کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
حدیث سی و هشتم1 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

حدیث سی و هشتم
و بالسند المتصل الی الشیخ الجلیل محمد بن یعقوب الکلینی (قدس سره) عن علی ابن ابراهیم عن ابیه عن النوفلی عن السکونی عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال: قال : رسول الله (صلی الله علیه و آله )، الغیبه اسرع فی دین الرجل المسلم من الآکله فی جوفه.
قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) . الجلوس فی المسجد انتظار الصلاه عباده ما لم یحدث قیل : یا رسول الله و ما یحدث؟ قال الاغتیاب.
ترجمه:
به سند متصل به شیخ جلیل محمد بن یعقوب کلینی (قدس سره) از حضرت صادق (علیه السلام) روایت می نمایم که: رسول اکرم (صلی الله علیه  و آله) فرمودند: غیبت در نابودی ایمان مسلمان از بیماری خوره در وجود او خطرناک تر است ، و نیز نشستن در مسجد به انتظار نماز عبادت است ، تا وقتی صحبت نکنند . عرض شد چه صحبتی؟ فرمودند: غیبت.
«بیان»
فرمایش حضرت (صلی الله علیه و آله) : ( من الآکله فی جوفه) در (المنجد) گفته شده : ( الآکله داء فی العضو یاتکل منه) (1)
و علامۀ مجلسی (قدس سره) در مرآت العقول  در شرح این حدیث گفته است:
و (الاُکله) بر وزن قرحه دردی است در عضو که آن را می خورد. چنان که در (قاموس) و غیره است. و گاهی به مد همزه بر وزن (فاعله )قرائت شده یعنی دردی است که گوشت را می خورد و معنای اول نسبت به لغت موافق تر است.
و فرمایش حضرت (صلی الله علیه و اله) : ( اسرع فی دین الرجل) یعنی در ضرر زدن و فنا کردن دین.
و گفته شده: ( الاکله) به ضم اللقمه است و مانند قرحه دردی است در عضو که آن عضو را می خورد و هر دو معنا محتمل است جز  این که ذکر جوف موید معنی اول است و ارادۀ فناء و از بین رفتن موید معنی دوم و قول اول به ذهن و صواب نزدیک تر است و تشبیه غیبت به خوردن لقمه مناسب تر زیرا خدای سبحان آن را تشبیه خوردن گوشت نموده است و گویا قول دوم ظاهرتر باشد و تخصیص وبه خوف از آن جهت است که در کشتن مضرتر و سریع است و تائیدی که ذکر شد خالی از اشکال نیست. انتهای مقصود از کلام آن بزرگوار:
اما بدان که سخن درباره غیبت از چند نظر واقع می شود.
1- در تعریف آن از حیث لغت و اصلاح
2- در بزرگی گناه و بر حذز داشتن خود از آن.
3- در موجبات ارتکاب بر آن.
4- در مواردی که به طور استثناء جایز است.
5- در حرمت شنیدن آن.
6- در علاج و چگونگی ترک آن
7- در کفارۀ آن.
اما سخن در تعریف غیبت از حیث لغت: در (المنجد) گفته است: (غابه غیبه، و اغتابه اغتیابا عابه، و ذکره من السوء)
و اما در اصطلاح تعریف مشهور آن چنین است که: ( انها ذکر انسان، حال غیبته، بما کره نسبته الیه، مما یعد نقصانا فی العرف بقصد الانتقاص و الذم) (2)
و برخی: (بانها التنبیه . علی ما یکره نسبته الیه مما یعد نقصاناً فی العرف بقصد الانتقاص و الذم) (3)تعریف کرده اند. و عمومیت این تعریف نسبت به تعریف اول بیشتر است زیرا شامل جمیع اقسام غیبت می شود از قبیل ذکر به زبان و ایماء و اشاره و نوشتن و کنایه و غیر اینها از اموری که منجر به افشاء کردن عیوب کسی می شود.
بنا بر این تعرف دوم بهتر است، چون اطلاق غیبت بر تمام این امور صادق می آید.
و علامه مجلسی(قدس سره) در کتاب مرآت در شرح این حدیث چنین گفته است: و اما به حسب عرف شرع ، فهو ذکر الانسان المعین، او من بحکمه ، فی غیبته بما یکره نسبته الیه، و هو حاصل فیه و یعد نقصاً فی العرف، بقصد الانتقاص، و الذم قولاً او اشاره ، او کنایه، تعریضاً او تصریحاً) پایان کلام او.
بنا بر این ذکر شخص غیر معین غیبت نیست و به قید (فی غیبته) آن چه را از این امور در حضور خود شخص باشد از تعریف خارج ساخته است و گفتن عیوب شخص در حضور وی اگر چه حرام است (چون اذیت کردن حرام است) لکن غیبت نامیده نمی شود و به قید (بما یکره) غیبت کسی که از غیبت خود اکراه ندارد خارج می شود اگر چه از قبیل چیزهائی باشد که در عرف نقصان شمرده می شود یا از چیزهائی باشد که در شرع موجب بدکاری و فسق است.فتامل
و بدان که از جهت حرمت بین اقسام غیبت فرقی نیست. اعم از این که متعلق به نقصان در بدن ، یا در نسب، یا در خلقت، یا در گفتار، یا در فعل، یا در عادات، یا در دین ، یا در دنیا باشد و اشاره به همین است آن چه در بحار از (مصباح الشریعه) از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند:  ( و وجوه الغیبه یقع بذکر عیب فی الخلق و الخُلق و الفعل و المعامله و المذهب و الجهل و اشباهه) (4) الحدیث.
منظور فرمایش حضرت از : « فی الخُلق» این است که گفته شود فلانی لوچ و کور ، یا زشت روی یا کوتاه یا بلند و مانند اینها است.
و از (الخلق) مثل این که گفته شود فلانی بد خوی یا متکبر یا حسود یا ترسو یا ریاکار و مانند اینها است.
و از (و الفعل) انجام آن چه را که بسته به دین و دنیا است شامل می شود. اما آنچه متعلق به دین است چنان نست که مثلاً گفته شود فانی تارک نماز یا شارب الخمر یا زناکار و مثل اینها است.
و اما آنچه متعلق به دنیا است مثل اینکه گفته شود: فلانی کم ادب ، پرگو و در خوردن و خوابیدن و پوشیدن اسراف می کند.
و از (و المعالمه) چنان که گفته شود فلانی معامله ربوی می نماید یا در وزن کم می دهد و غیر ذلک.
( و اشباهه) مثل ذکر عیب در نسب، چنان که گفته شود: پدر فلانی فاسق یا خسیس است یا خود او شخص فرو مایه و بدگوهریست.
خلاصه غیبت آن است که در غیاب برادر و دربارۀ او مطالبی ایراد کنی که وی نمی پسندد و از روی عیب جوئی چیزهائی بگوئی که در عرف نقص شمرده می شود و به قید (بقصد الانتقاص) آن عیبی که برای طبیب گفته می شود، به قصد علاج یا برای سلطان به قصد طلب ترحم یا برای حاکم به قصد رفع ظلم یا غیر اینها از مواردی که در آن قصد بد گوئی و عیب جوئی نمی باشد خارج می گردد و برخی دیگر تعریف را به وصف (کونه بحیث یعد نقصاناً فی العرف) مقید کرده اند.
یعنی اگر در عرف نقص شمرده نشود مانند عیب هائی که میان مردم شایع است هر چند مخفی باشد از نوع غیبت حرام به شمار نمی آید و این سخن مورد نظر است.
چون در کتاب (کشف الربیعه) از نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) روایت شده است که فرمودند: ( هل تدرون ما الغیبه، فقالوا الله و رسوله اعلم، قال (صلی الله علیه وآله) ذکرک اخاک بما یکره قیل ارایت ان کان فی اخی ما اقول، قال (صلی الله علیه و آله)ان کان فیه ما تقول فقد اغتبته و ان لم یکن فیه فقد بهته) (5)
و نیز در کافی از داوود بن سرحان روایت شده که گفت: از حضرت صادق (علیه السلام) راجع به غیبت سئوال نمودم: فرمودند: ( هو ان تقول لاخیک فی دینه ما لم یفعل ، و تبث ( و تثبت خ ل ) علیه امراً قد ستره الله علیه، لم یقم علیه فیه حد) (6)
پس اطلاق این دو روایت دلیل بر این است که فرض اخیر یعنی هر چند در عرف عیب نباشد نیز تداخل در نوع غیبت حرام است فتامل.
اما سخن در بزرگی گناه غیبت و این که بزرگ مهالک است و دلیل بر آن قرآن کریم و کلام خدای تعالی است در سوره حجرات: « یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیراً من الظن ان بعض الظن اثم و لا تجسسوا و لا یغتب بعضکم ایحب احدکم ان یاکل لحماً اخیه میتاً) (7) فکرهتموه و اتقوالله ان الله تواب الرحیم).
و از سنت روایتی است در بحار از جابر و ابی سعید خدری که گفته اند: نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: ( ایاکم و الغیبه فان الغیبه اشد من الزنا انالرجل قد یزنی و یتوب فیتوب الله علیه و ان صاحب الغیبه لا یغفر له حتی له صاحبه) (8)
و در کافی روایتی است از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمودند: ( من قال فی مومن ما راته عیناه و سمعته اذناه فهو من الذین قال الله عزوجل: ( ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فی الذین آمنوا لهم عذاب الیم) (9)
و در بحار از (امالی) صدوق (قدس سره) از امیرالمومنین (علیه السلام) روایت نموده که فرمودند: ( اجتنب الغیبه فانها ادام کلاب النار ثم قال یا نوف کذب من زعم انه ولد من حلال و هو تاکل لحوم الناس بالغیبه) الی غیر ذلک از اخبار بسیار که اگر نگوئیم از جهت لفظ از حیث معنا متواترند وبر حرمت و زیادتی گناه غیبت دلالت می کنند.
و جمیع مسلمین نیز بر حرمت آن و این که غیبت از معاصی و مهالک است اتفاق دارند. و همچنین عقلاء فاعل غیبت را نکوهش نموده اند پس تردیدی نسیت که غیبت از گناهان کبیره است. چنان که شیخ انصاری (قدس سره) در مکاسب در مبحث غیبت چنین گفته است: ( ظاهر این اخبار همان طور که جماعتی گفته اند این است که غیبت از گناهان کبیره است بلکه شدیدتر از بعض کبائر هم به نظر می رسد ولی بسیاری از اخبار خیانت را از کبائر شمرده اند و ارجاع غیبت به آن ممکن است زیرا چه خیانتی بزرگتر از جویدن گوشت برادر خود در حالی که او ناآگاه و بی خبر باشد.
در هر صورت آن چه را که از بعض معاصرین خود شنیده ایم (شیخ انصاری) که در شمردن غیبت از کبائر تردید می کنند به گمان من بی مورد است. انتهای مقصود از کلام او.
و علت این که در اخبار غیبت را بزرگتر از دیگرگناهان و حتی شدیدتر از زناقرار داده اند چنان که در ضمن حدیث نبوی مذکور ملاحظه شد چند وجه محتمل است:
اول: به خاطر فرمایش حضرت (صلی الله علیه و آله) در ذیل همان حدیث : ( ان الرجل قد یزنی و یتوب فیتوب الله علیه و ان صاحب غیبه لا یغفر له حتی یغفر له صاحبه)
دوم: این که غیبت موجب بسیاری از مفاسد است که با غرض شارع که اتحاد مردم و یاری یکدیگر را بنمایند بین آنها عداوت و دشمنی ایجاد می گردد و امور آنها مختل می ماند. چنان که شهید ثانی (قدس سره) در کتاب خود به نام کشف الربیبه در احکام غیبت چنین آورده است: بدان که عامل اساسی برای شدت عمل و سختگیری در امر غیبت و قرار دادن آن را بزرگتر از گناهان کبیره مشتمل بودن آن است بر مفاسد کلیه ای که با منظور خدای تعالی منافات دارد؛ به خلاف باقی معاصی که مستلزم مفاسد جزئی است به این بیان که مقصود مهم شارع ، اجتماع نفوس است بر یک اراده و یک طریق در جاده اوامر و نواهی که البته جز با کمک و همکاری تمام افراد ممکن نیست و نیز موقوف است بر اجتماع قصد آنها و صاف بودن باطن آنها واتحاد آنها بر الفت و محبت به طوری که در اطاعت خدا به منزلۀ یک شخص باشند و این جز به پاک سازی دل از کینه و احقاد و حسد و مانند آنها شکل نمی گیرد و غیبت از طرف هر فردی نسبت به برادر دیگر سبب می شود کینه او را بر انگیزاند که او نیز متقابلاً همین عمل را دربارۀ غیبت کننده انجام دهد و ناچار ضد مقصود شارع خواهد بود و موجب مفاسد کلی می باشد و برای همین است که خدا و رسول آن را نهی کرده اند و در مقابل آن وعده عذاب داده اند و بالله توفیق. پایان سخن آن بزرگوار.
سوم: این که غیبت کاشف از خبائث باطن و اتصاف فاعل آن به صفات نکوهیده است چنان که گفته خواهد شد که از جمله اسبابی که انگیزه غیبت می شود حسد و عجب و مباهات و دیگر صفات ناپسند و مانند اینها است به خلاف بیشتر معاصی دیگر که ناشی از غلبۀ نیروی شهوت یا غضب است که آنها را خدای تعالی در انسان برای مصالح بسیار و مآرب مختلف خلق نموده است پس شاید بزرگی گناه غیبت به جهت آن است که ظاهر کنندۀ خباثتی است که در باطن غیبت کننده پوشیده است نه تنها برای خود غیبت و تهدید و تشدید فاعل آن نیز شاید به خاطر قلع و قمع نمودن ماده و سبب آن است از نفس.
اما کلام در عللی که موجب ارتکاب غیبت می شود در دو وجه واقع می گردد :
اول: دربارۀ علت وجود غیبت است در عموم افراد مردم.
دوم: در خصوص چیزی است که سبب شده است بیشتر کسانی که به علم و دانش شناخته شده و به قدس و فضل مشهورند از غیبت دوری نکنند با وجودی که از بیشتر محرمات مثل شرب خمر و زنا و نظایر اینها احتراز می نمایند و دیده می شود که آنها در محاورات و مجالساتشان به غیبت می پردازند بدون التفات به این که غیبت از محرمات مهلک است.
اما اول: می گوئیم: اسباب انگیزۀ غیبت را ده چیز شمرده اند چنان که در آخر حدیث طویلی که در بحار از (مصباح الشریعه) است از حضرت صادق (علیه السلام) روایت نموده که فرمودند: علت غیبت به ده نوع تقسیم می شود:
1- شفاء غیظ
همکاری و مساعدت با افراد غیبت کننده.
تهمت
 تصدیق خبر به لا کشفه
سوء ظن
حسد بردن
سخریه نمودن و استهزاء
عجب و خود پسندی و خود دوستی
تبرم یا ترحم و دلسوزی برای دیگران
تزین.
پس اگر طالب سلامت هستی به یاد خالق باش نه به یاد مخلوق تا به جای غیبت عبرت گیری و به جای گناه ثواب بری.
و ما (مولف) اجمالاً به تفصیل بعض آنها اشاره می نمائیم و اگر کسی بخواهد بر تفصیل همۀ آنها مطلع شود باید به کتاب کشف الربیبه شهید ثانی (قدس سره) و احیاء العلوم غزالی رجوع نماید.
پس گوئیم مراد از (تهمت) شاید اتهام کسی است که می خواهد علیه کسی شهادت دهد او پیشدستی می نماید و قبایح و اعمال و اخلاق او را می گوید تا شهادتش از اعتبار ساقط گردد.
و از تصدیق خبر به لا کشفه گفتن عیوب مومن است به محض شنیدن کسی بدون کشف از حال گوینده که صادق است یا کاذب؟ و راجع به این عبارت در کشف الربیبه گفتاری است که ملخص آن چنین است: ( مراد از (تصدیق خبر بلا کشفه) بر طرف نمودن عملی است که به وی نسبت دهند و او می خواهد خود را تبرئه نماید پس به ذکر افرادی می پردازد که نظیر آن عمل را مرتکب شده یا در عمل او شریک بوده اند تا برای او عذر و بهانه ای باشد.
و از سوء ظن : تصنع و مباهات است و با عیب نهادن بر دیگران خود را بزرگ نمودن و اثبات فضیلت خویش نسبت به دیگران. پایان ملخص گفتار آن بزرگوار.
و البته اشکال سخن او پوشیده نیست چون هیچ یک از این دو عبارت دلالت بر چنین معنائی ندارد و ممکن است مراد این باشد که سوء ظن به مومن سبب گفتن عیوب وی می گردد.
و مقصود از (عجب) خود دوستی و حقیر شمردن دیگران و استهزاء آنها است.
و مراد از تبرم تاکید و تثبیت استهزاء دیگران است و توهین به آنها و شهید در کشف الربیبه گفته است: نهم (تبرم) است و ماخذ آن بسیار دقیق می باشد و چه بسا از بزرگان و خواصی که از لغزش زبان محفوظند و در آن واقع می گردند به این صورت که برای شخصی که گرفتار پیش آمدی شده است دلسوزی می کنند و می گویند بی چاره فانی کار او و آنچه بدان مبتلی شده است مرا نگران نموده. و سبب نگرانی را ذکر می کنند البته آنها در دلسوزی و غمخواری خود صادق هستند ولی این دلسوزی باعث غفلت آنها شده نام شخص گرفتار ر می برند و به زبان می آورند آنچه را که آن شخص رضایت ندارد و به همین سبب مرتکب غیبت می گردند البته غم خواری و مهربانی آنان خیر است ولی آنان را به طور ناخود آگاه به شر می کشاند. در صورتی که رحم و دلسوزی بدون گفتن نام آن که مورد ترحم است و نسبت دادن اورا به آنچه اکراه دارد ممکن است ولی شیطان آنان را بر ذکر نام می تهییج می کند ، تا ثواب شفقت و مهربانی ایشان را باطل سازد.انتها
و اشکال این بیان این است  که این معنی با معنی لغوی تبرم مخالف است زیرا تبرم نقیض تنقض است در مجمع گفته است: ابرام الامر ای احکم و ابرم الحبل اذا احکم فتله و منه القضاء المبرم الی ان قال الابرام فی الاصل فتل الحبل و النقض بالضاد المعجمه نقیضه).
و این معنا مخالف ترحم و دل سوزی است مگر به گونۀ مجاور و در نسخۀ دیگر به جای تبرم ترحم است و اگر ترحم باشد اشکالی که ذکر نمودیم مورد ندارد و لکن نوشتۀ در کشف الربیبه تبرم است.
و مراد از (تزین) فریب خوردن نفس است در غیبت زشت کار فاسد که به خاطر خدا بر او غضب می کند و غضب خود را ظاهر می سازد و نام او را با عمل نکوهیده ای که انجام داده است به زبان می آورد در صورتی که باید غضب خود را در حضور  او ظاهر سازد و او را به نحوی که مقرر شده است از فعل منکر نهی نماید و یا اگر در غیابش می گوید منظورش این باشد که به گوش وی برسد تا مانع از فعل منکر او شود.
اما سخن در علت اجتناب نکردن (از غیبت) بیشتر افرادی که نزد مردم عوام به علم و تقدس شهرت دارند و در این موضوع چند احتمال ممکن است:
1- غفلت و نا آگاهی از حرمت و بزرگی گناه آن.
2- چون عرفا زیان و خللی به مراتب و شئون ریاست و بزرگواری آنها نمی رساند زیرا زشتی و وقاحت غیبت نزد جهال پوشیده است و لذا دیده می شود که بسیاری از گناهان را ترک می نمایند ولی از غیبت نمی گذرند با این که گناه غیبت از آنها شدیدتر است چون غیبت به حق دو کس خلل می رساند حق خدای تعالی و حق مردم بر عکس بیشتر گناهان دیگر که در آنها حق و امر پروردگار سبحان ضایع می گردد و نیز خودداری آنها از مثل شرب خور  زنا و سرقت و مانند اینها آشکارا زشتی این اعمال است در نظر مردم عوام که باعث سقوط و منزلت ایشان نزد آنها می شود.
3- تعدد موجبات غیبت است که باعث زیادتی وقوع آن می گردد به خلاف اکثر معاصی دیگر که برای وقوع آنها بیش از یک علت وجود ندارد ، مثلاً برای زنا یک علت است که آن غلبۀ نیروی شهوت است و نیز شرب خمر و خوردن مال حرام و غیر آنها از دیگر معاصی که ازغلبۀ یکی از قوا برانگیخته می شود بر عکس غیبت که دارای اسباب متعددی است چنان که گفته شد که برای غیبت ده سبب است لبته هیچ کس از همۀ آنها عاری نیست جز اشخاصی که خدا خواسته است از بدی ها و زشتی ها پاک و طاهر باشند و قرآن در شان آنها فرموده است: « انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا».(10)
و معلوم است هر چه یک یا دو سبب عامل وقوع داشته باشد کمتر از امری واقع می شود که برای پیدایش  آن اسباب متعدد و موجبات بسیار وجود دارد.
4- چون احتیاجی به وجود مقدمات ندارد و آسان تر از دیگر معاصی انجام می شود چنان که بیشتر معاصی بر تحصیل مقدمات بستگی دارند و هر کاری چنین باشد یعنی رنج زحمت آن کمتر باشد وقوع آن زیادتر می گردد و از این نظر مشاهده می شود که جمیع معاصی که متعلق به زبان است مانند کذب و سخن چینی و افتراء و بهتان و فحش و لعن و مانند اینها نیز بسیار انجام می گیرد.
5- عادت بر انجام آن و این عادت از شسوع غیبت بین مردم سرچشمه گرفته است قبل از آن که قبح و حرمت آن را بدانند و آن را زشت بشمارند و لذا است که عادت بر نهی از آن جاری نشده است و اگر فردی از آن نهی نماید و آن را منع کند بر شنونده گران می آید و از او تمکین نمی کند(11)
پس علت شیوع غیبت بین مردم این اسباب پنج گانه است که دو سبب اول آن به اشخاصی اختصاص دارد که نزد مردم عوام به علم و تقدیس مشهورند و بقیه آنها بین سایر افراد مشترک است پس شهید ثانی که به دو سبب منحصر نموده آنجا که در کتاب کشف الربیبه گفته است: و علت ورود آنها در غیبت بدون معاصی دیگر یا غفلت از حرمت و کیفری است که دربارۀ آن وارد شده  و مناقشاتی که در آیات و اخبار می نمایند.
و یا برای آن است که نظیر این گناهان عرافاً به مرتبت و منزلت و ریاستشان زیانی نمی رساند تا آخر بیان او (رحمه الله علیه) اگر چه مخصوص طائفۀ خاصی است نه عموم مردم همان طور که از ابتدای کلامش استفاده می شود ولی گمان می کنم بی مورد است.
چون دانسته شد که دو سبب اول مختص به آنها و سایر اسباب مشترک است بین آنها و دیگر مردم فتامل.(12)
اما مواردی که استثنائاً جایز است:
در کشف الربیه گفته است: بدان که شرع تنها مواردی گفتن بدی کسی را جایز دانسته که غرض صحیحی در کار است وراه رسیدن به آن جز بدین وسیله ممکن نیست چون رسیدن به آن منظور گناه غیبت را بی اثر می نماید و این جواز را تا ده مورد به شمار آورده اند.
اول: تظلم زیرا کسی که قاضی را به ظلم و خیانت و گرفتن رشوه نسبت دهد غیبت نموده و گناه کار است ولی مظلوم حق حق دارد نزد کسی که امید می رود ظلم را از او بر طرف نماید از قاضی اظهار تظلم کند. چون استیفای حق او جز بدین وسیله ممکن نیست هم چنان که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: ( لصاحب الحق مقال) و (مطل الغنیی ظلم) و ( مطل الواجد یحل عرضه و عقوبته) پایان کلام شهید ثانی (قدس سره) مولف: از ظاهر اطلاق ادله مانند فرمایش حق تعالی: ( لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم) که بنا بر آن چه تفسیر قمی حکایت شده است امام (علیه السلام) در بیان آن فرموده اند : یعنی خدا دوست ندارد کسی ظلم و بدی فردی را بی پروا بگوید مگر آن که مظلوم واقع شده است.
و مانند آنچه در بحار از تفسیر عیاشی نقل شده که حضرت صادق (علیه السلام) در بیان آیه مذکور فرمودند: (من اضاف قوماً فاساء ضیافتهم فهو ممن ظلم فلا جناح علیهم فیما قالوا فیه) (13)
و نیز ابوالجارود روایت نموده که آن حضرت فرمودند: الجهر بالسوء من القول ان یذکر الرجل بما فیه)
و نیز حکایت شده که در مجمع روایتی است : ( ان الضیف ینزل بالرجل فلا یحسن ضیافته فلا جناح علیه فی ان یذکر سوء ما فعله) (14)
غیبت ظالم در مورد ظلمی که انجام داده است مطلقاً جابز است خواه نزد کسی باشد که امید استیفاء حق خود را از او دارد یا ندارد.
و موید این ادعا بیان شیخ علامۀ انصاری (قدس سره) است در متاجر که گفته است: منع نمودن ظلم از اظهار تظلم که نوعی تشفی و تسکین است مشکلی است بزرگ علاوه بر آن که در تشریع جواز آن احتمال منع از ظلم وجود دارد و مصلحتی است خالی از فساد بنا بر این جواز آن ثابت است زیرا احکام تابع مصلحت می باشند و آن چه در عدم لزوم احترام پیشوای ستمکار گفته شد این مطلب را تائید می نماید بنا بر این که عدم لزوم احترام او به مناسبت بیداد گری باشد نه به جهت تظاهر وی چون در مقابل متظاهر به فسق ذکر شده است. پایان مقصود از کلام او که زیاد باد علو مقامش.
لکن او (قدس سره) در آخر همین مسئله از این قول برگشته و گفته است: با تمام این اوصاف احوط آن است که این مورد از موارد ده گانه به شمار آید که جایز غیبت شده است زیرا غرض صحیح اقوی است مصلحت احترام غیبت شده.