حدیث سیزدهم و بالسند المتصل الی العلامه المجلسی (قدس سره) قال فی البحار وجدت بخط شیخنا البهائی (قدس الله روحه) ما هذا لفظه: قال الشیخ شمس الدین محمد بن مکی نقلت من خط الشیخ احمد الفراهانی (ره) عن عنوان البصری و کان شیخاً کبیراً قد اتی علیه اربع و تسعون سنه ، قال کنت اختلف الی مالک بن انس سنین فلما قدم جعفر الصادق (علیه السلام) المدینه اختلفت الیه و احببت ان آخذ عنه کما اخذت عن مالک فقال (علیه السلام) لی یوماً انی رجل مطلوب و مع ذلک لی اوراد فی کل ساعه من آناء اللیل و النهار ،فلا تشغلنی عن وردی و خذ عن مالک و اختلف الیه کما کنت تختلف الیه ، فاغتممت من ذلک ، فخرجت من عنده ، و قلن فی نفسی لو تفرس فی خیراً لما زجرنی عن الاختلاف الیه و الاخذ عنه ، فدخلت مسجد الرسول (صلی الله علیه و آله) و سملت علیه ثم رجعت من الغد الی الروضه و صلیت فیها رکعتین و قلت اسئلک یا الله یا الله ان تعطف علی قلب جعفر (علیه السلام) و ترزقنی من علمه ما اهتدی به الی صراطتک المستقیم ، و رجعت الی داری مغتماً و لم اختلف الی مالک بن انس لما اشرب قلبی من حب جعفر علیه السلام ، فما خرجت من داری الی الصلوه المکتوبه حتی عیل صبری ، فلما ضاق صدری تنعلت و تردّیت و قصدت جعفراً (علیه السلام) و کان بعد ما صلیت العصر ،فلما حضرت باب داره استأذنت علیه ، فخرج خادم له ، فقال ما حاجتک ، فقلت: السلام علی الشریف ، فقال هو قائم فی مصلاه ، فجلست بحذاء ( فی حذاء خ ل) بابه ، فما لبثت الا یسیراً اذا خرج خادم و قال ادخل علی برکه الله فدخلت و سلمت علیه ، فرد السلام و قال اجلس غفر الله لک، فجلست فاطرق ملیاً ثم رفع راسه و قال ابومن ، قلت ابو عبدالله قال (علیه السلام) ثبتک الله کنیتک وفقک یا اباعبدالله ، ما مسئلتک ، فقلت فی نفسی لو لم یکن لی من زیارته و التسلیم غیر هذا الدعاء لکان کثیراً، ثم رفع راسه ثم قال ما مسئلتک ، فقلت سئلت الله ان یعطف قلبک علی و یرزقنی من علمک و ارجو ان الله تعالی اجابنی فی الشریف ما سئلته ، فقال یا اباعبدالله لیس العلم بالتعلم ، انما هو نور یقع فی قلب من یرید الله تبارک و تعالی ان یهدیه ، فان اردت العلم فاطلب اولا فی نفسک حقیقه العبودیه و اطلب العلم باستعماله ، و استفهم الله یفهمک ، قلت یا شریف فقال علیه السلام قل یا ابا عبدالله قلت یا ابا عبدالله ما حقیقه العبودیه؟ قال (علیه السلام) ثلاثه اشیاء : ان لا یری العبد لنفسه فیما خوله الله ملکا لان العبید لا یکون لهم ملک یرون المال مال الله یضعونه حیث امرهم الله به ، و لا یدبر العبد لنفسه تدبیراً و جمله اشتغاله فیما امره تعالی به و نهاه عنه ،فاذا لم یر العبد لنفسه فیما خوله الله تعالی ملکاً ، هان علیه الانفاق فیما امره الله تعالی ان ینفق فیه و اذا فوض العبد تدبیر نفسه علی مدبره ، هان علیه مصائب الدنیا ، و اذا اشتغل العبد بما امره الله تعالی و نهاه ، لا یتفرغ منها الی المراء و المباهات مع الناس. فاذا اکرم الله لعبد بهذه الثلاثه ، هان علیه الدنیا و ابلیس و الخلق و لا یطلب الدنیا تکاثراً و تفاخراً و لا یطلب ما عند الناس عزاً و علواً ، و لا یدع ایامه باطلاً فهذا اول درجه التقی. قال الله تبارک و تعالی تلک الدار الآخره نجعلها للذین لا یریدون علواً فی الارض و لا فساداً و العاقبه للمتقین. قلت یا ابا عبدالله اوصنی ، قال (علیه السلام) اوصیک بتسعه اشیاء فانها وصیتی لمریدی الطریق الی الله تعالی ، و الله اسئل ان یوفقک لاستعماله ، ثلاثه منها فی ریاضه النفس و ثلاثه منها فی الحلم و ثلاثه فی العلم ، فاحفظها و ایاک و التهاون بها، قال عنوان ففرغت قلبی له. فقال (علیه السلام) اما اللواتی فی الریاضه. فایاک ان تاکل مالا تشتهیه فانه یورث الحماقه و البله ، و لا تاکل الا عند الجوع ، و اذا اکلت فکل حلالاً وس الله و اذکر حدیث الرسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ، ( ما ملأ ادمی وعاءً شراً من بطنه) فان کان و لابد. فثلث لطعامه و ثلث لشرابه و ثلث لنفسه. و اما اللواتی فی الحلم، فمن قال لک ان قلت واحده سمعت عشراً ، فقل ان قلت عشراً لم تسمع واحده ، و من شتمک فقل له ان کنت صادقاً فیما تقول فاسئل الله ان یغفر لی ، و ان کنت کاذباً فیما تقول فالله اسئل ان یغفر لک ، و من وعدک بالخناء فعبده بالنصیحه و الرعا(1). و اما اللواتی فی العلم ، فاسئل العلماء ما جهلت و ایاک ان تسئلهم تعنتاً و تجربه ، و ایاک ان تعمل برایک شیئاً ، و خذ بالاحتیاط فی جمیع ما تجد الیه سبیلاً ، و اهرب من الفتیا ، هربک من الاسد و لا تجعل رقبتک للناس جسراً ، قم عنی یا ابا عبدالله، فقد نصحت لک ، و لا تفسد علی وردی ،فانی امؤضنین بنفسی و السلام علی من اتبع الهدی. ترجمه: به سند متصل به علامه مجلسی (قدس سره) روایت می کنم که عنوان بصری پیرمردی که نود و چهار سال از سنش گذشته بود ، گفت: سالها بود با مالک بن انس رفت و آمد می کردم. چون امام جعفر صادق (علیه السلام) به مدینه تشریف آوردند ، با آن حضرت مراوده کردم و دوست داشتم از ایشان علم فرا گیرم، چنان که از مالک فرا می گرفتم ، آن حضرت (علیه السلام) روزی به من فرمود: من مردی هستم که مراجعان زیادی دارم و با این وصف در هر لحظه ای از ساعات شب و روز به اورادی مشغولم ، مرا از کار خود باز مدار ، و مانند قبل از مالک استفاده کن و رفت و آمد نما ، من از سخن ایشان غمناک گردیدم و از خدمتشان خارج شده و با خود گفتم: اگر آن حضرت در من نشانۀ خیری مشاهده کرده بود ، مرا از رفت و آمد و کسب فیض از حضرتش منع نمی فرمود، و بعد در مسجد رسول الله (صلی الله علیه و آله) رفتم و سلام عرض کردم و مرتب از فردا در آن روضه مراجعه می کردم و دو رکعت نماز می خواندم و از خداوند می خواستم که قلب آن حضرت را بر من معطوف گرداند و از علم ایشان به اندازه ای که بر صراط مستقیم هدایت شوم مرا روزی فرماید و مغموم بخانه بر می گشتم و چون قلبم آکندۀ به محبت حضرت جعفر (علیه السلام) شده بود ، مالک را بکلی ترک نموده ، بجز برای نماز واجب از منزل خارج نمی شدم تا اینکه صبرم تمام شد و سینه ام به تنگ آمد ، بعد از نماز عصری کفش بر پا و رداء بر دوش قصد منزل حضرت را نمودم و همین که بر در منزل آن حضرت رسیدم ، اجازه خواستم پس خادم از منزل بیرون شد ، پرسید چه حاجتی داری؟ گفتم: سلامی به حضور آقا، گفت: آقا مشغول نماز هستند. پس مقابل در نشستم کمی درنگ نمودم که خادم آمد و اظهار داشت: وارد شو بر برکت الله. سپس وارد شده سلام عرض کردم: پس از جواب سلام فرمودند: بنشین خدا ترا عفو فرماید ، پس نشستم مدتی سر بزیر افکند و بعد سر را بلند نموده فرمود: کنیۀ تو چیست؟ عرض کردم: ابوعبدالله، فرمود: خدا تو را بر کنیه ات ثابت بدارد و موفق باشی. چه سئوالی داری؟ پیش خود گفتم: اگر برای من ثواب زیارت و سلام هم نباشد همین دعای ایشان برای من خیر بسیاری است ، دو مرتبه حضرت سرش را بلند نمود و فرمود: چه سئوالی داری؟ عرض کردم : از خداوند خواسته ام که قلب شما را بر من مهربان گرداند و از علم شما مرا روزی دهد و امیدوارم که خدای تعالی دعای مرا اجابت فرموده باشد. حضرت فرمود: ای اباعبدالله علم بکثرت تعلم نیست ، بلکه نوری است در قلب آنکه خدای تعالی هدایتش را اراده کرده است پیدا می شود ؛ پس اگر خواهان علم هستی باید حقیقت عبودیت را بدست آوری ؛ و علم را از عمل به آن حقیقت کسب نمائی و از خدا طلب فهم کنی او به تو الهام خواهد نمود. عرض کردم: ای آقا! فرمود: (علیه السلام) بگو : ای ابا عبدالله. عرض کردم ای ابا عبدالله حقیقت عبودیت چیست؟ حضرت فرمودند: سه چیز است: اول: اینکه بنده نباید نعمتهای پروردگارش را ملک خود بداند ، زیرا بنده را مالکیت نیست. دوم : مال را مال الله بداند و در هر موضعی که خدا فرموده آن را صرف نماید. سوم: تدبیر امورش را بخدا واگذار نماید و به او توکل داشته باشد و تمام وقت مشغول انجام اوامر و نواهی خدای تعالی باشد ، زیرا اگر کسی بخشش های خداوند را ملک خود نداند بهتر می تواند در مواردی که پروردگار به او فرموده انفاق نماید. و اگر عبد تدبیر کارش را بر مدبرش واگذار نماید ، تحمل مصائب دنیا برایش آسان شود و اگر به انجام امر و نهی پروردگار مشغول گردد ، برای او فرصتی در جدال و مباهات با مردم باقی نخواهد ماند. و چون خداوند این سه فضیلت را به بنده ای کرامت فرماید تحمل دنیا و خلق بر او آسان شود. و ابلیس را بر او دوست نباشد ، و دنیا را برای تفاخر نخواهد و عزت و علو نفسش اجازه ندهد که آنچه در دست مردم است طلب نماید ، و هرگز عمر خویش را به باطل نگذراند ، و این است اول درجۀ تقوی. خدای تبارک و تعالی فرموده است: « تلک الدار الآخره نجعلها للذین لا یریدون علواً فی الارض و لا فساداً و العاقبه للمتقین» .(2) عرض کردم: یا ابا عبدالله مرا نصیحتی فرمائید. حضرت فرمود: تو را به نه چیز توصیه می کنم و آنها نصایح من است برای افرادی که راه خدای تعالی را اراده کرده باشند و از خدای بزرگ موفقیت تو را در پایداری و انجام آنها مسئلت می نمایم. سه امر در ریاضت ، و سه جهت در حلم و سه مورد در علم ، اینها را حفظ نما و از سستی در انجامشان بپرهیز. عنوان می گوید: قلبم را متوجه حضرت کردم ، پس فرمود: اما آنها که راجع بریاضت نفس است ، از خوردن در حال بی اشتهائی خود داری نما که باعث حماقت و بُله خواهد شد، و جز به وقت گرسنگی نباید غذا خورد و هنگام خوردن باید غذای تو حلال باشد و خدا را نام ببری و حدیث رسول الله (صلی الله علیه و آله) را به یاد آور که : ( ماملا آدمی وعاءً شراً من بطنه) و در وقت ضرورت یک ثلث برای طعام و یک ثلث برای آب و ثلث دیگر را برای نفس کشیدن باز گذارد. و اما آنچه در حلم است ، کسی که بتو می گوید اگر یکی بگوئی ده برابر خواهی شنید ، بگو اگر ده تا بگوئی یکی هم نخواهی شنید ، و کسی که تو را ناسزائی بگوید باو بگو : اگر تو در گفتارت راستگو هستی خداوند مرا بیامرزد و اگر دروغ می گوئی خدا تو را بیامرزد و کسی که تو را بجفائی وعده دهد تو او را به نصیحت و مراعات وعده نما. اما آنهائی که در علم است. آنچه نمی دانی از علماء سئوال کن. و به پرهیز از این که سئوال تو از روی آزمون و استهزاء باشد و دوری کن از این که تنها به رای خود عمل نمائی ، بلکه در جمیع کارها احتیاط را از دست مده و از فتوی دادن به ترس همچنان که از شیر باید ترسید . و گناه مردم را به گردن مگیر. ای ابا عبدالله تو ا نصیحت کردم از نزد من برخیز و ورد مرا فاسد مکن که من بر نفس خویش بخیلم. ( و السلام علی من اتبع الهدی). «بیان» فرمایش او (علیه السلام): ( لیس العلم) در اینجا مقصود از علم غیر از علوم رسمیه است که در مدارس تحصیل می شود ؛ زیرا آنها اصطلاحات خاصی است که برای تفهیم و تفهم در مقام مباحث علوم رسمیه وضع شده است و علوم مزبور حقیقتاً علم شمرده نمی شود ، بلکه آنها و مقدمات و علل بعیده ای هستند برای حصول علم حقیقی و علت غریبه برای حصول آن عبودیت است که جزء اخیر علت تامه محسوب می شود. چنان که (علیه السلام) فرمود: ( فان اردت العلم فاطلب) چگونه چنین نباشد در صورتی که اغلب دیده می شود که بسیاری از طلاب علوم رسمیه در محاورات و مجادلات ید طولانی دارند ، ولی نوری که در شبهات و ظلمات آنها را هدایت نماید و اوهامشان را بر طرف کند در وجود آنها نیست و نیز استقامت بر طریق مستقیم ندارند ، و تعبیر حضرت از علم به نور شاید اشاره است باین که علم مانند نور حسی ظاهر بذات و ظاهر کننده معلومات است و همچنان که محسوسات به توسط نور حسی ظاهر می شوند بواسطه علم نیز غیر محسوسات از مجهولات شناخته می شود. فرمایش او (علیه السلام): ( اولاً حقیقه العبودیه) یعنی زمانی که بنده به مرتبه ای رسید که بتواند عدم استقلال و موجودیت خود را درک نماید ؛ و نفس خود را وابسته به مبدع و خالق خود بیابد و مداومت نماید تا خلق او گردد نور علم و معرفت در قلبش تابیدن می گیرد و حقیقت اشیاء را باندازۀ استعداد بشری کشف می نماید و نیز به سبب آن براه مستقیم هدایت می شود. فرمایش او (علیه السلام): ( ثلاثه اشیاء ان لا یری العبد الخ) شاید اینها تعبیر مختلفی باشد از معنای عبودیت که یک حقیقنت بیش نیست نه نفس عبودیت و ممکن است اوصاف سه گانه از آثار آن شمرده شود چون کسی که معنای عبودیت در باطنش حاصل گردد بدون شک آثار عبودیت در اعمال و افعالش ظاهر می گردد. فرمایش او (علیه السلام): ( هان علیه الانفاق فیما امره الله) یعنی موافق دستور و رضای پروردگار می باشد نه بمی نفسش ، و البته واضح است که این گونه اعمال از علائم عبودیت است که ( العبد و ما فی یده کان لمولاه ) (3) و در اینجا مقصود از این امر ، امر الزامی (4) تنها نیست ، بلکه اعم از کلیه اعمال می باشد چنان که واضح است. فرمایش او (علیه السلام): ( هان علیه مصائب الدنیا) حصول این مقام برای عبد مرتبط به تحقق یافتن اموری است چند. اول این که در اندیشه تدبیر (دلسوزی) خویشتن نباشد چون این موضوع لازمه معنای عبودیت است ، یعنی اگر به علم حضوری در نفس خود معنای عبودیت را دریافت آثار قدرت و اقتدار خالق را بر نفس خویش درک می کند. چنانکه از توحید صدوق از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده : بعد از آنکه (ابن ابی العوجاء) خدمت آن حضرت عرض کرد: اگر امر چنین است که شما می فرمائید چه مانع داشت که خدا بر خلق ظاهر شود و آنها را به عبادت خود دعوت کند تا اختلاف بین آنها نباشد ، و چرا از بندگان پوشیده است وبرای آنها رسول می فرستد و اگر خود بنفس خود با خلق مباشرت می نمود بهتر به او ایمان می آوردند. حضرت در جوابش فرمود: « وای بر تو چگونه از تو پوشیده است کسی که قدرتش را در جان و روان خویش می یابی ، عدم بودی ، وجودت بخشید ، و بعد از کوچکی بزرگت نمود ، و بعد از ضعیفی نیرویت داد و بعد از صحت مریضی و پس از مریضی صحت بر تو بخشید» . الحدیث. پس ظاهر شد که معرفت خداوند و ایمان به او در وجود عبد زمانی کمال می یابد که در نفس خود ، آثار وجود و قدرت و علم و اراده او را مشاهده نماید. دوم اینکه به یقین بداند مدبر او عالم به جمیع امور او است ، به طوری که در زمین و آسمان مثقال و ذره ای از علم او پوشیده نیست. سوم اینکه خداوند را مدبر قادر به هر چیز و فعال مایشاء بداند و نیز بداند که او نسبت بخلق رئوف و عادل و حکیم است. پس اگر در نفس او چنین عواملی تحقق یابد، تحمل مصائب دنیا برایش آسان خواهد شد و اگر یکی از آنها مختل شود ، حصول مرتبه تفویض برای او میسر نمی گردد ، جز به لقلقۀ زبان و شک نیست که البته حصول چنین اوصافی برای هر کس جداً کمیاب و نادر است و کمند اشخاصی که به آنها دست یابند. فرمایش او (علیه السلام): ( لا یتفرغ منهما الی المراء) یعنی زمانی که معنای عبودیت در نفس انسان حاصل شود مشغول به وظائف خود شده ، مجال اشتغال بغیر برای او باقی نخواهد ماند. فرمایش او(علیه السلام): ( هان علیه الدنیا و ابلیس و الخلق) در این عبارت ممکن است مراد از ابلیس نفس اماره بالسوء باشد که بر انگیزاننده آمال آرزوهاست. پس بنا بر این عبودیت باعث قوت عقل ، و نیروی قوه عاقله می گردد و اگر عقل نیرو گرفت نفس و قوای آن ضعیف خواهند شد. و در نتیجه شخص بدنیا بی اعتناء گشته بجز ملاحظۀ جمال و جلال خداوند آرزوئی ندارد. فرمایش او (علیه السلام): ( فهذا اول درجه التقی) در زبان اخبار و احادیث برای تقوی مراتب سه گانه ای است. 1- دارا بودن ملکه باعث بر انجام طاعات و اوامر الهی ، بمنظور رضا و خوشنودی او نه باشتیاق بهشت که عبادت او عبات مزدوران باشد نه برای خوف از دوزخ که فعل او همانند اعمال بردگان گردد ، و نیز اجتنابش از معاصی برای دوری از خشم پروردگار باشد ، نه حیاء از مخلوق و غیر آنها. 2- داشتن ملکه ای که موجب انجام همه این اعمال باشد ، علاه بر تزکیه نفس به خالی کردن از رذائل و آراستنش به فضائل. 3- دارا بودن ملکۀ باعثه بر آنچه ذکرش در دو مرحلۀ اول گذشت علاوه بر انقطاع کامل از مخلوق و اتصال به حق تعالی و این مرتبه نیز متضمن سه مرتبه است. اول: اقبال به سوی خدای تعالی. دوم: تخلق یافتن به اخلاق الله. سوم: فناء در توحید او تعالی. فرمایش او (علیه السلام): ( فهذا اول درجه التقی) ممکن است اشاره به مرتبۀ اول از مراتب سه گانه ، و شاید هم اشاره به مرتبه اخیر باشد ، نظر بفرموده خداوند در حدیث قدسی که بیانش بعد از این حدیث خواهد آمد. ( و انه یتقرب الی بالنوافل حتی احبه ،فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به) (5) این است کمال منتهای تقوی و غایت کمال انسانی. فرمایش او (علیه السلام): ( فانها وصیتی لمریدی الطریق الی الله تعالی) یعنی کسی که اراده سلوک راه خدا نماید در آغاز امر مراعات این امور نه گانه برای او الزامی است. فرمایش او (علیه السلام): ( فانه یورث الحماقه و البله) این دستور برای آنست که اگر قبل از هضم غذای سابق خوراکی جدید وارد معده شود و معده از اختلاط غذای پخته و نپخته پر گردد و تداخل کنند غذای خام به جهت سنگینیش به غذای پخته فشار می آورد ، و قبل از آنکه شیره و جوهر لطیف آن جذب بدن گردد ، و بدن از آن تغذیه کند دفع می گردد و یک نوع خرفتی و حماقت برای انسان بوجود می آورد ، زیرا هر چه ماده لطیف تر باشد برای قبول علم و حکمت لایق تر است و سبب لطافت قلب اموری است که یکی از آنها لطافت غذای آن است و بدست آوردن علم با خالی بودن معده سهل تر است چنان که حضرت در همین حدیث ذکر فرمود. غزالی در کتاب احیاء العلوم در باب خوردن و فضیلت گرسنگی چنین فرموده: « بدانکه منظور اساسی در جمیع امور و اخلاق حد وسط است. که ( خیر الامور اوسطها) و گرایش به دو طرف آنها نکوهیده است اما افسوس که آن چه ما در فضیلت گرسنگی آورده ایم چه بسا چنین مفهوم می شود که افراط در آن مطلوب است. لکن از اسرار حکمت شریعت است که هر چه را طبع طرف افراطش را جلب نمود و در آن فسادی بنظر می رسد ، جایز است در منع آن مبالغه گردد ، به طوری که مطلوب به نظر جاهل به آن اندازۀ امکان ضد مقتضای طبع جلوه کند ، و عالم آگاه است که مقصود حد وسط آن می باشد و چون مطلوب طبع نهایت بر خورداری از عذا و خوراکیها است سزاوار است. شرع غایت گرسنگی را مدح نماید تا این که انگیزش طبع و منع شرع مقاومت نمایند. و اعتدال حاضر شود زیرا بعید است کسی بتواند طبع را به کلی سرکوب نماید پس لازم است دانسته شود منتهائی برای غایت میل نیست ، زیرا اگر مسرفی در ضدیت طبع اسراف کند در شرع مورد نکوهش واقع خواهد شد. چنان که شرع در ثنای عبادت شب و روزه گرفتن روز مبالغه نموده است ، ولی چون پیغمبر گرامی از حال بعضی افراد که همیشه روزه بودند آگاه شد آنها را نهی فرمود. پس چون آنها را شناختی آگاه باش ، فضیلت برای طبع معتدل آن است که به اندازه ای تناول نماید که سنگینی معده و الم گرسنگی برای او حس نشود ، بلکه شکم را فراموش کند و نباید گرسنگی را بر گزیند زیرا مقصود از خوردن بقاء حیات و قوت در عبادت است و سنگینی معده و الم گرسنگی نیز قلب را بخود مشغول نموده از عبادت باز می دارد. پس مقصود از خوردن باندازه ای است که اثری از سیری و گرسنگی در حال شخص باقی نماند، تا تشبه بملائکه پیدا کند ، زیرا آنها منزه از سنگینی طعام و رنج گرسنگی می باشند و غایت کمال انسان اقتداء به آن هاست که اگر انسان فازغ از رنج سیری و گرسنگی نباشد از حد اعتدال به در خواهد بود ، تا آخر آنچه در این مقام افاده نموده» و به جان خودم قسم که بسیار نیک افاده کرده است. فرمایش او (علیه السلام): ( و اذا کلت فکل حلالاً) این دستور برای آنست که غذای حرام در نفس آثاری شگفت دارد ، از جمله خارج ساختن نفس است از حد اعتدال به سوی انحراف. و راز این فرمان چنان است که حرمت غذا یا ذاتی است یا عرضی. حرام ذاتی یا حیوان است یا اشیاء محرمۀ دیگر. اما حیوان به حکم استقراء یا از جمله حیوانات درنده ای است که خوراک آنها از سباع و وحوش است که البته تاثیر سوء تغذیه از گوشت چنین حیوانی واضح است زیرا نفس از گوشت هر حیوانی که تغذیه نماید ، به صفات و خصوصیات آن حیوان متصف می گردد. و یا از حیواناتی است که در آنها مواد سمیه وجود دارد و تغذیه از آنها باعث امراض جسمانی می گردد و اگر بدن علیل شود در نفس اثر بخشیده و نفس نیز علیل خواهد شد و بالاخره بیماری نفس در آثار مطلوبۀ از آن ظاهر می گردد ، چنان که شایع است (رای العلیل علیل). اما حرام ذاتی که موردش دیگر اشیاء محرمه است ، بدان جهت ممنوع گردیده که برای نفس زیان آور است چنان که شرب خمر ، باعث جنون می گردد. و می دانیم که اگر مواد مضره ای در آن وجود نداشت عقل را زائل نمی نمود هر چند در یک لحظه ای از زمان باشد. پس معلوم شد که حکم شارع بحرمت آنها و عدم جواز اکل و شرب آنها برای زیانهائی است که در ذات آنها نهفته شده و در نظر شارع مکشوف بوده است بطوری که اگر ما قبل از دستور شارع به آنها آگاهی داشتیم بحرمت آن حکم نموده از استعمالشان خودداری می کردیم. اما مورد حرام عرضی یا حیوانی است یا غیر حیوانی ، حیوان ماده مانند حیوان غیر مذّکی و جلال (6) که شاید حکمت حرام بودن حیوان غیر مذکی از جهت آنست که خروج خون معتاد در وقت ذبح در لطافت و طهارت گوشت مدخلیتی دارد ، و حکمت حرمت حیوان جلال نیز واضح است و محتاج به بیان نیست. در هر حال برای غذای پاک مدخلیت کاملی است در تزکیۀ نفس و همچنین است حرمت آنچه بظلم و عدوان از دیگری گرفته شود و شاید حکمتش سوء تاثیر در نفس ا ست. از جهت آنکه خارج از حد اعتدال می باشد و ضررهای دیگر محرمات را نیز بهمین ترتیب می توان قیاس نمود که برای ریاضت نفس ترک نمودن آنها واجب است. فرمایش او (علیه السلام): ( وسم الله تعالی) برای گفتن این کلمه نیز ریاضت نفس مدخلیتی است ، زیرا انسان چون توجه بشیء پیدا کند به قدر توجهش نسبت به آن چیز از خدای تعالی دور می گردد. و سزاوار نیست که انسان در هیچ حال پروردگارش را فراموش نماید این است امر سه گانه در ریاضت نفس. فرمایش او (علیه السلام): ( و خذ بالاحتیاط) این فرمان برای آنست که کسی که در جمیع امور به احتیاط عمل نماید یقیناً واقعیت را درک نموده است ، و کسی که به رای خود عمل کند چه بسا که خطا کرده باشد و مرتکب خلاف مقصود گردیده و ندانسته بهلاکت خود اقدام نموده است. و الله اعلم. ................................... (1)- حکی عن الصحاح راعیته لاحظته و راعیته من مراعات الحقوق و الرعاء مصدر ثان له ، منها عفی عنها. (2)- سوره 28 آیه 84 این است دار آخرت که برای آنهائی که اراده غلو و فساد در زمین ندارند قرار داده ایم و دار آخرت برای پرهیزکاران است. (ه) (3)- عبد و آنچه در دست اوست از آن مولایش می باشد. (4)- واجبات (ه) (5)- بنده بتوسط انجام مستحبات تا آن اندازه به من نزدیک می شود که دوستش دارم ، و چون او را دوست داشتم گوش او می شوم که به آن می شنود و چشم او باشم که بآن می نگرد توجه داشته باشید برای این عبارت تفسیر تاویل بسیار شده که در حدیث بعدی بنظرتان خواهد رسید.(ه) (6)- حیوان نجاست خوار (ه)
|