع) وقتى فرشتگان اعمال بنى آدم را ديدند و گناهان و خطاكاريهاى آنان را مشاهده نمودند گفتند خداوندا اينان را در زمين نشاندى تا اينقدر معصيت نمايند از حضرت عزت خطاب رسيد اگر شما بجاى آنها بوديد و شهوت و غضبى كه در آنها بود در شما بود شما نيز نافرمانى مينموديد گفتند بار خدايا تو منزهى ما هرگز مخالفت امر تو را نخواهيم نمود خداوند بملائكه فرمود دو ملك از بين خود انتخاب نمائيد تا بزمين فرستم ببينيد چه ميكنند آنها هاروت و ماروت را انتخاب نمودند خداوند شهوت و غضب بنى آدم را در آنها نهاد و آنان را از چند عمل نهى نمود شرك، كفر، شرب خمر، زنا قتل بناحق، آنها فرود آمدند و روزها بين مردم حكومت ميكردند و شبها باسم اعظمى كه ميدانستند بآسمان ميرفتند يك ماه نگذشته بود كه زن بسيار با جمالى زهره نام از پاريس آمده بود و براى كارى نزد آنها آمد چون آن زن را ديدند شيفته جمال و زيبايى وى گرديدند آنچه از او خواهش وصال نمودند قبول ننمود روز ديگر باز آمد پس از آنكه باز از او درخواست نمودند گفت قبول نميكنم مگر وقتى كه يكى از چند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 14

 كار انجام دهيد يا به بت سجده كنيد يا كسى را بكشيد يا شرب خمر نمائيد با خود انديشه نمودند كه سجده به بت روا نيست و قتل نفس نيز گناه عظيم است آسانتر از همه شرب خمر است حاضر شدند جرعه‏اى از شرب بنوشند وقتى شراب خوردند و مست شدند به بت نيز سجده نمودند آن گاه كسى آنجا آمد براى آنكه از حال آنان مطلع نگردد وى را كشتند و با آن زن خلوت كردند پس از آنچه نهى داشتند مرتكب گرديدند شب خواستند بآسمان روند نتوانستند و اسم اعظم را فراموش نمودند فهميدند اين اثر معصيت آنها است آمدند نزد ادريس نبى (ع) و گفتند اى بنده صالح ما وقتى در آسمان بوديم ميديديم فقط عبادت تو بود كه نزد پروردگار منزلتى داشت از خدا درخواست نما كه توبه ما را بپذيرد ادريس گفت خدايا حال اينها بر تو پوشيده نيست خطاب رسيد بايستى حتما مجازات شوند عذاب دنيا را ميخواهند يا عذاب آخرت را عذاب دنيا را اختيار نمودند بين مفسرين در كيفيت عذاب آنها گفتارى است:

1- آنان را بموى سر آويخته‏اند تا روز قيامت (عبد اللَّه مسعود) 2- از كمر بسته شده تا بند پا و در قيدند. (قتاده) 3- بپا آويخته شده‏اند و بشلاق آتشين آنها را ميزنند (عثمان بن سعيد) 4- بعضى ديگر گفته‏اند سرنگون آويخته شده‏اند و از تشنگى زبان آنها بيرون افتاده در صورتى كه بين آنها و آب چهار انگشت بيشتر فاصله ندارد.

اخبار در اين باب مختلف وارد شده و بعضى از دانشمندان نظر به اينكه اين اخبار با عصمت ملائكه منافى است اين اخبار را رد كرده‏اند.

و از بعضى عرفاء است كه گويند در اينجا رموز و اسرارى نهفته است مقصود از ملكين (عقل نظرى و عقل عملى است) و مقصود از زهره نفس ناطقه است كه در اصل وجود طاهر و بين الهام عقلانى (عقل نظرى و عقل عملى) و بين وسوسه طبيعى و شيطانى واقع گرديده گاهى عقل غالب ميگردد و نفس ناطقه را ببالا ميكشاند و گاهى طبيعت غالب ميگردد و عقل را در قيد طبيعت محبوس ميگرداند پس مقصود از آن دو ملك عقل بدو مرتبه «نظرى و عملى» است كه از سماء علو و رفعت دچار عالم طبيعت شده و راهش                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 15

 بسوى عالم اعلا بسته گرديده و مقصود از زهره نفس ناطقه است كه بوسوسه شيطانى و اميال طبيعى عقل را پابند ميگرداند.

وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ و مردم از آنها ميآموختند چيزى كه بر ضرر آنان تمام ميشد و براى آنها نفع نميبخشيد

اعتراض‏

از يك طرف خداوند دو ملك بزمين ميفرستد كه علم سحر بمردم بياموزند و از آن طرف نهى ميفرمايد از سحر و نسبت سحر بشياطين ميدهد كه شياطين بتعليم دادن سحر كافر شدند و آموختن سحر را فتنه و آزمايش معرفى نموده و اگر بتوسط آن دو ملك سحر بزمين نمى‏آمد مردم سحر نمى‏آموختند تا آنكه گاهى سحر بمعجزه انبياء مشتبه گردد و تميز بين آنان مشكل گردد.

و نيز گويند ملائكه معصومند و تعليم و تعلم سحر را فقهاء حرام ميدانند پس چگونه با هم جمع توان نمود.

پاسخ‏

آرى فقهاء تعليم و تعلم سحر را حرام ميدانند و نيز عصمت ملائكه را مسلم ميدارند و براى رفع اشكال در اين آيه گفتارى از مفسرين نقل شده:

1- بعضى آيه را تأويل نموده‏اند به اينكه گويند «ما» در «ما انزل» ماء نافيه است نه ماء موصوله كه خلاصه خداوند تعليم دادن سحر را از آن دو ملك هاروت و ماروت نفى مينمايد و بنا بر اين تفسير معنى آيه چنين ميشود كه «سليمان كافر نشد و خداوند نازل ننمود سحر را بتوسط آن دو ملك بلكه تعليم دادن سحر را اكيدا نهى نمود چنانچه فرموده وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ يعنى هرگز آن دو ملك علم سحر بكسى تعليم نمى‏نمودند بلكه مردم را آگاه مينمودند كه سحر فتنه و امتحان است و بعمل سحر كافر نشويد مثل اينكه گفته شود، امر نكردم كسى را بفلان عمل مگر اينكه بوى گفتم اگر چنين كنى چنان خواهد شد بلكه شياطين بمردم سحر ميآموختند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 16
2- آزمودن و آموختن علم سحر دو قسم تصور دارد اگر آموختن براى اعمال سحر باشد حرام است لكن اگر براى اين باشد كه بداند سحر چيست و فرق بگذارد بين سحر و معجزه و نيز طريق باطل نمودن سحر را بداند مانعى ندارد و چون آن معنى اول خلاف ظاهر است و تا ممكن است بايستى كلام را حمل بر ظاهر نمود و ظاهر آيه همين معنى دوم را ميرساند پس بهتر اين است كه آيه را حمل بر معنى دوم نمائيم بلكه توان گفت آموختن آن براى همين مقصود شايد داخل باشد در كليه علومى كه تعريف و تمجيد در باره آن شده زيرا كسى تا دانا نباشد بعلوم سحر نميتواند تميز دهد بين معجزه و سحر و بداند سحر كدام است و معجزه پيمبران كه از عالم ما فوق الطبيعه نزول نموده كدام است اين است كه اولين گروهى كه بموسى (ع) ايمان آوردند سحره فرعون بودند زيرا علم تحقيقى پيدا نمودند كه كار موسى (ع) از منشأ ديگرى نزول نموده و كار خدايى است با اينكه ايمان آوردن آنان در واقع اظهار بطلان عمل خود آنها بود كه دروغ خود را فاش كردند و خود را رسوا نمودند لكن چون حقيقت بر آنها مكشوف گرديد نتوانستند خوددارى نمايند و اظهار ننمايند.

و نيز چنانچه معلوم است ناموس خلقت بين دو نقطه مثبت و منفى استوار گرديده خير و شر در اين عالم مثل دو نقطه پرگار بدور هم ميچرخند هر كجا خير و فضيلتى يافت ميشود در مقابل آن شر و فسادى عرض اندام مينمايد در مقابل شيرينى تلخى، و در مقابل آسانى دشوارى، در مقابل راحتى سختى، در مقابل نفع ضرر، در مقابل خوشى ناخوشى، در مقابل صحت مرض، در مقابل جوانى و نيرومندى پيرى و افتادگى، و چنانچه دانشمندان گفته‏اند «تعرف الاشياء باضدادها» هر چيزى بضدش شناخته ميشود اگر تلخى ترياك نباشد هرگز شيرينى شكر نمايان نميگردد اينست كه گويند در مقابل هر موسيى فرعونى است اگر سحر ساحرين نبود كجا حقانيت اعجاز پيمبران معلوم ميشد.

آرى حكمت الهى چنين تقاضا نموده كه تضاد در عالم بسيار باشد بلكه شالوده موجودات عالم طبيعى روى ميزان تضاد قرار گرفته اگر روز در عالم نبود چگونه شب پديد مى‏گرديد اگر اسباب شهوترانى و تعيشات طبيعى در عالم فراهم نبود چگونه                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 17

 بر ترك هواهاى نفسانى و اطاعت امر مولى كسى نيرومند ميگرديد و موفقيت پيدا مينمود براى كسب كمالات نفسانى، و از كمالات صورى و معنوى بهره‏مند ميگرديد.

و چون از راه لطف و كرم بر خدا لازم است كه طريق خير و شر را بانسان بياموزد و نيز راه سعادت و شقاوت را براى او باز گرداند كه دانسته و فهميده و باختيار خود بهر طريقى كه بخواهد رهسپار گردد اين است چنانچه از آيه برمى‏آيد آن دو ملك پس از تعليم دادن علم سحر بمردم ميگفتند ما آزمايش و امتحانيم يعنى آوردن علم سحر براى آزمايش و امتحان شما است كه سحر و معجزه را بشناسيد و از هم تميز دهيد و پيرو پيمبران گرديد و از نيرنگ‏بازى شياطين جنى و انسى فريب نخوريد.

ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ پس از آنكه فرمود شياطين بمردم سحر آزمودند در مقام تأثير سحر بر آمده كه از جمله آثار سحر اين است كه جدايى مى‏اندازد بين مرد و زن او.

اعتراض‏

چگونه ممكن است غير از خدا كسى يا چيزى در عالم مؤثر باشد مگر اينكه ثنويه را تصويب كنيم كه قائل بدو مبدء مى‏باشند يكى را فاعل خيرات و او را يزدان نامند و ديگرى را فاعل شرور و آن را اهرمن گويند.

پس اگر شياطين داراى چنين آثارى باشند توهم مى‏شود كه شيطان كه وى را «اهرمن» نامند فاعل شرور باشد پس باين اعتبار براى عالم دو مبدء تصور مى‏گردد

پاسخ گوئيم‏

براى رفع چنين توهم فرموده وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ گمان نشود غير از خدا كسى تواند ضررى يا نفعى بكسى برساند آنچه در عالم واقع مى‏گردد بخواست او و باذن او انجام مى‏گيرد.

اعتراض‏

شكى نيست كه فساد بين زن و شوهر كه در اين مبارك آيه عنوان نمود و از آثار                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 18

 سحر بشمار آورده يكى از اقسام شر و مفسده بشمار مى‏آيد، چگونه مبدء عالم و واجب الوجود كه خير محض است اذن در عمل شر ميدهد و اذن دادن البته همان خواستن اوست و خواستن و اراده كردن همان فعل اوست اگر رضايت بعمل سحر نداشت و اذن در انجام آن نميداد هيچوقت چنين فسادى در عالم واقع نميگرديد پس بازگشت شرور بمبدء خيرات ميگردد «با اينكه از خير محض جز نكويى نايد»

پاسخ گوئيم‏

چنانچه دانشمندان گفته‏اند شر يا امر عدمى محض است يعنى هر جا شرّى و فسادى پديد گردد بازگشت آن بعدم و نيستى است يا اگر امر وجودى گرفتيم و گفتيم در مقابل خيرات كه امر وجودى است عرض اندام دارد و اگر امر عدمى محض بود ممكن نبود در مقابل وجود پايدار بماند گوئيم شريّت بالعرض وجود دارد يعنى شرّ از نقص وجود پديد ميگردد، موجود ناقص از جهت نقص وجودش منشأ شرور و فساد ميگردد پس از اين بيان معلوم ميشود كه شر و فساد هر چه در عالم واقع گردد مبدء وجودى نميخواهد زيرا كه شر يا امر عدمى است و امر عدمى را همان عدم علت وجود وى كافى است براى نيستى آن و اگر امر وجودى گرفتيم منشأ و بازگشت آن بنقص وجود كه آن نيز امر عدمى است برميگردد و در همين مثال كه جدايى بين زن و شوهر باشد و آن را از آثار سحر بشمار آورده همان عدم الفت و اتفاق بين آنان است وقتى الفت و اتفاق برداشته شد لا محاله جدايى و نفاق بين آنها پديد ميگردد.

بعبارت واضحتر گوئيم تحقق و وجود هر چيزى در عالم منوط بدو چيز است:

يكى وجود مقتضى، و ديگرى عدم مانع، و تمام مقتضيات وجودى از طرف مبدء كائنات تحقق پذيرد منتهى الامر از روى حكمت بشيطان و همچنين بتمام مفسدين عالم تمكن داده كه مانع خير گردند و البته وقتى مانع خير گشتند شر كه همان نبودن خير است تحقق مى‏پذيرد «و يكى از معانى اذن كه فرموده إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ همان تمكن دادن شياطين است براى مانعيت از امر خير چنانچه در آن آيه حكاية از قول شيطان فرموده لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ و معلومست كه اغوا نمودن و گمراه كردن همان مانعيت از                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 19

 هدايت است كه آن امر عدمى است.

خلاصه شر و فساد چون امر عدمى و ناشى از مانعيت خيرات است مبدء وجودى نميخواهد تا اينكه بگويى غير از حق تعالى كه مبدء خيرات و خير محض است چيزى نميشود مبدء شرور گردد پس شرور مبدء ديگرى ميخواهد همان مانع شدن از نفوذ خير كافى است در تحقق شريت و فساد.

وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ محققا ساحرين دانسته و فهميده‏اند كسى كه چنين عملى كند و عمر گرانبهاى خود را مصرف نمايد در تعليم گرفتن علم سحر براى اينكه فساد كند و به نشان دادن غير واقع مردم را فريب دهد بعقل خود ميداند كه رويه و عمل آنها باطل است و باطل در عالم آخرت ارزشى ندارد اين است كه چنين اشخاص از نعمت‏هاى اخروى بهره‏مند نميگردند.

وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ و اگر مفسده سحر و فساد آن را ميدانستند مى‏فهميدند كه بد معامله‏اى با خود نموده‏اند كه حقيقت انسانيت خود را ببهاء اندك و حظ چند روزه بى‏مقدار دنيا فروختند و با اينكه ساحرين ميدانستند مفسده سحر را و اينكه در اين عمل بهره اخروى ندارند گويا نميدانند كه چگونه سرمايه عمر خود را بمتاع اندك دنيا فروختند و ملتفت قبح عمل خود نيستند يعنى با اينكه ميدانند ركاكت و قبح عمل خود را تعقل و تدبر ندارند كه چه عمل بدى انجام ميدهند و بازگشت آن باين است كه علم بعلم ندارند يا ميدانند و التفات بآن ندارند.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ اگر مردم تبديل مينمودند متابعت كردن شياطين را و عوض سحر ايمان و تقوى را شعار خود ميكردند آنچه از قبل ايمان و تقوى از جانب حق تعالى عائد آنها ميگشت
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 20

 بهتر بود براى آنها اگر ميدانستند مضرّات سحر چيست و فوايد و محسّنات ايمان و تقوى چه مقدار است.

و از اينكه تقوى را مقارن نموده با ايمان معلوم ميشود سحر نمودن كفر است در مقام عمل نه در مقام اعتقاد چنانچه در آيه وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا ظاهرا مقصود كفر در مقام عمل است زيرا كه معنى كفر پوشانيدن است و ساحر واقع را ميپوشاند و خلاف واقع را نشان ميدهد پس باين معنى كافر است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 21

 [سوره البقرة (2): آيات 104 تا 107]

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ (104) ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ اللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (105) ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (106) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (107)

ترجمه:

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد «برسول اللَّه» نگوئيد «راعنا» ما را رعايت كن بلكه بگوئيد ناظر احوال ما باش و سخن خدا را بشنويد و بدانيد كه براى كافرين عذاب دردناك مهياست،

نه كافرين از اهل كتاب و نه مشركين دوست نميدارند كه خيرى از جانب خدا بر شما مسلمانها نازل گردد و لكن خداوند مخصوص ميگرداند بفضل و رحمت خود هر كرا بخواهد و خداوند صاحب فضل عظيم است،

هر چه از آيات قرآن نسخ كنيم يا حكم آن را متروك گردانيم بهتر از آن يا مانند آن را ميآوريم آيا تو نميدانى كه محققا خداوند بر هر چيزى قادر و تواناست،

آيا نميدانى كه سلطنت و پادشاهى آسمانها و زمين مخصوص باوست و بجز خدا شما را يار و ياورى نخواهد بود

توضيح آيات‏

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا چنانچه مفسرين شماره نموده‏اند در هشتاد و پنج جاى قرآن مجيد خطاب بمؤمنين فرموده بلفظ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا و چنين خطابى مشعر بشرافت و بزرگوارى اين امت است زيرا كه هيچيك از امم پيمبران سابق باين لفظ مخاطب نگرديدند بلكه در جاهايى از قرآن بلفظ قوم آنها را معرفى نموده مثل «قوم نوح» «قوم هود» و در جاى ديگر بلفظ اصحاب آنان را ستوده مثل «اصحاب مدين» «اصحاب الرس» و بعضى از مفسّرين گفته‏اند خطاب يا ايها المؤمنون مخصوص بمؤمنين عصر                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 22

 رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است از مهاجرين و انصار نظر به اينكه خطابات شفاهيه در هر كجا از قرآن كه باشد مخصوص بحاضرين زمان خطاب است و اينكه غائبين و تابعين با حاضرين در احكام مساوى ميباشند منافى نيست با اينكه خطابات شفاهيه مخصوص بزمان خطاب باشد.

لكن ميتوان گفت اگر چه در مخاطبات عرفى خطاب بمعدوم نمودن معقول نيست لكن در اينجا چون خطاب از طرف حق تعالى است و گذشته و آينده و حاضر و غائب در احاطه علم حضورى او سبحانه يكسان و مساوى است، پس باين لحاظ ممكن است گفته شود وقتى خطاب عزت از مصدر احديت صادر ميگردد يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مقصود تمام مؤمنين از صدر اسلام تا روز قيامتند و همه مشمول اين خطابند صدر المتألهين در اسفار چنين گويد كه خطابات قرآن مثل يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ مخصوص باحباء و متألهين و دوستان و نزديكان است نه غافلين و كسانى كه از رحمت او دورند زيرا چنين افرادى از درك رموز و اسرار قرآن نصيبى ندارند مگر الفاظ و كلماتى كه بشنوند و اگر لايق بودند خداوند آنها را شنوا ميگردانيد براى فهم رموز قرآنى وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ «1» سوره انفال آيه 23 پايان و ابن عباس از رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين نقل مينمايد كه «خداوند نازل نفرمود آيه‏اى كه در آن «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» باشد مگر آنكه على عليه السلام امير و رئيس آنها ميباشد» و از عبد اللَّه عباس است كه هر كجا از قرآن «يا أَيُّهَا النَّاسُ» است در مكه نازل شده و هر كجا «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» است در مدينه نازل گشته.

لا تَقُولُوا راعِنا مفسرين گويند شأن نزول آيه اين است كه مسلمانان آمدند نزد رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم و گفتند «راعنا» ما را مراعات كن و بما مهلت ده تا آنكه كلام تو را بفهميم و اين لفظ

__________________________________________________

 (1) و اگر خدا ميدانست كه در آنان خيرى هست هر آينه آنها را شنوا ميگردانيد و اگر آنها را شنوا گردانيده بود هر آينه پشت ميكردند يعنى «از غير حق» اعراض مينمودند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 23

راعنا بلغت يهوديان دشنام بوده چنانچه در جاى ديگر فرموده وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي الدِّينِ «1» سوره نساء آيه 48، يهوديان وقتى اين لفظ را شنيدند غنيمت شمردند گفتند ما محمد را دشنام ميداديم اكنون بهانه بدست آورديم كه او را آشكارا دشنام دهيم ميآمدند و ميگفتند راعنا يا محمد و مى‏خنديدند و استهزاء ميكردند رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم از آن غافل بود سعد معاذ باين لغت آشنا بود و مقصود آنان را فهميد گفت بآن خدايى كه محمد را بحق فرستاده اگر دفعه ديگر اين كلمه را بگوئيد جواب شما را با شمشير خواهم داد يهوديان گفتند چرا صحابه و مسلمانان چنين مى گويند سعد معاذ گفت آنها خير و خوبى ميطلبند و شما دشنام ميدهيد.

اين بود كه خداوند اين آيه را فرستاد كه چون يهوديها باين كلمه «راعنا» توريه ميكنند و دشنام ميدهند شما مؤمنين كلمه راعنا نگوئيد بلكه بگوئيد «انظرنا» نظر كن بما، و بعضى از مفسرين گفته‏اند «انظرنا» يعنى «انتظرته» توقف فرما تا ما كلام تو را بشنويم و در آن تأمل نمائيم.

و در وجه نهى از گفتن كلمه «راعنا» و امر بگفتن «انظرنا» احتمالات ديگرى نيز داده شده مثل اينكه گويند اين كلمه را اعراب غالبا در مقام سخريه و لغوگويى ميگفتند لهذا خداوند مؤمنين را نهى فرمود از اينكه در مقابل رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين كلمه‏اى گويند، يا مقصود يهوديها از كلمه «راعنا» اين بوده كه تو راعى و چوپان گله ما باش، يا آنكه راعنا كلمه‏اى بود كه عالى نسبت بدانى ميگفت اين بود كه مؤمنين را نهى نمودند كه در مقام مخاطبه با رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين كلامى بگويند چنانچه در جاى ديگر فرموده لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً سوره نور آيه 63.

 «وَ اسْمَعُوا» استماع نمائيد و اطاعت كنيد و استماع شما مثل استماع يهود نباشد كه گفتند «سمعنا و عصينا» شنيديم و مخالفت نموديم.

__________________________________________________

 (1) يهوديان چنين ميگويند به پيغمبر اكرم (ص) كه مهلت ده بما و زبان خود را باين راعنا ميجنبانند براى اينكه در دين طعنه زنند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 24

ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لَا الْمُشْرِكِينَ ود در لغت بمعنى دوستى و محبتى كه با آرزوى رسيدن بمحبوب آميخته باشد و در شأن نزول آيه چنين گويند كه بعضى از يهوديها اظهار دوستى و خيرخواهى و رفاقت بمؤمنين مى‏نمودند و براى اينكه مؤمنين فريب كفار را نخورند خداوند برسول خود خبر ميدهد كه كفارى كه از اهل كتاب مى‏باشند با شما دوستى ندارند.

أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ كفار و مشركين از روى حسد و رقابت هرگز دوست نمى‏دارند كه خير و خوبى از طرف پروردگار شما بتوسط رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم براى شما مؤمنين فرود آيد.

ظاهرا مقصود از كفار اهل كتاب يهوديانند و مقصود از مشركين بت‏پرستان و شايد ضديت يهوديها نسبت بمسلمانها براى اين بوده كه از آن خودخواهى و حسد و حبّ نفسى كه گويا جبلى آنها بوده خود را سزاوارتر مى‏دانستند كه پيغمبر خاتم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم بين آنها و از نژاد آنها مبعوث گردد اين بود كه از راه حسد، كينه‏ورزى مينمودند و از هر راهى كه ممكن بود مى‏خواستند در مقام ايذاء مؤمنين بر آيند زيرا آنها چنين گمان مى‏كردند كه مقام نبوت و رسالت مثل باقى مقامات رسالت منوط باسباب ظاهرى است كه بشود بحقه بازى و تدليس مقام و منزلتى بدست آورد.

وَ اللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ خداوند اختصاص مى‏دهد برحمت خود هر كس را بخواهد و ظاهرا مقصود از آن رحمت خاص كه بعضى از مقربين مخصوص بآن گشته‏اند آن مقام نبوت و رسالت است و خواستن آن جزافى نيست بلكه از روى حكمت و تدبير است چنانچه فرموده:

اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ «1» سوره انعام آيه 124، مقام نبوت و رسالت مقامى است كه تنها عده‏اى از نفوس زكيه حائز آن گرديده‏اند.

__________________________________________________

 (1) خدا ميداند كه مقام رسالت و نبوت را در كجا قرار دهد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 25

وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ آرى هر فضل و احسانى كه بهر كسى رسد ترشحى است از درياى فيض غير متناهى الهى كه از راه كرم افاضه مينمايد بهر كه بخواهد بدون اينكه استحقاقى در كار باشد زيرا كه او فياض مطلق است و بخل در مبدء فياض نيست لكن البته احسان محل قابلى ميخواهد تمام پيمبران آمدند كه بما بياموزند آنچه را كه بآن موقعيت پيدا نمائيم براى قبول فيض در حديث از پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است‏

ان للَّه فى ايام دهركم نفحات الا فتعرضوا لها «1»

على الدوام ترشحات فيض رحمت از مبدء فياض ريزش دارد و نسيم خنك فيوضات ازلى بر قلب سوخته عشاق الى اللَّه ميوزد بايستى خود را مهياى قبول رحمت گردانيم و مستعد فيض گرديم.

ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ نسخ در لغت بمعنى تبديل و تغيير و زائل نمودن است مثل اينكه عرب گويد «نسخت الشمس الظل» نور خورشيد سايه را زائل گردانيد.

و نسخ باصطلاح فقهاء منتهاى مدت حكم است كه پس از مدتى حكم را بردارد و تبديل نمايد بحكم نيكوتر از آن يعنى از همان ابتدايى كه فرود آمده موقت بوده بمدت معين نه اينكه اول حكم دائمى باشد و بعد بدايى پديد گشته كه حكم برداشته شود چنانچه نسبت باصل شريعتها چنين است كه بعضى تبديل ببعضى گرديده مثل شريعت موسى (ع) بعيسى (ع) و شريعت عيسى (ع) بشريعت سيدنا محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم كه از اول تشريع محدود بمدت معين و زمان محدودى از روى حكمتى كه مقتضى آن بوده انجام گرفته و نسبت ببعضى از احكام شريعت اسلام نيز همين رويه و قاعده جريان داشته و حكمت ربانى چنين تقاضا مينموده كه از ابتدا حكم موقت و محدود بمدت معين تأسيس مى‏گشته و بگمان مردم حكم دائمى است پس از آنكه مدت حكم منقضى ميشد

__________________________________________________

 (1) محققا بدانيد كه در روزهاى عمر شما از خدا نفحاتى است آگاه باشيد و خود را در معرض آن نفحات در آوريد و «شايد مقصود از نفحات فيض رحمانى است»                        
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 26

و حكم ديگر بجاى آن تأسيس مى‏شد ميگفتند فلان حكم نسخ گرديده.

بعضى از مفسرين در شأن نزول آيه چنين گويند يهوديها به پيغمبر اسلام طعنه زدند كه محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم رأى ثابت متين ندارد حكمى مى‏آورد بعد پشيمان ميشود دستور ديگرى ميدهد و حكم را عوض مى‏نمايد اين بود كه اين آيه بر رد آنان فرود آمد، كه اين كار مثل تبديل شريعت و دينى بشريعت و دين ديگر بدست خداست نه بدست محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم يك وقت مصلحت در دوام حكم و دوام شريعت است مثل دوام شريعت اسلام كه بايستى تا قيامت باقى ماند و گاهى مصلحت تقاضا ميكند كه حكمى از احكام شريعت نسخ گردد براى آنكه مصلحت در دوام آن نيست تا يك مدتى اقتضاء بقاء دارد و پس از آن بحكم ديگرى تبديل گردد و نظير اين آيه آيه ديگرى است كه:

وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ «1» سوره نحل آيه 103 بعضى از علماى تفسير آيه را تعميم داده و طورى تفسير نموده كه شامل شود تكوينيات و تشريعيات را و اينكه مقصود از نسخ آيه تبديل اثر آيه است نه برداشتن اصل آيه و در اينجا مقاله‏اى دارد كه خلاصه آن را ترجمه مينمايم.

چنين اظهار مينمايد كه آيه بمعنى علامت است و مقصود از زائل شدن و تبديل دادن آن بآيه ديگر نه اين است كه حقيقتا آيه معدوم گردد و باطل شود بلكه حكمى كه از آيه معلوم ميشد و آيه دلالت بر آن داشت و از آبار آيه بشمار ميرفت برداشته مى‏شود زيرا كه حكم بر متعلق نموده بر آيه باعتبار وصف علامت بودن آن اين است كه مقارن نموده بقوله تعالى أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ قدرت دارد علامتى را بردارد و بجاى آن علامت ديگر گذارد كه مثل آن يا بهتر از آن باشد، پس آيه كه از طرف حق تعالى فرود آمده باقى است و حكم آنكه تكليفى از تكاليف يا اثر ديگرى داشته باشد دائمى نيست بلكه مدت دارد كه وقتى مدت منقضى گرديد حكم برداشته ميشود يا آن اثر زائل ميگردد و شاهد بر اين مطلب اين است كه نسيان را مقارن بنسخ نموده ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها يعنى همين طورى كه اثر آيه «حكم»

__________________________________________________

 (1) وقتى تبديل نمائيم آيه‏اى بجاى آيه ديگر و خداوند داناتر است به آنچه فرود آورد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 27

برداشته ميشود اثر عملى آن نيز برداشته ميشود و علامتى بهتر از آن يا مثل آن بجاى آن گذاشته ميشود و آيات قرآنى باعتبار علامت و نشانه بودن مختلف ميگردد باختلاف اشياء و از حيث جهات و موارد و موضوعات نيز در هر موردى حكمى و اثرى دارد چنانچه آيات قرآن آيات اللّه‏اند باعتبار عجز بشر از اينكه بتواند مثل آن را بياورد و آيات احكام آية اللّه‏اند باعتبار حصول تقوى و قرب بحق تعالى و نيز در آيات تكوينى موجودات آفاقيه و انفسيه آية الله‏اند باعتبار اينكه آنها نشانهاى وجود و مظاهر علم و قدرت و صفات جمال و جلال بارى ميباشند و نمايش ميدهند وجود حقانى را و انبياء و اولياى الهى آية اللّه اند باعتبار تبليغ و رهنمايى و ارشاد خلق بسوى حق و حقيقت.

پس باين اعتبار آيه اعم است از آيات قرآنى و غير آن و براى آيات قرآنى جهات بسيارى توان تصور نمود و هر گاه نسبت ببعضى اثرش زايل گردد نسبت بباقى جهات اثرش باقى ماند مثل اينكه اگر آيه‏اى از آيات اثرش از حيث احكام شرعى برداشته شود اثر ديگرش مثل فصاحت و بلاغت و اعجاز و غير آن باقى ميماند.

و اينكه گفتيم آيه و علامت بودن شي‏ء اعم است و بحيثيات و جهات مختلف مى- گردد استظهار نموده‏ايم از عمومى كه استفاده ميگردد از قوله تعالى أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ، أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و اين دو آيه چنان مينمايد كه بر رد اعتراض يهوديان فرود آمده باشد كه ممكن است بدو جهت اعتراض شود:

اعتراض اول‏

آنچه از سماء قدرت و علم ازلى فرود آيد بايستى داراى مصلحت تام و تمام باشد و اگر نسخ شود آن مصلحت فوت ميگردد و نميشود مصلحت فوق آن قائم مقام آن گردد زيرا اگر چنين باشد معلوم ميشود آيه اولى مشتمل بر مصلحت تام و تمام نبوده بلكه نقصى در آن پديد گشته كه مقتضى نسخ گرديده با اينكه مقام الوهيت برتر از آن است كه چنين نسبتى بآن داده شود زيرا كه قانون‏گذارى او مثل قانون‏گذارى بشر نيست كه تحت تأثير طبيعت واقع گردد و هر روزى رأى تازه‏اى پديد آرد و مطلع گردد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 28

 بر چيزى كه نميدانسته و اختلاف رأى ناشى از نقطه ضعف بشر و جهل وى پديد ميگردد كه احاطه بجهات مصلحت ندارند و نيز بشر چنين قدرت و توانايى كه حكمى انشاء كند كه تخلف‏پذير نباشد.

پاسخ‏

آنجا كه فرموده أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ بخوبى جواب اين اعتراض داده ميشود يعنى خداوند عاجز نيست از اينكه بجاى آيه اول آيه ديگرى گزيند كه از حيث حكمت و مصلحت مثل آن يا بهتر از آن باشد زيرا كه جهات مصلحت محدود بحد معينى نيست و نيز قدرت او غير متناهى است.

اعتراض دوم‏

اگر چه بگوئيم قدرت او سبحانه عموم دارد لكن وقتى چيزى متعلق قدرت گرديد و آن شى‏ء موجود شد ديگر از تحت اختيار او بيرون مى‏رود مثل اعمال اختيارى بشر كه تا مادامى تحت اختيار وى است كه صورت عمل خارجى بخود نگرفته وقتى فعل از او صادر گرديد ديگر از تحت اختيار وى خارج گرديده پس وقتى حكمى را صادر گردانيد يا آيتى نازل نمود ديگر چطور بر ميگرداند و نسخ مينمايد.

پاسخ گوئيم‏

خداوند از اين اعتراض پيش‏بينى كرده باين آيه أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ يعنى ملك آسمان و زمين بدست خداست و در هيچ حالى از تحت اختيار او خارج نميگردد و هر طورى بخواهد در آن تصرف مينمايد و كسى مالك چيزى نميشود نه ابتدائا و نه پس از آنكه خداوند وى را مالك گرداند زيرا كه مالك گردانيدن او مثل آن نيست كه ماها كسى را مالك گردانيم و ملك از تصرف خودمان خارج گردد چگونه ممكن مالك مى‏گردد در حالى كه فقير است در صورتى كه غنى بنظر مى‏آيد پس هر حكمى يا آيتى كه در عالم آرد از تحت اختيار او خارج نمى‏گردد پايان                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 29

 آرى همين بود منشأ توهم يهوديها كه گفتند «يد اللَّه مغلولة» كه عالم را مثال كارخانه يا ساعتى تصور نمودند كه پس از آنكه اجزاء آن مرتب گرديد و بكار افتاد بخودى خود مدتى كار ميكند، و در رد آنها فرموده غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ دست آنها بسته باد بلكه دو دست خدا باز است كه هم قبض مى‏كند و هم بسط مينمايد مى‏دهد و مى‏گيرد

 (العبد و ما فى يده كان لمولاه)

وجود ممكن اعم از اينكه عين باشد يا حكم آيه باشد يا علامت يا غير آن وجود استقلالى نيست بلكه چنانچه محققين از حكماء گفته‏اند وجود ربطى و ظلى است هم پيدايش او و هم بقاء آن بسته باراده خالق او است زيرا ممكن در هيچ حالى از حالات هستى و نيستى از حقيقت امكانى بيرون نمى‏رود پس همان طور كه در پيدايش محتاج بعلت و سبب است كه وى را از نيستى بهستى آرد همين طور در بقاء وجود محتاج بعلت مبقيه است كه بايستى على الدوام از طرف مبدء فيض وجود باو برسد و گر نه فورا معدوم مى‏گردد.

گر فيض تو لحظه‏اى بعالم نرسد معلوم شود بود و نبود همه كس خلاصه نظر ببعضى روايات ميتوان چنين اظهار نمود كه نسخ اختصاص باحكام شرعيه ندارد بلكه در امور تكوينى نيز ممكن است نسخ واقع گردد يعنى در آيات آفاقيه و انفسيه هر گاه مصلحت اقتضا نمايد اثر و علامتى را محو ميگرداند و بجاى آن علامت بهتر ميگذارد يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ «1» سوره رعد آيه 39، و شاهد بر اينكه نسخ آيه اعم از احكام و غير احكام است روايات بسيارى است كه از ائمه طاهرين عليهم السلام رسيده در تفسير نعمانى از امير المؤمنين على عليه الصلاة و السلام روايت ميكند كه حضرتش بعد از بيان عده‏اى از آيات ناسخ و منسوخ فرموده خداوند نسخ نمود آيه ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ «2» سوره ذاريات آيه 26، به آيه وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ‏

__________________________________________________

 (1) محو ميكند خدا آنچه بخواهد و ثابت ميگرداند و نزد اوست ام الكتاب شايد مقصود از ام الكتاب لوح محفوظ باشد كه تغيير و تبديلى در او نيست‏

 (2) خلق نكردم جن و انس را مگر براى عبادت «ليعبدون تفسير شده به ليعرفون» [.....]                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 30

يعنى براى رحمت خلق كرد آنها را، سوره هود آيه 120.

و از اين حديث ميتوان استفاده نمود كه نسخ در آيه اعم است يعنى منحصر باحكام نيست زيرا كه ظاهر آيه اول غايت و فايده خلقت جن و انس را منحصر ميگرداند بعبوديت و بندگى و آيه دوم فايده خلقت را منحصر ميگرداند برحمت خود، پس انحصار اول بانحصار دوم نسخ گرديد.

و از اين قبيل آيات در كلام اللَّه بسيار ديده ميشود، در تفسير عياشى از امام محمد باقر عليه السلام چنين روايت ميكند كه فرموده نسخ شامل بداء نيز ميشود يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ لكن چنانچه گفته شد مشهور و معروف بين دانشمندان اين است كه در امور تكوينيّه هر جا خلاف مطلب ظاهر شد آن را بداء نامند و راجع بامور تشريعيّه هر حكمى كه مدت آن سر آمد و دستور ديگرى رسيد آن را نسخ گويند.

خلاصه فرق است بين نسخ و بداء كه نسخ راجع بدستورات شرعى است و بنسخ چنين اظهار ميشود كه اين حكم منسوخ تا اين وقت موقعيت اجراء داشته نه بيشتر پس بايستى نسخ گردد زيرا كه احكام تابع مصالح عمومى است و حكم ديگر مثل آن يا بهتر از آن جايگزين گردد.

لكن بايستى دانسته شود كه تغيير و تبديل قوانين و مقررات شرع بدست خود شارع است كس ديگر را نميرسد حتى امام كه خليفه و جانشين پيمبر است در احكام و قوانين برأى و سليقه خود تصرف نمايد و قانونى را تبديل بقانون ديگر يا حكمى را عوض نمايد، قانون محمدى صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه تا قيامت موقعيت دارد كه بين جامعه بشرى ابراز فعاليت نمايد.

أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها مشهور بين قراء «او ننسها» بضم نون است، مگر ابو عمرو بن كثير كه او بفتح نون تلاوت نموده، بنا بقرائت اول ننسها از نسيان و فراموشى است يعنى آيه را از ياد ببريم و نسيان در لغت بمعنى ترك نمودن نيز آمده.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 31

 و اينكه آيا مقصود از فراموش شدن آيه اين است كه پيمبر آيه را در موقع نسخ فراموش ميكند كه اين فراموشى بحكمت الهى انجام ميگيرد يا مؤمنين و كسانى كه آيه را شنيده بودند فراموش ميكنند گفتارى از مفسرين نقل شده:

1- نسيان بمعنى ترك است مثل قوله تعالى نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ سوره 9 آيه 69 خدا را ترك كردند خداوند رحمت خود را نسبت بآنها ترك نمود.

2- بمعنى نسيان و باين معنى نسيان راجع ميگردد بامت كه وقتى حكم نسخ ميشود و مأمور ميگرداند بترك عمل بطول ايام حكم فراموش ميشود و چون نسيان مخصوصا راجع بوحى و آيات قرآنى منافى با مقام عصمت است اين است كه نسبت دادن به پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم روا نيست.

از سهل بن حنيف چنين روايت ميكنند كه روزى مردى در مجلس رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم بلند شد و گفت يا رسول اللَّه چند آيه از قرآن ميدانستم و در نماز ميخواندم صبح هر چه خواستم آن آيات را بخوانم فراموش كرده بودم حتى يك حرف از آن در نظرم نيامد ديگرى برخواست و گفت من هم همين طور آيات را فراموش نمودم، سومى برخواست او نيز همين طور اظهار نمود كه آياتى در نظر داشتم فراموش نمودم حضرت فرمود اين آيات نسخ شده و چون آيه‏اى منسوخ گردد خداوند آن را از ذهنها ببرد.

و اگر ننسها را بمعنى ترك گرفتيم معنى آيه چنين ميشود كه هر آيه‏اى كه منسوخ گرديد ترك ميگردد يا امر ميكنيم بترك كردن آن.

نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها اگر مقصود از آيه آيات احكام باشد معنى آيه چنين ميشود كه هر آيه‏اى كه نسخ نموديم و از نظر محو گردانيديم آيه بهتر و جامع‏تر از آن را ميآوريم كه خوب‏تر و آسانتر و بهتر باشد از آيه اول يا در خوبى و جامعيت مثل آن باشد و اگر از نسخ عموميت استفاده نموديم معنى آيه چنين ميشود، كه آنچه در عالم از امور تكوينى يا تشريعى پديد آورديم و بعد آن را اعدام نموديم و محو گردانيديم بهتر از آن را ايجاد مينمائيم كه اصلح و نافعتر باشد
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 32

 آرى چون عالم رو بكمال ميرود و اجزاء عالم مضبوط و هر جزئى از آن بجاى خود قرار گرفته روى اين قاعده هر جزئى از عالم اعدام گردد يا حكمى از احكام يا قانونى از قوانين مدنى يا شرعى محو گردد بايستى مثل آن يا بهتر از آن بجاى آن گذاشته شود كه تبديل باحسن و نيكوتر گشته و بحال مردم نافعتر باشد.

أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ الف استفهام براى تفريع است آيا نميدانى يعنى ميدانى كه خداوند بر همه چيز قدرت و توانايى دارد بعضى از مفسرين عموم قدرت را اختصاص داده بمعدومات نه بموجودات نظر به اينكه آنچه موجود گرديده از مقدريت خارج گرديده «لكن چنانچه گفته شد اين حرف منافات دارد با عموم قدرت الهى و اين شخص مقايسه نموده قدرت تامه ازلى واجب الوجود را بقدرت خلق كه وقتى عملى يا كلامى از او صادر گرديد از حيطه اقتدار وى خارج ميگردد و ندانسته كه مخلوقات و ممكنات نه قبل از وجود و نه بعد از آن در هيچ حالى از اقتدار خداى سبحان خارج نيستند، ماها وقتى عملى انجام داديم يا حرفى زديم ديگر قدرت نداريم آن را برگردانيم يا محو سازيم لكن عموم قدرت ازلى الهى ميرساند كه ممكنات همانطورى كه قبل از ايجاد در قبضه قدرت اويند بعد از ايجاد نيز همين طوراند كه در هيچ حالى از تحت استيلاى او خارج نيستند، وجود ممكن وجود استقلالى نيست كه پس از ايجاد بخودى خود باقى بماند و شايد اشاره بهمين مطلب دارد قوله تعالى.

أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «الف» براى تفريع است يعنى ميدانى كه محققا خداوند مالك آسمانها و زمين اوست و آنچه هست مالك او و تحت اختيار وى است و در هيچ حالى از تصرف او بيرون نميرود وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ «ماء» نافيه و «من» زائده است، و «ولى» بمعنى دوست صادق «لكم» اشاره بمؤمنين است يعنى جز خدا براى شما يار و ياور و كمك‏كننده‏اى نيست، و ظاهرا اين                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 33

 جمله نيز متفرع بر آن دو جمله قبل است كه چون قدرت ازلى الهى احاطه دارد بهمه چيز و همه تحت اراده و اختيار وى واقعند و همه ملك او و در تصرف اويند پس فقط اوست دوست شما و امور شما بدست اوست و متصرف در همه چيز است زيرا كه او قادر و توانا است كيست بتواند شما را كمك و يارى كند در صورتى كه خودش عاجز و فقير است كسى كه خود عاجز و فقير است چگونه توقع كمك از آن توان داشت، پس مؤمن واقعى كسى است كه هميشه دلش بسوى حق نگران باشد و از او يارى طلبد و در تمامى امور دنيوى و اخروى از او كمك بخواهد.

و بعضى از مفسرين آيات ناسخ و منسوخ را در بيست موضع از قرآن تعداد و شماره نموده و پس از تعداد آيات چنين گويد كه در بسيارى از آنها گفتگو است كه آيا از قبيل ناسخ و منسوخ بشمار ميرود يا نه و قدر مسلم را شانزده آيه بحساب آورده، لكن ظاهرا آن شانزده آيه نيز مسلم نيست كه از قبيل ناسخ و منسوخ بشمار آيد و موضع بحث آن كتب فقهيه است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 34

 [سوره البقرة (2): آيات 108 تا 113]

أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُمْ كَما سُئِلَ مُوسى‏ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ (108) وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (109) وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (110) وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى‏ تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (111) بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (112)

وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى‏ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ وَ قالَتِ النَّصارى‏ لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتابَ كَذلِكَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (113)

ترجمه‏

. آيا شما مسلمانان ميخواهيد از پيغمبر خود پرسش كنيد و درخواست نمائيد چنان درخواستى كه در سابق برين بنى اسرائيليان از موسى (ع) كردند و كسى كه تبديل نمايد كفر را بايمان (كه كفر را بجاى ايمان گزيند) چنين كسى گمراه گرديده و از راه راست منحرف شده،

بسيارى از اهل كتاب دوست دارند كه شما را از ايمان برگردانند بكفر از روى حسدى كه از نفس و سريره آنان پديد گرديده پس از آنكه حق بر آنها ظاهر و ثابت شده (و اگر از آنها بر شما ستمى وارد گرديد) بگذريد و عفو نمائيد تا وقتى كه فرمان خداوند «بجنگ يا صلح برسد» البته خداوند بر هر چيزى و بر هر حكمى قادر و توانا است،

اى مسلمانان بپاى داريد نماز را و زكاة مال خود بدهيد و آنچه از خير و خوبى كه پيش براى خود بفرستيد نزد خدا خواهيد يافت البته خداوند بآنچه ميكنيد آگاهست،

و يهوديان گفتند هرگز داخل بهشت نمى‏شود مگر                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 35

 كسى كه يهودى باشد يا نصرانى چنين است آرزوى آنها بگو بر اين مدعا برهان آوريد اگر راست مى‏گوييد،

آرى كسى كه تسليم خدا گرديد و نيكوكار شد البته پاداش عمل نيك او نزد پروردگار اوست و براى چنين كسى هيچ خوف و اندوه و حزنى نخواهد بود

يهوديها مدعى اينند كه نصارى را چيزى «در دست» نيست و نصارى مدعى اينند كه «در دست» يهوديها چيزى نيست در صورتى كه هر دو طائفه ميخوانند كتاب آسمانى را اينگونه گفتارها نظير قول كسانى است كه نميدانند كتاب آسمانى را خداوند در روز قيامت بين آنان حكم مينمايد.

توضيح آيات‏

أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُمْ كَما سُئِلَ مُوسى‏ مِنْ قَبْلُ ظاهرا خطاب بمسلمانها است كه از پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم سؤالاتى مينمودند نظير سؤالاتى كه بنى اسرائيل از جناب موسى ميكردند مثل اينكه گفتند «أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً» و امثال آن و خداوند در مقام سرزنش آنها بر آمده كه چون شما بهترين امتها مى‏باشيد چنين سؤالات احمقانه‏اى كه بنى اسرائيل از موسى (ع) مينمودند شما از پيغمبر خود نمائيد شما امت وسط و بهترين امم هستيد كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ «1» سوره آل عمران آيه 106 و از مجاهد روايت مى‏كنند كه وقتى قريش گفتند كوه صفا را براى ما طلا و نقره كن اين آيه فرود آمد و از احاديث بر مى‏آيد چون در ابتداء اسلام مردم از رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم ايرادات بى‏مورد مى‏گرفتند براى منع آنها اين آيه فرود آمده.

و شايد خطاب به يهوديان باشد زيرا كه بسيارى از اين سوره راجع بيهوديان است و بنا بر اين معنى آيه چنين مى‏شود كه شما بنى اسرائيليان از پيغمبرى كه براى شما فرستاديم سؤالاتى مى‏كنيد كه در محال بودن مثل سؤالاتى ماند كه قبلا پدران شما از موسى (ع) ميكردند.

__________________________________________________

 (1) شما (مسلمانها) بهترين امتها ميباشيد كه خارج از مردم گرديده‏ايد به اينكه امر بمعروف و نهى از منكر كنيد
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 36

وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ شايد اشاره باين باشد كه سؤال ناروا از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم نمودن و درخواست نمودن چيز محال و آنچه لايق سؤال نيست كفر است و كسى كه تبديل نمايد كفر را به ايمان كه بجاى ايمان كفر گزيند.

فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ چنين كسى راه راست مستقيم را گم كرده و مثل كسى ماند كه وسط جاده سرگردان ماند.

وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً مفسرين در شأن نزول آيه چنين گويند كه بعد از جنگ احد و شكست خوردن مسلمانها دو نفر از يهوديان بنام فيحاس بن عاد و زيد بن قيس بدو نفر از مسلمانها بنام عمار ياسر و حذيفه يمانى برخورد نمودند و گفتند اگر پيغمبر شما حق بود نبايد چنين شكستى بخورد شما از او برگرديد و بدين ما در آئيد.

عمار ياسر گفت شما راجع بنقض عهد و ميثاق چه عقيده داريد گفتند شكستن عهد گناه بزرگى است گفتند ما با خداى تعالى عهد كرده‏ايم كه هرگز بمحمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم كافر نگرديم، فيحاس گفت اين مرد كلام درست و صحيح ميگويد عمار گفت «رضيت باللّه ربّا و بالإسلام دينا و بمحمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم نبيا و بعلى عليه السلام اماما و بالقرآن كتابا و بالكعبة قبلة و بالمؤمنين اخوانا» چون اين خبر برسول اكرم رسيد فرمود خير و سعادت و رستگارى يافتيد.

حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ از راه حسدى كه مأخوذ در طبيعت آنهاست جديّت ميكنند كه شما را از ايمان بكفر برگردانند با اينكه حقيقت و حقانيت دين اسلام بر آنها مكشوف گرديده.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 37

 فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ خداوند امر ميفرمايد كه شما مسلمانها بر جفاى كفار صبر كنيد و از خطا هاى آنها در گذريد تا وقتى كه دستورى از جانب حق تعالى برسد كه بايستى با كفار چگونه معامله نمود مفسرين گويند اين آيه بآيه فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ نسخ گرديده.

أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ محققا خداوند بر هر چيزى قادر و تواناست يعنى غالب و قاهر و تواناست بر اجراء حكم خود و اينكه مسلط گرداند شما را بر كفار و مشركين و اهل كتاب.

وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ و اقيموا عطف است بآيه فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا گويا پس از آنكه بمسلمانها امر مى‏فرمايد كه بر جفاى كفار صبر و بردبارى نمائيد تا وقتى كه از جانب حق تعالى دستور برسد آنها را وادار مينمايد بعبادت و نماز و زكاة.

وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ آنچه از اعمال خير و افعال نيكو پيش فرستاديد براى پس از مرگ خود نزد خدا محفوظ است و هدر نرفته، و شايد اينكه تخصيص داده بعمل خير كه آن عمل خيرى كه پيش مى‏فرستيد نزد خدا محفوظ است براى تشويق مؤمنين باشد و گر نه بدلالت آيات ديگر آنچه انسان در اين دنيا ميكند از نيك و بد تماما در ديوان كرام الكاتبين ضبط و ثبت گرديده و بنتيجه خواهد رسيد اين است كه در روز قيامت گويد يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً «1» سوره كهف آيه 47 بعضى او مفسرين چنين گويند يافتن عمل و و جدان آن در قيامت چنانچه ظاهر

__________________________________________________

 (1) اى واى بر ما چيست اين كتاب كه كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه در آن شماره شده و يافتند آنچه كرده‏اند حاضر نزد خود                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 38

آيه است معنى ندارد زيرا كه عمل باقى نميماند پس بايد جزاء و ثواب عمل مراد باشد يعنى انسان هر عمل خير يا شريكه در اين عالم از وى سر زند در روز رستاخيز به نتيجه آن از ثواب يا عذاب خواهد رسيد.

لكن تمام دانشمندان متفقا گويند بايستى كلام را بظاهر آن گذاشت تا وقتى كه بشود حمل بظاهر نمود و در اينجا چه مانعى دارد كه گفته شود خود اعمال در قيامت بروز و ظهور مينمايد زيرا كه يكى از نامهاى قيامت يوم الجمع است يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ سوره تغابن آيه 9، و شايد اينكه قيامت را عالم جمع ناميده براى اين است كه آنچه در تمام عوالم ما دون تحقق پذيرفته منطوى در عالم قيامت است زيرا اين قاعده مسلم است كه هر ما دونى منطوى در ما فوق خود ميباشد و عالم قيامت از حيث رتبه و مقام فوق عالم دنيا و عالم برزخ ميباشد و روى اين قاعده آنچه در اين عالم يافت ميشود در آن عالم آخرت پديدار است و اخبار بسيارى نيز شاهد بر آن است.

در روايتى از انس بن مالك است كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام بعد از رحلت حضرت فاطمه (س) چند فرد شعر مرثيه‏خوانى نمود پس از آن بقبرستان رفت و گفت «السلام عليكم يا اهل القبور» اموال شما را قسمت كردند و خانه‏هاى شما را مسكن گردانيدند و زنهاى شما شوهر كردند اينها اخبارى است كه نزد ماست نزد شما چه خبر است هاتفى صدا داد از دنيا گرفتيم آنچه خورديم و يافتيم آنچه از پيش فرستاديم و آنچه گذاشتيم زيان برديم.

و روايت از پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است «كه تو از مالت منتفع نميگردى مگر آنچه را كه خوردى و مصرف كردى و پوشيدى و كهنه گردانيدى يا بدادى و گذشتى.

و در حديث ديگر شبى حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم در منزل عايشه گوسفندى ذبح نمود و بفقراى مدينه ميداد چون شب شد حضرتش از عايشه سؤال نمود از آن گوسفند چه مانده گفت هيچ نمانده مگر گردنش فرمود بگو همه مانده مگر گردنش و آن اشاره بكلام الهى است ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ «1».

__________________________________________________

 (1) آنچه نزد شما است فانى و ناپايدار است و آنچه نزد خداست ثابت و باقى است‏                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 39

وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى‏ اهل كتاب گفتند هرگز داخل بهشت نميشود مگر كسى كه يهودى باشد يا نصرانى مفسرين اين آيه را دو نحو تفسير نموده‏اند يكى آنكه خداوند به پيغمبر خود خبر ميدهد كه يهود و نصارى با همه مخالفت و ضديتى كه با هم دارند كه در آن آيه بعد اشاره دارد وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى‏ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ وَ قالَتِ النَّصارى‏ لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ كه هر يك از آن دو طائفه ديگرى را باطل ميدانند و چون دين اسلام را دشمن قويتر از هر دو ميديدند لذا از روى معاندت و ضديت گويا با هم همدست شده و براى اينكه اساس دين اسلام را بر چينند و مسلمانان را بكفر تشويق نمايند و لو دين ديگرى باشد اين بود كه بزبان نه باعتقاد منحصر ميگردانيدند رفتن ببهشت را بدين يهوديت يا نصرانيت طريق ديگرى كه در توجيه آيه گفته شده اين است كه قاعده عرب است كه در مقام اخبار بسيار ميشود كه دو چيز مختلف را بقرينه خارجى با هم جمع ميكنند اعتمادا بر اينكه شنونده هر يك را بجاى خود فهم كند و بنا بر اين معنى آيه چنين ميشود كه يهوديان گفتند هرگز كسى داخل بهشت نميشود مگر آنكه يهودى باشد و نصرانيان گفتند هرگز كسى داخل بهشت نميشود مگر آنكه نصرانى باشد لكن بقرينه آيه پيش كه فرموده وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً حمل بر معنى اول بهتر است كه اهل كتاب ميل داشتند بهر ترتيبى كه هست مسلمانها را از دين حق برگردانند و لو آنكه بدين نصرانيت يا يهوديت در آيند و بقرينه قوله تعالى تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ كه آرزوى آنان چنين است معنى دوم اولى است زيرا كه هرگز يهوديان چنين آرزويى نداشتند كه نصرانيان به بهشت بروند و نيز نصرانيان هرگز آرزو نداشتند كه يهوديان بهشت روند.

بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ آرى كسى كه تسليم نمود وجه خود را يعنى نفس خود را براى خدا و خالص گردانيد خود را و تسليم اوامر او گرديد در حالى كه نيكوكار باشد پاداش عمل نيك                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 40

 چنين كسى نزد پروردگار وى است.

مفسرين گويند تخصيص بوجه در مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ يا براى اين است كه وجه يعنى صورت اشرف اعضاء بدن است و مواجهه و توجه بهر چيزى بصورت ميشود يا وجه كنايه از ذات شى‏ء است يعنى كسى كه بذات خود تسليم حق گرديد و بتمام قوى و مشاعر رو باو آورد.

اسلام اگر چه همان معناى تسليم و منقاد گرديدن است لكن مراتب و درجاتى دارد مرتبه اول اسلامى است كه مقابل ايمان آرند و بگفتن شهادتين تحقق پذيرد و اشاره بهمين اسلام دارد در آن آيه در جواب كسانى كه گفتند ايمان آورديم خطاب عزت ميرسد كه بآنها بگو اسلام آورده‏ايد نه ايمان.

مرتبه دوم اسلام آن تسليمى است كه پس از ايمان كه عبارت از تصديق بزبان و تصديق بقلب و عمل باركان باشد تحقق پذيرد.

و شايد همين باشد مقصود از قوله تعالى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً «1» سوره بقره آيه 204، و آن عبارت از تسليم است بكل ما جاء به النبى بلكه اذعان و تسليم و ترك اعتراض بآنچه قلم تقدير بر آن اجراء گرديد.

مرتبه سوم كه از بالاترين مراتب تسليم بشمار ميرود آن مرتبه خلوص است و آن مقام كسى است كه پس از مجاهده با جنود وهم غضب و شهوت بر قواى طبيعى ظفر يافته و خود را در محل امن و امان كه جايگاه متقين است مظفرانه ساكن گردانيده:

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ «2» سوره دخان آيه 51 آرى كسى كه سراسر وجود خود را تسليم اوامر حق نمود و بتمام قوى و مشاعر متوجه بمقام قدس احدى گرديد و قلب و سريره خود را از غير او خالى گردانيد در باره چنين كسى صادق آيد مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ كه بحقيقت پشت بخلق گردانيده و روى نيازمندى بدر خانه بى‏نياز مطلق آورده و بتمام قوى متوجه باو شده چنين كسى حائز منتهى درجه تسليم گرديده.

__________________________________________________

 (1) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد همگى در آئيد در سلم و سلامتى.

 (2) محققا تقوى پيشه‏كاران در محل امن و امان قرار گرفته‏اند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 41

وَ هُوَ مُحْسِنٌ حال است از ضمير «اسلم» يعنى با اينكه بتمام قوى و مشاعر متوجه بحق گرديده اعمال و افعالش نيز بر وجه نيكو بعمل آمده و منقاد و مطيع قانون شرع گرديده چنانچه در حديثى حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم به ابا ذر فرمود «عبادت كن خدا را بطورى كه گويا او را مى‏بينى و اگر تو او را نمى‏بينى او تو را مى‏بيند و اينطور عبادت كردن كاشف از حقيقت ايمان و اسلام است، و در حديث قدسى است «كه عبد در نتيجه عمل نمودن بنوافل بجايى رسد كه حق چشم او ميشود كه باو مى‏بيند و گوش او ميشود كه باو ميشنود تا آخر حديث».

فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ «عند» در لغت بمعنى قرب و نزديكى است پس چنين كسى كه بتمام قوى و مشاعر تسليم حق گرديد مقام عنديت پيدا مى‏كند و آن مقام بلندى است كه تنها عده‏اى از نفوس زكيه بشر و ملائكه مقربين دانسته در آن مقام راه يابند در شأن نفوس زكيه شهداء است بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ سوره بقره آيه 149 و در شأن ملائكه مقربين است إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ سوره اعراف آيه 205 وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ البته چنين است كسى كه مقام عنديت پيدا نموده و در مقام امن و امان منزل گزيد چگونه بر گذشته محزون است و بر آينده خوفناك زيرا چنانچه گفته شد كسى كه بتمام قوى و مشاعر تسليم اوامر تكوينى و تشريعى حق گرديد و مثل مرده بدست غسال تمامى امور خود را تسليم بوى نمود بطورى كه از خود اراده و خواستى اظهار نميدارد مگر آنچه را كه او خواسته و در باره او اجرا گردانيده چنين كسى ديگر در باره او خوف و حزنى تصور ندارد نه در دنيا و نه در آخرت.

وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى‏ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ ابن عباس گفته شأن نزول آيه اين است كه چون نصارى نجران آمدند نزد
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 42

 رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم علماى يهوديان نيز آمدند و راجع بديانت با هم جدال و بحث نمودند مردى از بين يهوديان بنام رافع بن حرمله برخواست و گفت شما عيسويان (ما انتم على شى‏ء) هيچيد و نبوت حضرت عيسى (ع) و كتاب او را انكار نمود، و يكى از عيسويان برخواست و گفت شما يهوديان هيچيد و نبوت حضرت موسى (ع) و كتاب او را انكار نمود وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتابَ بقاعده علم نحو «و هم» حال است يعنى اين دو فرقه يهود و نصارى بهم چنين گفتند و حال آنكه هر دو كتاب خود «تورات» و «انجيل» را ميخوانند و در تورات اوصاف حضرت عيسى (ع) و نبوت او و كتاب انجيل ثبت است و نيز عيسويان كتاب انجيل را مى‏خواندند و اوصاف حضرت موسى (ع) و نبوت و كتاب او در انجيل ثبت است.

كَذلِكَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ اين جمله را مفسرين دو طور تفسير نموده‏اند قولى اين است كه مقصود آباء و اجداد يهوديان و نصرانيانند كه آنها نيز دين يكديگر را باطل ميدانستند، مقاتل گويد مقصود مشركين عربند كه نسبت بحضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين ميگفتند، فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ خداوند در مقام تهديد ميفرمايد هر كسى برأى و عقيده و بر وفق مراد خود حرفى ميزند و دعاوى بيجا ميكند و خود را مصاب و ديگرى را تخطئه مينمايد و البته حاكمى بايست بين آنان حكم كند كه چه كسى در دعوى صادق و چه كسى بر باطل است و أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ خداست و موقع دادگاه حقيقى قيامت است كه در آن وقت بحكم الهى حق و باطل بدرستى و خوبى از هم جدا ميگردند و هر كسى بحق خود خواهد رسيد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 43

 [سوره البقرة (2): آيات 114 تا 117]

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَ سَعى‏ فِي خَرابِها أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلاَّ خائِفِينَ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ (114) وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِيمٌ (115) وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ (116) بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (117)

ترجمه:

كيست ستمكارتر از كسى كه منع كند مردم را از مساجد خدا كه در آن ياد خدا و اسم آن برده شود و كوشش كند در خرابى مساجد نيست براى آنها كه داخل مساجد شوند مگر بر خود ترسان باشند چنين اشخاصى در دنيا براى آنها خوارى و ذلت است و در آخرت عذاب بزرگ،

مشرق و مغرب مال خدا و ملك اوست، بهر طرف كه رو كنيد در آنجا روى خداست و او محيط بر همه جا و بر هر چيزى عالم است،

و گروهى گفتند خدا داراى فرزند است او پاك و منزه و مبرا است بلكه آنچه در آسمان و زمين است ملك اوست و همه فرمانبردار و مطيع اويند،

خداوند پديدآورنده آسمانها و زمين است و چون اراده نمود چيزى خلق كند بمحض اينكه بگويد باش فورا موجود ميگردد.

توضيح آيات‏

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ در شأن آيه بين مفسرين گفتارى است:

1- قتاده و سدى، گفته‏اند راجع بوقتى است كه بخت النصر با قشون زيادى آمدند به بيت المقدس و يحيى بن زكريا را كشتند و بيت المقدس را خراب كردند.

2- بعضى ديگر گفته‏اند او ططواس بن اسيسا بود كه با بنى اسرائيل جنگ كرد و بيت المقدس را خراب نمود و آن را مزبله ساخت و جاى كثافات قرار داد و همانطور                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 44

 خراب ماند تا در زمان خلافت عمر وقتى مسلمانان قوت گرفتند آن را عمارت كردند.

3- قول ديگر اين است كه از ظاهر سياق آيه اينطور معلوم ميشود كه مقصود از مانعين مساجد كفار مكه بودند كه قبل از هجرت حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم بمدينه مانع شدند و نگذاشتند پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم داخل مسجد الحرام شود و از ابا عبد اللَّه عليه السلام روايت ميكنند آنها كفار قريش بودند كه نميگذاشتند رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم وارد مكه و مسجد الحرام شود.

4- در بعضى روايات ديگر دارد كه مسلمانها در مكه مسجدى داشتند و كفار مكه آن را خراب كردند.

مساجد جمع مسجد است و مسجد محل سجده‏گاه است و البته بيت المقدس يا مسجد الحرام هر كدام باشد محل سجده بسيار دارد.

وَ سَعى‏ فِي خَرابِها ممكن است اعتراض شود كه كفار قريش يا باقى كفار كوشش در خرابى مسجد الحرام نكردند و از آيه چنين برمى‏آيد كه كفار سعى در خرابى مسجد نمودند از اينجا معلوم ميشود كه مقصود مسجد الحرام نيست.

بعضى از مفسرين از اين اعتراض پيش‏بينى نموده چنين گويند عمارت هر چيزى نسبت بآن فايده و نتيجه‏اى است كه بايستى مترتب بر آن گردد و خرابى آن نيز بلحاظ عدم ترتب همان فايده است پس بلحاظ مانع گرديدن آنها از دخول مؤمنين در مسجد- الحرام و نماز خواندن در آنجا صحيح است گفته شود كفار سعى در خرابى مسجد الحرام نمودند أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلَّا خائِفِينَ «اولئك» اشاره بهمان كسانى است كه مانع گرديدند از دخول مسلمانها در بيت المقدس يا مسجد الحرام هر كدام باشد پس بر چنين كسانى روا نيست كه داخل آن مسجد گردند و اگر بخواهند داخل گردند بايستى مسلمانها مانع گردند اين است كه فرموده آنان داخل نميگردند مگر اينكه ترسناكند.
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 45

 لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ براى كسانى كه مانع از دخول مساجد شدند و خواستند طريق بندگى و عبادت را به بندند نتيجه عمل آنها خوارى و ذلت در دنيا و مر ايشان راست در آخرت بكيفر اعمالشان عذاب و شكنجه بزرگ.

وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ لام، و للَّه، لام تخصيص است، مشرق محل بر آمدن خورشيد و مغرب محل غروب آن، و شايد اينكه مالكيت خود را اختصاص داده بمشرق و مغرب كه اضافه بطلوع و غروب شمس دارد براى عظمت خورشيد است كه در عالم ماديات خورشيد بسيار مهم و قابل اهميت است و در آنجا كه اظهار بزرگى خود نموده و ربوبيت خود را اضافه مينمايد بمشرق و مغرب رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ نيز شرافت شمس را ميرساند و تثنيه مشرقين و مغربين كه پروردگار دو مشرق و دو مغرب است شايد باعتبار اين است كه مشرق و مغرب زمستان غير از مشرق و مغرب تابستان است و در جاى ديگر بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ شايد باعتبار اين باشد كه هر روز مشرق و مغربى دارد همين طورى كه عقل در عالم مجردات مظهر اتم اوصاف ربوبى است خورشيد نيز در عالم ماديات و طبيعيات مظهر و نماينده آثار الهى است و آنچه بهجت و جمال و كمالى در عالم طبيعيّات بنظر مى‏آيد بنمايندگى نور خورشيد تحقق پذيرفته و بنور و ضياء آن نباتات و گياهان از زمين روئيده مى‏گردد و حيوانات نشو و نما مى‏نمايند و جواهرات معدنى از قبيل الماس و ياقوت و زمرد تماما از نفوذ نور خورشيد پديد مى‏گردند.

بلكه چنانچه كشفيات جديده امروزه نشان مى‏دهد تمام الوان و رنگهاى مختلف از سرخى و زردى و سبزى و غير آن كه در موجودات ديده مى‏شود تماما همان اشراق نور خورشيد است كه باختلاف محل و خصوصيت اجسام نمايش مى‏نمايد و گر نه مواد و اجسام در مرتبه ذات هيچ رنگى ندارند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 46

اعتراض‏

اين مطلب مخالف و جدان است زيرا بنا بر اينكه تمام الوان از نور شمس پديد گردند بايستى در شب كه خورشيد از زمين غائب است رنگى ظاهر نباشد با اينكه در روشنى برق و چراغ و ماه بلكه در روشنى ستارگان نيز الوان ديده ميشود.

پاسخ‏

آرى در شب و در روشنى برق و ماه و غيره الوان پديد مى‏گردند لكن بايد دانست كسانى كه از روى تجربيات بسيار و مطالعات بيشمار چنين اظهار مى‏نمايند كه تمام الوان از نور شمس پديد مى‏گردد معتقدند كه نور كواكب و ستارگان و كرات مثل ماه تماما از اشراق نور خورشيد است كه بر آنها تابيده و آنها را روشن نموده و نيز نور برق و هر چه از آن حرارت و نور توليد گردد باشراق نور شمس تحقق پذيرفته پس جمال طبيعت نمايشى است از جمال خورشيد اگر چه خورشيد نيز چنانچه گويند از جاى «كهكشان» نور مى‏گيرد و تماما نمايش است از اشعه جمال احدى و نور جلال سرمدى (سبحان اللَّه مالك الملك) يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى «1» سوره فاطر آيه 14 فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ «فاء» در «فانما» براى تفريع است يعنى چون مشرق و مغرب كنايه از عالم ماديات و طبيعيات است ملك خدا و مظهر صفت ربوبيت اوست پس بهر طرف رو آوريد و توجه نمائيد در آنجا روى خداست، «وجه» در كلام عرب بمعناى مختلف استعمال شده اگر چه معنى ظاهر آن كه شايد معنى حقيقى آن باشد ذات هر شى‏ء و نفس او را وجه او گويند، و صورت جسمانى شى‏ء را نيز وجه او گويند و روى انسان را

__________________________________________________

 (1) در مى‏آورد شب را در روز و روز را در شب و مسخر گردانيده خورشيد و ماه را كه در مدار خود سير نمايند تا مدت معينى، كه بولوج شب روز ناپديد ميگردد و نيز بولوج روز شب زايل ميگردد و اين آيه اشاره دارد بكمال قدرت و استيلاى حق تعالى و اينكه تمام موجودات مسخر امر اويند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 47

نيز وجه او گويند، و البته مقصود از وجه خدا صورت جسمانى نيست زيرا كه خداوند منزه و مبرا از اوصاف ممكنات است، و نيز نميتوان وجه را بمعنى ذات و حقيقت گرفت زيرا كه «اينما» دلالت بر مكان دارد و خداوند بالاتر از آن است كه مكان باو احاطه داشته باشد بلكه او محيط بر زمان و زمانيات و مكان و مكانيات ميباشد، و شايد مقصود از وجه خدا كه هر كجا رو آريد در آنجا روى خداست و بقرينه مشرق و مغرب كه محل طلوع و غروب نور است، اشعه نور حقيقى و انبساط رحمت رحمانى واحد ازلى باشد كه فيض وجود او و اشراق نور رحمت وى تمام موجودات را فرا گرفته، و همان طورى كه نور شمس موقع طلوع تمام ماديات را فرا ميگيرد و همه بنور او پديد و روشن ميگردند و در نور آن نشو و ارتقاء مينمايند همين طور نور حق تعالى و فيض منبسط او تمام موجودات از علويات و سفليات و مجردات و ماديات را فرا گرفته و همه باو موجودند و بقيوميت او باقى و لا ينقطع از او فيض ميگيرند و شايد اشاره بهمين معنى دارد قوله تعالى اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و مقصود از نور معنى حقيقى آن است «ظاهر بذاته مظهر لغيره» هر چيزى كه بخودى خود ظاهر و مظهر و نماينده غير باشد آن را نور گويند و خداوند نور حقيقى است كه بذات و حقيقت خود موجود و ظاهر و هويداست و پيدايش موجودات بنور وجود اوست.

خلاصه اين آيه چنين مى‏نمايد كه در مقام اعتراض و نكوهش مشركين است كه اگر مساجد را خراب مى‏كنند كه در آنجا ذكر خدا نشود مؤمن پاك اعتقاد هر وقت متوجه بحق گردد بهر چه رو آرد در آنجا رحمت حق و فيض وجود او را مشاهده مينمايد زيرا كه فيض وجود او مشرق و مغرب عالم را فرا گرفته.

إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِيمٌ رحمت وجود او تمامى موجودات را فرا گرفته و علم او محيط است بجميع كاينات و ظاهر و باطن هر چيزى نزد او مكشوف و هويداست و از اغراض و نيات مردم مطلع و آگاهست.

پس اگر همه موجودات را مشمول فيض حق بدانى و در همه حال روى نيازمندى
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 48

 بدر خانه بى‏نياز مطلق آرى بدان كه بهر چه رو كنى باو رو كره‏اى و بهر چه سجده كنى او را سجده نموده‏اى.

وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يهوديها گفتند عزير پسر خداست وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ و نصارى گفتند مسيح پسر خداست وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ بلكه يهوديها گفتند نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ خود را پسر خدا و از دوستان او بشمار آوردند، مشركين عرب گفتند ملائكه دختران خدايند.

خدايى كه مالك و پديدآوردنده آسمانها و زمين است و آنچه بصفت موجوديت آمده زير فرمان او و مسخر امر ويند منزه است از اينكه فرزند آورد.

ظاهرا يهود و نصارى كه عزيز و مسيح را پسر خدا گفتند مقصود آنها مثل اولاد آوردن انسان و حيوان نيست كه جسمى از جسمى بيرون آيد زيرا كه آنها خدا را جسم نميدانند مثل باقى اجسام، و شايد چنين توهم مينمودند كه روح عيسى (ع) و عزيز از حقيقت حق توليد شده و بجسم و جسد عيسى (ع) و عزيز تعلق گرفته و بصورت بشرى نمايان گرديده كه بروحانيت خدا و بجسميت شخص بشرى نمايش يافته‏اند چنانچه ظاهرا جهال صوفيه نسبت بعلى بن ابى طالب عليه السلام همين طور معتقدند و على عليه السلام را خدا و از حق تعالى جدا نميدانند.

و خداوند در مقام رد آنها خود را تنزيه مى‏نمايند كه توليد مثل بهر معنى كه فرض شود بر خداوند روا نيست زيرا كه ولد شبيه والد است و اگر روح عزيز و عيسى (ع) از حق تعالى بطور توليد مثل كه ظاهر ولد چنين است صادر شده باشد بايستى روحانيت عيسى (ع) و عزيز در تمام جهات مثل حق تعالى باشد حتى در وجوب وجود و قدم ذاتى و ادله توحيد باطل مى‏كند كلام آنها را.

و در اين دو آيه معجزنما بدو طريق اشاره دارد كه عقيده نحيف آنان باطل و غير موجه است، يكى در آنجا كه بعد از نقل كلام آنهايى كه گفتند اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً در مقام اعراض ورد آنها فرموده بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اشاره به اينكه
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 49

 اينطور نيست كه گمان كرده‏اند بلكه آنچه در آسمانها و زمين است يعنى تمام موجودات ملك خدا و همه مسخر امر ويند پس نسبت بتمام موجودات جنبه مالكيت و استيلاء و تسلط دارد نه جنبه والديت كه توليد مثل نمايد كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ، بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ پديدآورنده آسمانها و زمين است، و نيز مالكيت او مثل مالكيت بشر نيست كه نسبت بآنچه در تصرف وى است يك نحو تصرف موقتى باشد و مالك حقيقى آن نباشد مالك حقيقى آن كسى است كه موجودات را از نيستى بهستى و از هستى به نيستى آرد و نيز دوام وجود هر موجودى بستگى و ارتباط باراده و خواست او دارد.

عمر بن اعين از امام محمد باقر عليه السلام سؤال مى‏كند از قول حق تعالى بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ پاسخ فرموده خداى عز و جل ابداع نموده «يعنى پديد گردانيده تمام اشياء را بعلم خود بدون مثالى كه قبلا در نظر داشته باشد پس آسمان و زمين را خلقت فرمود در صورتى كه پيش از آن آسمان و زمينى نبوده آيا نشنيده‏اى قول خداى تعالى را كه فرموده وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ و در كيفيت ابداع و چگونگى خلقت موجودات چنين بيان ميكند وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.

اين حديث تأييد مينمايد قول حكما را كه گويند سبب ايجاد مخلوقات همان علم بصلاح است زيرا امام ميفرمايد تمام اشياء را بعلم خود بدون مثال خلق نموده و در كيفيت ابداع و چگونگى خلقت موجودات چنين بيان مينمايد.

وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ «قضى» در قرآن بچند معنى آمده:

1- خلق نمودن مثل فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ.

2- بمعنى امر تشريعى مثل وَ قَضى‏ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ 3- بمعنى حكم وَ اللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ و غير اينها كه مفسرين متعرض شده‏اند، و شايد اينجا مراد اراده و حكم باشد كه وقتى اراده ازلى بامرى تعلق گرفت بمحض همان علم ازلى بصلاح و تعلق اراده بوى آن شى‏ء تحقق ميپذيرد و از نيستى بهستى مى‏آيد و موجود ميشود.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 50

 و در اينجا اشاره لطيف دارد كه پديدار شدن موجودات را تشبيه بحكم حاكم نموده كه همانطورى كه حكم از حاكم بمجرد اشاره‏اى صادر ميگردد بدون اينكه چيزى از وى صادر شود و زايش كند همين طور وقتى اراده حق تعالى بايجاد شى‏ء مراد تعلق ميگيرد بمحض اشاره كه تعبير از آن بلفظ «كن» مينمايد آن شى‏ء مراد موجود ميگردد بدون اينكه توليد مثل شود كه در مقام خلقت چيزى از او منفصل گردد يا زايش نمايد زيرا كه توليد مثل بهر معنايى كه فرض شود بايستى ولد از والد منفصل گردد و از آن چيزى زايش نمايد كه در حقيقت قبلا يا بالفعل يا بالقوه در والد موجود بوده و بعدا از او جدا و منفصل گردد، و پس از زايش زائيده شده چيزى ميشود مثل زاينده او و منزه است پروردگار عالم كه چيزى مثل او يا شبه او در عالم يافت گردد كه اگر چنين بودى بايستى هر يك از موجودات پس از خلقت خدا و واجب الوجود باشند.

لكن بايد دانست كه در اينجا مطلب بسى دقيق‏تر و بالاتر است زيرا كه در اوامر تكوينى و در ابداع و پديد آوردن موجودات محتاج بلفظ و كلامى نيست و لفظ «كن فيكون» در آيه اشاره بسرعت اجابت ممكنات است براى پذيرفتن اوامر تكوينى كه بمحض اراده و خواست الهى اجابت مينمايد اوامر تكوينى را و در سوره يس آيه 82 فرموده إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون‏