حدیث پنجم و بالسند المتصل الی الشیخ الجلیل محمد بن یعقوب الکلینی (قده) عن محمد عن ابن عیسی عن الحسین عن القاسم بن محمد عن علی عن ابی بصیر قال جاء رجل الی ابی جعفر (علیه السلام) ،فقال له اخبرنی عن ربک متی کان فقال (علیه السلام) ویلک انما یقال لشیء لم یکن متی کان « ان ربی تبارک و تعالی کان و لم یزل حیاً بلا کیف و لک یکن له کان و لا کان لکون کون کیف و لا کان له این و لا کان فی شیء و لا کان علی شیء و لا ابتدع لمکانه مکاناً و لا قوی بعد ما کون (1) الاشیاء و لا کان ضعیفاً قبل ان یکون (2) شیئاً و لا کان مستوحشاً قبل ان یبتدع شیئاً و لا یشبه شیئاً مذکوراً ، و لا کان خلواً من الملک قبل انشائه؛ و لا یکون منه خلواً بعد ذهابه؛ لم یزل حیاً بلا حیوه و ملکاً قادراً قبل ان ینشیء شیئاً ، و ملکاً جباراً بعد انشائه للکون ،فلیس لکونه کیف ، و لا له این ، و لا له حد و لا یعرف بشیئی یشبهه و لا یهرم لطول البقاء ، و لا یصعق لشیء ، بل لخوفه تصعق الاشیاء کلها، کان حیاً بلا حیوه حادثه ، و لا کون موصوف ، و لا کیف محدود و لا این موقوف علیه ، و لا مکان جاور شیئاً ، بل حی یعرف و ملک و لم یزل له القدره و ملک انشاء ماشاء حین شاء بمشیته ، لا یحد و لا یبغض و لا یفنی ، کان اولا بلا کیف و یکون آخراً بلا این و کل شیء هالک الا وجهه ؛ له الخلق و الامر تبارک الله رب العالمین ، ویلک ایها السائل ، ان ربی لا تغشاه الاوهام ، و لا تنزل به الشبهات ، و لا یجار من شیء ، و لا یجاوره شیء و لا تنزل به الاحداث و لا یسئل عن شیء و لا یندم علی شیء و لا تاخذه سنه و لا نوم ، له ما فی السموات و ما فی الارض و مابینهما و ما تحت الثری». ترجمه: به سند متصل به شیخ جلیل محمد بن یعقوب کلینی (قده) روایت می نمایم (مولف) که مردی آمد خدمت حضرت باقر (علیه السلام) و عرض کرد: پروردگار شما از چه زمانی بوده است؟ حضرت فرمودند: زنهار که این سئوال درمورد اشیاء حادث جایز است، پروردگار من تبارک و تعالی همیشه بوده و زنده است بدون کیفیت و برای هستی او زمانی تصور نمی شود و بودنش را چگونه بودن نباشد و مکانی ندارد و در چیزی نیست و بر روی چیزی قرار نگرفته و برای خود مکانی پدید نیاورده ، از ایجاد اشیاء نیرومند نگردیده ، و قبل از وجود آنها ضعیف و متوحش نبوده و شباهتی به امور ذهنی و لفظی ندارد ، و قبل از ایجاد عالم خالی از سلطنت نبوده و بعد از تباهی عالم نیز خالی از پادشاه نخواهد بود. حیات او ازلی است ، پادشاهی است قادر و با عظمت چه قبل از ایجاد اشیاء و چه بعد از آنها برای او کیفیت و مکان و نهایتی برای وجودش نیست ، به شباهت شناخته نمی شود ، طول بقاء پیرش نمی کند، از چیزی نمی ترسد بلکه تمام چیزها از ترس او قالب تهی کنند. حیاتش حادث نیست و عین ذات او است ذاتش موصوف و محدود و متوقف درمکانی نمی باشد. مکان مجاور چیزی ندارد بلکه زنده ای است شناخته شده و پادشاهی است که همیشه قدرت و پادشاهی دارد آنچه را که بخواهد بمحض خواستن باراده خود ایجاد نماید ، منزه از اجزاء عقلی و خارجی است و فناء در او راه ندارد ، سر آغاز هستی است بدون کیفیت و سرانجام هستی است بدون مکان ، همه چیز نابود است جز ذات مقدس او ، موجودات مجرد و مادی مخلوق اویند (تبارک الله رب العالمین). زنهار ای سائل ، پروردگار من در وهم نگنجد و شک و شبهه بر او راه نیابد چیزی او را سرگردان نکند و همجوار او نشود ، محل نزول حوادث نیست و مورد باز پرس واقع نگردد، پشیمانی برایش رو ندهد ، خواب او را نرباید ، هر چه در آسمانها و زمین و بین آنها و زیر خاک است تحت سلطه او است. «بیان» فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( ولم یکن له کان ) ظاهراً مقصود آنست که وجود خدا زائد بر ذاتش نیست بلکه ذات و وجود او یک حقیقت است. اما بنابر اینکه لفظ (کان) بمعنای زمان فرض شود مراد نفی زمان است از وجود خداوند یعنی او موجود است بدون زمان و ممکن است مراد نفی صفات زائده از ذاتش باشد یعنی صفات او زائد بر ذاتش نیست. فرمایش حضرت (علیه السلام): ( و لا کان لکونه کان) یعنی موجودیت او تعالی وجودی زائد بر اصل تحقق او نباشد ، بلکه او تعالی و تقدس عین تحقق و عین وجود است ، و فرق بین این دو عبارت آنست که مراد از لفظ (کان) در قسمت اول نفی زیادتی وجود است از ذات باری تعالی ، بدین معنا که وجود او همان حقیقت او است. و در عبارت دوم (کان) ی مذکور برای اثبات اینست که خدای تعالی حقیقت وجود و مصداق آنست نه مفهوم آن مشروط بر اینکه لفظ (کیف) منفصل از جملۀ ما قبل خوانده شود و اما بنابر اتصال آن بما قبل ممکن است کلمۀ (کیف) مضاف الیه باشد یعنی کیفیت برای او ثابت نیست و ظاهراً لفظ (کون) بطور کلی زائد است و بنابراین فرض عبارت چنین می شود : ( و لا کان لکونه کیف) چنان که دو توحید صدوق (قدس سره) نیز بدون کلمه (کون) نقل گردیده و گفته شده مراد آنست که برای او کیفیتی نیست و خلاصه در این جا احتمالاتی به نظر می رسد: اول: ثبوت لفظ (کون) در حدیث با اتصال لفظ (کیف) به جملۀ ما قبل. دوم: ثبوت آن با اتصال کلمۀ (کیف) از ما قبل. سوم: حذف کلمه (کون) با اتصال لفظ (کیف) به ما قبل. چهارم: حذف آن با انفصال(کیف) از ما قبل. پس این ها چهار احتمال می شود. که بنا بر فرض اول کلمۀ (کیف) مضاف الیه و لفظ کون بمعنی ثبوت است یعنی برای او کیفیتی ثابت نیست و برخی از محققین گفته اند : یعنی وجود او وجودی است منزه از کیفیت انتهاء. و اما بنابر احتمال دوم مراد از لفظ (کون) وجود است یعنی برای وجود او وجودی نیست ، و کلمۀ کیف و ما بعدش مستانفه. و در فرض سوم کلمۀ (کیف) اسم (کان) است یعنی برای او کیفیتی نیست و چگونگی مفهوم ندارد. و احتمال چهارم مانند دوم است یعنی کلمۀ (کیف) و ما بعدش جملۀ مستانفه و معنا چنان است که وجود او زائد بر ذاتش نیست بلکه او عین وجود و عین حقیقت است. حاصل اینکه بنابر اتصال (کیف) بما قبل و عدم حذف کلمۀ (کون) جملۀ (لکونه) بمعنای ثبوت است و بنابر حذف آن (لکونه) مطلقاً بمعنی وجود می باشد و احتمال اخیر بعید می نماید. (فتدبر جیّداً). فرمایش او (علیه السلام): ( کیف و لا کان له تعالی این) یعنی اگر برای حق تعالی ماهیت و وجودی زائد بر ذاتش باشد مستلزم آنست که داخل در ممکنات مادی گردد که دارای مکان هستند چون ترکیب از لوازم امکان است و ممکن محتاج مکان (این ) می باشد. اما این تعبیر بنابر انفصال (کیف) است از جمله ما قبل چنان که گذشت. ولی اگر متصل به ما قبل فرض شود مانند احتمال ما مراد او (علیه السلام) آنست که برای او تعالی زمانی نیست کما این که مکانی هم ندارد زیرا زمان و مکان در وجود مستلزم یکدیگرند و هر چه دارای زمان است محتاج مکان نیز می باشد. فتامل. فرمایش او (علیه السلام) : « و لا ابتدع لمکانه مکان» یعنی برای جایگزینی خود مکانی پدید نیاورده. فرمایش او (علیه السلام): « و لا کان خلواً من الملک قبل انشائه و لا یکون منه خلواً بعد ذهابه» بر این عبارت نیز احتمالاتی مترتب است: 1- مراد ( بعدم الخلو قبل انشائه و بعد ذهابه) آنست که اجزاء ملک یعنی ممکنات قبل از ایجاد و بعد از فناء شان نزد باری تعالی بوجود علمی موجود بوده و علم او نسبت به آنها در حالت وجود و عدم یکسان است و تغییر نمی یابد . اما این معنا بعید به نظر می رسد چون ظاهراً مقصود خالی نبودن او از وجود خارجی موجودات است نه فقط از وجود علمی آنها. 2- اینکه مراد (بعدم الخلو عنها) عدم خلو حق تعالی از وجود خارجیه ای باشد که به یکی از دو وجه زیر تصور می شود: یکی خالی نبودن او از حقایق و کمالات وجود عینی آنها ،چون در محل خود مقرر است. « بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشیء منها » و « العله حد تام للمعلول » بدین معنا که علت کاشف تام و شارح کامل است برای معلول چون علت در بردارندۀ وجود و کمالات معلول است بنحو کامل ، پس ذات باری تعالی با بساطت و وحدتش تمام اشیاء است بحسب وجود و فعلیات نه حدود و نقائص آن ها و همین جهت است که منشاء علم او می شود بموجودات قبل از ایجاد و بعد از فناء و در حال وجود آنها ، بنابر این اشیاء آسمان و زمین از حقیقت بسیطۀ او خالی نخواهند بود ، چنان که در حدیث است: ( داخل فی الاشیاء لا کدخول شیء فی شیء و خارج عن الاشیاء لا کخروج شیء عن شیء). دیگر آن که مرد ( بعدم خلوه تعالی عنه قبل انشائه و بعد ذهابه) این است که اجزاء ملک یعنی موجودات ملک یعنی موجودات ممکنه حاضرند نزد او بعلم حضوری یعنی بوجود و عینیت نه بصورت و شبح و آن اجزاء اگر چه در حد ذات خود متغیر و متجددند برای آنها دو نسبت است نسبتی بذات خود و نسبتی به آفریدگار. از نظر نسبت به ذات خود حادث و متغیرند یعنی مسبوق به عدم هستند و همچنین است نسبت آنها بیکدیگر و اما نسبت به باری تعالی ثابت و غیر متغیر می باشد. محدث کاشانی این قسمت از این حدیث را بر معنای اخیر حمل نموده و بهتر است در بیان آن به گفتار او (قده) اکتفاء شود ، او در وافی گفته است : ( و لا کان خلواً من الملک قبل انشائنه و لا یکون منه خلواً بعد ذهابه) تحقیق این موضوع چنان است که اگر چه مخلوقات به نفس خود در ازل موجود نبوده و نیز نسبت بیکدیگر وجودی نداشته اند بطوری که ازل ظرف وجود آنها باشد ، ولی در ازل نزد خدای سبحان بوجود جمعی وحدانی غیر متغیر موجود بوده اند بدین معنا که وجود حادث لا یزالی آنها بشخصه در ازل برای خدای سبحان ثابت بوده است همچنان که موجودات ذهنی اگر مقید به ذهن گردند متصف به وجود خارجی خواهند شد و بدون این قید فقط در ذهن موجود می باشند زیرا مفهوم ازل : قدیم ، حادث ، کل زمان و زمانیات و آنچه را واقع در زمان و خارج از زمان است شامل می گردد و مانند زمان نیست که اجزائش محصور و محدود و لحظاتش از هم پوشیده و بر یک دیگر مقدم و موخر باشد چون محدودیت و حد و حصر و غیبت از خواص زمان و مکان و متعلقات آنها است ، و ازل در لغت یعنی بدون اول البته بین خدای سبحان و عالم امکان بُعد (فاصله ای) مفروض نیست زیرا اگر چنین بعدی موجود بود باید از اجزاء عالم شمرده شود و الا تصورش از محالات بود و نیز نسبتی بعالم از حیث زمان به قبلیت و بعدیت و معیت پیدا نمی کرد چون زمان از وجود حق و ابتداء عالم منتفی است پس سئوال (به متی) از عالم ساقط است هم چنان که از وجود حق تعالی وجود بحت و خالصی است غیر مسبوق به عدم قبلی ، و وجود عالم مسبوق به عدم وجود خود است ، بنابراین عالم حادث است ولی در غیر زمان و البته فهم چنین مطلبی برای اکثر دشوار می نماید زیرا به تصور آنها از زمان است که بر سائر اجزائش مقدم گردیده هر چند آن را به اسم زمان نمی نامند ولی معنای زمان را در مفهوم ازل ثابت می دانند و گمان می کنند که فقط خدای سبحان در آن موجود بوده است و بعد شروع به ایجاد نموده و اشیاء را یکی پس از دیگری در اجزاء دیگر آن پدید آورده و اینها توهمی است باطل و امری است محال ، و محققاً حق تعالی منزه از زمان و مکان است ، و آنچه در آن ها و با آنها مقدم بر آنها می باشد و تحقیق این مقام مقتضی گسترش کلام و گشایش فصلی تازه از علوم مکنون است که اندیشه های مشوب با اوهام استعداد فهم آنها را ندارد و ما برای اشخاصی که اهلیت دارند مختصراً اشاره ای می نمائیم امید است که خدای عزوجل از نظر کوته فکران و جدال کنندگان به باطل محفوظ نگاه دارد تا اینکه حق آشکار گردد ان شاء الله. پس گوئیم باید دانسته شود که محال است ذات خدای سبحان نسبت به مخلوقات به سبب معیت و عدم معیت اخلاقی پیدا نماید و گر نه ذات او نسبت به بعض موجودات بالفعل و نسبت به بعض دیگر بالقوه خواهد بود و در نتیجه لازم می شود که ذات خداوندی از دو جهت (قوه و فعل) ترکیب یابد و صفاتش به حسب دگر گونی های امور پیاپی و توالی حوادث تغییر پیدا کند و او برتر از این اندیشه هاست. بلکه نسبت ذاتی که از هر جهت فعلیت صرف و بی نیازی محض است با جمیع موجودات و لو از حوادث زمانیه باشد نسبتی است واحد و معیت قیومیه ای است ثابت غیر زمانی و غیر قابل تغییر و تمامی موجودات در هر زمان و مکانی که باشند به قدر استعداد خود به غناء پروردگار بی نیاز می باشند و نیاز و فقدان و نواقص آنها نسبت به ذات خود آنها است، و در ذات پروردگار جهت ما بالقوه وامکان راه ندارد پس مکان و مکانیات تماماً نسبت به ذات او مانند محدودۀ واحدی هستند از نظر معیت با او ( و السموات مطویات بیمینه) (3) و زمان و زمانیات از ازل تا ابد مانند لحظه ای است واحد ( جف القلم بما هو کائن) هیچ موجودی نیست مگر این که قبلاً وجود داشته است ، و بطور کلی موجودات از مشهودات و مغنیات به اعتبار فیضان وجود از باری تعالی مانند موجود واحدی می باشند ( ما خلقکم و لا بعثکم الا کنفس واحده) و تقدم و تاخر و تجدد و تغییر و حضور و غیاب در همۀ مخلوقات از جهت مقایسۀ آنها با یکدیگر است که در نظر محصوران در پیچ و خم زمان و بندیان زندان مکان صورت می پذیرد و افهام قاصر را مشمئز می گرداند و اندیشه ها را به شگفتی وا می دارد. اما فرمودۀ خدای عزوجل: « کل یوم هو فی شأن» چنان که اهل علم گفته اند شئونی است که ظاهر می گرداند نه اینکه ابتداء خلق شود و شاید کسی که بعضی از این معانی را درک نکرده است مضطرب شود و از روی اعتراض بگوید: چگونه وجود حادث در ازل موجود بوده است ؟ یا چگونه موجوداتی که ذاتاً متغیرند نزد پروردگار ثابت می باشند؟ یا چگونه امر متکثر متفرق مانند یک امر واحد است؟ یا چطور ممکن است امر ممتد (یعنی زمان ) در غیر ممتد (یعنی بدون زمان) واقع گردد با اینکه تباین و تقابل آنها ظاهر است. پس ما به مثال حسی این استبعاد را رفع نموده مطلب را روشن می گردانیم چون معلوم است این معترض هنوز از درجه حس و محسوس تجاوز ننموده است. پس امری ممتد مانند ریسمان یا چوبی مختلف الاجزاء در رنگ را گرفته و از مقابل مورچه یا مانند آن حیواناتی که بجهت عدم وسعت چشم قادر نیست به جمیع اجزاء آن امتداد احاطه یابد می گذرانیم ، پس این الوان مختلف تدریجاً در حضور او جلوه نموده یکی پس از دیگری در نظرش ظاهر می گردد در صورتی که برای ظاهر کننده تمامی آنها یک دفعه و در یک لحظه بطور مساوی حاضر است و او به لحاظ قدرت احاطه و وسعت نظر همۀ آنها را به یک دید می نگرد ، «و فوق کل ذی علم علیم» انتهای کلام او ، بلند باد مقامش. و قسم می خورم که این گفتاری است متین و سزاوار است به قلم نوریه به صفحات صورت حوری نوشته شود . ولی از دو جهت به او اشکال می شود. اول آنکه فرق است بین شیء که اجزائش مجتمع در وجود باشد ، چون اشیاء قارّالذات و شیء که مجتمع نیست چون امور غیر فارّ الذات و مثال دوم مانند زمان و حرکت است و مثال اول زمانیات و مکان است و مثال مورچه از قبیل وجه اول است زیرا عدم ادراک مورچه از جهت عدم احاطۀ آن بجمیع خطوط است با وجود این که آنها مجتمع در وجود می باشند ، نه از جهت عدم اجتماع آن خطوط در وجود. دوم این که امور غیر قار الذات یعنی متجدد و متکثر چگونه ممکن است نزد پروردگار ثابت باشند؟ و دفع این دو اشکال به آن است که تنظیر و تشبیه از جهتی ما را نزدیک بمقصود و از جهاتی دور می نماید و مثال مورچه باعتبار احاطۀ حق تعالی است بجمیع ممکنات و عدم احاطۀ غیر او به آنها. پس همانطور که برای مورچه احاطۀ به تمام اجزاء و الوان به جهت تنگی چشم در یک لحظه ممکن نیست همچنین موجود زمانی که وجودش مقید به زمان است احاطۀ به تمام زمان و زمانیات برایش امکان پذیر نخواهد وبد ، زیرا وجود او در پاره ای از زمان محصور است و تجردش از زمان ممکن نیست که قادر به احاطۀ تمام زمان ها باشد ، به خلاف کسی که مجرد از زمان و مکان است تا چه رسد که خالق آنها باشد ، پس خدای تعالی چون خالق زمان و زمانیات و مکان و مکانیات است خالی بودنش از آنها هرگز ممکن نیست و گر نه استکمالش به آنها لازم می آید ، و اگر خالی بودنش از آنها فرض شود و لو در لحظه ای از زمان باشد ناقص خواهد بود و محتاج مکمل است که او را تکمیل نمایند ( تعالی عن ذلک علئاً کبیرا) پس چگونه غنیِ بالذات است؟ اما اشکال باین که چگونه اجتماع امور متکثر و متفرق نزد او ممکن باشد استبعاد محض و قیاس حاضر به غایب است. چون دلیل بر امتناعش وجود ندارد ، و نظیرش نیز در خودمان دیده می شود مانند کلام که امری است تدریجی الحصول و غیر قارالذات که اجزائش مجتمع در خارج نیستند ولی با وجود کثرت کلمات و عدم اجتماع آنها در خارج یک دفعه در ذهن مجتمع و مموجودند که اگر چنین نبود البته دلالت بر معنا نمی کرد ، زیرا شک نیست در اینکه مجموع آنها بالاتفاق و با هم مفید معنا می باشند ، نه یک یک از اجزاء کلام، و اگر جمیع اجزاء نزد شنونده حاضر نباشد معنای منظور عاید او نمی گردد پس هم چنان که کلمات با وجود کثرت اجزاء و عدم اجتماعشان در خارج در ذهن مجموعاً حاضر می باشند همچنین موجودات ممکنه نیز با کثرتی که دارند و عدم امکان اجتماعشان در زمان حتی با خود زمان نیز نزد پروردگار مجتمع و موجودند ، بلکه بوسیلۀ این اجتماع موجود شده و بسبب آن وحدت یافته اند زیرا شیء متکثر در ذات تا وحدت نیابد هر چند باعتبار غیر خود باشد موجود نمی گردد و فهم این مطلب جداً دشوار است ودر اینجا مقام توضیح بیشتری نیست. (فتدبر جیداً). فرمایش او (علیه السلام): (بلا حیوه) یعنی او زنده است ولی حیاتش زائد بر ذاتش نیست. فرمایش او (علیه السلام): ( ملکاً قادراً قبل ان ینشیء شیئاً) یعنی ذات خداوندگاری بر تمام اشیاء اقتدار و تسلط دارد خواه قبل از ایجاد و خواه بعد از فناء آنها و صاحب آن چنان قدرتی است که هر چه را بخواهد ایجاد می کند و هر چه را نخواهد تا ابد در عدم باقی می گذارد. فرمایش او (علیه السلام) : ( و لا یصعق لشیء) یعنی بخاطر چیزی به فغان نیاید و بی هوشی به او راه ندارد. فرمایش او (علیه السلام) :( بل لخوفه تصعق الاشیاء کلها) یعنی همۀ اشیاء از خوف او در فزع و زاری هستند و لو تکویناً یا در آخرت یا این که همۀ اشیاء نزد تجلی و ظهور قدرت او هلاک و نابودند تا اشکال به اینکه کفار و اکثر مردم به لحاظ عدم معرفتشان ازاو نمی ترسند و فزعی نمی کنند لازم نیاید. فرمایش او (علیه السلام): ( کل شیء هالک الا وجهه) یعنی ذات او بنا بر این مرجع ضمیر (وجهه) خدای تعالی باشد یعنی همه اشیاء فانی اند جز ذات او اما اگر ضمیرراجع به (شیء)؟ باشد چنان که ظاهر تر بنظر می رسد یعنی اشیاء فانی اند مگر از آن جهت که مستند و مربوط به پروردگارند. و الله اعلم. ....................................... (1و2)- بتشدید واو (3)- روز قیامت آسمانها در هم پیچیده می شوند و در طرف راست عرش قرار می گیرند.(ه)
|