کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
سوره البقرة :آيات 14 تا 30 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 133
 [سوره البقرة (2): آيات 14 تا 16]

وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (14) اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (15) أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى‏ فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ (16)

ترجمه:

وقتى منافقين ملاقات مينمودند مؤمنين را مى‏گفتند ايمان آورده‏ايم و وقتى با شياطين خود خلوت مى‏نمودند مى‏گفتند ما با شمائيم و ما باظهار ايمان مؤمنين را سخريه و استهزاء ميكنيم‏

و بكيفر عمل آنها خداوند استهزاء ميكند بآنها و طغيان و سركشى آنها را زياد مينمايد.

و منافقين كسانى ميباشند كه هدايت را فروختند بضلالت و گمراهى و اين معامله براى آنها خسران و زيان دارد و ربح و منفعتى عايد آنها نميگردد و چون طريق هدايت خود را از دست دادند آنها هدايت نمى‏يابند.

توضيح آيات‏

وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا گويند شأن نزول آيه اينست كه عبد اللَّه ابى و متابعانش على عليه السلام و جماعتى از مؤمنين را ملاقات نمودند و اظهار دوستى و مودت نسبت بآنها نمودند حضرت امير (ع) فرمود دست از نفاق و دورويى برداريد گفتند چگونه نسبت نفاق بما ميدهيد در صورتى كه ما مثل شما ايمان آورده‏ايم اين بود كه خداوند خبر ميدهد بمؤمنين كه اينها دروغ ميگويند و ايمان نياورده‏اند.

وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَياطِينِهِمْ‏

 (مقصود از شياطين كيانند)

ظاهرا مقصود از شياطين در اينجا بزرگان و متمولين و رؤساى منافقين                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 134

 ميباشند «اذا خلوا» وقتى با آنها خلوت نمودند ما فى الضّمير خود را اظهار مينمايند كه ما نيز مثل شما شيطانى هستيم بصورت انسان.

و شايد اينكه خداوند رؤساء منافقين را شيطان ناميده براى اينست كه اينها مثل شيطان شالوده مكر و خدعه و تدليس ميباشند و در واقع شيطان مجسمى ميباشند كه مردم را اغواء مينمايند و بكج روى واميدارند بلكه مظهر و نماينده ابليس لعينند.

اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ همين طورى كه صحيح نيست نسبت كار هجو و بيهوده كارى بخداوند دادن همين طور نميشود نسبت استهزاء نمودن و سخريه كردن باو سبحانه داده شود زيرا كه ذات كبريايى او بالاتر از آن است كه متلوّن گردد به امورى كه از نقايص بشرى و از نقطه ضعف امكانى پديد ميگردد.

پس باين لحاظ بايستى آيه را توجيه نمود و حمل بر معنايى كرد كه در خور ذات اقدس الهى باشد اين است كه گفته‏اند شايد معنى استهزاء نمودن ذات احدى اين باشد كه با آنها معامله استهزاء كند مثل اينكه مدتى كفار را مهلت ميدهد و اسباب آسايش و تنعمات حيات و زندگانى دنيوى ايشان را باحسن وجه مهيا مينمايد تا وقتى كه خوب مطمئن شدند بحيات دنيوى و دنيا آنها را مغرور نمود دفعتا تمام نعمتها را از آنها ميگيرد خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ «1» سوره حج آيه 11 پس مهلت دادن بآنها همان استهزاء بآنان است.

و ممكن است گفته شود مقصود از استهزاء خداوند همان عكس العمل آنها است كه بازگشت بخود آنها مينمايد مثل اينكه فرموده‏

__________________________________________________

 (1) زيان و ضرر نمود هم در دنيا و هم در آخرت و اين ضررى است ظاهر و آشكار                        
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 135

جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها و اشاره بهمين دارد قول حق تعالى كه وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ «1» سوره فاطر آيه 41.

در حديث است كسانى كه بمؤمنين استهزاء مينمايند در قيامت درب بهشت را براى آنها باز مى‏كنند وقتى خواهند وارد كردند در را مى‏بندند اين است معنى قول حق جل شأنه الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ سوره مطففين آيه 34، و بهمين معنى اشاره دارد در جاى ديگر سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ سوره توبه آيه 80.

و در تفسير قمى است كه استهزاء حق تعالى عذاب اوست بمجازات استهزاء آنها.

وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ واميگذارد آنها را و جلو آنان را رها ميكند «مجازاتا لاعمالهم» كه آنچه خواهند بر طغيان و سركشى خود بيفزايند.

أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى‏ ضلالت بمعنى حيرت است و هدايت راه يافتن، منافقين اختيار نمودند حيرت و ضلالت را بر هدايت و سعادت، كفر اختيار كردند و ايمان را رها نمودند.

 (بيان صدر المتألهين در تفسير آيه)

گفتار آن عالم ربانى را بطور اختصار در اينجا ترجمه مينمايم: چنين گويد در تفسير خود، اما «شياطينهم» منافقين با رؤساء خود مساوى بودند در تمرّد حقّ و مخالفت و گناه و نيز در استبداد برأى و انكار حقّ و اظهار باطل بصورت حق با هم شريك بودند.

__________________________________________________

 (1) و احاطه نميكند مكر و كار بد و زشت مگر باهلش يعنى بازگشت عمل بد بكننده اوست.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 136

و بدان كه هر منافقى حقيقة و واقعا و باطنا شيطان است اگر چه ظاهر وى بصورت انسان نمايد زيرا انسانيت بصورت نيست، مناط انسانيت قلب و حالات قلبى بشر است و در قيامت حشر منافقين با شياطين است زيرا صفت شيطانى در باطن آنان نفوذ نموده مثل، مكر، خدعه، اعتقاد فاسد، اغواء خلق، حب استيلاء تمرد، تجبر، و غير اينها كه از اوصاف شيطانى بشمار ميرود.

چه خوش گفته مولوى معنوى «اى آنكه خلاصه چهار اركانى‏

          ديوى و ددى و ملكى انسانى             در تو است هر آنچه غالب آيى آنى»

 بيان اين مطلب آنست كه در انسان دو قوه موجود است يكى قوه علميّه و ديگرى قوّه عمليّه قوّه علميّه منقسم ميگردد بقوّه، عقليّه، و قوّه، وهميّه، و قوّه عمليّه منقسم ميگردد بشهويّه، و غضبيّه، و سعادت بشر منوط بتكميل قوه علميه و قوه عمليه است و قوه عاقله وقتى بكمال ميرسد كه بتكرار نظر و تدبر در حقيقت موجودات و مطالعه نمودن امور الهيه قوه نظريه وى قوى گردد و طريق استدلال نمودن بوجه صحيح براى او آسان گردد.

و نيز باين است كه قواى ادراكيه و قواى محركه در تحت قواى عقليه و سياست آن مسخر گردند و در حكم عقل درآيند و مقهور وى شوند بطورى كه نتوانند از حكم عقل تخلف نمايند.

قواى تحريكيه را سه رئيس است: 1- قوه واهمه، كه رئيس ادراكات جزئيه است، 2- قوه شهوت، 3- قوه غضب، قوه شهوت و غضب رئيس قواى محركه‏اند و هر يك از آنها را شعب بسيارى است كه بمنزله جنود و خدمه و فرمان برانند.

و اين چهار قوه‏اى كه در انسان است: يعنى عقل، و هم، شهوت، غضب هر يك از آنها در ابتداء خلقت وى بالقوه‏اند يعنى هيچكدام بفعليت و تحقق خارجى نرسيده‏اند و فعليت و تحقق هر يك از آنها منوط باعمال و افعال مناسب                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 137

 آنان است و علامت قوت آنها همان ظهور آثار و اعمال مناسب آن است و وقتى يكى از آن قواى چهارگانه قوى گرديد گويا انسان از آنها و داخل آنها گرديده اين است سرّ اينكه در احاديث بسيار دارد كه در قيامت هر كس بصورت عملش و ملكاتش محشور ميگردد.

كسى كه در دنيا ادراك نمودن معارف بر وى غالب گرديد و مايل گرديد بطاعت و عبادت، و خود را تخليه نمود از وسوسه‏هاى شيطانى و عادات و قيودات طبيعى و از خلق كناره‏گيرى نمود چنين كسى بازگشت وى بعالم ملكوت عالم ميشود و محشور ميگردد با ملائكه مقربين چنانچه فرمود يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً «1» سوره مريم آيه 79.

كسى كه غالب گرديد بر وى قواى وهميه باطله و مايل گرديد با بداء شبهات و قياسات فاسده و بمكر و خدعه و رياء و سمعه و استهزاء و سخريه نمودن ببندگان خدا و شهرت در بلاد و استبداد برأى و متابعت هواى نفس و مخالفت اهل حق و اغواء مردم چنين كسى معاد و بازگشت وى بعالم شياطين است بلكه خودش شيطانى است بصورت انسان و محشور ميگردد با شيطان ملعون چنانچه در كلام حق تعالى است فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ «2» سوره مريم آيه 69.

و كسى كه غالب گرديد بر وى «حب الشهوات از زن و اولاد و طلا و نقره» و غير اينها از آنچه از مقتضيات قواى شهويه اوست معاد و بازگشت وى بسوى حشرات است چنانچه در كتاب كريم فرموده‏

__________________________________________________

 (1) روزى كه محشور ميگردند متقين بسوى پروردگار خود در حالى كه سواره ميباشند، و شايد اشاره باشد بمقام بلند اشخاص با تقوى.

 (2) قسم بپروردگار تو اى پيغمبر اكرم كه هر آينه محشور ميكنم آنها را با شياطين.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 138

وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ تا آنجا كه ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ «1» سوره انعام آيه 38.

و كسى كه غالب گرديد بر وى صفات سبعيه از ظلم، تعدى، عداوت حب، انتقام، و غير اينها چنين كسى با سباع و درندگان محشور ميگردد وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ سوره تكوير آيه 5.

پس از اينجا توان فهميد كه در قيامت حشر مردم بيكى از اين انواع چهار گانه است. و محقق گرديده كه منافقين حقيقتا نه مجازا بقرينه مشابهت شيطانند زيرا مدار نفاق آنها بر مكر و حيله و تدليس و ترويج باطل بصورت حق است و باطن آنها بكثرت اعمال شيطانيه منقلب گرديده و بحقيقت شيطانى ظهور نموده تا آنجا كه گويد اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ چون نسبت تلبيس و استهزاء بحق دادن محال است در توجيه آيه پنج معنى گفته شده 1- نسبت استهزاء بحق تعالى دادن از باب مشاكلة جزاء با عمل است چنانچه فرموده وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها «2» در جاى ديگر فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ «3» سوره بقره آيه 190.

2- ضرر استهزاء بخودشان عايد ميشود نه بمؤمنين پس گويا خداوند استهزاء ميكند بآنها.

3- مقصود از استهزاء حق تعالى همان حقارت و خارى نزد اوست كه مترتب بر استهزاء آنها ميشود و مجازا لازم استهزاء را استهزاء ناميده‏اند

__________________________________________________

 (1) يعنى نيست جنبنده‏اى كه در زمين چرا كند و نه در هوا طيران نمايد مگر آنكه در قيامت محشور ميشود.

 (2) جزاء و كيفر هر گناه و عمل بدى مثل آنست.

 (3) كسى كه ظلم و تعدّى نمايد بشما، شما نيز تعدّى كنيد باو بمثل آنچه بشما تعدى شده.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 139

4- خداوند در دنيا آنها را متنعم ميگرداند بانواع نعمتها و در آخرت خلاف آن را مينمايد چنانچه آنها خلاف باطن خود را در دنيا ارائه ميدادند.

5- خداوند معامله ميكند با آنها معامله كسى كه استهزاء ميكند امّا در دنيا مطّلع ميگرداند پيغمبر را بر اسرار آنها، با جدّيت آنها بر كتمان نفاقشان و نيز مدتى آنها را مهلت ميدهد تا آنكه آنها در سركشى و طغيان فرو روند.

اما در آخرت، ابن عباس گفته «وقتى مؤمنين داخل بهشت و كافرين داخل جهنم ميگردند منافقين وقتى ديدند درب بهشت باز شده ميروند بسوى بهشت وقتى ميرسند درب بهشت برويشان بسته ميگردد اين است معنى قول حق تعالى فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ «1» و اين استهزاء حق است، سوره مطففين آيه 34. (پايان) فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ‏

 (مقصود از تجارت چيست)

در محل خود مبرهن گرديده كه طبايع جسميه از اول خلقت تا مآل امرش هميشه در تحوّل و تجدّد و انتقال از حالى بحالى است و روح انسانى را نيز تحوّلاتى است و انسان مسافر بسوى عالم آخرت است و بايستى در اين مسافرت منافعى و سودى بدست آورد و سرمايه‏اى كه خداوند در فطرت اصليه وى نهاده كه آن قوه و استعداد كمالات بى‏اندازه است بفعليت آورد و در اين مسافرت سود عايد كسى ميگردد كه سرمايه را تلف ننموده و به استعداد جبلّى كه مبدء فيّاض در فطرت و حقيقت وى نهاده خود را باعلى‏

__________________________________________________

 (1) پس امروز (يعنى روز قيامت) كسانى كه ايمان آورده بودند بكفار مى خندند و آنها را استهزاء مينمايند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 140

درجه انسانى رسانيده اما كسى كه سير معكوس نموده و عوض آنكه بر سرمايه بيفزايد و آنچه در استعداد او بود بفعليت آورد سرمايه خود را تلف نمايد چنين آدمى البته زيان برده و خود را سرنگون ساخته و براه حق و حقيقت رهسپار نگرديده.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 141

 [سوره البقرة (2): آيات 17 تا 18]

مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ (17) صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ (18)

ترجمه:

مثل منافقين مثال كسى است كه در شب تاريك آتش برافروزد تا اطراف خود را ببيند چون كه آتش افروخته شد و اطراف وى را روشن گردانيد خداوند نور آن آتش را ببرد و آنها را واگذارد در ظلمات و تاريكى كه چيزى نبينند.

آنها كرند از استماع كلمات حقانى گنگند از گفتن كلمه حق كورند از ديدن آيات الهى و نشانه‏هاى قدرت ربانى پس آنها از كفر بايمان باز نميگردند.

 (بيان آيات)

مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي‏

 (مقصود از مثال چيست)

مثال تشبيه نمودن معقول است بمحسوس كه امر معقول را باندازه‏اى در پرده محسوس نشان دهند و به اين طريق چيزى دستگير مخاطب و شنونده گردد و شايد اينكه حق تعالى تشبيه مينمايد حال منافقين را بچنين كسى كه آتش مى‏افروزد كه راه را از چاه تميز دهد ناگهان آتش خاموش ميگردد و وى در ظلمت ميماند بيان باطن و حقيقت منافقين است كه منافقين در ظلمت جهل و بيخردى گرفتارند بخيال خود بعمل نفاق و خدعه كه مثال آتش است كار خويش را اندازه‏اى رونق ميدهند و براى رسيدن بمقاصد شوم خود آتش فتنه و فاسد مى‏افروزند و بهمان تظاهر بايمان روشنى اندكى در اطراف آنها احداث ميگردد لكن ظلمت كفر باطنى آنها بحدّى حدّت دارد كه روشنى ظاهرى را تباه ميگرداند و منافق را در ظلمت جهل و بى‏خردى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 142

 سرگردان مينمايد.

و شايد مقصود اين باشد كه اثر تظاهر ايمان منافقين فقط در اين حيات موقت دنيوى است كه روشنى مختصرى دارد كه جان و مال آنها را حفظ مينمايد چون مرگ رسيد اثر ايمان آنها گرفته ميشود و در قيامت در تاريكى كفر ميمانند.

صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ‏

 (مقصود از كرى و گنگى و كورى چيست)

كرى و گنگى و كورى «عدم و ملكه» است و در موردى استعمال ميشود كه محلّ استعداد ديدن و شنيدن و تكلّم نمودن را داشته باشد مثلا سنگ يا جماد ديگر را نميگويند كور و كر و گنگ است فقط اين اوصاف در باره انسان و حيوان صادق آيد، انسان و حيوانست كه هر گاه قوه شنوايى و بينايى از وى گرفته شود گويند كر و كور است.

و همان طورى كه دست قدرت الهى در ابتداء خلقت انسان قوه بينايى و شنوايى و باقى قواى طبيعى در وى نهاده كه بايستى بمرتبه ظهور و بروز برسد همين طور در باطن وى استعداد قواى روحانى گذاشته كه بايستى از قوه بفعل آيد و آن كبوتر قدسى روح و روان آدمى بدو بال علم و عمل در جوّ عالم روحانى در پرواز آيد و عوالم خلقت را بچشم حقيقت بين خود بنگرد و زمزمه تسبيح و تهليل قدسيان را بگوش دل خود بشنود و بزبان دل با آنها در راز و نياز آيد.

و ظاهرا مقصود از كرى و كورى و گنگى در اينجا فقدان ادراكات معنوى است همين طورى كه انسان بچشم سر الوان و اشكال را مينگرد و تميز ميدهد بين آنها و بگوش سر اصوات و كلمات را ميشنود و معانى آن را ادراك مينمايد و بزبان اظهار ميكند آنچه را كه در دل خود پنهان نموده                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 143

 همين طور در باطن خود نيز چشم و گوش و قوه بيان دارد چشم دل اگر باز شود موقعيت آن را دارد كه آثار حق و نشانه‏هاى قدرت او را مشاهده نمايد و اگر گوش دل باز شود آن وقت خواهد شنيد كه چگونه تمامى موجودات تسبيح و تمجيد مينمايند آن فرد ازلى و آن موجود سرمدى را إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ «1» سوره بنى اسرائيل آيه 46 و با آنها همراز ميگردد.

         ما سميعيم بصيريم هشيم             با شما نامحرمان ما خامشيم‏

 (مثنوى) و اگر زبان دل باز شود آنچه بچشم و گوش جان شنيده بتوسط زبان سر ارائه ميدهد و اظهار مينمايد.

اين است كه در اينجا خداوند در مقام بيان حال منافقين و كفار برآمده و برسول خود خبر ميدهد كه اينها بكلى قواى باطنه انسانيه خود را از دست داده‏اند و آن استعدادى كه خداوند در اصل خلقت آنها نهاده كه بايستى در مرتبه ظهور و بروز رسانند بسوء اختيار خود مضمحل و نابود نموده‏اند و خود را بكلى از آن موهبت الهى محروم گردانيده‏اند و ديگر چشم و گوش و زبان دل آنها كار نميكند بلكه مفقود الاثر گرديده و در قيامت نيز همين طور وارد محشر ميگردند وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِيلًا «2» سوره بنى اسرائيل آيه 74.

__________________________________________________

 (1) نيست چيزى مگر اينكه تسبيح مينمايد بحمد پروردگار لكن شماها نمى فهميد تسبيح آنها را.

 (2) كسى كه در اين عالم دنيا كور باطن باشد پس چنين كسى در آخرت نيز كور است، ممكن است كورى آخرت همان كورى دل باشد كه بمراتب بسيار بدتر از كورى چشم سر است، و شايد مقصود، هم كورى دل و هم كورى چشم سر باشد كه كسانى كه در دنيا چشم دلشان كور است در قيامت چشم دل و چشم سر آنها هر دو كور است، اينست كه فرموده «و اضل سبيلا».                        
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 144

فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ‏

 (منافقين چگونه بازگشت نميكنند)

وقتى قواى باطنه انسان از قوه بفعل نيامد و استعدادى كه فيّاض متعال در غريزه وى نهاده بود بسوء اختيار خود بالمره معدوم گردانيد ديگر برگشتن براى او تصور ندارد اين است كه در قرآن خبر ميدهد كه اينها پس از مردن ميگويند: رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ «1» سوره مؤمنون آيه 101، و از آنها پذيرفته نميشود و در اين عالم نيز وقتى استعداد و جهات قابلى مضمحل گرديد و معدوم گشت بر گشتن امكان ندارد ببين چگونه وقتى قواى جوانى كه قواى طبيعى است از دست رفت ديگر برنميگردد، قواى روحانى و باطنى همچنين است.

و شايد خداوند ميخواهد برسول اكرم خود بفرمايد كه بيهوده خود را بزحمت نيانداز اينها گوش باطن ندارند كه كلمات خدايى تو را بشنوند زبان حقيقت گو ندارند كه تصديق بكلمه طيّبه توحيد نمايند چشم دل ندارند كه آيات و نشانهاى قدرت خدايى را ببينند.

 (يك نكته قابل توجه)

در اين ترتيب: صمّ، بكم، عمى، كه اوّل كرى دوّم گنگى سوّم كورى را ذكر فرموده البته اسرارى نهفته و شايد اشاره باين باشد كه چون انسان بايستى در دو قوس نزول و صعود سير خود را بانتهاء رساند پس از آنكه در قوس نزول قدم باين عالم نهاد اول وسيله ترقيات و صعود وى بمركز خود از راه گوش ميشود كه نخستين بايستى كلماتى از راه گوش ظاهر كه شبكه و روزنه‏

__________________________________________________

 (1) پروردگار من برگردان مرا بدنيا شايد عمل صالحى كنم و تدارك ما فات نمايم كه آنچه را بايد كرده باشم و نكرده‏ام تلافى كنم. [.....]                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 145

گوش دل است بوى تلقين نمود و ارسال رسل و انزال كتب آسمانى نيز بهمين لحاظ است و از گوش سر بگوش قلب رسد و قلب تصديق بنمايد پس از آن زبان دل گويا گردد و زبان سر كه ترجمان دل است اظهار نمايد آنچه را در باطن خود مخفى دارد و كلماتى بزبان براند و تصديق اولياى حق را بنمايد.

پس از آنكه بدل و زبان تصديق نمود و بمقررات و دستورات الهى كه براى تكميل نفس آدمى است عمل نمود آن وقت موفقيت پيدا مينمايد كه بچشم دل كه بمراتب بسيار روشن‏تر و نافذتر از چشم سر است از روزنه چشم سر نظر كند بموجودات و آينه مانند كمالات الهى را از علم و قدرت و حكمت و باقى اسماء حسنى در آنها مشاهده نمايد و از همين طريق ترقّيات خود را در قوس صعود بجايى ميرساند كه برميگردد بمركز وجود خود و اين اشخاص كسانى ميباشند كه آيات خدايى را در مرائى موجودات مشاهده مينمايند و اشاره بهمين دارد قول حق تعالى سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ «1» سوره فصلت آيه 54.

لكن كسانى كه اصلا حاضر نيستند استماع كلمات حقانى نمايند و خود نيز چنين قوت و قدرتى ندارند كه بدون فرا گرفتن از پيمبران و ارشاد علماء طريق حق را پيدا نمايند و بهمان راه مستقيم سلوك نمايند و تمام عمر خود را در لهو و لعب و امور طبيعى ميگذرانند، البته چنين اشخاصى آن استعداد باطنى كه در كمون وجود آنها مركوز است ميميرد و هرگز از قوه بفعل نمى‏آيد.

آن وقت است كه ديگر تعليم و تعلم و ارشاد و تبليغ اثر نميكند و خنثى‏

__________________________________________________

 (1) بزودى نشان ميدهيم آيات و نشانهاى قدرت خود را در افقها و مراكز عالم و نيز در نفسهاى آنها تا آنكه براى آنها ظاهر و هويدا گردد كه اوست حق و حقيقت.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 146

ميگردد بلكه ممكن است بعكس نتيجه دهد و چنين آدمى سير معكوس نمايد عوض آنكه صعود نمايد على الدوام در طريق سقوط پيش ميرود و در باره چنين اشخاصى صادق آيد قوله تعالى لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ «1»

 (منافقين را بچه صفاتى توان شناخت)

اخبار و آثارى كه در باره صفات منافقين آمده بسيار است از جمله آنها صادق آل محمد (ص) از پدرانش و آنها از حضرت رسول (ص) روايت ميكنند كه گفت يا على «مؤمن را سه علامت است: نماز، روزه، زكاة» و منافق را نيز سه علامت است «چون حديث كند دروغ گويد، چون وعده دهد خلاف كند، چون امينش دانند خيانت كند.

و نيز عبد اللَّه عمر از حضرت رسول (ص) روايت كند كه چهار خصلت از علامت نفاق است دروغ در حديث، عذر در عهد، فجور در خصومت خيانت در امانت.

بعض علماء گويند نفاق در دو چيز است يكى در قول و ديگرى در عمل نفاق در كلام اين است كه بزبان بگويد آنچه را كه در دل ندارد چنانچه در آن آيه است وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ توضيح آيه گذشت.

و نفاق در عمل اين است كه عملش رياء باشد نه براى قرب بحق تعالى و از روى اخلاص عمل نكند و چنين كسى اگر عملى كند از روى كسالت و سستى انجام ميدهد و اشاره بهمين اشخاص دارد كلام خداوند وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ كُسالى‏ وَ لا يُنْفِقُونَ إِلَّا وَ هُمْ كارِهُونَ‏

__________________________________________________

 (1) بحقيقت ما خلق كرديم انسان را در بهترين صورت پس از آن برگردانيديم او را در پست ترين پستيها.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 147

در حديث دارد كه مردى از اصحاب رسول اللَّه حنظله نام وقتى در كوچه ميرفت و ميگفت من منافقم و بخود بد ميگفت ابو بكر باو رسيد و گفت چرا خود را منافق ميدانى گفت من وقتى نزد پيغمبر ميباشم دلم لرزان و اشكم ريزان است لكن وقتى از خدمت او ميروم بخانه چنين حالتى ندارم بلكه خندان ميشوم ميترسم اين نفاق باشد در اين گفتگو بودند عمر رسيد گفت من نيز همين طورم با هم آمدند نزد رسول اكرم (ص) و از او سؤال نمودند كه آيا اين حالى كه ما داريم علامت نفاق است حضرتش در پاسخ فرمود اين نفاق نيست بخدا قسم اگر شما باين حال ميمانديد كه پيش منيد فرشتگان با شما مسافحه ميكردند و دست در دست شما مينهادند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 148

 [سوره البقرة (2): آيات 19 تا 20]

أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ (19) يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (20)

ترجمه:

منافقين مثل كسى مانند كه گرفتار شده باشد در ميان باران درشت قطره و شديد كه بسرعت از آسمان ريزان باشد و در آن باران بزرگ تاريكى ابر و غرش رعد و جهندگى برق بحدى رسد كه از شدت رعد و برق و خوف از مرگ انگشتان خود را در گوششان گذارند خداوند بكافرين احاطه دارد.

و شدت برق بدرجه‏اى است كه نزديك است چشمهاى آنها را ببرد و وقتى برق ميجهد در روشنى برق قدمى راه ميروند و وقتى تاريك ميشود مى‏ايستند و اگر خدا بخواهد چشم و گوش آنها را ميبرد و آنها را كر و كور ميگرداند محققا خداوند بر هر چيزى قادر و توانا است.

 (توضيح آيات‏

در بيان حال منافقين)

اين دو آيه نيز مثل آيه جلو بيان حال منافقين و تشبيه معقول بمحسوس است و در بعضى روايات دارد كه منافقين وقتى مى‏آمدند نزد رسول اكرم (ص) انگشتان خود را در گوششان ميگذاردند از ترس آنكه مبادا حكم خدا بر كشتن آنها رسيده باشد اين بود كه خداوند تشبيه نمود آنها را بچنين كسى كه از ترس صاعقه انگشت خود را بر گوشش نهد و چون بديده بصيرت دليل واضح قرآن را ميديدند نزديك بود كه نور قرآن چشم قلب آنها را                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 149

 فرا گيرد و ايمان بر كفر آنها غالب گردد اين بود كه كلمات قرآن را تشبيه ببرق مينمايد كه از شدّت درخشندگى و نورانيّت نزديك است چشم و گوش دل آنها را بربايد و وقتى منافقين فتح و فيروزى در مسلمانها ميديدند مايل باسلام ميشدند و وقتى سختى بآنها ميرسيد متحير ميگشتند حق تعالى تشبيه نموده حال آنها را بحال اهل باران كه وقتى برق ميجهد چند قدمى پيش ميروند وقتى تاريك ميشود مى‏ايستند و خداوند قادر و تواناست كه چشم و گوش منافقين را بگيرد.

در تفسير مجمع البيان راجع بتفسير آيه و بيان تشبيهى كه شده چند قول گفته:

1- بارانى كه از آسمان نازل ميگردد تشبيه بقرآن است (و ما فيه من الظلمات) تشبيه است بامتحانات و ابتلاآتى كه در قرآن ذكر شده و «رعد» اشاره بزجر است «برق» اشاره ببيانات قرآن است «و صواعق» اشاره بمكافات دنيوى و عذاب اخروى است. (ابن عباس) 2- شدت و راحتى دنيا را تشبيه نموده ببارانى كه در آن هم ضرر نصيب انسان ميشود و هم نفع عايد آن ميگردد و منافق ضرر دنيا را از خود دفع مينمايد لكن دنبال نفع آخرت نميباشد.

3- تشبيه نمود اسلام را بباران زيرا همان طورى كه آب حيات بخش بدن است همين طور اسلام حيات بخش روح است و تشبيه نموده ظلمتى كه در باران ديده ميشود بظلمت كفرى كه در نفاق آنها است و «رعد» در آن بجهاد در اسلام و كشته شدن در جنگ و تشبيه نمود «خوف» را بوعده عذاب آخرت و شك آنها در دين و تشبيه نموده اظهار اسلام آنها را ببرقى كه از ابر بجهد كه در اثر اسلام جان و مال و عرض آنها محفوظ ماند و تشبيه نمود عقوبات اخروى را «بصاعقه» كه از ابر بجهد و تأييد مينمايد اين قول را روايتى كه تشبيه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 150

 نموده ايمان منافق را بآن ابرى كه وصف شد.

4- ابن مسعود و جماعتى از اصحاب روايت نموده‏اند كه دو مرد از منافقين از مدينه فرار كردند در بين راه آنها را رعد و برق و باران شديد گرفت كه نزديك بهلاكت رسيدند و ميگفتند كاش صبح شود و ما زود خدمت رسول اللَّه (ص) رسيم چون صبح شد خدمت رسول اللَّه رسيدند و ايمان آوردند اين بود كه نظر ببزرگى شأن عمل آنها خداوند براى منافقين اهل مدينه مثال آورده‏

 (گفتار علماء در علت حدوث برق)

بعضى از مفسرين چنين گويند كه رعد صداى فرشتگانى است كه ابرها را بشدت و سرعت ميرانند و در اطراف عالم ميگردانند و از حضرت امير عليه السّلام است كه «برق روشنى تازيانه‏اى است از آهن كه فرشتگان بابر ميزنند و بروايت ديگر تازيانه ايست از نور.

ديگرى گفته مطابق حكمت طبيعى رعد صداى اصطكاك و فشردگى ابرها است بر يكديگر و برق آتشى است كه از ابرها ميجهد.

كسى كه امور طبيعى را فقط مستند باسباب مادى و طبيعى ميداند و از اسباب و علل عاليه چشم پوشيده همين است كه گفته‏اند بخارات زمين متصاعد ميگردد بهوا و تشكيل ابر ميدهد و در اثر اصطكاك ابرها بيكديگر توليد صدا و صاعقه ميگردد (چون بعضى از ابرها داراى بار الكتريسته مثبت و بعضى منفى است در اثر برخورد بهم توليد رعد و برق مينمايد) در اثر سردى هوا بخارات منجمد و بسته ميگردد گاهى بصورت برق و تگرگ و گاهى بشكل قطرات باران ميشود و بزمين برميگردد و اينها اگر چه روى قاعده طبيعى صحيح است لكن چنانچه حكماء گويند براى هر موجود مادى طبيعى چهار علت است.

 (بيان علل چهارگانه)

1- علّت فاعلى 2- علّت غايى 3- علّت صورى 4- علّت مادّى، مثلا

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 201
او خالق و صاحب اختيار همه چيز است و در عالم مؤثرى غير از او نيست و بازگشت تمامى امور بدست قدرت اوست و لازمه حرف آنها اين ميشود كه انسان بالكليّه مسلوب الاختيار است و آنها اگر چه تحاشى دارند و انكار ميكنند كه بگويند خداوند ظالم است لكن لازمه حرف آنها انكار عدل خداست.

مولايى كه مجبور نمايد بنده خود را بعمل زشتى پس از آن وى را مجازات نمايد كه چرا چنين و چنان كردى عقلاء وى را مذمت مينمايند و سرزنش ميكند و او را ظالم ميدانند اين است كه عدل را يكى از اصول مذهب جعفريه بشمار آورده‏اند و اختصاص باماميه داده‏اند.

بعضى از مفسرين گويند معنى اضلال و گمراه نمودن نسبت بحق تعالى دو قسم تصوّر ميشود يا گمراهى از دين است يا از بهشت، بمعنى اوّل نسبت دادن بخداوند روا نيست زيرا گمراه نمودن از دين اينست كه كسى را بوسوسه يا بدسيسه ديگرى از دين خارج نمايند و اين عمل شيطانى است كه خداوند از زبان وى حكايت مينمايد كه گفته وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ و در جاى ديگر وَ يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ «1» و آيات ديگرى كه اضلال و گمراه شدن را نسبت بشيطان داده بسيار است.

لكن بمعنى دوم كه باز داشتن از بهشت باشد ميتوان نسبت بخدا داد زيرا كسى كه از طريق مستقيم منحرف گرديده بازگشت وى بجهنم است و اين طريق عدل است.

پس بنا بر اين هر جا نسبت گمراه نمودن بحق تعالى داده شود آن اثر و نتيجه‏اى است كه از ضلالت و گمراهى خود انسان پديد گشته كه پس از گمراه شدن وى از طريق بهشت بازگشت او بجهنم است باصطلاح «مسبب»

__________________________________________________

 (1) شيطان اراده دارد و ميخواهد آنها را گمراه نمايد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 202

را بجاى «سبب» گذارده‏اند، اين يك وجه بود براى توجيه آيه.

توجيه ديگرى كه در اينجا داده شده اين است كه چون خداوند از روى حكمت قوّه و استعدادى بانسان داده و در افعال شخصى او را مختار گردانيده و جلو وى را رها نموده و اسباب هدايت و گمراهى را در دسترس او گذارده كه باختيار خود هر يك از طريق سعادت و شقاوت را كه بخواهد اختيار نمايد وقتى بسوء اختيار خود در بيراهه قدم زد و از طريق سعادت و فضيلت منحرف گرديد و كج روى و اوصاف رذيله عادت و ملكه وى گرديد البته گمراه ميگردد.

و نيز اگر در طريق مستقيم سلوك نمود و عادات و صفات نيك انسانى عادت و ملكه وى گرديد البتّه هدايت يافته و بكسب فضائل و محسنات اخلاقى متصف گرديده.

و باين بيان گمراهى و ضلالت يا هدايت و سعادت را ميتوان نسبت بخداوند داد از باب اينكه آنچه سبب گمراهى يا هدايت وى گشته بخلقت الهى است و چون سبب همان اختيارى است كه در كف وى نهاده صحيح است گفته شود او گمراه نموده يا سعادت‏مند گردانيده.

 (بيان مختصرى راجع بجبر و تفويض)

در اينكه آيا انسان در افعال خود مختار است يعنى اختيار تام در كف او نهاده‏اند و در افعال و اعمال خود مستقلّ است بطورى كه بتمام معنى عمل وى مستند بخود اوست يا بالكليّه مسلوب الاختيار است و همان طورى كه اختيار در ايجاد و وجود خود ندارد همين طور اختيارى در حركات و سكنات و ارادات خود نيز ندارد، يا امرى است و راى اين دو قسم كه نه بكلى مسلوب الاختيار است و نه مختار صرف است، بلكه چنانچه در آن روايت مشهور معصوم فرموده                        مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 203

 «امر بين الامرين» چيزى است بين اين دو قول.

و قسم اول و دوم را دانشمندان باطل ميدانند زيرا كه هر دو خلاف تحقيق و از درجه اعتبار ساقط است.

زيرا كه بازگشت قول اول باين است كه غير خدا را مؤثر دانند چنانچه جماعتى از مسلمانها كه آنها را مفوّضه نامند چنين گويند كه خداوند بنى آدم را خلقت نموده و علم و قدرت و اراده بوى عنايت فرموده و اسباب كار وى را مهيّا گردانيده و اختيار تامّ در كف اختيار وى نهاده كه هر چه بكند از خوب يا بد باختيار خود ميكند بدون آنكه اراده حق تعالى در عمل وى مدخليت داشته باشد.

و لازمه اين طور مختار بودن انسان اين ميشود كه خداوند در اين مورد خود را مسلوب الاختيار و مسلوب المالكيت نموده و اين عقيده علاوه بر اينكه مخالف آيات قرآنى است كه مكرّر در مكرّر مالكيّت و خالقيّت خود را نسبت بتمام مخلوقات و ممكنات اعلام ميفرمايد لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ سوره حديد آيه 5 لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ سوره تغابن آيه 1 و غير اينها از آيات بسيارى كه خالقيّت و مالكيّت را نسبت بخود ميدهد و از باب عموم قدرت و اشاره بشمول خالقيّت وى است كه حتّى ضلالت و هدايت را نيز نسبت بخود ميدهد كه يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ سوره نحل آيه 93، دانسته شود كه بدون اراده و قدرت او چيزى در عالم موجود نخواهد شد.

و نيز مخالف دليل عقلى است زيرا كه در جاى خود مبرهن گرديده كه شيئى تا بحد وجوب و لزوم نرسد موجود نخواهد شد و آن وقتى است كه علّت تامّه شي‏ء موجود گردد و چون در ناموس خلقت چنين مقرّر شده كه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 204

 آنچه در عالم «مكوّنات» يعنى عالم مادّيات و طبيعيّات واقع ميگردد منوط باسبابى باشد كه مجموعا علت تامه گردد براى وقوع و پيدايش آن زيرا كه اوضاع عالم مثل حلقه‏هاى زنجير بهم پيوستگى دارد و از جمله آنها همين هدايت يافتن و گمراه شدن است كه البته منوط باسبابى است كه بعضى باختيار و بعضى خارج از اختيار است و سلسله علل و معلولات منتهى ميگردد بواجب الوجود أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ.

و اين قاعده در محل خود محرز گرديده كه شي‏ء تا اينكه تمام علل و وسائل وجودش تحقق نپذيرد موجود نميگردد و تمام وسائل و اسباب وقوع شي‏ء را علت تام گويند.

و اجزاء علّت تامّ براى پيدايش افعال اختيارى انسان بعضى خارج از اختيار وى است مثل استعداد ذاتى و اسبابهاى خارجى از قبيل الهام ملكى يا وساوس شيطانى، يا اوضاع آسمانى، يا موقعيت عالم، يا امور ديگرى كه هر يك باعتبارى مدخليّت دارند، از قبيل زمان، مكان، اخلاق محيط وضعيت خانوادگى، غذاى حرام يا حلال، تربيت صحيح يا فاسد، عادات رسومات، همنشين فاسد يا صالح، و تمام اينها و غير اينها از اوضاع عالم «علّت تامّه» اند براى پيدايش هر چيزى كه در عالم واقع گردد و وقتى تمام عوامل طبيعى و نفسانى تحقق يافت آن وقت در عالم موجودى يافت مى گردد و اعمال بشر را هر گاه باعتبار نسبت وجودش بمبدء و خالق عالم در نظر گيريم و تمام علل را با هم ملاحظه نمائيم حتى اختيار و اراده وى كه جزء اخير «علت تامه» ميشود مجموعا از تحت اختيار وى خارج است و مستند بمربّى عالم و واجب الوقوع است يعنى هر چيزى كه علّت تامّه‏اش موجود شده وجودش واجب ميگردد و ممكن نيست موجود نگردد پس باين                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 205

 اعتبار افعال اختيارى خارج از اختيار بشر است كه مجموعه عوامل طبيعى و غير طبيعى خارج از تحت اختيار وى است و منسوب بمبدء و خالق و مربى عالم است لكن نسبت بآن جزء اخير علّت تامّه كه بدون آن عمل تحقّق نپذيرد منسوب بفعل اختيارى انسان ميشود يعنى اختيارى نمودن طريق سعادت يا شقاوت جزء اخير علت تامه است بلكه همان اراده انسان و تصميم گرفتن او بر عمل علت تامه است و باقى علل ناقصه.

بعبارت ديگر تمام اوضاع عالم هر يك بوجهى در افعال و اعمال انسان مدخليت دارند و محرك وى واقع ميگردند كه بدون اوضاع عالم عملى واقع نميگردد لكن مدخليّت آنها همان قدر است كه محرّك و مشوّق انسان ميشوند و طريق خوب يا بد را در نظر وى جلوه ميدهند و احداث ميل در او مينمايند اين است كه حصول و پيدايش ميل از تحت اختيار بشر خارج است لكن هر كس بوجدان خود ميفهمد كه و لو اينكه تمام اسباب عمل خوب يا بد مهيا باشد و شخص كمال ميل بآن عمل داشته و هيچ مانع خارجى جلوگير آن نبود، باز اگر باختيار خود اراده نكند عملى را آن عمل تحقق پذير نيست اين است مقصود از جزء اخير علت تامه كه گفتيم در واقع تمام علت است و بهمين لحاظ انسان را مختار ميدانيم.

از اينجا است كه ممكن است عمل اختيارى انسان را حقيقتا نه مجازا نسبت بحق تعالى داد زيرا كه تحقق و پيدايش هر چيزى در عالم منوط باسباب خارجى است و تمام آنها تحت اقتدار و اراده حق تعالى انجام ميگيرد و نيز ميتوان نسبت بعبد داد آن هم حقيقتا نه مجازا زيرا كه اراده و اختيار او جزء اخير علت تامه است كه بوجدان براى ما محرز است كه عمل ما باراده خودمان انجام مى‏گيرد و در اراده نمودن اجبارى در كار نيست و آزاد هستيم.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 206
و مسلك و رويّه اشاعره نيز باطل است كه بكلّى انسان را مضطرّ ميدانند در اعمال و افعال خود و در مثل گويند همين طورى كه آستين بحركت دست حركت ميكند اجزاء بدن ما نيز باراده حق تعالى حركت ميكند نه باختيار ما و اينها قائل بهيچ واسطه نيستند حتى سوزانيدن آتش و خنك كردن آب را هم كار خدا ميدانند و گويند عادت بر اين جارى شده كه مثلا جامه كه نزديك آتش برده شد خدا آن را بسوزاند بدون آنكه آتش مدخليّت داشته باشد در سوزانيدن، و عاقل خردمند ميداند اين دو رويّه هر دو باطل است اينها هر يك امور عالم را يك چشمه مينگرند و بطرف افراط و تفريط رفته‏اند و قول حقّ و حقيقت مطلب همان است كه اماميّه و شيعه اثنى عشريّه ميگويند كه در عين اينكه اعمال بشر را مستند بحق ميدانند عمل خود انسان ميدانند خلاصه گاهى اعمال انسان را نسبت ميدهيم بقضاء و قدر الهى و نسبت بنظام كليه عالم باعتبار آنكه عمل انسان نيز مثل باقى موجودات از تحت عوامل طبيعى خارج نيست و نظام عالم مقتضى افعال و شامل اعمال اختيارى بشر نيز ميشود و تا علل تامه و عوامل بسيارى موجود نگردد چيزى در عالم تحقّق پذير نيست و چنانچه حكماء گفته‏اند ممكن تا بحدّ وجوب و لزوم نرسد موجود نخواهد شد و آن وقتى است كه علل تامه يعنى تمام اسباب حصول آن موجود و تمام موانع آن برطرف گردد و باين اعتبار از تحت اختيار انسان خارج است و منسوب بمبدء و مربّى عالم است و نسبت بعلّت تامّه و وجود واجب الوجود واجب التحقق است يعنى هر گاه نظر بتمام علل و اسباب وجود عمل نموديم گوئيم از تحت اراده بشر خارج است و نسبت به تمام وسائل حصول عمل مسلوب الاختيار است لكن چون يكى از اسباب حصول عمل اختيارى انسان همان تصميم بر عمل و اراده نمودن آن است كه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 207

 جزء اخير علّت تامّه بشمار ميرود و اسباب و وسائل عمل هر قدر مرتّب گردد بدون تحقق جزء اخير آن ممكن نيست موجود گردد پس باين لحاظ عمل مستند بخود عامل ميگردد.

و باين بيان معلوم ميشود معنى «امر بين الامرين» كه نه حرف اشاعره كه بكلى انسان را مسلوب الاختيار ميدانند درست و صحيح است و نه كلام مفوضه كه تمام عمل را نسبت بانسان ميدهند و گمان ميكنند خداوند اعمال اختيارى انسان را محوّل بخودش نموده و خود را در اين ضمينه مسلوب الاختيار گردانيده «و لا مؤثّر فى الوجود الّا اللَّه» را بكلى از نظر انداخته.

زيرا كه مسلك دوّم منافى با عموم قدرت و خالقيّت وى است بلكه منافى با وحدت اوست زيرا كه لازم آيد خلق را با حق تعالى در عمل شريك گردانند و همين طورى كه براى خداوند در مرتبه ذات شريكى نيست در مرتبه عمل نيز شريك ندارد.

و مسلك اول منافى با عدل است زيرا كه مجبور نمودن بر عمل و مجازات بر آن با عدل خداوندى منافات دارد بلكه بنا بر اين ارسال رسل و انزال كتب آسمانى بلكه كليّه تبليغ مبلّغين و تدريس مدرسين و وعظ وعّاظ و تمامى انذارات و تعليمات لغو و بى‏ثمر مى‏گردد.

بعبارت ديگر اختيار عبد در طول اختيار حق تعالى و ناشى از اختيار تام وى پديد گشته زيرا كه انسان مظهر تام و نماينده تمام صفات الهى است و از جمله صفات حقانى اين است كه او سبحانه در فعل و عمل خود مختار است، آنچه كند باختيار و به اراده ميكند و انسان را نيز از جهت مظهريت در اعمال خود مختار گردانيده كه آنچه باراده و دلخواه خود كند اجبارى در كار نباشد تا اينكه در عمل نيك مستحق ثواب و پاداش نيكو گردد و در                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 208

 عمل بد مستحق مجازات و بكيفر اعمال خود گرفتار باشد و مختار بودن يكى از خصايص و كمالات انسانى بشمار ميرود.

پس از اين بيان معلوم شد كه همانطورى كه نسبت عمل را بخود ميدهيم بخدا هم ميتوان داد يعنى هر عملى كه از انسان سر ميزند در عين آنكه منسوب بوى است و باراده و اختيار او واقع گرديده منسوب بحق تعالى و باراده و اختيار وى تحقق پذيرفته، ممكن نيست بدون اراده او امرى در عالم واقع گردد.

اينكه افعال و اعمال ما باختيار خود ما انجام ميگيرد امر وجدانى است زيرا فرقى است ظاهر بين كسى كه او را از بالاى بام پرت كنند يا خود باختيار بتوسط نردبان يا غير آن بزير بيايد.

و از آن طرف بحكم آنكه هيچ معلولى در عالم بدون علت و سبب موجود نخواهد شد لا بد پديد شدن ميل و رغبت در ما نيز منوط باسبابى است كه از تحت اختيار ما خارج است و مستند بمسبب الاسباب است.

پس او فاعل مطلق و موجد كل موجودات است لكن يكى از اسباب براى وجود عمل همان اراده و تصميم خود ماست كه بوجدان مييابيم كه بدست خود ماست و اجبارى در كار نيست.

پس از اينجا معلوم ميشود كه اراده ما در طول اراده اوست و اختيار ما در طول اختيار اوست همان طورى كه ماها مستقل در وجود نيستيم يعنى وجود ما وجود تبعى و ظلى است كه در اصل وجود و در دوام وجود در تمام آنان زمان وجود محتاج بواجب الوجود و مرتبط بوجود و اراده آن فرد ازلى ميباشيم كه على الدوام از او فيض بما برسد در اعمال و افعال و حركات و سكنات خود نيز مرتبط بوى ميباشيم نه مستقل در وجوديم و نه مستقلّ در عمل يعنى وجود ما ناشى از او و اختيارات ما ناشى از مختار بودن اوست.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 209

 تصرف ما در مملكت بدن خودمان مثل اين است كه سلطان كسى را بنمايندگى خودش در بعضى از شهرستانهاى متصرفى خود بفرستد و اختيار تام در كف اقتدار وى نهد و نيز دستوراتى بوى بدهد و مقرر فرمايد كه اگر بر خلاف قانون عمل كند او را مجازات نمايد پس از آنكه نماينده سلطان وارد مملكت سلطان گرديد باعتبار آن اختيارات موقتى كه سلطان بوى داده حكم او در آن مملكت نافذ ميگردد آن وقت راجع بامور مملكتى و سياسى آنچه كند و لو تصرفات عدوانى باشد ميتوان نسبت بسلطان داد زيرا كه اختيارات وى ناشى از اختيارات سلطان است و بقاء اختيار او نيز بسته ببقاء اراده سلطان ميباشد و سلطان خود را مسلوب الاختيار ننموده هر وقت بخواهد ميتواند او را معزول نمايد اين است كه در عرف گويند حكم دولت چنين و چنان است و ميتوان منسوب بهمان شخص نماينده سلطان داد زيرا كه فعلا اراده و حكم بدست وى است خصوصا نسبت بتصرفات جابرانه او كه بسوء اختيار خود ميكند نه بدستور سلطان لكن آنها نيز چون بازگشتش بآن اختيار تامى است كه سلطان بوى داده ميتوان نسبت بسلطان داد و اگر چه سلطان بمصالح چندى وى را متصرّف گردانيده لكن چون تصرّف عدوانى نموده و بر خلاف حكم سلطان عمل كرده مجازات ميشود.

و ببيان واضح‏تر گوئيم افعال و اعمال انسان را ميتوان حقيقة نسبت بخداوند داد چنانچه در سوره نساء آيه 80 خطاب برسول اكرم (ص) است قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بنا بر تفسيرى كه كرده‏اند بگو آنچه بشما برسد از خوبى و بدى و تمام اعمال شما از جانب خداوند است زيرا كه آثار هر چيزى ناشى از وجود وى است و وجود مستند بحق و ناشى از فيض رحمت اوست.

و ميتوان بطور حقيقت نه بنحو مجاز مستند بعامل و ناشى از اراده و                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 210

 اختيار وى دانست زيرا كه خداوند اراده نموده كه انسان در افعال خود مختار باشد و در عمل آزاد و اين يكى از الطاف الهى است در باره بشر پس اختيار انسان ناشى از اختيار حق تعالى و اراده وى ناشى از اراده او و وجود او ظل وجود اوست.

پس از اين بيانات ميتوان جمع نمود بين آياتى كه چنين بنظر ميآيد كه بعضى منافى با بعض ديگر است، در جايى افعال و اعمال انسان را از بد و خوب نسبت بخود انسان ميدهد و بازاى اعمال نيك پاداش نيكو و بكيفر و مجازات اعمال بد وعده عذاب ميدهد مثل قوله تعالى مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها «1» سوره انعام آيه 60، و در جاى ديگر ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ «2» سوره شورى آيه 30، و غير اينها از آيات بسيارى كه صريحا اعمال خوب و بد را مستند بخود انسان مينمايد و جزاء و مجازات مترتب نميگردد مگر بفعل اختيارى پس بدلالت اين آيات بشر در اعمال و افعال خود مختار و از اوست.

و در جاى ديگر تمامى امور و حوادثى كه در عالم ظهور و بروز مينمايد كه از جمله آنها اعمال انسان ميشود نسبت ميدهد بقضاء و قدر مثل آنجا كه فرموده ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها «3» سوره حديد آيه 22.

__________________________________________________

 (1) كسى كه عمل نيكى نمود پس براى اوست ده برابر و كسى كه مرتكب گردد گناهى و عمل بدى را مجازات نميشود مگر مثل عمل بد او.

 (2) آنچه برسد بشما از گناه خودتان مرتكب شده‏ايد و آن چيزيست كه بدستهاى خود عمل كرده‏ايد.

 (3) نميرسد سيّئه و گناهى يا سختى و تعبى در زمين و نه در نفسهاى شما مگر آنكه در كتاب يعنى لوح محفوظ ثبت است پيش از آنكه براى شما ظاهر گردد.                        
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 211

و در جايى عمل نيك را نسبت بذات حق تعالى ميدهد و سيئه و عمل زشت را نسبت ميدهد بخود بشر مثل قوله تعالى ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ «1» سوره نساء آيه 78 و در جاى ديگر باز تمامى امور را منتسب بخود مينمايد آنجا كه ميگويد وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ «2» سوره نساء آيه 77.

نظر باين آيات بعضى بطرف افراط رفته‏اند و انسان را مختار مطلق ميدانند و اراده حق تعالى را در ضمينه اراده انسان نافذ نميدانند و بعضى بطرف تفريط رفته‏اند و انسان را بكلى مسلوب الاختيار ميدانند لكن قول حق همان است كه معصوم (ع) فرمود نه آن است و نه آن بلكه چيزى است بين اين دو، و در اينكه آن چيزى كه بين اين دو است كدام است از دانشمندان گفتارى نقل شده كه اگر بخواهيم وارد اين بحث شويم سخن طولانى ميگردد پس متأسفانه از بيان آن خوددارى مينمائيم.

و بهترين احتمالات همان است كه گفتيم بشر در عمل مختار است و باراده و اختيار عمل خود را انجام ميدهد لكن اختيار و اراده وى در طول اختيار و اراده حق تعالى واقع است نه در عرض آن.

باين معنى كه خداوند از روى حكمت و شفقت اراده نموده كه بشر در اعمال و افعال شخص خود مختار باشد و آزادانه بدلخواه خود عمل كند و وعد و وعيدى كه از طرف شرع رسيده اگر چه اوامر مولوى است لكن‏

__________________________________________________

 (1) آنچه بتو برسد از عمل نيك پس آن از جانب خداست و آنچه برسد بتو از گناه و عمل زشت ناشى از نفس تو است.

 (2) هر گاه برسد بآنها عمل نيكى يا هر امر نيكى گويند اين از نزد خداوند است و هر گاه بآنها برسد عمل بدى يا امر سختى گويند اين از طرف تو است اى رسول اكرم بگو بآنها كه تمامى امور از نزد خدا و از طرف اوست.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 212

غرض رهنمايى است بآنچه صلاح ديد بشر است اجبارى در كار نيست عمل اجبارى ثواب و عقابى بر آن مترتب نميگردد.

و چون خداوند اراده نمود كه انسان در عمل مختار باشد و آزاد باين لحاظ آنچه اراده كند از عمل نيك يا بد همان بعينه مراد و مطلوب حق تعالى و ناشى از آن اختيارى است كه در كف اقتدار او نهاده اگر خداوند بخواهد در موقع مخالفت جلو بنده خود را بگيرد و بر خلاف اراده وى اراده نمايد البته آن عمل واقع نميگردد لكن اين اراده ثانوى منافى با اراده اولى اوست كه وى را مختار گردانيده و نقض غرض ميشود زيرا غرض اين بود كه در عمل مختار و آزاد باشد.

پس هم ميتوان بطور حقيقت عمل شخصى هر كسى را نسبت بخدا داد كه باراده و خواست او انجام گرفته نظر به اينكه چون اراده نموده كه در عمل مختار باشد پس باين لحاظ تمام ارادات شخصى وى مندرج در آن اراده وحدانى اوست يعنى او خواسته در موردى كه انسان اراده نمايد بر عملى، باراده و اختيار خود آن عمل را انجام دهد پس چگونه ميتوان اراده و اختيار شخصى هر كسى را بتمام معنى مستند بخودش نمود در صورتى كه اراده او ناشى از اراده حق تعالى و در طول او واقع گرديده و چگونه ميتوان وى را مسلوب الاختيار نمود در صورتى كه حكمت الهى در ناموس خلقت چنين اقتضاء نموده كه در عمل وى را مختار گرداند اين است مقصود از اينكه گفته شد اختيار و اراده انسان در طول اختيار و اراده حق تعالى است.

اگر گفته شود اين مطلب درست و صحيح است كه انسان باراده و دل خواه خود عمل ميكند لكن اراده او نيز منوط باسباب و عللى است كه بدون آن اسباب و عوامل طبيعى يا نفسانى چيزى حادث نميگردد پس در اراده كردن مجبور ميگردد.                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 213

 پاسخ: آرى همانطورى كه گفته شد در نظام عالم اين طور حكمت اقتضاء نموده كه هر حادثى كه در عالم واقع ميگردد منوط بعلل و وسائل بسيارى باشد كه بدون ترتيب آنها موجودى تحقّق نپذيرد لكن مدخليّت امور خارجى بر عمل انسان بيش از اين نيست كه همين ميل و شوق بر عمل در وى احداث نمايد اگر چه احداث ميل و شوق نيز اسباب ديگرى دارد تا اينكه سلسله موجودات منتهى گردد بواجب الوجود لكن ميل و شوق در انسان علت تامه بر وجود فعل و عمل اختيارى وى نمى‏شود مگر وقتى كه باختيار اراده نمايد انجام دهد عملى را كه در تحت اختيار وى است آن وقت بانضمام اراده وى علت تامه تحقق ميپذيرد و معلول موجود ميگردد و در اراده كردن آنچه شايق و مايل بوى است هيچ اجبارى در كار نيست چنانچه هر كس بوجدان و تجربه ميداند كه مكرر اتفاق افتاده با اينكه شايق و مايل بوده عملى انجام دهد و با آنكه مانع خارجى نيز در كار نبوده اقدام بر عمل ننموده.

اگر گويى در چنين موردى نيز در ترك نمودن عمل مرجّح خارجى پيدا مينمايد و وجود مرجح از تحت اختيار وى خارج است و وقتى انسان مايل گرديد بعملى و موانعى در جلو خود نديد كه وى را از عمل باز دارد ممكن نيست بدون جهت بدل خواه خود عمل نكند زيرا همان طورى كه انسان در عمل اختيارى بدون مرجحات داخلى يا خارجى اقدام بر عمل نمينمايد بر ترك عمل اختيارى نيز بدون مرجح كه جلوگيرى از عمل باشد از عمل منصرف نميگردد.

گوئيم طلب مرجح بر عمل خواه بر فعل باشد و خواه بر ترك همان دليل بر مختار بودن است اگر انسان در عمل مختار نباشد چگونه در كردن و نكردن دنبال مرجح ميرود فاعل موجب اختيارى در دست وى نيست كه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 214

 دنبال مرجح برود.

و از ائمه طاهرين راجع بجبر و تفويض روايات بسيار نقل مينمايند در كتاب توحيد از امام رضا عليه السّلام چنين روايت ميكند كه در حضورش كلام از جبر و تفويض بميان آدم حضرتش فرمود آيا ميخواهيد شما را تعليم نمايم بچيزى كه اختلاف و نزاع از بين شما برداشته شود و اگر كسى با شما در اين مطلب مجادله كند وى را مجاب نمائيد و بر او غالب گرديد حاضرين گفتند آرى فرمود كسى خداى عز و جل را اطاعت و بندگى نميكند بطور اكراه و جبر و نيز كسى معصيت نميكند بغلبه، و امور بندگان خود را مهمل نگذارده و نيز مملكت خود را وانگذارده بلكه او مالك آنچه راست كه آنها را مالك گردانيده و قادر است بر آنچه آنها را قادر گردانيده الى آخر و اين دو جمله اخير كه مالك آنچه راست كه آنها را مالك گردانيده و قادر است بر آنچه آنها را قادر گردانيده تصريح مينمايد به اينكه گفتيم اختيار و اراده انسان از تحت اختيار و اراده حق تعالى خارج نيست.

و آن روايت مشهور كه از اهل بيت رسيده‏

 «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين»

كه نه آن طورى است كه اشاعره ميگويند كه بكلى انسان را مسلوب الاختيار ميدانند بلكه براى هيچ مؤثرى اثر قائل نيستند و نه آن طورى است كه مفوّضه ميگويند كه خداوند انسان را خلق فرموده و اختيار تام در كف قدرت وى نهاده و ديگر راجع بعمل بندگان هيچ اراده‏اى ندارد يعنى خود را مسلوب الاختيار گردانيده.

اين است كه معصوم ميفرمايد اين دو قول هيچكدام درست نيست امرى است بين اين دو قول و در اينكه آن معنايى كه بين آن دو قول است چيست هر يك از دانشمندان چيزى گفته‏اند لكن بهتر از همه همان است كه گفتيم اراده و اختيار بشر در طول اراده و اختيار ازلى حق تعالى واقع است يعنى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 215

 چون اراده نموده انسان در عمل مختار باشد پس آنچه كند بعينه همان مراد حق است و لو آنكه ببعض اعمال او رضايت ندارد چنانچه فرمود وَ لا يَرْضى‏ لِعِبادِهِ الْكُفْرَ «1» سوره زمر آيه 9 اگر گويى اراده انسان در طول اراده حق تعالى و ناشى از آن است چگونه رضايت بكفر ندارد كه آن نيز يكى از امور بشر بشمار ميرود.

گوئيم رضايت بكفر دارد از باب اينكه خواسته بشر در عمل مختار باشد زيرا كه مختار بودن و آزاد بودن يكى از فضائل و محسناتى است كه خداوند از راه فضل و كرم بانسان كرامت فرموده و از باب اينكه كفر كافر را بدرك اسفل ميرساند و بحال وى مضرّ است رضايت ندارد بكفر وى پس بجهتى اراده دارد بآنچه انسان اراده ميكند و بجهت اعمال زشت بشر پسند حق و رضايت بخش او نيست. «و اللَّه عالم بحقايق الامور» وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً دشمنان قرآن گفتند خداوند چه اراده كرده باين مثالها كه جماعت بسيارى را گمراه مينمايد و جماعت بسيارى را هدايت نمايد.

 (هدايت يعنى چه)

هدايت يعنى راهنمايى كه از روى صدق و صفا باشد و مقابل آن ضلالت و گمراه شدن است البته كسى كه در طريق مستقيم قدم نگذاشت در بيراهه مى‏افتد و مشى در طريق مستقيم همان معنى هدايت است قرآن مجيد مواردى را تذكر ميدهد كه هدايت و ضلالت هر دو را نسبت بخدا ميدهد و اينكه بچه معنى توان نسبت ضلالت را بخداوند داد تا اندازه‏اى در اطراف آن بحث نموديم،

__________________________________________________

 (1) خداوند بكفر بندگان خود راضى نيست.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 216

 (اقسام هدايت)

مفسرين در معنى هدايت اقسامى شماره نموده‏اند، در تفسير مجمع البيان گويد هدايت در قرآن بپنج معنى آمده:

1- هدايت يعنى ارشاد و راه نمايى چنانچه در عرف گويند راه را نشان داد و باين معنى شامل جميع مكلفين ميشود كه خداوند بارشاد انبياء بتمام افراد بشر راه نمايى فرموده و بدون راه نما تكليف نمودن معنايى ندارد، و دليل بر آن آيات قرآنى است إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ و غير اينها از آيات بسيارى كه دلالت بر عموم ارشاد دارد.

2- زيادتى الطاف خداوندى كه بآن موفقيت حاصل ميگردد و بهمين معنى نظر دارد كلام حق تعالى وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً «1» يعنى شرح صدر بآنها داديم سوره محمد (ص) آيه 19.

3- ايصال بمطلوب و رسانيدن بمقصود چنانچه فرموده يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ «2» سوره يونس آيه 9.

4- حكم بهدايت مثل قوله تعالى وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ «3» سوره اعراف آيه 177.

و اين سه قسم از هدايت مخصوص بمؤمنين است باقى را از آن نصيبى نيست زيرا كه ثابت بودن بر ايمان و موفقيت بر طاعت و ايمان و هدايت يافتن اختصاص بمؤمنين دارد.

__________________________________________________

 (1) كسانى كه هدايت يافتند بر هدايت آنان افزوده ميگردد.

 (2) خداوند ميرساند مؤمنين را براى ايمانى كه دارند ببهشت پر نعمتى كه از زير غرفها يا اشجار آن آبها جارى است. [.....]

 (3) كسى را كه خداوند هدايت نمود او هدايت يافته.                        
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 217

5- جعل و ايجاد هدايت در انسان مثل اينكه در شيئى حركت ايجاد نمايد زيرا كه خداوند در طبيعت بشر علومى نهاده كه آن را علوم ضرورى و بديهى نامند باصطلاح آن را ادلّيات گويند همين علوم طريق هدايت اوست و اين قسم از هدايت نيز مثل قسم اول عموم دارد و نسبت بتمام افراد بشر يكسان است.

و آن هدايتى كه خداوند مكلفين را مأمور گردانيده كه بخدا ايمان بياورند و اوامر پيمبران را بپذيرند و مطيع و فرمان بر باشند اين قسم از هدايت يافتن بعمل مكلفين انجام ميگيرد و راجع بفعل اختيارى آنان است و چون عمل اختيارى است ثواب و پاداش نيك نصيب آنها ميگردد و لايق مدح و تمجيد ميباشند اگر چه هدايت يافتن باين معنى نيز بارشاد خداوند است لكن نظر باطاعت نمودن آنهاست كه فرمود كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً (پايان كلام طبرسى) وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ‏

 (معنى فسق و درجات آن)

فسق در لغت بمعنى تجاوز نمودن از حكم شرع است و در عرف فاسق كسى را گويند كه با آنكه خود را از تابعين اسلام ميداند بسيارى از احكامى كه موظّف بعمل كردن آنست مخالفت نمايد و عرفا كافر را فاسق نميگويند و اينكه در مواردى است قرآن كافر را نيز فاسق معرفى نموده و مؤمن را مقابل فاسق قرار داده مثل آيه أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ و در جاى ديگر وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ و غير اينها ظاهرا مقصود از كفر در چنين مواردى معنى لغوى كفر است يعنى پوشانيدن نعمتهاى الهى است نه معنى عرفى آن،                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 218

 (فسق و مراتب آن)

همان طورى كه كفر و ايمان درجاتى دارد فسق نيز درجاتى دارد و مفسرين براى آن مراتبى گفته‏اند.

1- خطا كارى است كه از روى نفهمى و ندانستگى و عدم تميز بين حق و باطل گناهانى از وى صادر گردد و بيشترى از مردم چنين‏اند كه چون عالم بقوانين شرع مطهّر نيستند خطاى آنها بسيار است اگر آنها را متنبّه نمايند و تعليمات قرآنى را بايشان بياموزند بزودى برميگردند و توبه ميكنند زيرا كه حالت اطاعت در آنها هست.

2- گناهانى كه از روى غلبه شهوات صادر ميگردد با علم و تميز بقبح عمل و با اطّلاع آنها كه چنين اعمالى با مقرّرات شرع منافى است البتّه اين قسم از فسق مشكل‏تر از قسم اول است لكن اميد بازگشت و توبه نمودن در باره وى ميرود.

3- كسى كه معتقد بقبح عمل نباشد و كار زشت و هوس رانى را خوب پندارد اين چنين فسقى اميد بازگشت در آن نيست مگر بندرت اتفاق افتد كه چنين كسى متنبه گردد و بازگشت نمايد.

4- علاوه بر اينكه معاصى و مخالفت قوانين شرع را قبيح نميداند كار زشت را نيك ميداند و شايد باعمال ركيك خود افتخار نيز بكند و بخود ببالد و مردمان با ايمان و تقوى را سفيه و نفهم داند و گمان كند كه اعمال و حركات وى موافق دستورات و مقررات اسلام است چنين كسى اميد بازگشتى براى او نيست.

و براى هر مرتبه از اين مراتب چهارگانه كه گفته شد نامى نهاده اند (اول) را ضال و گمراه گويند (دوم) را گمراه و فاسق نامند (سوم) را                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 219

 گمراه و فاسق و ظالم گويند (چهارم) را گمراه و فاسق و ظالم و شرور معرفى نمايند.

آن سه دسته اول با فسقى كه دارند باز آنها را با ايمان دانند لكن نسبت بدسته چهارم بعضى معتقدند كه ايمان از آنها سلب گرديده لكن مادامى كه تصديق قلبى و اعتراف لسانى باقى باشد چگونه توان حكم بكفر آنها نمود مگر وقتى كه با اينحال منكر ضروريات دين اسلام باشند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 220

 [سوره البقرة (2): آيه 27]

الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (27)

ترجمه:

فاسقين كسانى ميباشند كه عهد خدا را ميشكنند بعد از آنكه پيمان بستند و عهد و ميثاق را محكم نمودند، و آنچه را خداوند امر فرموده بپيوندند قطع مينمايند، و در زمين فساد ميكنند، اينها زيان كارند و سرمايه خود را از دست داده و تلف نموده‏اند.

 (توضيح‏

عهد بستن خداوند با بشر يعنى چه)

در قرآن مجيد در بسيارى از موارد تذكر ميدهد كه خداوند با بشر عهد نموده و پيمان بسته يك جا راجع بپيمبران عهد تبليغ مينمايد وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ «1» سوره احزاب آيه 7، وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً «2» سوره نساء آيه 152، و با علماء عهد بسته كه بيان قوانين الهى نمايند و آنچه خداوند نازل نموده و دستور داده در كتب آسمانى كتمان ننمايند وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ «3» سوره آل عمران آيه 184.

و از تمام بنى آدم عهد گرفته كه وقتى پيغمبران آمدند آنها را اطاعت و فرمانبرى نمايند يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي «4» سوره اعراف آيه 33، و نيز با بنى آدم پيمان بسته كه اعتراف‏

__________________________________________________

 (1) زمانى كه گرفتيم ما از پيغمبران پيمانى از آنها.

 (2) و گرفتيم از آنها ميثاق محكم،

 (3) و وقتى كه خداوند ميثاق گرفت از آن كسانى كه بآنها كتاب عنايت شده كه بيان نمايند براى مردم و پنهان ننمايند آن را.

 (4) اى بنى آدم وقتى كه آمد شما را پيمبرانى از شما كه بخوانند براى شما آيات مرا                        
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 221

نمايند بوحدت و يگانگى پروردگار عالم و اطاعت شيطان ننمايند وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ «1» سوره اعراف آيه 17، أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ «2» سوره يس آيه 60.

و خود نيز با آنها عهد بسته كه وقتى وفاء نمودند بعهد پروردگار او نيز وفاء بعهد خود نمايد كه آنها را يارى كند و در دنيا و آخرت حيات پاكيزه بآنها افاضه نمايد إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ «3» سوره محمد آيه 8 و نيز آنها را در مقام امين در جايگاه صدق نزد ملك مقتدر قرار دهد إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ سوره دخان آيه 51، إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ سوره قمر آيه 55، محققا مردمان با تقوى در بهشتها و نهرها در جايگاه صدق نزد پادشاه مقتدر ميباشند أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ.

بين مفسرين راجع به اينكه اين عهد و ميثاق در چه موقعى تحقق پذيرفته گفتارى است، آيا در موقع عهد افراد بشر موجود بودند يا معدوم؟

عهد بستن با معدوم معنى ندارد؟ آيا بشر قبل از وجود مادى دنيوى در عالم ديگر نحو وجودى داشته يا نه، اگر وجود داشته آن چه نحو وجودى است آيا عقل و ادراك داشته يا نه؟ اگر آن وقت شعور و ادراك داشته بايستى در اين عالم نيز متذكر باشد چطور بكلى عهد پروردگار خود را فراموش نموده؟

__________________________________________________

 (1) وقتى كه پروردگارت گرفت از اولاد آدم از پشت آنها ذريه آنها را و آنها را گواه گرفت بر خودشان آيا نيستم من پروردگار شما گفتند بلى.

 (2) آيا عهد نبستم با شما اى پسران آدم كه عبادت نكنيد شيطان را زيرا كه شيطان براى شما دشمنى است آشكار.

 (3) اگر خدا را يارى كنيد خداوند شما را يارى ميكند، يارى خدا تفسير شده بيارى دين خدا.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 222

و فاسقى كه خداوند معرفى مينمايد او را كه عهد خدا را شكسته بعد از پيمان بستن او چه وقت با خدا عهد بسته بود و چه عهدى را شكسته گفتگو بسيار است و در اين موضوع توجيهاتى شده و هر كس از روى دانش خود طورى تأويل نموده لكن هيچيك از مقالاتى كه در اين موضوع گفته شده مدرك معتبرى كه بشود بآن مطمئن گرديد در دست نيست.

1- علماء معقول گويند مقصود از عهد و ميثاق همان قوه و استعدادى است كه خداوند در فطرت بشر نهاده و بهمان قوّه و استعداد است كه بادلّه و براهين اثبات مينمايد الوهيت و وحدت و باقى صفات جلال و جمال الهى را و نيز تصديق مينمايد انبياء و حجج را و خود را موظف ميداند كه اطاعت نمايد و مخالفت ننمايد و فرمايشات آنها را تصويب نمايد.

و شكستن عهد و پيمان عبارت از سجيّه عقل و خلاف فطرت مركوزى هر فردى است و گفته‏اند همين است مقصود از كلام الهى وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ و بهمين معنى است أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ.

2- در خصوص جماعتى است كه عهد بستند و قسم خوردند وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدى‏ «1» سوره فاطر آيه 40، و عهد خود را شكستند.

3- بنا بر روايت مشهور كه خداوند ارواح بشر را دو هزار سال پيش از ابدان آنها خلقت فرموده ميتوان گفت در همان وقت عهد و پيمان با آنها بسته كه اطاعت كنند و مخالفت ننمايند.

4- خطاب حق تعالى أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ و نيز هر كجا عهد و ميثاقى‏

__________________________________________________

 (1) و بخدا قسم خوردند بسخت‏ترين قسمها هر آينه اگر آمد آنها را پيمبرى كه بترساند آنها را از عذاب البته ميباشند بر هدايت‏ترين امم.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 223

است مخاطب حقيقت انسانى است كه در عالم الهى و صنع ربوبى موجود است زيرا كه بازاى هر نوعى از موجودات رب النوعى است كه آن را «مثل افلانى» گويند و تمام افراد آن نوع تحت تربيت ربّ النّوع خود نشو و ارتقاء مينمايند.

5- بهتر توجيهى كه در اينجا ممكن است بشود اين است كه بگوئيم مخاطب بخطاب «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» و نيز مقام پيمان و عهد بستن با بنى آدم مقام اولى بشر است در مرتبه ابداع يعنى در مرتبه روحانيّت كه حقيقت انسانيّت وى است موقعيت آن را دارد كه خداوند او را در مقام مكالمه قرار دهد كه پس از آنكه از او اقرار بربوبيّت و وحدانيّت خود گرفت با وى عهد و پيمان بندد كه خلاف نكند و بوظيفه خود عمل كند لكن عالم ظلمت و امور طبيعى و تعلق بطبيعت وى را از مقام اولى خود پرتاب نموده و فراموش كرد عهد پروردگار خود را.

و بايد دانست كه انسان با وحدت شخصيه‏اى كه دارد جامع تمامى مراتب و چكيده جميع موجودات است در هر عالمى رويى دارد و وى را در هر مرتبه مقام و منزلتى است، باعتبار عقلش در عالم عقول محلى دارد، باعتبار روح الهيش در مرتبه روحانيّين مقامى دارد، باعتبار نفس مجرّدش در عالم مجرّدات منزلى دارد باعتبار طبيعت و جسمانيتش در عالم طبع و نفس حيوانى واقع گرديده و اول مرتبه پيدايش او مقام وى است در علم حضورى حق تعالى و انكشاف وجود اوست نزد او سبحانه كه شايد تعبير از اين مرتبه بلوح محفوظ شده باشد پس از آن در مرتبه ايجاد و خلقت اول ظهور و پيدايش اوست در عقل كل كه اول چيزى است كه از مبدء ازلى صادر گرديده و نيز در مراتب نزول در نفس و طبيعت مراتبى دارد تا برسد بمرتبه ماده و هيولى كه آخرين مرتبه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 224

 تنزلات وى است در عالم خلقت و در هر يك از مراتب وى را موقعيت و مقامى است و بر هر مرتبه‏اى از مراتب وجود وى خصوصياتى و آثارى مترتب ميگردد و هر فردى از بشر اگر زنجير شهوات و آمال طبيعى را از پاى عقل خود بيرون نياورد هرگز صعود بمرتبه روحانيّين وى را ميسّر نخواهد شد و در هر مرتبه‏اى از مراتب خلقت اگر عكوف در آن نمود و در آنجا توقف كرد و دلبستگى بآن پيدا نمود و منزل خود قرار داد از اهل آن عالم محسوب ميشود و از عوالم ديگر منصرف مى‏گردد و غفلت مينمايد از معاهده‏اى كه با پروردگار در مقام روحانيت خود بسته اين است كه در مقام مؤاخذه واقع ميگردد كه چرا عهد خدا را شكستى.

بعبارت واضح‏تر گوئيم فردى از بشر با وحدت شخصيه‏اى كه دارد وى را رويى است بحق واله و مبدء عالم و رويى است بنفس و طبيعت خود و بآن وجه حقانى است كه موقعيت مكالمه با مبدء خود دارد و آن همان مقام روحانيت وى است كه باعتبار تعلق وى بماده اسير سر پنجه طبيعت گرديده و امور طبيعى چشم و گوش دل او را بسته گردانيده و بر دل وى قفل زده و نميگذارد بگوش دل نداء حقانى «الست بربّكم» را بشنود و بزبان دل گويا گردد و جواب دهد «بلى» و بآن وجه حقانى وى است كه تصديق مينمايد بالوهيت و وحدت و بهمين اعتبار در روز «الست» عهد و ميثاق از او گرفته شده.

و شايد اشاره بهمين معنى دارد آنجا كه فرموده وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ «1» سوره لقمان آيه 24، كه بسجية عقليه و بآن رويى كه بخداى خود دارند اعتراف مينمايند و بآن رويى كه بطبيعت دارند انكار ميكنند.

__________________________________________________

 (1) اگر سؤال كنى از آنها چه كسى آسمانها و زمين را خلقت نمود البته ميگويند خدا                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 225

در پاسخ اعتراض كه اگر انسان از روى فهم و دانستگى اقرار و اعتراف بمقام الوهيت و رسالت داشت و قبول عهد نموده بود اولا در چه وقت اقدام بر اين عمل نموده و ثانيا بايستى حالا هم متذكر باشد چطور شد كه بكلى عقد پروردگار خود را فراموش نمود.

گوئيم اينكه گويى در چه وقت بود سؤال از وقت موضوع ندارد زيرا در عالم روحانيّين و مجرّدات تقدّم و تأخّر زمانى و مكانى تصوّر ندارد تمام زمانها در آن مرتبه مثل آن واحد و تمام مكانها مثل نقطه واحده بنظر مى آيد كسى كه رجوع بوجدان خود كند در همين عالم طبيعى نيز نداء أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ را بگوش دل ميشنود.

و اينكه گويى چگونه فراموش نموده قبول نداريم بكلى عهد پروردگار فراموش شده باشد چطور فراموش كرده با آنكه آن كسى كه بظاهر منكر ربوبيت است اگر از وى پرسش نمايى چه كسى آسمان و زمين را خلقت نموده بدون تأمل گويد خدا و آن نيست مگر اثر همان عهدى كه در روز «الست» با پروردگار خود بسته منتهى الامر اشتغال بامور مادى پرده روى دانش وى كشيده و از حكم عقل و و جدان خود غفلت مينمايد چنانچه در قيامت غفلت را عذر خود قرار ميدهد آنجا كه ميگويد كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ و بسيارى از مفسرين امثال اين موارد را حمل بر استعاره و معنى مجازى نموده‏اند لكن تا ممكن باشد بايستى لفظ را حمل بر معنى حقيقى نمود و بهتر از همه اينست كه بگوئيم اگر چه براى هر يك از اين احتمالاتى كه گفته شد وجه صحيحى ميتوان فرض نمود لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها

 لكن چون آيه و امثال آن از متشابهات قرآن است بهتر آنست كه بگوئيم فهم معنى حقيقى آن از ذهن كوچك ما بيرون است و راجع بآنكسى است كه مخاطب باو گشته و پس از او راجع براسخين در علم است كه خلفاى آن بزرگوار باشند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 226

 [سوره البقرة (2): آيه 28]

كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (28)

ترجمه:

از روى تعجب يا توبيخ و سرزنش ميفرمايد چگونه كافر شديد بخدا و انكار حق نموديد و حال آنكه شما مرده بوديد پس زنده نمود شما را پس از آن باز شما را ميميراند پس از آن در قيامت شما را زنده ميگرداند و بشما حيات جديد ميدهد پس از آن بسوى پروردگار بازگشت مينمائيد.

توضيح:

وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً سياق آيه نزديك است بآن آيه قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ «1» سوره مؤمن آيه 11، در اينجا بين دانشمندان گفتارى است:

1- بعضى از مفسرين گفته‏اند از اين دو آيه چنين برميآيد كه انسان در قبر زنده ميگردد كه مقصود از موت اول مردن بعد از حيات دنيوى است و مردن دوم مردن بعد از زنده شدن در قبر است و حيات اول حيات دنيوى و حيات دوم حيات اخروى است.

لكن سياق آيه اول منافى با اين حمل است زيرا خطاب باشخاص زنده است كه شما قبل از حيات دنيوى مرده بوديد و پس از آن خداوند بشما حيات عنايت نمود، و تأويل آيه به اينكه خطاب بزنده‏گان است باعتبار آباء و اجداد آنها خلاف ظاهر كلام است و تا ممكن است بايستى كلام را حمل نمود بر معنى حقيقى آن.

2- در تفسير مجمع البيان موت اول را حمل نموده بر حالات قبل‏

__________________________________________________

 (1) گفتند پروردگار ما دو مرتبه ما را ميراندى و دو مرتبه ما را زنده گردانيدى و اعتراف مينمائيم بگناهان خودمان پس آيا براى بيرون آمدن ما راهى هست‏                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 227

از حيات دنيا و موت دوم را بر موت بعد از زندگى دنيا و حيات اول را بر حيات دنيوى و حيات دوم را بر زنده شدن در قبر براى سؤال ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ را بر حشر و نشر در قيامت.

لكن ظاهرا اين تأويل نيز تمام نيست زيرا كه زنده شدن در قبر را يك حيات مستقل در تعداد حيات دنيوى و حيات جاودانى اخروى نميتوان بشمار آورد زيرا كه مناط زنده شدن در قبر چنانچه ميتوان از اخبار استفاده نمود فقط براى موضوعيت سؤال است زيرا كه سؤال از آدم زنده ميشود نه مرده.

3- اكثر مفسرين حيات اول را حيات دنيوى و حيات دوم را حيات اخروى دانسته‏اند و موت اول را عدم حيات قبل از حيات دنيوى و موت دوم را بعد از زندگانى دنيا ميدانند و سياق آيه همين قول مشهور را تأييد مينمايد.

توضيح آيات‏

 (خلقت بشر و تحوّلات وى در مراتب وجود)

اين مبارك آيه كه ظاهرا در بيان نعم الهى است نسبت بانسان شايد اشاره دارد باطوار و تحولات خلقت بشر كه قبل از اينكه قدم بعالم دنيا گذارده مراحلى پيموده وقتى باعتبار جنبه ماديت بحالت عنصرى ظهورى داشت و تحت استيلاء قواى روحانى سماوى قرار گرفته بود چون از اين مرتبه در مدارج كمال پله‏اى بالا رفت و بمرتبه نباتى رسيد در شيره نباتات قدرى نفوذ وى توسعه پيدا مينمايد و بصورت نباتى تفوق و استيلاء و برترى بر مواد عنصرى پيدا مى‏كند پس از تحولات گوناگون بصورت جنين در شكم مادر نمودار مى‏گردد و در هيچيك از اين مراتب داراى حيات انسانى نميباشد تا آنكه پس از طى مراتب و تحولات بسيار قابل افاضه روح حيوانى ميشود و از مبدء فياض جنبشى بوى داده ميشود و داراى حيات ميگردد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 228

 تا وقتى كه دائره سير رحم بانتها رسد و سير و ارتقاء اين نحوه وجود وى كمال يابد و مستعد ورود بعالم دنيا گردد آن وقت با روح انسانى كه بوى افاضه شده قدم بعالم خارج ميگذارد و بآن روح انسانى است كه تاج كرامت وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ «1» بر سر او افراشته و بر بسيارى از موجودات ما دون خود استيلاء و برترى پيدا مينمايد تا آنكه دوره حيات دنيوى وى بپايان رسد آن وقت تحوّل ديگرى ميكند و بدن عنصرى را رها مينمايد براى دوره ديگرى از حيات جاودانى و بدن او جسمى ميگردد مرده و بى‏روح.

پس پيش از آنكه روح حيوانى بوى افاضه گردد در رحم مادر جسدى بود بدون روح مثل بدن مرده و پس از حيات دنيوى نيز جسدى ميگردد بى‏روح.

پس صحيح است گفته شود اين دو نحوه موت است موتى قبل از ولوج روح و موتى بعد از پايان حيات دنيوى و در اين دو حالت آثار حياتى از وى نمودار نيست و عرب هر چيز خمود و بى‏اثر را موت گويد، اين است كه در اين مبارك آيه جنين در رحم يا مطلق تحولات قبل از حيات دنيا را موت ناميده كه شما مرده و بى‏اثر بوديد و دست قدرت يزدانى شما را حركت و جنبش داد از حالى بحالى و از عالمى بعالمى تا آنكه بحالت كنونى كه داراى عقل و شعور و مشاعر و باقى فيوضات از جسم و روح و نفس باشد نمودار گرديديد، و پس از اين نيز تحولات ديگرى بشما خواهد داد، و بعد از گرفتن اين حيات عاريتى دنيوى زندگانى هميشه‏گى و حيات سرمدى بشما افاضه مينمايد، و در قوس صعود بازگشت شما بسوى پروردگار است، اگر با ايمان و با تقوى باشيد بازگشت شما بسوى رحمت اوست و اگر كافر و شقى و تيره بخت باشيد و روزگار خود را بشهوت رانى و هوا پرستى تباه نموده باشيد بازگشت شما بسوى غضب و سخط وى است.

__________________________________________________

 (1) و بتحقيق گرامى داشتيم اولاد آدم را.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 229

پس در اين مبارك آيه در مقام سرزنش بر مى‏آيد كه شما چگونه كافر ميشويد بآنكسى كه اين همه نعمت بشما عنايت نموده و عوض آنكه خالق و مربى خود را سپاس‏گزارى نمائيد كفران نعمتهاى غير متناهى او را مينمائيد و كتمان حق ميكنيد زيرا كه بالاترين نعمتها نعمت حيات است.

 (بيان موت و حيات)

در تفسير على بن ابراهيم قمى گويد حيات در كتاب اللَّه بمعانى بسيار آمده:

1- ابتداء خلقت انسان، و اشاره دارد بآن قول حق تعالى فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي «1» سوره حجر آيه 29، و آن روحى است كه خداوند بانسان افاضه نمود و بملائكه امر شد فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ كه سجده كنند آدم را.

2- روح نباتى، و آن قوله تعالى: يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها «2» زمين مرده زمينى است كه نباتات از آن روئيده نشود پس زنده ميشود به روئيدن گياه.

3- حيات عبارت از دخول در بهشت است، چنانچه در كتاب كريم ميفرمايد اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ «3» سوره انفال آيه 24، يعنى خلود در بهشت و دليل آن قوله تعالى: وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ «4» سوره عنكبوت آيه 64. (پايان)

__________________________________________________

 (1) پس وقتى كه جسد آدم را تسويه نمودم از روح خودم در وى نفخه دميدم‏

 (2) زنده ميشود زمين بعد از مردن آن [.....]

 (3) اجابت نمائيد خدا و رسول خدا را وقتى كه خواند شما را براى اينكه داخل گرداند شما را در بهشت‏

 (4) بدرستى كه خانه آخرت هر آينه داراى حيات است‏                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 230

 [سوره البقرة (2): آيه 29]

هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ (29)

ترجمه:

خداوند آن كسى است كه خلق نمود براى نفع شما تمامى آنچه در زمين است پس اقبال نمود بسوى آسمان پس مرتب گردانيد هفت آسمان و او بهر چيزى داناست.

 (توضيح)

خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مفسرين گويند اين آيه از بزرگترين شواهد و بالاترين براهين است بر فضيلت و شرافت انسان زيرا پس از آنكه در مقام امتنان، نشآت و تحوّلات بشر را ارائه ميدهد و بوى تذكّر ميدهد كه تو را پس از نيستى بهستى آورديم و پس از نشو و ارتقاء و استكمالات، اين حيات عاريتى را از تو ميگيريم و تو را مهيا ميگردانيم براى دوره ديگرى از حيات جاودانى، در مقام بيان بر مى‏آيد كه آنچه لازمه حيات و بقاء نوع بشر است كه عبارت باشد از زمين و آنچه در زمين است از انواع و اقسام معدنيات و درياها و كوه‏ها و تمام انواع و اقسام جمادات و نباتات و حيوانات و گياهها و آنچه غير اينها است بنيكو ترين وجهى و بديع‏ترين ترتيب و نظامى مقرر فرموده.

و در حكمت زمين و عجايب صنعتى كه دست قدرت ازلى در كمون هر چيزى از اجزاء زمين گذارده دو فائده بنظر مى‏آيد يكى اين است كه حيات انسان و بقاء نوع بشر منوط بآن است و ديگر آثار قدرت و علم و حكمت در آن نمودار است.

كسى كه عقل و فكر خود را بكار اندازد و بنظر عبرت موجودات را

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 231
بنگرد و اين كاخ مجلل را كه هزاران فكر بديع بكوچكترين اسرار آن پى‏نبرد تحت نظر و دقت قرار دهد و در آن تدبر نمايد آن وقت خواهد فهميد كه چه رموز و اسرارى در آن نهفته كه بشر كنونى با جديتى كه دارد يكى از چندين هزار ميليون و مليارد از اسرار نهفته آن را پى نبرده و نخواهد برد بلا تأمل اعتراف مينمايد كه اين كار كرد استاد حكيمى است كه از روى دانش و توانايى و حكمت و درستكارى اين موجودات مادى را از نيستى به هستى آورده و با ضدّيت و تنافرى كه بين اجزاء عالم ديده ميشود آنها را با هم مربوط نموده و دست يگانگى و الفت بگردن هم انداخته و براى پرورش انسان و بقاء نوع بشر انجام وظيفه ميدهند و اوامر تكوينى مربى و ناظم عالم همه را بحركت آورده و مسخر نموده و براى انسان كمر خدمت بسته‏اند:

         ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند             تا تو نانى بكف آرى و بغفلت نخورى‏

         همه از بهر تو سر گشته و فرمانبردار             شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى‏

 و چون بالاترين آثار قدرت و حكمت يزدانى خلقت موت و حيات است الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا «1» سوره ملك آيه 2، كه خلقت حيات خصوصا حيات بشرى با عقل و تدبير او باعتراف تمام عقلاء و دانشمندان از عجيب‏ترين اسرار خلقت بشكار ميرود اين است كه در اين آيه در مقام امتنان بر بنى آدم بر آمده و موت و حيات انسانى را تذكر ميدهد پس از آن لوازمات حيات و آنچه متفرع بر وى است از خلقت زمين و ترتيب آسمانها و نعمتهاى گوناگونى كه در آن تعبيه شده است گوشزد بشر مينمايد كه شايد بشر ناسپاس در مقام شكر گذارى و اطاعت ولى نعمت خود بر آيد و اعتراف بعبوديت خود و الوهيت معبود خود نمايد.

__________________________________________________

 (1) آن كسى كه خلق نمود موت و حيات را تا اينكه بيازمايد شما كه كدام يك شما خوب‏ترند از حيث عمل و كردار.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 232

و چنانچه فقهاء و مجتهدين گفته‏اند از آن آيه مباركه خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ميتوان استفاده نمود كه براى انسان جايز و مباح است كه از تمام موجودات زمينى و محصولات آن استفاده نمايد مگر آنچه را كه از آن استثناء شده و از تحت عموم اباحه خارج گرديده و البته اين مطلب راجع بمسئله فقهى است و بقاعده حذر و اباحه تمام ميشود و از بحث ما خارج است.

ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ‏

 (تسويه آسمانهاى هفت‏گانه)

استوى در لغت بمعنى اعتدال و استقامت است گاهى گويند «استوى» و مقصود تسويه بين اجزاء چيزى است مثل اينكه در عرف گويند فلان چيز تصفيه شد يا فلان عمل را تسويه نموديم يعنى آنچه راجع بآن بود فراهم نموديم و اجزاء آن را مرتب گردانيديم و گاهى مقصود اعتدال بين چيزى و چيز ديگر است و مساوى گردانيدن با هم مثل اينكه گويند اين لباس مساوى با آن لباس است.

در تفسير مجمع البيان در اينجا احتمالاتى داده شده:

1- «اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ» يعنى قصد كرد بسوى تصفيه آسمانها مثل اينكه گويند سلطان پس از تدبير مملكت شام شروع كرد بتدبير مملكت حجاز.

2- استوى بمعنى استيلاء و غلبه و قاهر است، در جاى ديگر است وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً يعنى متمكن و غالب گرديد عقلش بر هواى نفسانى او و بنا بر اين معنى استوى الى السماء يعنى متفرد گرديد بمملكت آسمانها و مثل زمين قرار نداد ملك غير.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 233

 4- استوى يعنى امر حق تعالى صعود نمود بسوى آسمانها و تقديرات الهى از آسمان بزمين تنزل نمود.

4- استوى اقبال نمودن هر چيزى است مثل اينكه گويند فلانى اقبال نمود و رو كرد بر فلانه چيز و بنا بر اين معنى اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ يعنى اقبال و رو نمود بآسمانها و تسويه و تعادل قرار داد بين آنها.

 (پايان كلام طبرسى) و بعضى از مفسرين در تفسير «استوى الى السماء» چنين توجيه نموده‏اند كه تمام موجودات نسبت باو سبحانه مساوى است چيزى نزديك باو از چيز ديگرى نيست زيرا كه او تعالى مثل اجسام نيست كه مكانى بوى احاطه نموده باشد و موجودى از حيث مكان نزديك‏تر باشد باو از موجود ديگر پس چون ذات مقدّس احدى مجرّد از مادّه و لوازم مادّه است نسبت او بتمام موجودات مساوى است و او قيوم كل و محيط بر هر چيزى است وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ «1» و بنا بر بعضى از اين تفاسيرى كه گفته شد چنين ميشود كه خلقت زمين قبل از خلقت آسمانها بوده زيرا كه «ثمّ» براى تراخى است يعنى بعد از خلقت زمين قصد آسمان نمود با اينكه در جاى ديگر دارد وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها يعنى زمين را بعد از خلقت آسمانها گسترانيد و اين صريح است كه گسترانيدن زمين بعد از خلقت آسمانها بوده پس ظاهر اين دو آيه با هم تنافى دارد.

يكى از توجيهاتى كه در اين آيه شده اين است كه اگر چه «ثمّ» براى تراخى و عقب در آمدن در زمان است كه فاصله هم در بين باشد لكن‏

__________________________________________________

 (1) و ما نزديك تريم باو از رك گردن او يعنى رگ حيات او، و اين كنايه از شدت قرب و نزديكى و احاطه حق است بموجودات.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 234

گاهى براى تفاوت در شرافت و فضيلت نيز آمده پس «ثمّ» در اينجا اشاره بفضيلت و شرافت و برترى آسمانها است بر زمين نه براى تراخى و عقب افتادن خلقت و پيدايش آسمانها باشد بر خلقت زمين.

لكن ممكن است در توجيه آيات بطورى كه با هم وفق دهد گفته شود كه مقصود از (استوى الى السماء) اين نيست كه پس از خلقت زمين شروع شده باشد بخلقت آسمانها و شايد اين باشد كه ابتدا خداوند يك آسمان خلقت فرموده بدليل اينكه ميفرمايد اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ و سماء را بلفظ مفرد آورده و پس از آن يك آسمان را هفت آسمان نموده بدليل آنكه فرموده فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ و سماوات را بلفظ جمع آورده و زمين نيز در اول خلقت مندمج بوده پس آن را گسترانيده بدليل آنكه فرموده وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها و شايد مقصود از «استوى الى السماء» اين باشد كه ابتدا آسمانها و زمين را نامرتب خلقت نمود پس از خلقت زمين كه آن نيز در اول نامرتب خلق شده بود اول شروع نمود بتسويه و تنظيم آسمانها و پس از آنكه هفت آسمان را مرتب و منظم گردانيد و پس از آن زمين را كه آن نيز نامرتب بود بگسترانيد و پهن گردانيد و شاهد بر اين مطلب آياتى است كه دلالت دارد كه آسمانها و زمين بتدريج خلق شده و مرتب گرديده در چند جاى قرآن دارد خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ و غير اين از آيات و آثارى كه دلالت دارد كه امر عالم ماديات و طبيعيات بتدريج مرتب گرديده و از نقص بكمال رفته چنانچه در ناموس خلقت چنين مقرر شده كه در ماديات هيچ موجودى يافت نميشود كه از ابتداى خلقت تامّ و تمام تكوّن يافته باشد هر موجودى از نقص بكمال ميرود و اين قاعده تكامل در امور عالم طبيعى حكم فرما است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 235

 فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ‏

 (معنى آسمان و تعداد آن)

عرب هر بلندى بالاى زمين را سماء گويد و آسمان را سماء گويند باعتبار آنكه بالاى زمين است و تعيين آن بهفت عدد شايد براى اين است كه در آن كرات هفتگانه ميباشد شمس، قمر، مريخ، عطارد، زهره، زحل مشترى، چنانچه گفته‏اند عدد مفهوم ندارد يعنى اينكه در بعضى آيات معين مينمايد آسمانها را بهفت آسمان دليل نميشود كه غير از آن نيست شايد كرات ديگرى وجود داشته باشد لكن چون حين نزول آيات همين هفت عدد از طريق علم هيئت كه در آن زمان اهميتى داشته و مركوز در ذهن مردمان آن وقت بوده و نزد آنها مسلم و ثابت گرديده بود كه عدد افلاك همين قدر است و زيادتر نيست لهذا همين هفت عدد را تذكر ميدهد و از زائد آن خود دارى مينمايد كه ذهن‏ها مشوّش نگردد.

و بنا بر اينكه گفته شد كه شايد مقصود از هفت آسمان همان مدار سيارات هفت‏گانه باشد اختصاص بآن از باب اهميت و عظمت آنها است كه چون اين ستارگان از بين باقى ستارگان امتياز دارند اين است كه فقط آنها را تذكر داده و از ما زاد آن صرف نظر نموده «و اللَّه عالم بحقايق الامور».                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 236

 [سوره البقرة (2): آيه 30]

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ (30)

ترجمه:

متذكر شو اى پيغمبر وقتى كه پروردگار تو بملائكه گفت براستى و درستى كه من در زمين خليفه و نماينده‏اى قرار ميدهم ملائكه گفتند آيا قرار ميدهى در زمين كسى را كه فساد كند در آن و خونريزى نمايد و حال آنكه ماها تسبيح مى‏كنيم بحمد تو و تقديس و ستايش مينمائيم تو را خداوند فرمود بدرستى كه من ميدانم آنچه را كه شما نميدانيد،

توضيح آيات‏

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ بين مفسرين گفتارى است كه آيا خطاب بتمام ملائكه است يا ملائكه‏اى كه در زمين ساكن بودند ابن عباس گويد اول در زمين جن مسكن داشته و پس از انقراض جن قسمتى از ملائكه مأوى و مسكن داشته‏اند وقتى اراده حق جل و علا تعلق ميگيرد بايجاد بشر و انسان را خليفه و جانشين ملائكه ارض گرداند و مطابق بعضى اخبار آنها را نسناس ميگفتند آن وقت خطاب ميكند بملائكه زمينى كه ميخواهم در زمين خليفه و نماينده‏اى قرار دهم و مقصود از خليفه حضرت آدم ابو البشر (ع) است يا آدم و ذريه او بخلاف آراء، و چون ملائكه ميدانستند در ذريّه آدم كسانى پديد ميگردند كه در زمين فساد ميكنند و بناحق خونريزى مى‏نمايند اين بود كه اعتراض نمودند كه ميخواهى در عوض ما كسانى را قرار دهى كه فساد كنند و ما تسبيح و تقديس و حمد و ستايش تو را مينمائيم و فساد نمى‏كنيم و گفته‏اند مقصود از «ارض» زمين مكه است كه اول پيچيده خلق شده و پس از آن گسترده و پهن گرديد.                        مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 237

 (دلالت آيه بر افضليت انسان از ملائكه)

اين مبارك آيه دلالت واضح دارد بر شرافت و فضيلت انسان بر قسمتى از ملائكه اگر نگوئيم بر تمام ملائكه زيرا شرافت بسته بكمال و تماميت وجود است و انسان از بين موجودات بجامعيّت و تماميّت اختصاص پيدا نموده آنچه در موجودات پراكنده بنظر مى‏آيد در نسخه جامعه انسانى جمع است و بشر خصوصا كامل آن داراى تمام مراتب و مزاياى وجود است اين است كه منصب خليفة اللهى پيدا نموده و آدم و ذريه او از انبياء و اولياء مطابق اخبار واسطه‏اند در افاضه فيوضات كه از مبدء فياض اول فيض وجود بآنها نازل ميگردد و بتوسط آنها بباقى موجودات سرايت مينمايد و آنها سمت نيابتى دارند از طرف حق تعالى در سياست و هدايت خلق.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 238