کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
حدیث چهلم ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

حدیث چهلم
و بسند المتصل الی الشیخ الجلیل امین الاسلام ابی جعفر محمد بن الحسن الطوسی (قدس الله روحه) روی فی تهذیبه عن علی بن الحسن بن فضال ، عن الحسن بن علی بن یوسف عن زکریا بن محمد ابی عبدالله المومن عن علی ابن ابراهیم ( ابی نعیم خ ل) (1) عن ابی حمزه عن احدهما (علیهما السلام) قال ان الله تعالی یقول ( یا خ ل) ابن آدم تطولت (2) علیک بثلاثه.
سترت علیک ؛ ما لو به اهلک ماواروک و اوسعت علیک فاستقرضت منک لک فلم تقدم خیراً ، و جعلت لک نظره عند موتک فی ثلثک فلم تقدم خیراً.
ترجمه:
 و به سند متصل به شیخ جلیل امین الاسلام ابی جعفر محمد بن حسن طوسی ( قدس الله روحه) روایت می نمایم( مولف) که خدای تعالی فرمود: ای فرزند آدم تو را به سه امتیاز برتری بخشیدم.
1- برخی از عیوبات تو را چنان مستور داشتم که اگر نزدیکان تو از آن آگاه می بودند تو را دفن نمی کردند.
2- پس از آنکه تو را تمکن دادم از تو برای خودت قرض خواستم ولی تو گامی در این راه بر نداشتی.
3- و در وقت مردن تو را برای تعیین مصرف ثلث مالت مهلت دادم و اقدامی نکردی.
«بیان»
فرمایش حق تعالی : ( تطولت علیک بثلاثه ) یعنی بوسیلۀ این سه امتیاز تو را برتری بخشیدم.
در مجمع گفته است: اطول و الطائل بمعنی و هو افضل و القدره و الغنی و السعه.
تا این که گفته است: و تطاول علیهم الرب بفضله ای تطول. پایان مقصود از کلام او.
پس امکان دارد (تطولت) بمعنی اول (الفضل)باشد یعنی بر تو به اعطاء این سه امتیاز تفضل نمودم و تو را بر دیگر موجودات برتری دادم : (لیبلوکم یاکم احسن عملا).
و ممکن است به معنای دوم (القدره) باشد یعنی تو را به توسط این سه امر توانا و نیرومند گردانیدم.
و شاید هم به معنای سوم و چهارم باشد یعنی تو را بی نیاز گردانیدم یا تمکن دادم.
و نیز ممکن است مراد این باشد که عمر تو را به علت این سه امر طولانی نمودم یعنی اگر برای این سه امتیاز نبود عمر تو دوام پیدا نمی کرد  و زندگیت گوارا نمی شد لکن معنای اول ظاهرتر است زیرا سایر معانی خالی از تکلف نیست.(والله اعم).
فرمايش حق تعالی: ( سترت علیک ما لو علم به اهلک ما واروک ) یعنی تو را دفن نمی کردند. در المنجد گفته است: ( و اری مواراه الشی اخفاه) و در المجمع گفته در حدیث آمده است که: ( اذا تواری القرص کان وقت الصلوه و الافطار) ای اذا استتر و خفی ، من واریت الشیء اذا سترته و اخفیته و مثله توری من البیوت) (3) پایان.
پس معنا چنین است که عیوب و لغزشهای تو را از اهل و خویشاوندانت پنهان داشتم که اگر تمام یا برخی از آنها می دانستند به لحاظ شدت قبحی که نزد آنها  داشت تو را بعد از مرگ دفن نمی کردند.
و احتمال دارد که کلمۀ (سترت علیک) به معنای (السبت علیک) باشد پس معنا می شود از رحمت و مغفرت و الطاف مخفی ربوبیت محسنات تو را مستور داشتم که اگر اهل و اقربای تو بر آنها مطلع می شدند از شدت حسد بر تو بعد از مرگ تو را دفن نمی کردند تا چه رسد دیگران. فتدبر.
باید دانست که خدای تعالی به جهت مصالحی امور زیادی را از بندگان پنهان داشته است: اول: آنچه را که نفس انسان بدان متصف است از کمال و نقص و خیر و شر. و این موضوع با فرمودۀ خدای تعالی در سورۀ قیامت: « بل الانسان عی نفسه بصیره) (4) منافاتی ندارد زیرا برای هر یک از اخلاق و صفات نفسانی دو جهت است: اول: جهت وجود و ذات آن . دوم: جهت حسن و قبح آن پس آن چه را که انسان از خویشتن می داند و نسبت به آن آگاهی دارد اصل وجود و حالات آن است و آن چه نزد بیشتر مردم مجهول است کیفیت زشت و زیبائی آن حالت است مثلاً شخصی از حال خود آگاه است که انفاق بر غیر را دوست نمی دارد لکن این صفت نکوهیده را با عذر تراشیهای زیادی به بخل حمل نمی کند و لذا است که مشاهده می شود بیشتر مدم با این که خویشتن را می شناسند و از خود آگاهی دارند چنین می پندارند که بهترین مردم هستند و اخلاق و صفات خود را به خوبی حمل می نمایند و چگونه چنین نیست در صورتی که اگر مردم از نقائص خویش مطلع بودند البته در بر طرف نمودن آن کوشش می نمودند و تلاشی می کردند چنان که خدای تعالی می فرماید: ( و لو  القی معاذیره)
دوم: آثاری را که بر علوم و اعمال و اخلاق انسان مترتب است.
سوم آن چه برای انسان تقدیر فرموده است از مرگ و مرض ، و فقر و فاقه و نقص در اموال و نفس و ثمرات و غیر اینها و مخفی نمودن خدای سبحان این امور و غیر اینها رااز روی حکمت و بنا بر مصالح زیادی است که جز ذات بی زوال او کسی آگاه نیست و شاید یکی از آن حکم و مصالح آن است که از آنها این امور را مستور نموده برای محفوظ ماندن گنجینه های قوه و استعداد که از روی رافت و مهربانی در ذات بندگان به ودیعه گذاشته است تا این گنجینه های مستور سبب انتظام امور معاش و کسب و صنایع و تحصیل اموال آنها گردد و نیز معاد ایشان ا به تحصیل معارف حقه  و کمالات نفسانی و اعمال شایسته منظم گرداند زیرا استکمال به وسیلۀ آنها بستگی دارد با آن استعدادهای پنهانی که در نفس از آثار اعمال و اخلاق و علوم به وجود آمده است زیرا این اوصاف خالی از آثار حسنه یا قبیحه نمی باشد.
اما بنا بر نظر اول عدم اخفاء آنها مستلزم آن بود که انسان حسن اخلاق و علم و اعمال خویش را ببیند و از دارا بودن این اوصاف خوشحال باشد و به آنها راضی گردد و از ترقی و تعالی متوقف گردد و به درجات بالاتر از آنها تکامل نیابد چنان که حق سبحان فرموده است: ( کل حزب بما لدیهم فرحون) (5)
و بنا بر نظر دوم مستور نداشتن آنها مستلزم آن بود که انسان بر اخلاق زشت و اعمال ناپسند خود آگاه باشد و تنها به رفع این عیوب مشغول گردد که در این صورت فرصتی برای ترقی و تعالی و استکمال او باقی نمی ماند و نیز اگر انسان از پیش آمدهای خویش آگاهی داشته باشد مثل این که عمر خود را بداند و بر شدائد و آلام و سختی ها و مصائبی که در انتظار او هستند آگاه باشد البته خیال او مشوش می شود و زندگی او پریشان و پراکنده می گردد که در این حالت اصلاح امور معاش و معاد او ممکن نیست وشاید نیز حکمت پنهان بودن رواح مقدسه مانند ملائکه و غیره از انسان تا موقع مرگ با این که نمونه ای از وجود آنها در انسان هست این باشد که ظهور آنها برای او با آفرینش او منافات دارد زیرا خداوند انسان را برای رسیدن به نهایت کمال شایستگی بخشیده است و راز این موضوع این است که خدای سبحان در انسان قوه و استعدادی برای رسیدن به تمام کمالات قرار داده است که رسیدن به آن کمالات ممکن نیست مگر به حرکت و کوشش در اکتساب و تحصیل آنها چنان که فرمودۀ باری تعالی است که : ( لیس للانسان الا ما سعی) (6) و بدین جهت است که نتیجۀ اعمال و علوم و اخلاق او از نظرش پنهان است همچنین که هعوالم روحانی بر او پوشیده است تا این که آنها مانع حرکت او به طرف کمالات نگردد. فتدبر جیداً.
فرمایش حق تعالی: (فاستقرضت منک لک) شاید اشاره به این آیه: ( ان تقرضوا الله حسناً یضاعفه لکم و الله شکور حلیم) (7)و آیات دیگری است که دلالت دارند بر او مخواهی خداوند از نبدگانش. 
و در مجمع گفته است: (القرض ما تعطیه غیرک لیقضیکه و اصله القطع فهو قطیعه من مالک باذنه علی ضمان رد مثله) انتها.
باید دانست که قرض خواستن خدای سبحان بر وجه حقیقت نیست و ممتنع است که حقیقت فرض شود چون محال است که خدا احتیاج داشته باشد زیرا خداوند مالک ملک و ملکوت است پس چگونه ممکن است از مخلوق کهفی نفسه عدم صرف است طلب وام نماید پس ناچار باید بر معنای مجاری حمل گردد و توجیه شود  که توجیه آن به چند وجه ممکن است:
مراد از استقراض انجام عمل نیک است که موجب جزاء خیر می شود و آن اعم است از انفاق مال و غیره مانند بذل قوای نفسانی در راه تحصیل علوم دینی و بذل قوای بدن در راه عبادات شرعی پس حاصل این که از تو می خواهم که آن چه را به تو بخشیده ام و بر تو تمکن داده ام در راه من انفاق کنی و من ضامن هستم که عوض آن را به تو برگردانم و این انفاق را به جهت تاکید در جزاء قرض نامیده اند به مناسبت صفات پروردگار برای عوض آنها.
این که مراد از استقراض خدای سبحان فقط انفاق مال است در راه های خیر و این را قرض نامیدند به جهت ضمانت خدای تعالی عوض آن را به چند  برابر.
مراد خدای تعالی از استقراض از بندگان طلب قرض نمودن مومنین است از یکدیگر یعنی خدای تعالی نفوس مومنین را مجازاً و از روی استعاره به منزلۀ نفس خود قرار داده است و این اشاره به علو مقام آنها و شرافت منزلت ایشان است نزد او، چنان که آفریدگار مهربان محبت و دشمنی با آنها را به  منزلۀ محبت و دشمنی با خود قرار داده است یعنی محبت اولیاء خود را محبت به خود و یاری به آنها را یاری به خود و دشمنی با آنها را دشمنی با خود قرار داده است چنان که اخبار بسیاری در بخش های گوناگون بر این موضوع دلالت دارد و بر متبحرین در اخبار پوشیده نیست . چنان که در کافی در بخش زیارت اخوان از امام محمد باقر (علیه السلام) روایت شد است که فرمودند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: کسی که برای زیارت مومنی به منزل او برود از سوی خدای تعالی به او خطاب می رسد تو مهمان منی و زائر منی و قرارگاه تو بر من است و بهشت را بر تو واجب گردانیدم به سبب محبت تو با برادر مومنت.
و نیز در همان کافی راجع به اذیت مسمان و حقیر شمردن آنها از معلی بن خنیس روایت شده که گفت: از حضرت صادق(علیه السلام) شنیدم که فرمودند: خدای تبارک و تعالی فرموده است کسی که به خاطر من دوست مرا اهانت کند با من به نبرد پرداخته است و منم که در یاری دوستان خود سرعت می گیرم. و بسیاری از اخبار دیگر که دلالت می کنند بر این که خدای تعالی مومن را به منزلۀ نفس خود قرار داده است. در این که محبت بر او محبت به خدای تعالی و یاری او یاری به خدای سبحان است و از بسیاری از اخبار نیز چنین استفاده می شود که هر کس مومنی را به خاطر ایمانش یاری نماید خدا را یاری نموده است و کسی که مومنی را به خاطر خدا دوست بدارد خدا را دوست داشته است و راز این مطلب این است که مومن به جهت ایمانی که دارد قلبش متعلق به خدای سبحان است و محبوب او است چنان که قرآن مجید ناطق بر این موضوع است: ( یحبهم و یحبونه)
و شک نیست که هر کس محبوب شخصی را محترم بدارد چنان است که خود او را گرامی داشته است و هم چنین یاری او یاری دوستدار او است البته معلوم است که این توجیه توجیه خوبی است از جهت این که هیچ  یک از شارحین حدیث و مفسرین متعرض آن نشده اند.
فرمایش خدای تعالی: ( و جعلت لک نظره عند موتک فی ثلثک فلم تقدم خیرا) شاید مقصود آن است که تو را وقت مرگ مهلت و تسلط دادم تا در ثلث مال خود تصرف کنی . در مجمع گفته است:  (و النظره بکسر الظاء التاخیر و منه انظار المعسر ای تاخیره و امهاله) انتها.
و این مهلت را راحت الموت گویند و البته در اخبار زیاد به آن اشاره شده است چنان که در کتاب ( التهذیب) از ولید بن صبیح روایت شده که گفت یکی از دوستان حضرت صادق(علیه السلام) که نامش (اعین) بود مدتی مریض بود بعد بهتر شد و سپس مرد من اموال او را جمع آوری نموده خدمت حضرت صادق(علیه السلام) آوردم و عرض کردم: که او مدت زمانی بود مریض بود و بعد از آن که خوب شد مرد. حضرت فرمودند: این بهبودی نزدیک مرگ را راحت الموت می نامند و هیچ فردی نیست که بمیرد جز آن که نزدیگ مرگ خدای عزوجل چشم و گوش و عقل  او را برای وصیت به او بر می گرداند خواه وصیت کند یا نکند.
باید دانست که وصیت از چند جهت مورد بحث واقع می شود:
اول: از جهت این که مقصود از وصیتی که در بسیاری از اخبار سفارش شده است چیست؟ آیا وصیت در خصوص مال است؟
دوم: یا وصیت به حق است وارشاد به سوی او؟ چنان که قول پروردگار است: ( و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر) (8) یا معنائی است اعم از اینها؟
سوم: از جهت این که وصیت به هر معنی که فرض شود آیا واجب است یا مستحب؟ یا به منظور دیگری است؟
چهارم: راجع به فوائد و خواص آن.
اما راجع به معنای لغوی آن در مجمع گفته شده است: ( و الوصیه فعیله من وصی یصی اذا وصل الشیء بغیره لان الوصی یوصل تصرفه بعد الموت بما قبله...)
محدث کاشانی (قدس سره) در وافی چنین گفته است: وصیت عهد نمودن است و گفته شده است : ( اوصاه و وصاه توصیه) عهد بست با او و آن وصیتی است که بر هر فرد مسلمان واجب است این است که با یکی از برادران خود معاهده کند که در قسمتی از اموال او بعد از مرگش  تصرف نماید  البته تصرفی که در آخرت برای او سودمند باشد و اگر حقی از خدای سبحان یا بنده ای به گردن او هست اداء نماید و اگر اولاد کوچکی دارد بر او قیمومیت کند و اموالش را حفظ نماید و اگر در ورثۀ او مجنون یا دیوانه یا سفیهی وجود دارد ناظر بر آنها و حافظ اموال ایشان باشد و در نگاهداری آنها رنج مومنین را کاهش بخشد و اگر ورثه بی نیاز باشند برای دوستان و نزدیکانی که ارث نمی برند و شایستگی دارند سهمی جدا سازد و غیر ذلک از مصارف دیگر و جماعتی از مومنین را بر ایمان و تفصیل عقائد حقۀ خود گواه بگیرد و از آنها تعهد بگیرد که روز قیامت که روز لقاء پروردگار است در حضور او به ایمان و عقائد او گواهی دهند.
و شرط نشده که وصیت فقط نزدیک فرا رسیدن مرگ صورت گیرد بلکه دستور است که انسان شب نخوابد مگر این که وصیت نامه اش را زیر بالینش بگذارد. پایان کلام او.
مولف: وصیت هم چنان که بر وصیت به مال اطلاق می گردد بر وصیت به حق و موعظۀ حسنه نیز اطلاق می شود چنان که خدای تعالی در وصف مومنین فرموده است: ( و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر) و نیز فرموده است: ( و لقد وصینا الذین اوتوا الکتاب من قبلکم و ایاکم ان اتقوا الله) (9) و اخبار زیادی گویای این مطلب می باشندچنان که در تهذیب از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده است که فرمودند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السلام) چنین وصیت فرمودند: ای علی تو را سفارش می کنم که چند خصلت  را در خویش حفظ نمائی:
اول: صداقت که هرگز از دهنت دروغ خارج نگردد.
دوم: ورع یعنی هیچ گاه اجازۀ خیانت به خود ندهی.
سوم: از خدای تعالی چنان خوف داشته باشی که گویا او را مشاهده می کنی .
چهارم: به آستانۀ خدا بسیار گریه کن که به جای هر قطره اشک برای تو در بهشت هزار خانه بنا می کنند.
پنجم: از مال و جانت بگذر ولی از دینت دست بر ندار.
ششم: سنت های مرا که نماز و روزه و زکات است رها مکن. الحدیث.
اما از روایاتی که دلالت دارد بر این که وصیت اطلاق می گردد بر وصیت به حق و وصیت به شهادتین . روایتی است در همان تهذیب از سلیم بن قیس هلالی در حدیثی طویلی که گفت: هنگام وصیت حضرت علی (علیه السلام) به فرزند خود امام حسن (علیه السلام) و محمد و جمیع فرزندانش را و بزرگان شیعه و اهل بیت را بر وصیت خویش گواه گرفت. سپس برای او دفتر و قلم آورده شد تا این که سلیم گفت: پس امیرالمومنین (علیه السلام) به فرزند ارجمندش امام حسن (علیه السلام) فرمود: « اکتب بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما اوصی به علی بن ابیطالب علیه السلام ، اوصی انه یشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له ، و ان محمداً عبده و رسوله، ارسله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون؛ صلی الله علی محمد و آله و سلم ، ثم ان صلوتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین لا شریک له و بذالک امرت و انا من المسلمین ثم انی اوصیک یا حسن علیه السلام و جمیع ولدی ، و اهل بیتی و من بلغه کتابی من المومنین، بتقوی الله ربکم و لا تموتن الا و انتم مسلمون و اعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا. الحدیث).
و آن حدیثی است طولانی و شریف که سزاوار است به آن رجوع شود و غیر ذلک از اخباری بسیار که دلالت دارد بر این که معصومین (علیهم السلام) مومنین را به حق و پیروی از راه رضای خدا وصیت می نمود و نیز دلالت دارد بر این که وصیت بر وصیت به مال و وصیت به ثلث اطلاق می گردد.
و دیگر از این گونه روایات همین حدیث است که شرح می نمائیم(مولف) و مخصوصاً عبارت: ( و جعلت لک نظره عند موتک فی ثلثک فلم تقدم خیراً)
و باز در همان (التهذیب) روایتی است از امام محمد باقر (علیه السلام) که فرمودند: کسی  که وقت مردن برای نزدیکانش که از او راث نمی برند وصیت نکند عمل ا و به معصیت خاتمه یافته است.
البته کثرت اخبار واردۀ در این بخش به حدی است که محتاج به یاد آوری نیست ولی نا آگاه می پندارند که وصیت جز بر وصیت به مال اطلاق نمی گردد و از این جهت است که موقع شنیدن کلمۀ وصیت ، وصیت به ثلث را در نظر می آورند لکن معلوم است که اطلاق وصیت بر وصیت به حق و بر وصیت به شهادتین و سایر معتقدات دینی در اخبار بلکه در عرف شایع است و بسیاری از اوقات کلمۀ وصیت بر وصیت به حق  و وصیت به اعمال نیک خیرات اطلاق می گردد. چنان که ظاهر است .
اما سخن در اینکه مراد از وصیتی که در اخبار تشویق قرار گرفته است اگر کلمۀ وصیت مجرد از قرینه باشد آیا خصوص وصیت به مال است؟ یا خصوص وصیت به حق یا معنائی است اعم از اینها برای هر یک از آنها احتمالی وجود دارد ، لکن احتمال آخر به ذهن نزدیک تر است چون به معنای حقیقی و به استعمال نزدیکتر است همان طور مه بر خردمند بینا پوشیده نیست.
اما کلام در این که آیا وصیت واجب است یا مستحب یا نسبت به بعض موارد حکمتش فرق پیدا می کند؟ البته نزدیک به ذهن این است که در آن تفصیل باشد. پس نسبت به حقوق واجبی که به گردن انسان است واجب می باشد خواه آن حقوق از حقوق خدای سبحان باشد خواه از حقوق مردم و در غیر این مورد مستحب است مانند وصیت به ثلث و شهادتین زیرا وصیت را در جمیع مصادیق حمل بر وجوب نمودن ظاهراً مخالف اجماع و ضرورت است چون آشکار است که هیچ کس نگفته است اگر کسی وصیت نکند هر چند در غیر حقوق واجبه باشد. (مات میته جاهیله).
بنا بر این واجب بودن وصیت مقید به مورد خاص می باشد و مستلزم مجازگوئی هم نمی شود زیرا در احکام و ادلۀ وصیت چیزی نیست که بر وجوب آن به طور مطلق دلالت کند مگر فرمایش: ( من مات بلا وصیه مات میته جاهلیه) و مانند اینها .
و لفظ وصیت در این حدیث اگر چه مطلق است لکن در محل خود مقرر است که مطلق بر عموم حمل می گردد اگر مورد خطاب، موضوع معینی نباشد و ظاهر آن است که قدر متیقن و موضوع خطاب در مقام موجود است همان طور که گفته شد . و خلاصه این که وصیت به مال نسبت به حقوق واجب فریضه است خواه حقوق مردم باشدیا حقوق خدای سبحان.  و نسبت به این موارد مستحب موکد.
پس در موارد لزوم امر به معروف وصیت به شهادتین و سایر معتقدات دینی واجب است و در غیر این مورد مستحب موکد مگر این که گفته شد توصیه به حق مطلقاً واجب است زیرا خدای تعالی آن را در ردیف ایمان شمرده است و از جمله صفاتی است که انسان را از خسران می رهاند چنان که خدای سبحان فرموده است: ( و العصر ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر) (10)
و شک نیست که ایمان به خدا واجب است و به طور  کلی عمل صالح واجب پس همین طور وصیت به حق نیز واجب خواهد بود.
اما سخن در فایدۀ وصیت:
باید دانست که برای وصیت فواید بسیار است زیرا اگر وصیت به شهادتین و سایر معتقدات دینی باشد چه بسا ممکن است که سبب هدایت گمراهان و بیداری غفلت زدگان گردد و تذکری باشد برای گرویدگان پرهیزگار و اگر وصیت به مال باشد نیز فوائد فراوانی بر آن مترتب است.
اول: برائت ذمه و آسودگی خاطر از بد فرجامی ها به خصوص اگر حقوقی واجب از مردم به گردنش باشد.
دوم: برائت ذمه از حقوق خدای سبحان چنان که در تهذیب از جعفر بن محمد و او از پدرش و او از امیرالمومنین (علیهم السلام) روایت شده است که فرمودند: (الوصیه تمام ما نقص من الزکوه) و معلوم است که ذکر زکات از باب مثال است .
سوم: پیش فرستادگان خیرات برای خویشتن قبل از این که روزی فرا اید که در آن معامله ای هست و نه دوستی و رفاقت و آن روز، روز فقر و فاقه و شدت حاجت و مسکنت انسان است و در صورتی پیش فرستادن خیرات است که سهمی برای ارحام و فقراء سفارش شود که غیر از حقوق واجب استچنان که از کلام خدای تعالی: ( و جعلت لک نظره عند موتک فی ثلثک فلم تقدم خیراً) در آخر هیمن حدیث که مورد بحث است معلوم گردید یعنی در مورد ثلث مالت وصیت نکردی تا برای تو عامل خیری باشد.
چهارم: این که انسان به وسیلۀ وصیت متذکر مرگ می شود که ناچار هیچ کس را از آن گریزی نیست و به این وسیله قلبش رقت پیدا می کمد و رقیق القلب به خدای سبحان نزدیک است چنان که قسی القلب از او جل شانه دور است و اخباری بسیار گویای این مطلب می باشد و نیز با یاد آوری مرگ انسان برای گسستن از دار غرور و بازگشت به سرای جاوید آماه می گردد.
و نیز تذکر موت موجب فرار از گناه و زهد در دنیا و دوری از وسوسه های شیطان  و بر طرف شدن اندوه ها است چنان که راجع به تمام اینهااخبار فراوانی موجود است.
و خلاصه تذکر موت دارای فوائد بسیار است که سخن در بیان آن به درازا خواهد کشید ولی همین قدر باید دانست اخبار بسیار در ترغیب و تحریص ذکر موت و منع غفلت از آن رسیده است.
پنجم: فرمایش نبی اکرم (صلی الله علیه و آله): ( من اکثر ذکر الموت احبه الله تعالی) در ذیل عبارتی.
و نیز فرمایش آن حضرت : یاد آور شوید منهدم کنندۀ لذات را زیرا گناهان را دور می سازد و سبب بی اعتنائی به دنیا می شود.
ششم: شخص از حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) سئوال نمود یا رسول الله آیا کسی هست که با شهداء محشور گردد؟ فرمودند: آری آنها که در هر شبانه روز بیست مرتبه مرگ را یاد آور می شوند. الی غیر ذلک از اخبار فراوانی که هست.
اما البته سبب غفلت مردم از مرگ اشتغال به دنیا و دل بستگی به زینت و زیور آن است ولی به مرگ این غفلت مرتفع می شود و انسان مهیای آن می گردد.
غزالی در کتاب احیاء العلوم در بخش ذکر موت و ترغیب در زیادتی آن چنین گفته است: باید دانست آن که غرق در امور دنیا و شیفتۀ مال و مقام آن است و دوست دار شهوات آن البته خواه ناخواه قلبش از یاد موت غافل است و کمتر به یاد مرگ می افتد و اگر به او تذکر دهند نگران شده مشمئز می گردد و از آن می گریزد ولی اینها مردمانی هستند که خدای تعالی دربارۀ آنها فرموده است: ( قل ان الموت الذی تفرون منه فانه ملاقیکم ثم تردون الی عالم الغیب و الشهاده فینبئکم بما کنتم تعملون) (11) پس مردم دنیا چند روهند یا غرق درامور دنیا هستند یات وبه کنندگانی می باشند که تازه بیدار گشته اند و در مقام اعراض از دنیا بر آمده اند و یا عارفانی هستند بیدار دل که به حد کمال رسیده اند.
اما آنان که غرق دنیا هستند هرگز به یاد مرگ نمی آید و اگر احیاناً متذکر شوند به جهت تاسف بر دنیا است (22) و به مذمت آن می پردازند و این طور یاد آوری ازمرگ انسان را از خدا دور می سازد.
و اما توبه کنندگانی که در حال رجوع می باشند دائم به فکر مرگ هستند تا شاید به این وسیله در قلبشان خوف و خشیتی به وجود آید و به کمال توبه فائق آیند و گاهی از موت کراهت پیدا می کنند از ترس آن که قبل از اتمام توبه و اصلاح زاد و توشۀ آخرت آنها را بگیرد  ولی آنها از این کراهت معذورند و فرمایش نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) : ( من کره لقاءالله کره الله لقائه) شامل حال آنها نمی شود زیرا چنین کراهتی ، کراهت از مرگ و ملاقات پروردگار نیست بلکه اندیشه از فوت لقاء اواست به جهت نقص و تقصیر خویش و این مانند کسی است که ملاقات حبیب را به تاخیر می اندازد که خود را برای دیدار او بهتر مهیا می سازد و به گونه ای باشد که موجب رضای او است پس چنین اشخاصی از آنان که از مرگ و لقاء خدا کراهت دارند شمرده نمی شوند و نشانۀ آن این است که همیشه مهیای مرگ هستند و هیچ امری آنان را از این حالت باز نمی دارد که مبادا به دستۀ اولی که غرق شدگان در دنیا بودندملحق گردند.
اما دستۀ سوم: یعنی عارفان بیدار دل که همیشه به فکر مرگ می باشند و مرگ را وعده گاه لقاء معشوق می دانند چون عاشق هرگز وعده گاه معشوق را فراموش نمی کند و این شوق غالباً آمدن مرگ را کند می سازد در صورتی که آنها به خاطر خلاصی از دایرۀ گنهکاران و انتقال به جوار رب العالمین نسبت به آمدن آن عشق می ورزند چنان که از حذیفه روایت شده است که چون مرگ او فرا رسید گفت: در حال بی چارگی البته محبوب به سراغ حبیب خواهد آمد و رستگار نیست کسی که مایل نباشد . خدایا اگر تو می دانی که نزد من فقر محبوب تر از بی نیازی و کسالت بهتر از سلامت و مرگ نیکوتر از زندگی است پس مرگ را برای من آسان فرما تا تو را ملاقات نمایم.
پس همان طور که تائب در کراهت از مرگ معذور است عارف نیز در شوق و تمنای مرگ معذور خواهد بود ولی رتبۀ بالاتر از آنها رتبۀ کسی است که امرش را به خدا واگذار نماید و برای خویش نه مرگ اختیار کند نه حیات بلکه مجبوبترین اشیاء نزد او هماتن است که محبوب مولایش می باشد پس این شخص است که مقام تسلیم و رضا را ازشدت محبت و ولایت به پایان رسانده است و این است منتهای سعادت . در هر صورت بع فکر مرگ بودن ثواب و فضیلت است زیرا آن که فرو رفتۀ در دنیا است با یاد آوری مرگ به خود می آید و به این وسیله شکستی به علایق او وارد می شود و کاخ لذات او در هم می ریزد که هر چه لذت و شهوات انسان را مکدر سازد اسباب نجات او است. انتهای مقصود از کلام او.
پس از آن چه گفته شد ظاهر گردید که آن چه سبب یاد آوری مرگ است نیک است و فکر آن برای انسان وسیله ثواب می باشد چنان که حضرت صادق ( علیه السلام) فرمودند: هر کس کفن خود را در خانه موجود داشته باشد از غافلین به حساب نمی آید و هر وقت به آن نگاهی کند ثواب می برد. و معلوم است که از جمله اموری که انسان را به یاد مرگ می اندزاد وصیت است و همین تذکر برای او بس است چون حدیثی  هست که : ( من مات بلا وصیه مات میته جاهیله).
دوست داشتم که این کتاب را به وصیت خود خاتمه دهم زیرا ختام مشکی است بویا . پس در وصیت شروع می نمایم به آن چه پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) به ما آموخت. در روایتی که در تهذیب است از حضرت صادق( علیه السلام ) که فرمودند: پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله ) فرمودند:
( من لم یحسن وصیته عند الموت کان نقصاً فی مروته و عقله. قیل یا رسول الله صلی الله علیه و آله  و سلم ، و کیف یوصی المیت قالل (صلی الله علیه و آله و آله و سلم) اذا حضرته وفاته و اجتمع الناس الیه. قال: اللهم فاطر السموات و الارض ، عالم الغیب و الشهاده الرحمن الرحیم اللهم انی اعهد الیک فی دار الدنیا، انی اشهد ان لا اله الا انت ، وحدک لا شریک لک و ان محمداً عبدک و رسولک ؛ و ان ا لجنه حق ، والنار حق ، و ان انبعث و الحساب حق، و العدل و القدر و المیزان حق ، و ان القرآن حق ؛ و ان القرآن کما انزلت و انک انت الله الحق المبین. جزی الله محمداً (صلی الله علیه و آله و سلم) خیر الجزاء ، و حیا الله محمداً و آل محمد بالسلام اللهم یا عدتی عند کربتی ، و یا صاحبی عند شدتی ، و یا ولی نعمتی الهی و اله آبائی لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ؛ کنت اقرب من الشر و ابعد من الخیر و آنس لی فی القبر وحشتی و اجعل لی عهداً یوم القاک منشوراً.
ثم یوصی بحاجته و تصدیق هذه الوصیه فی القرآن فی السوره ، التی تذکر فیها مریم (علیها السلام) فی قوله عزوجل: ( لا یملکون الشفاعه الا من اتخذ عند الرحمن عهداً) فهذا عهد المیت ، و الوصیه حق علی کل مسلم ان یحفظ هذه الوصیه و یعلمها و قال امیرالمومنین (علیه السلام) علمنيها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) علمنیها جبرئیل (علیه السلام).
..........................................................
(1)- چنان که در حاشیه تهذیب است ابونعیم کنیه نصر است و علی بن نصر از رجال جواد (علیه السلام) بوده است.                              (منها عفی عنها)     
(2)- تطاولت، کذا نقل من خط الشیخ. (قدس سره)
(3)- مقصود از بیان مجمع کلمۀ (تواری) است که به معنی مخفی کردن و مستور داشتن استعمال شده است. (مترجم)
(4)- سوره المومنون آیه 530 هر طایفه ای به رای و عقیده خود خورسند هستند.(مترجم)
(5)- سوره النجم آیه 39 – انسان از کوشش و عمل خویش بهره مند می گردد. مترجم
(6)- سوره 64 آیه 17- اگر وام دهند خدا را وام نیکو زیاد کند برای شما و خدا شکور و حلیم است.مترجم 
(7)- سوره و العصر  آیه 3- مومنون کسانی هستند که یکدیگر را به راستی و حقیقت و صبر توصیه می نمایند. مترجم
(8)- سوره 4 آیه 130- شما را و کسانی را که قبل از شما کتاب داده شده بودند توصیه نمودیم که با تقوی و پرهیزگار باشند. مترجم
در عده الداعی گفته است: قرآن پر است از مدح و ثنا متقین و آنها را به این اوصاف مدح و ثنا گفته است: اول: ( و ان تصبروا  و تتقوا فان ذلک من عزم الامور)
دوم: و ان تصبروا و تتقوا  لا یضرکم کیدهم شیئاً
سوم: ان الله مع المتقین
چهارم:  یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و قولوا قولاً سدید یصلح لکم اعمالکم.
پنجم: و یغفر لکم ذنوبکم
ششم: ان الله یحب المتقین
هفتم: انما یتقبل الله من المتقین
هشتم: ان اکرمکم عندالله اتقیکم
نهم: الذین امنوا و کانوا یتقون لهم البشری فی الحیوه الدنیا و فی الآخره
دهم: ثم ننجی الذین اتقوا
یازدهم: اعدت للمتقین
دوازدهم: و ما علی الذین یتقون من حسابهم من شیء
سیزدهم: و من یتق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث  لا یحتسب.
(منها عفی عنها)
(9)- سوره والعصر- قسم به عصر که همۀ افراد انسان در زیان کاری هستند مگر آنان که ایمان آوردند و عمل نیک و شایسته انجام دهند و یکدیگر را به راستی و شکیبائی وصیت کنند. مترجم
(10)- سوره 62 آیه 8- بگو مرگ که از آن می گریزید شما را خواهد گرفت و بر عالم غیبت و شهادت برگردانیده خواهد شد پس از آن چه انجام داده اید آگاه  می گردید. مترجم.
(11)- چنان که گفته اند: دریغا که بی ما بسی روزگار                 بروید گل و بشکفد نو بهار
..................................................
بحمدالله و المنت : به یاری پروردگار بزرگ در تیر ماه هزار و سیصد و پنجاه و پنج خورشیدی (1355) که مطابق است با ماه رجب هزار و سیصد و نود و شش هجری محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) ترجمۀ این کتاب (اربعین الهاشمیه) پس از چهار سال تمام به پایان رسید.
مدیر مکتب فاطمه (علیها السلام) علویه همایونی