چهارم: از صفات اوّلیاء خدای تعالی این است که (تكلّم مي نمايند و کلام آنها حکمت است) یعنی: از جمله صفات ممتازه ولیّ و دوست خدا اين است که از حرف های لغو و بی فایده خودداری مي نمايد و هر چه بگوید محتوی بر فوائد بسیار مي باشد و سخن او از روی درستی و دانائی و حکمت است. پنجم: از صفات ولیّ حقتعالی، اين است كه (مشی و حرکت او بین مردم موجب برکت است) در جای خود مدلل و مبرهن گشته که خدای متعال عالم را به جهت وجود انسان کامل و وصیّ صادق خلقت فرموده که در واقع این جماعت به منزله میخ زمین مي باشند پس به بركت وجود ایشان عالم برپا و برقرار است. ششم: از صفات اوّلیاء حقتعالی (تساوی خوف و رجاء مي باشد در قلب آنها) و مساوی بودن خوف و رجاء از صفات ممتازه اهل الله شمرده شده چنان چه پیغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) در این حدیث اشاره به او فرموده که اگر نبود آن مدت و اَجلی که خدای تعالی برای آنها قرار داده است هر آینه از شدت شوق به ثواب و خوف از عقاب روح های آنها در بدن هایشان قرار نمی گرفت شاید مقصود از ثوابی که در خور ولیّ خدا است رسیدن به قرب پروردگار باشد، زيرا که ثواب هر کسی به حسب ادراک او و به اعتبار قابلیت وی مي باشد. ولیّ و دوست حقتعالی منتهای آرزوی او لقاء حق تعالی است. و چون انسان مادامی که در این بدن و سیه چال طبیعت به اسارت قُوای حیوانی محبوس مي باشد هر قدر صاحب نفس زکیّ و روح قدسی بوده باشد جهات مادی و علائق طبیعی نمی گذارد کاملا به جهات روحانی نائل گردد و حائز مقام ملکوتیّت شود پس همیشه طالب مرگ است تا آن كه حُجب ظلمانی بدن مرتفع گردد و مطلوب به قدری که ممکن است نمایان شود. از این جهت است که خدای متعال به پیغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) خود خطاب مي فرمايد که: « بگو به یهود، اگر شما چنین گمان می برید که دوست داران خدا هستید اگر راست مي گوئي پس آرزوی مرگ کنید». چنان چه می بینی خدای تعالی در این آیه صدق دعوای آنها را معلّق فرموده بر اشتیاق به موت، زيرا که حجاب ظلمانی بدن به موت مرتفع مي گردد. پس از اینجا معلوم مي شود که ثوابی که در خور دوست خدا مي باشد رسیدن به قرب او است نه فقط بهشت و نعمت های بهشتی است. و اگر دوست حقتعالی طالب بهشت باشد نه از جهت کیفیات نفسانی است بلکه از جهت اين است که چون بهشت منزل کرامت و محل اوّلیاء خدا مي باشد از این جهت مائل به او و طالب وی مي باشد و هم چنین شاید مقصود از عذابی که ولیّ و دوست حق را متزلزل و پریشان می سازد ترس از دوری او است از حقتعالی و رحمت های غیرمتناهی او نه فقط ترس از جهنم . خلاصه یکی از صفات ممتازه ي اوّلیاءالله، نه این است که اگر نبود آن مدتی که در قضاء و قدر الهی حتم گشته که باید روح ملکوتی آنها در بدن عنصری ایشان محبوس باشد ممکن نبود که بتوانند در این عالم قدری زیست نمایند، زيرا که روح آنها از مجرّدات و ملکوتیین مي باشد و بدن آنها از این عالم مادی است که پست ترین و بی مقدار ترین عوالم وجود است و هیچ سنخیت و مناسبتی بین نور و ظلمت نیست مگر آن كه کردگار عالم از جهت بروز و ظهور حکمت و لطائف صُنع خود و مصلحت های گوناگون مدتی آن روح نورانی را در این بدن ظلمانی محبوس نموده و به اين عمل خود را ستوده و فرموده: « فتارک الله احسن الخالقین » اين است كه به اختیار خود روح انسان کامل در بدنش قرار نمي گيرد، زيرا که هر فرعی طالب اصل خود است . روح ملکوتی می خواهد به عالم قدس و جایگاه خود پرواز کند و بدن عنصری به اراده ي حقتعالی به جهت حفظ وجود خود تا مي تواند کوشش مي كند و به زنجیرهای قوای خود او را محکم بسته تا وقتی که روح قدسی به خطاب « ارجعی » زنجیرهای بدن را درهم گسیخته به مقر و منزلگاه خود برگردد پس مادامی که در عالم دنیا مي باشد هم شائق است به برگشتن به محل خود و هم ترسناک است از جهت موانعی که در خود می پندارد یعنی می ترسد که مبادا مکث او در این عالم با قیودات طبیعیه از مقام و مرتبه او بکاهد و او را از جوار قرب و رحمت های غیرمتناهی حقتعالی دور نماید و منزلگاه او را جهنم قرار دهد. و این مطلب را هم گوشزد کنم که انسان کامل نمي گردد و به درجه اوّلیاء خدا نمي رسد مگر وقتی که تمام این صفاتی که پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) در این حدیث تعداد و شماره فرمود: و بعضی از آنها را از خصایص عارفین قرار داد و بعضی دیگر را از صفات اوّلیاء خدای تعالی قرار داد دارا باشد. و اين كه بعضی از بی خردان چنین گمان نموده اند که انسان وقتی که حائز مقام انسانيّت گردید دیگر محتاج به عبادت نیست این توهّمی است پوچ و بی معنی، زيرا که ممکن نیست کسی به مرتبه ي عبوديّت برسد مگر به عبادتی که از روی تذلل و انقیاد باشد . پس مادامی که شخص خود را بنده مي داند بایستی عبادت کند و لو اين كه در طریق اهل الله عبادت واقعی همان تذلل و انقیاد باطنی فقط مي باشد . لکن آن عبادت روحانی است و بدن هم به سهم خود عبادتی دارد که بایستی اظهار آن انقیاد و تذلل باطنی به او بشود. بلی، عبادتی که خالی از این معنی باشد چندان فایده در وی متصور نیست بلکه آن صورت عبادت است نه عبادت واقعی. و در کتاب مکارم الاخلاق حدیثی نقل نموده که خلاصه اش این است از اصحاب امیرالمؤمنین (عليه السّلام) مردی بود عابد موسوّم به همّام، گفت: یا امیرالمؤمنین (عليه السّلام) صفات متّقين را برای من بیان فرما، تا آن كه آنها را بشناسم به طوري كه گویا نظر می کنم به ایشان . حضرت در جواب او تأنی فرمود: پس از اندک تأملی گفت: ای همّام تقوی و پرهیزکاری را پیشه ي خود گردان و نیکوکار باش «فأن الله مع الذین اتقوا والذین هم محسنون» یعنی: به درستی که خدا با کسانی است که تقوی را پیشه ي خود کرده اند و آن کسانی که نیکوکار مي باشند . همّام به اين جواب قانع نشد، و حضرت امیر (عليه السّلام) را قسم داد تا آن كه آن حضرت پس از حمد و ثنای پروردگار و درود و صلوات بر پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) و آل او فرمود: به درستی که خدای سبحانه خلق را ایجاد فرمود، در وقتی و در حالی که بی نیاز بود از طاعت آنها و ایمن بود از ضرر نافرمانی ایشان به جهت آن كه به خداوند ضرر نمی رساند نافرمانی كسي كه نافرمانی کند او را و به او نفع نمی رسانند فرمان برداری کسی که اطاعت نماید او را، زيرا که او غنی و بی نیاز است و از جمیع جهات کامل مي باشد پس محتاج به عبادت کسی نیست و نمی ترسد از معصیت کسی که صدمه اي یا ضرری به وی وارد گردد بلکه از راه لطف و رحمت خداوندیش ما را از چیزهای مضر منع فرموده و به چیزهای نافع امر نموده پس تقسیم فرمود بین خلق معیشت آنها را « یعنی روزی و اسباب زندگانی هر کس را در خور قابلیت و صلاحدید او تعیین فرمود » و برای هر کس از دنیا جایگاهی مقرر فرموده و پرهیزکاران و صاحبان تقوی اهل فضایل مي باشند، یعنی: آنها دارای کمالات و ملکات و فضایل اخلاق مي باشند کلام آنها از روی حکمت و درستی است و لباس آنها به طور اقتصاد است « یعنی: میانه روی » رفتار و راه رفتن آنها به طور فروتنی و تواضع است چشم های خود را پوشیده اند از آن چه خدای تعالی حرام فرموده یعنی به کلی صرفنظر نموده اند از هر چیزی که خدای تعالی نهی فرموده و گوش های خود را وادار نموده اند بر علم نافع به حالشان و حال ایشان در وقت بلاء و نعمت مساوی مي باشد « یعنی نه از نزول بلاء و مصیبت متأسف و محزون می گردند و نه از اقبال و رو کردن دنیا به آنها مسرور و خوشحال مي شود »، زيرا که اینها همشان و فکرشان یکی است و آن رسیدن به قرب مولی مي باشد. اگر نبود آن اجل و مدتی که برای ایشان حتم شده طرفۀ العینی روح های آنها در جسدهایشان قرار نمی گرفت از شوق به ثوابی که برای متّقين وعده فرموده و ترس از عذابی که برای عاصیان مهیّا شده خالق تعالی نزد آنها بزرگ است و هر چه غیر او است در نظر ایشان کوچک می نماید و یقین آنها به قدری است که گویا بهشت را می بینند و در وی متنعم مي باشند و جهنّم را می بینند و در وی معذب می باشند قلب های آنها محزون است و خلق از شرّ آنها در امان مي باشند، بدن های آنها لاغر است و حاجات آنها اندک مي باشد « یعنی از زیادتی ریاضت و عبادت، بدن های ایشان لاغر و نحیف گشته و چون مؤنه ي زندگی آنها مختصر است احتیاجات آنها هم اندک مي باشد» و نفس های آنها عفیف است « عفیف کسی را گویند که در قوای شهوانیه حدّ وسط را اختیار نماید » یعنی نه اصراف کند در خوراک و پوشاک و خوش گذرانی و نه چنان بر خود سخت بگیرد که قوای حیوانی او از بین برود. روزهای اندکی صبر کردند و در عقب دارند راحت طولانی و تجارت پرفایده را، که آسان فرموده برای آنها پروردگار کریم « یعنی به تلخی و مرارت و دنیا و زحمت عبادت و بندگی صبر کردند و آسایش و خوش گذرانی این چند روزه دنیای فانی خود را فروختند و در عوض گرفتند حیلت جاودانی و راحتی همیشگی را » دنیا روی به آنها آورد و خواست با ایشان در آمیزد و آنها از وی دوری گزیدند و دنیا آنها را اسیر گرفتاریهای خود نمود و ایشان نفس خود را فدا دادند « کنایه از اين است كه چون متّقين دیدند دنیا به اشکال رنگارنگ خود می خواهد ایشان را فریب دهد و از حقتعالی و نعمت های اخرویّه باز دارد، پشت پا زدند بر آرزوهای خود و بالمره آنها را رها کردند و خود را از اسارت نفس و دنیا خلاص نمودند، امّا شبها برای عبادت به پا می ایستند و آیات قرآن را با تأنی و تأمل تلاوت مي نمايند و خود را از آیات عذاب می ترسانند و محزون می گردانند و به آیات رحمت بشارت می دهند و امیدوار می گردند و دوای درد خود را پیدا می کنند و هر گاه برسند به آیه اي که در وی تشویقش شده، با شوق و طمع در او تأمل مي نمايند و از شوق و خوشی خود را بر او مطلع می سازند به طوري كه گویا وعده های الهی ( عزّاسمه ) پیش روی آنها مي باشد و هر گاه برسند به آیه اي که در وی ذکر عذاب شده به گوش های قلب خود می شنوند و گمان مي كند که صدای افروخته جهنّم و نعره و شعله او در بیخ گوش آنها است به رکوع می روند و خدای متعال را تعظیم و تمجید می نمایند و به رو می افتند به حالت سجده، و از خدا آزادی خود را از عذاب مسئلت مي نمايند، امّا روزها، مردمانی هستند با حلم، با علم، نیکوکار، پرهیزکار، ترس خدا چنان آنها را کاهیده و لاغر و باریک گردانیده مثل تیر کمان کسی که نظر کند به آنها گمان مي كند که مریض هستند لکن مرضی ندارند و گوید عقل اینها فاسد گردیده و حال آن كه عقل آنها صحیح است لکن امر بزرگی ایشان را مبهوت و حیران نموده که آن شوق به لقاء پروردگار و خوف از دوری او باشد یا هول از قیامت و حاضرشدن پای میزان عدل پروردگار یا غیر اینها . عمل اندک را از خود نمی پسندند و عمل بسیار خود را نمی شمارند پس آنها درباره نفس خود بدگمانند و از اعمال خود ترسناک مي باشند « یعنی: عمل خود را بزرگ نمی شمارند و از قصور خود در عبادت خجل و شرمنده مي باشند » و هر گاه کسی زبان به تعریف و تمجید یکی از ایشان بگشاید می ترسد و تحاشی مي نمايد و گوید من عیوب خود را بهتر می دانم و پروردگار من عالم تر است به من از خود من و گوید خدایا مرا مواخذه مفرما به آن چه در حق من گوید و قرار بده مرا بهتر از آن چه در حق من گمان می برند و بیامرز از من گناهانی را که اینها نمی دانند به درستی که تو ای خدا دانای چیزهای پنهانی و پرده پوش عیوب مي باشي. و از جمله علامات متّقين این است که تو می بینی یک از آنها را که قوی مي باشد در دین داری و محتاط و دقیق مي باشد در تمام امور خود با کمال درستی و آرامی و در ایمان به مرتبه یقین رسیده و حریص است در طلب علم و حلم و بردباری او از روی علم مي باشد و در عین توانگری اقتصاد و میانه روی مي نمايد و در عبادت خود خاشع مي باشد و در حال فقر و سختی با تجمل رفتار می کند که کسی بر فقر او مطلع نشود « یعنی اظهار استغناء و بی نیازی می نماید » و در شدت و سختی صبر مي نمايد و از راه حلال طلب مال می کند و نشاط خوشی او در اين است که راه حق را جسته و در وی سلوک مي نمايد و طمع در او یافت نمي شود کارهای خیر و نیکو می کند شام مي كند در در حالي كه ترسناک است از قصور خود در عبادت و قبول نشدن آن به درگاه حقتعالی، و تمام همّ او شکر خداوند متعال است شب را به صبح می آورد در حالی که هم او یاد حقتعالی و ذکر او است شب می خوابد با ترس و صبح می کند با خوشی ترس او از غافل شدن از ذکر حقتعالی است و خوشی او به فضل و رحمت الهی است به دلخواه خود رفتار نمي كند و به هر چه نفس او مایل گردید برخلاف آن مي كند تا آن که رام شود و مطیع عقل گردد (زيرا که نفس انسان مثل اسب چموش شرور می باشد اگر خواهی رام شود بایستی کاه و جو او را کم کنی و او را در زحمت و مشقّت بیندازی تا آن كه مطیع گردد ) روشنی چشم او در چیزی است که همیشه باقی مي باشد و اعراض او از چیزی است که فانی مي شود «چیز باقی سرای جاودانی اخروی است و چیز فانی لذت های خیالی دنیای فانی مي باشد » ممزوج نموده حلم و بردباری را با علم و گفتار را با کردار، یعنی: بردباری و حلم او از روی دانائی و عاقبت اندیشی مي باشد و گفتار او موافق است با کردارش، می بینی که آرزوی او نزدیک است «یعنی آرزوی دور و دراز ندارد» لغزش های او اندک است قلب وی خاشع است نفس او قانع خوراک او کم است و امر او آسان و دین داری او محکم و استوار مي باشد میل های نفسانی او مرده است هنگام غضب غیظ و خشم خود را فرو مي برد شر او کم است و ذکر او بسیار و راست گفتار مي باشد مردم به خیر او امیدوارند و از شّر وی در امان مي باشند اگر با غافلین باشد اسم او در دیوان ذاکرین نوشته مي شود و هنگامی که با ذاکرین است اسم او در غافلین نوشته نمي شود « زيرا که ذکر خدا و یاد او چنان در وی رسوخ نموده و سرتاپای هستی او را فرا گرفته که اگرچه در ظاهر غافل به نظر مي آيد لکن در باطن مشغول به ذکر حقتعالی مي باشد » اگر کسی که بر او ظالم نمود می گذرد و تقاص نمي كند و می دهد به کسی که او را محروم نموده « یعنی اگر از کسی چیزی خواست و به وی نداد وقت دیگر همان شخص از او چیزی خواست به وی می دهد». و صله رحم مي كند به کسی که قطع صله رحم او کرده «یعنی در عوض بدی او به او خوبی و احسان مي كند » چنان چه بعضی از مفسّرین حدیث گفته اند: در اینجا سه صفت بزرگ از صفات حسنه و اخلاق حمیده مندرج است. اوّل: شجاعت، زيرا که گذشتن از کسی که به او ظلم نموده و تقاص نکردن از وی از علامات صفت محموده شجاعت به شمار می رود. دوّم: سخاوت، زيرا که عطاء نمودن به کسی که آن شخص وی را محروم نموده از مقتضیّات سخاوت مي باشد. سوّم: عفت، زيرا که درعوض تعدّی و ظلم و خوبی و احسان نمودن ناشی از نفس عفیف است. در کتاب کافی از حضرت صادق آل محمّد (عليه السّلام) چنین نقل مي نمايد: که پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود: خبر مي دهم شما را به بهترین خلائق در دنیا و آخرت و آن کسی است که عفو نماید کسی را ظلم کرده بر وی، و صله رحم کند به کسی که قطع صله او نموده و خوبی و احسان نماید به كسي كه ظلم به او کرده و عطا و بخشش نماید به کسی که او را محروم نموده، از کار بد دور است، فحش نمی دهد، کلام و گفتار او نرم و ملایم مي باشد، کار بدی از وی ظاهر نیست کارهای خوب او هویدا است، کارهای خوب و نیکو را اقبال مي نمايد و از افعال شر گریزان است در سختی ها با وقار و سکینت مي باشد و در ناملایمات روزگار صبر مي نمايد و در نعمت ها شکر خدا را به جا می آورد به دشمن خود ستم و جور نمي كند خود را داخل گناه نمیسازد درباره دوست خود ادعا نمي كند چی، زيرا که حق او نیست و انکار نمي كند حق کسی را که بر ذمه او است اعتراف مي نمايد به حق،پیش از آن كه شهادت دهند بر علیه او حفظ مي كند چیزي را که به او سپارند و آن چه را که باید متذكّر باشد هرگز فراموش نمي كند، و مردم را به لقب زشت نمی خواند، به همسایه ي خود صدمه و ضرر نمی رساند و شماتت نمي كند به کسی که مصیبتی بر او وارد شده، سرعت کننده است به نمازها، اداءکننده است اماناتی را که به او سپارند، کار بد نمي كند، مردم را امر مي كند به کار خوب و آنها را نهی می کند از کار بد و اگر خنده کرد صدای او به خنده بلند نمي شود « یعنی خنده او به طور تبسم است به چیز خود قانع مي باشد، غیظ و غضب او سرکشی نمي كند . خواهش نفس بر وی غالب نمي شود « یعنی مالک نفس خود است نه مملوک او » در محلی که باید بذل و بخشش نماید بخل و محبّت مال او را باز نمي دارد از انفاق . با مردم معاشرت و مجالست مي كند که دانا شود . حرف نمی زند برای آن كه سالم بماند از آفات زبان، و سؤال مي كند برای آن كه چیز بفهمد (یعنی پرسش او برای اظهار فضل و اطلاع خود و ضایع کردن غیر نیست چنان چه در اخبار این سؤال تعنّتی نامند و نهی شدیدی از وی شده ) و تجارت می کند برای آن كه غنیمت برد « یعنی غنیمت آخرت نه دنیا والّا البته هر کسی تجارت را برای سود و فائده مي كند اختصاص به متّقی ندارد» و کار خوب را برای فخر و مباهات نمی کند « یعنی برای ثواب و اطاعت امر پروردگار مي كند ». صدمه و آزاری که به او مي رسد صبر می کند تا آن كه خدا انتقام از وی بکشد خود را به زحمت می اندازد و مردم از طرف او در راحت مي باشند « یعنی صدمه و آزارش به کسی نمی رسد » و برای آخرت خود کوشش می کند و زحمت می کشد و خلق از دست و زبان او راحت می باشند . دوری نمودن او از مردم به جهت زهد و بی رغبتی او است به دنيا نزدیکی او به مردم به طور ملایمت و شفقت و مهربانی مي باشد « یعنی به خوبی و مدارا با مردم معاشرت مي كند » دوری کردن او از مردم از روی کبر و بزرگی نیست و نزدیک شدن او به آنها از روی مکر و خدعه نمي باشد. بعد از آن كه حضرت امیر (عليه السّلام) صفات متّقين را به اتمام رسانید همّام صیحه زد و غش کرد و به زمین افتاد و مرد حضرت امیر (عليه السّلام) فرمود: و قسم به خدا، از همین واقعه بر او می ترسیدم و بعد از او فرمود، و موعظه همین طور به اهلش اثر می کند کسی در حضرتش عرض کرد پس چه شد تو را ای امیرالمؤمنین (عليه السّلام) . در این سؤال دو احتمال مي رود یکی آن كه در صورتی که از مردن او می ترسیدی چرا این طور او را موعظه فرمودی . احتمال دیگر آن كه چطور شد که علم تو به اين صفات یا شنیدن تو از پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) باعث هلاکت تو نگردید. حضرت امیر (عليه السّلام) فرمود: وای بر تو اجل هر کسی وقتی دارد معین و سبب و جهتی دارد که از وی تجاوز نمي كند و ساکت باش و دیگر همچو حرفی مزن، زيرا که شیطان این سؤال را به زبان تو انداخته. توضیح بدان كه: تقوی را مقام بلندی است که فوق او مقام و مرتبه متصور نیست بلکه آن اصل است و باقی ملکات و فضائل فرع او مي باشد . و آن فوق هر مقام و درجه ای است و باقی تحت او مي باشد و کسی که دارای مقام تقوی گردید تمام درجات تکامل را پیموده و به اعلی درجه ي قرب رسیده و حائز مقام امن و امان گشته. اين است كه خدای تعالی مکرر در مکرر در قرآن مجید امر مي فرمايد: نیکوکاران بندگان خود را به تقوی. و در شأن و علوّ مقام تقوی همین بس که در شأن متّقين در قرآن می فرماید: « انّ المتّقين فی جنّات و نهر فی مقعد صدق عند ملِک مقتدر» یعنی به درستی که متّقين در بهشت ها و در سعّه و انبساط هستند در جایگاه صدق و درستی در حضور پادشاه با اقتدار و در جای دیگر مي فرمايد: «انّ المتّقين فی مقام امین» یعنی به درستی که متّقين در جایگاه امن منزل گزیده اند. (آیا حقیقت تقوی چیست و از چه چیز پدید مي گردد و به چه علامت و نشانه مي توان او را شناخت؟). حقیقت تقوی خالص گردانیدن قلب است از غیر حقتعالی و مقصور گردانیدن دل است به یاد او «یعنی متّقی کسی مي باشد که همه اوقات خود را به یاد او بگذارند» و اين كه بعضی معرفی کرده اند تقوی را و گفته اند: تقوی فقط ترک محرمات مي باشد و بعضی دیگر اضافه نموده اند به او عمل نمودن به واجبات را، این کلام به تمام معنی درست نیست، زيرا که تقوی به حسب معنای لغوی نگاه داشتن چیزی را گویند «و تقوی الله» یعنی: نگاه داشتن حق «عز و علا». چنان چه مي فرمايد: «اتقوالله حق تقاته» یعنی حق را نگاه دارید آن طوری که بایستی او را نگاه داشت. و معلوم است که نگاه داشتن بنده ي خدا را مقصود نیست مگر به اين که همه اوقات روی دل خود را به سوي او نگاه دارد و هم خود را مصروف گرداند که آنی از حق سبحانه غافل نگردد . بلی، وقتی که قلب به تمام قوی متوجّه به وی گردید تمام قوای بدن و اعضاء و جوارح مطیع اجراء امر حق می گردند و قدرت بر تخلف ورزیدن از اوامر و نواهی او ندارند اين است كه ترک معاصی و عمل به واجبات از علائم تقوی به شمار مي رود و تقوی از معرفت به حق تعالی و محبّت به او پدید مي گردد، زيرا که ممکن نیست حقیقت تقوی برای احدی میسر گردد مگر وقتی که پرتوی از نور معرفت الهی جل شأنه در قلب او ظهور و بروز نماید و آن ارتباط و ربطی که بین خالق و مخلوق او است پدیدار گردد و به آن نور معرفت آتش اشتیاق و محبّت شعله ور گردد به طوري كه ذکر و فکر محبوب اکثر اوقات محب را فراگیرد و آنی از وی غافل نگردد. آن وقت است که اشعه ي از آن نور به اعضاء و قوی پرتو می افکند و سراسر وجود شخص متّقی را فرا مي گيرد اوّل کاری که مي كند قلب را از آلایش طبیعت پاک مي نمايد و وی را متوجّه به حق تعالی می گرداند و هر چه غیر او است از خانه دل بیرون می کند و هم او و فکر او منحصر مي گردد به یاد حق تعالی و به نظر عبرت و چشم بصیرت گرد سرتاپای عالم وجود، می نگرد و به جز او و آثار او چیزی نمی بیند و شایق و مایل می گردد به ملاقات او، اين است كه حضرت امیر (عليه السّلام) در همین حدیث فرمود: « اگر نبود آن اجل و مدتی که خدا برای هر کس معین فرموده طرفۀ العینی روحهای آنها در بدن هایشان قرار نمی گرفت» و در یقین و معرفت به جائي رسیده اند که گویا بهشت را می بینند و در او متنعم مي باشند . و جهنم را می بینند و در وی معذب مي باشند . قلب های آنها محزون است و در فقره دیگر از همین حدیث می فرماید: «شب را بصبح می آورند در حالتی که همّ آنها و فکر آنها یاد حقتعالی است . و نور چشم آنها در چیزی است که همیشه باقی است یعنی خدای تعالی، زيرا که چیز باقی فقط او است و بس». خلاصه نور تقوی، در هر قلبی پدیدار گردید بعد از آن كه تمام مملکت قلب را مسخر خود نمود اشعه اي از آن نور به نفس و طبیعت حیوانی سرایت مي نمايد و آن نفس سرکش یاغی انسانی را در زیر پنجه اقتدار خود درمی آورد و وی را محکوم به حکم حق جل وعلا مي گرداند و او را از صفات حیوانی پاک مي نمايد و به زيور اخلاق انسانی و صفات ملکوتی می آراید « یعنی: صفات بد او را مبدل مي نمايد به صفات نیکو». این است که فرمود: «متّقين اهل فضائل مي باشند » و در فقره دیگر فرمود: «نفس آنها عفیف است» و باز فرمود: «نزد آنها بلاء و نعمت یکسان است» و هم چنین علم، حلم، گذشت، صبر و شکیبائی، زهد، یقین، رضاء، تسلیم، تواضع، شکر، قناعت، غنای نفس وقار و سکینت و غیر اینها تماماً ناشی از آن ملکه تقوی مي گردد. و بعد از آن كه نور تقوی به قلب و نفس انسان کامل احاطه نمود سرایت به اعضاء و جوارح مي نمايد و آنها را خاضع مي گرداند چنان چه فرمود: شبها را برای عبادت به پا می ایستند. و آیات قرآن را با تأنّی تلاوت مي نمايند و تمام اعضاء خود را نگاه مي دارند از معصیت مثل اين كه چشم و گوش خود را می پوشانند از آن چه خدای تعالی حرام فرموده دیدن و شنیدنش را، و گوش خود را فرامي دارند بر علم نافع و زبان آن ها به شکر و ذکر پروردگار باز است. غرض آن كه تقوی یک حقیقتی است سری و باطنی چنان چه پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود: به درستی که تقوی در اینجا است، و اشاره فرمود: به قلب مبارکش و یک امری است وجدانی و ممکن نیست حقیقت تقوی برای کسی میسر گردد مگر به اين که: اوّلاً قلب را شست و شوی دهد از اخلاق رذیله و به زیور اخلاق حمیده بیاراید تا آن كه قابل اشراق نور معرفت و محل تجلی انوار عظمت الوهیت گردد و از معرفت محبّت حاصل شود و از محبّت تقوی پدید گردد و وقتی که نور تقوی در قلب ظاهر شد، از صفات ممتازه او اين است که دل را از یاد غیر حقتعالی نگاه مي دارد یعنی نظر او را متصور مي گرداند به یاد خدای تعالی عزّاسمه و فکر و ذکر و همّ او یکی مي شود. و دیگر از صفات ممتازه تقوی، این است که آلودگی قلب را برطرف مي نمايد یعنی دلی که متّصف گردید به تقوی تمام صفات و اخلاق ناشایسته او به دل مي گردد به صفات و اخلاق روحانیّین. سوّم: از صفات متّقين این است که نفس خود را نگاه مي دارند از اعمالی که خدای متعال نهی از او فرموده، و خود را وادار مي نمايند به اعمالی که به آنها مأمور گردیده اند و شاهد بر اين كه گفتیم تقوی امری است سرّی و حقیقی، و ترک محرمات و عمل به واجبات از آثار و لوازم وی مي باشد اين است که: آن شخص سائل سؤال مي كند از صفات متّقين یعنی می پرسد که صفات متّقين چیست که ایشان را به آن صفات و علامات بشناسم نه از خود تقوی . و امام (عليه السّلام) مطابق سؤال او جواب مي فرمايد: و اخلاق نیکو و اعمال خوب را از صفات متّقين می شمارد . و صیحه زدن همّام و مردن او شاید به جهت آن بوده که همّام در خلال فرمایشات حضرت امیر (عليه السّلام) مشعر شد به حقیقت تقوی و مشاهده نمود انوار تقوی را . از این جهت طاقت تحمل او را نیاورد و فوراً جان به جان آفرین تسلیم کرد.
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست
|
|
روزی رُخش ببینم تسلیم وی کنم
|
بلی کسی را که آن سعادت حقیقی نصیب گردد و پرتوی از آن نور الهی در قلبش تجلی نماید جبل هستی و انیّت او را مندک و پراکنده خواهد نمود و وجود فانی خود را از دست می دهد و در عوض و بهاء او وجود باقی و ملک جاودانی مي گيرد. مرحوم صدرالمتألهین شیرازی (رحمۀ الله) در آخر تفسیر آیۀ الکرسی در خواص و علامات اوّلیاءالله بیانات خوبی دارد که در اینجا به طور اختصار و خلاصه ترجمه مین مائیم چنین فرموده. منظر پنجم:در ذکر جمله اي از خواص اوّلیاء خدا و علامات آنها و خصوصیات اوّلیاء طاغوت و شیاطین و علامات آنها تا آن كه انسان بشناسد مؤمن حقیقی را و تمیز دهد بین او و بین منافق و فرق بگذارد بین اهل نور و اهل الله و بین اهل ظلمت و اهل طاغوت و شیاطین. از صفات ممتازه مؤمن حقیقی یک اين است كه خدای تعالی دربارۀ ایشان فرمود: ه (اِنّما المؤمنون الذین اذا ذُکرالله و جلت قُلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایماناً و علی رَبّهم یتوكّلون) یعنی مؤمن حقیقی و عارف الهی کسی است که خداوند متعال در قلب او نوشته است ایمان را و او را مؤید فرمود: ه بروحی از خود پس آن شخص از قبل پروردگار خود دارای نور مي باشد. از جمله علائم آن نور، این است که هر وقت اسم حقتعالی برده شود قلب مؤمن کامل میترسد، زيرا که از خصوصیات معرفت حقتعالی این است که به قدر صفاء قلب، نوری در دل پدید گردد که تاریکی جهل را ببرد و سختی آن را مبدّل به رقّت و نرمی نماید، و اخلاق حیوانی و ظلمت نفسانی او را بدل نماید به ملکات و صفات انسانی و روشنی روحانی و اين كه هر وقت اسم حقتعالی برده شود بر خود می طپد و شایق مي گردد به ملاقات او. این حال اهل بدایات مي باشد « یعنی این اوّل قدمی است که مؤمن کامل قدم در جاده معرفت می گذارد» و اما حال کسانی که در سیر تکامل به منتهی درجه رسیده اند این است که دارای نفس مطمئنّه گردیده اند و قلب های آنها به ذکر خداوند متعال تسکین یافته و مطمئن گردیده چنان چه حق جلّ وعلا در وصف ایشان مي فرمايد: « الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکرالله الا بذکرالله تطمئن القلوب» یعنی: کسانی که ایمان آورده اند و قلب های آنها مطمئن و ثابت گردیده به ذکر خدا آگاه باشید که قلب ها باید خدا مطمئن مي گردد». و از پیغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) چنین روایت مي نمايند که فرموده «محبوب ترین قلب ها نزد خداوند محکم ترین آنها است در دین خدا و پاک ترین آنها مي باشد از گناه، و رئوف ترین آنها است بر برادران نوعی و دینی خود، و هر وقت که آیات قرآن نزد آن ها خوانده شود بر ایمان ایشان افزوده مي گردد، اشاره است به اين که یکی از نشانه هاي ایمان کامل که در قلب موجود است، زیاد شدن او است به تلاوت قرآن، زيرا که قرآن محتوی است بر ذکر خدا و صفات و آثار او، چون ایمان حقیقی آن نوری است که واقع مي گردد در قلب از تابش انوار صفات الهی به قدر روزنه اي که از وی باز شده، یعنی مؤمن به قدر سعه و ظرفیت خود و به اندازه ي روزنه اي که در قلب وی باز شده به سوي شمس عالم وجود، استفاده نور مي نمايد. و مؤمنی که مشتاق مي باشد به حق تعالی و روی دل خود را به سوي او قرار داده و قلب خود را از چرکی و کثافت محبّت دنیا پاک و پاکیزه نموده از استماع آیات قرآن روزنه اي که در قلب وی باز شده وسیع تر مي گردد، زيرا که بعض ایمان بر بعض دیگر می افزاید و به معرفت تحصیل معرفت مي شود اين است که هر وقت آیه اي بشنود یا متذكّر حقتعالی بشود بر ایمان او افزوده مي گردد و قلب او باز مي شود و به قدر مناسب او با عالم الهی و صدق او و شوق به عالم ربوبی، در وی نور ایمان زیاد مي گردد و به پروردگار خود اعتماد و توكّل دارد نه به دنيای دنیّ و اهل او. و كسي كه مشاهده نماید به نور ایمان بعض اوصاف جمال و جلال حق را این شخص غرق دریای عظمت و سطوت او گردیده و البته توكّل و اعتماد او بر خدا می باشد نه بر غیر او. و از جمله صفات ممتازه ي اوّلیاء خدا، این است که خدای متعال در وصف ایشان می فرماید: «وما انا بطارد الذین امنوا اَنّهم مُلاقُوا ربّهم» یعنی: مؤمن کسی است که درجه او درجه ملائکه مقرّبین باشد که آنها پروردگار خود را ملاقات مي كند، زيرا که بین ایشان و خدا واسطه اي نیست و به دو بال علم و عمل به سوي پروردگار خود پرواز نموده اند. وصف دیگری که مختص به اوّلیاء خدا مي باشد، این است که خدای تعالی خطاب فرموده به ابلیس که «انّ عبادی لیس لَکَ علیهم سُلطان» یعنی: به درستی که برای تو سلطنتی نیست بر بندگان خاصّ من و شیطان در مقام مجادله و سرکشی گفت: «فبعزتک لَاُغویّنهم اجمعین الا عبادک منهُم المخلصین» یعنی: قسم به عزت و بزرگواری تو که همه را گمراه می کنم مگر بندگان خاصّ تو را از اوّلاد آدم که متّصف مي باشند به صفت اخلاص. و از جمله صفات اوّلیاء اين است که خدای متعال توصیف مي نمايند ایشان را. «و عبادُ الرحمن الذین یمشون علی الارض هوناً و اذا خاطبهم الجاهلوت قالوا سَلاماً» تا آخر سوره «یعنی بندگان پروردگار رحمان، کسانی مي باشند که حرکت آنها در زمین به طور تواضع و فروتنی مي باشد. و هر گاه جاهل نادانی با ایشان تكلّم نماید به خوبی با آنها سخن گویند. و ایضاً از جمله صفات مختصه به آنها، بلکه اصل و عمده صفات آنها اين است كه در قرآن مجید به آن اشاره فرموده «اِلّا من اتی الله بقلب سَلیم» یعنی روز قیامت روزی است که نفع نمی بخشد مال و نه اوّلاد، مگر کسی که آمد خدا را با دلی سالم... زيرا که اصل تمام مُحَسّنات و خوبی ها، سلامتی قلب است از غل و غشّ، خدعه، مکر، تزویر، حسد، بغض، کبر، حرص، طمع، مکر، ریاء، نفاق و غیر این ها از صفات مذمومه که اکثر آنها ناشی مي گردد از آراستن خود به زیّ اهل علم در لباس و گفتار بدون علم و عرفان و طلب نمودن مقام و مرتبه، بدون اهلیّت آن . و همین است اصل نفاق و عناد و مادّه گناه و فساد. و از جمله صفات ممتازه ي اوّلیاء خدا، خوف و خشیّت مي باشد، چنان چه در قرآن مجید مي فرمايد: « اِنّما يخشی الله من عباده العلماء» یعنی، فقط علماء از خدا ترسناک مي باشند و این هائی که ذکر شد و آن چه شبیه به آنهاست از صفات و خصوصیّات دوستان خدا به اعتبار جهات عملیّه آنها است، امّا افعال و اعمال واجب و مندوب، پس برگشت تمام آنها،به تصفیه و پاک نمودن قلب است از آلایش طبیعت، یعنی: رفع مانع و برطرف نمودن حجاب بین خود و خدا و صیقلی کردن آینه قلب از زنگ عالم طبیعت و آلودگی از گرد و غبار محسوسات. و اما نشانه و علامت اهل الله تعالی و صفات ایشان به اعتبار جهات علمیّه که منتهای کمالات و غایت مقام و درجه آنها است ، و آن ایمان به خدا و شناختن او و صفات و افعال او و ملائکه و کتب و رسل و معاد مي باشد. و از جمله علامت معرفت آنها به خدا و باقی معارف این است که ایشان بر طریق مستقیم حرکت مي نمايند؛ یعنی: سیروسلوک آنها به سوي حقتعالی به جاده مستقیم مي باشد. و این راه همان طریق مستقیمی است که مکرّر در نماز از خدا طلب می نمائیم که هدایت فرماید ما را به سوي آن، و گوئیم «اهدنا الصراط المستقیم»؛ یعنی: خدا با هدایت فرما ما را به راه مستقیم، و مقصود از راه مستقیم آن طریقی است که تمام انبیاء و اوّلیاء خدا در وی سیر نموده اند و به سرچشمه آب زلال معرفت رسیده اند. و این همان طریق مستقیمی است که خدای تعالی به او ارشاد مي فرمايد: «و هذا صراط رَبّک مُستقیماً» تا آخر آیه؛ یعنی: و این طریق مستقیم سلوک به سوي پروردگار تو است. و این طریق الی الله زوال و تغییرپذیر نیست، زيرا که به هدایت حقتعالی و الهام او مي باشد، نه به تقلید و تعصّب و متابعت غیر و پیروی هوا و هوس. چنان چه در قرآن مجید مي فرمايد: «ولو کان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً»؛ یعنی: اگر قرآن از نزد غیر خدای تعالی بود می یافتند در او اختلاف بسیار. و قرآن، طریق سلوک بهترین پیغمبرها و تابعین آن بزرگوار مي باشد. چنان چه مي فرمايد: «قال هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیرۀ انا وَ منِ اتّبعنی»؛ یعنی: بگو ای پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) که این طریقه ي دین و شریعت من است که می خوانم شما را به سوي خدا، از روی بصیرت و بینائی خودم و کسانی که پیروی و متابعت من نمایند. و آن راهی است كه خدای عزّوجل امر فرموده پیغمبر اکرم خود را، که مردم را هدایت فرماید به آن راه و نهی مي فرمايد آنها را از سُلوک غیر او. در این آیه شریفه که « انّ هذا صراطی مستقیماً فاتبعوهُ ولا تتبعوا السّبل فتفرق بکم عن سبیله ذلکم وصیّکم به لعلَّکم تتقون »؛ یعنی: به درستی که این راه من، یک راهی است مستقیم پس پیروی نمائید او را، و پیروی نکنید راه های متفرّق را، که گمراه می شوید، این طور توصیه فرمود شما را که، شاید پرهیزکار شوید. زيرا که شکّی نیست که راه مستقیم اقرب به مطلوب و نزدیک تر به مقصود مي باشد. و سالک الی الله تعالی بایستی حتی الامکان کوشش نماید تا آن كه جاده ي مستقیم را پیدا نماید، زيرا که پیمودن طریق مستقیم هم نزدیک تر است به مقصود و هم آسان تر است حرکت در آن، پس از این بیانات به خوبی معلوم می شود که کسی که اراده دارد راه حق را پیدا نماید و صعود به ملکوت آسمان ها و دخول در حزب ملائکه را در قلب خود می پروراند بعد از تصفیه باطن از چرکی و آلودگی شهوات و میل و رغبت او به عالم آخرت و نعمت همیشگی، در دارالسّلام بایستی جدیّت کند که نزدیک ترین راه به سوي خدا را پیدا نماید. چنان چه در قرآن کریم مي فرمايد: «اوّلئک تحروا رشداً». و ما می خواهیم در این جا بیان نمائیم راه مستقیمی را که خدای تعالی به زبان پیغمبران ما را توصیه مي فرمايد به او و امر فرموده که متابعت نمائیم آن راه را، به اين که آن راه چه راهی است و چگونه بایستی در وی سلوک نمائیم، لکن برای ما بیان این مطلب ممکن نیست مگر به کلام صحیح و حکمت لایق و برهان ظاهر و دلیل واضح. امّا برهان روشن اين است كه نظر کنیم در حقیقت وجود و آن چه لازمه ي او است و آن چه از وی ظاهر مي گردد چنان چه خدای سبحانه مي فرمايد: «اوّلم یکف بربّک انّه عَلی کُلِ شیء شَهید»؛ خطاب می فرماید به پیغمبر خود که آیا کفایت نمي كند تو را که مشاهده نمائی که پروردگار تو بر هر چیزی گواه است؟ امّا دلیل واضح مثل آن که خدای تعالی ما را امر فرموده که نظر نمائیم در آیات آفاق و انفس یعنی مخلوقات حق عزّوجل به نظر عبرت و تدبّر، تا آن كه برای ما ظاهر گردد؛ اين كه او است بر حق چنان چه مي فرمايد: «انّ فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النّهار لآیات لقومِ یعقلون»؛ یعنی: به درستی که در خلقت آسمانها و زمین و در پی هم درآمدن و بلند و کوتاه شدن شب و روز هر آینه آیات و علاماتی است برای کسانی که تعقل و تدبّر مي نمايند. و در جای دیگر فرموده «و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تُبصرون». و شخص اگر به نظر عبرت و تدبّر گِرد سرتاپای عالم نگریست و آنها را به اعتبار مخلوقیّت ملاحظه نمود آن وقت است که درهای رحمت الهی عزّاسمه بر وی مفتوح مي گردد و مطلع مي گردد بر اسرار مکنونه اي که درک نمی کند آن را مگر پاکان. و از جمله چیزی که بایستی ولیّ حقتعالی بداند، اين است كه قبل از تصفیّه ي قلب، سزاوار نیست کسی به ظنّ و تخمین تكلّم نماید در ذات خدایتعالی و نه در صفات او و نه در افعال او، زيرا که گفتگو در اینها قبل از تطهیر قلب از صفات حیوانی باعث حیرت و گمراهی مي شود. چنان چه خدای متعال مي فرمايد: «و من النّاس من یُجادلُ فی الله بغیر علم و لاهدی ولا کتاب مُنیر»؛ یعنی: بعضی از مردم کسانی هستند که مجادله مي كند در خداوند بدون علم و هدایت و بدون کتاب روشن. و لطیفه خواصّ علمیّه اوّلیاء خدا، اين است که ایشان یا در مرتبه تکامل به منتهی درجه رسیده اند؛ یعنی: دارای روح قدسی و عقل فعال مي باشند، و یا حائز مقام و مرتبه اي هستند که در اکتساب کمالات محتاج به غیر نمي باشند بلکه از باطن خود به توسط ملائکه رحمت استکمال مي نمايند. و مقام آنها مقام نفوس افلاک مي باشد به خلاف غیر آنها از علماء که ممکن نیست برای آنها استفاده نمودن از خود، بلکه در اکتساب علوم محتاج به اسباب خارجی و اوضاع حسّی مي باشد مثل اساتید روایات و غیره و علوم آنها طوری است به تغییّر اسباب باطل و عاطل مي گردد و کمالات ایشان از بین می رود. پس از اینجا معلوم مي شود که تمام علمائی که غیر عرفاء بالله، عقل فعال باشند در کمالات علمیّه، زيرا که ایشان نه در مرتبه ي اوّل مي باشند که به مرتبه اي عقل فعال باشند و نه در مرتبه دوّم که مرتبه نفوس قدسیّه باشد؛ یعنی: مرتبه ي ملائکه عُمّاله، بلکه اینها همیشه محتاج مي باشند به مشایخ و اساتید، مثل کوری که همیشه محتاج است به عصاکش. پس معنای وراثتی که پیغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود: «العلماء ورثۀ الانبیاء» این است که علوم انبیاء (عليه السّلام) استفاده شده از حقتعالی مي باشد بدون مُعلم بشری؛ یعنی: علومی که مختصّ به انبیاء است و به وراثت به تابعین ایشان مي رسد، آن علمی است که خداوند افاضه مي كند به قلب آنها. و معیار شناختن آن علم، این است که اگر قطع نظر نمائیم از اسباب خارجی مثل کُتب و اساتید روایات، آن علم تغییر و تبدّل نپذیرد، بلکه آن علمی که به وراثت از انبیاء برده می شود مخصوص این نشأه ي دنیا نیست؛ یعنی: خداوند ثابت گردانیده آن علم را در دنیا و آخرت. و از جمله علامات ممتازه ي اوّلیاء حقتعالی، اين است كه اینها مُوحّد حقیقی مي باشند ، زيرا که فقط این جماعت می شناسند وحدت حق را و می دانند که آن وحدت از جنس وحدت عددی که در باب اعداد یا جنسی و نوعی که مابه الاشتراک بین افراد مي باشد یا شخصی که باعث امتیاز و انفصال از غیر باشد نمي باشد. و هم چنین به چشم بصیرت مشاهده مي نمايند که وحدت حق جل وعلا از جنس وحدت کمّی یا کیفی یا وضعی یا غیر اینها نیست بلکه وحدت او وحدت حقّه ي حقیقیّه ای است که نمی شناسند او را مگر راسخین در علم. و از دقایق علم آنها اين است كه اسباب وجود موجودات را می شناسند و غایت و فائده وجود آنها را هم می دانند و همین طور مخلوقات خدا را می شناسند از قبیل ملائکه روحانییّن و جنّ و شیاطین و اصناف مردم را هم می شناسند که کدام یک از آنها سعیدند و کدام یک از آنها شقیّ. و به صفاء قلب خود مشاهده مي نمايند کیفیت بهشت و جهنّم و نشأه ي آخرت را، به طوري كه گویا قیامت برپا گشته. این جمله اي که ذکر شد، صفات اوّلیاء خدا و خصوصیّات آنها بود و شناخته مي شود صفات منافقین به ضد این ها. چنان چه نقل مي نمايد: که شخصی به حضور حضرت امیر (عليه السّلام) عرض کرد: توصیف فرما عاقل را؟ بعد از آن كه حضرت بیان فرمود، عرض کرد توصیف فرما جاهل را؟ فرمود: توصیف نمودم آنها را؛ یعنی: صفت جاهل ضد صفت عاقل است. پس معلوم مي شود که صفات منافقین و اعداء خدا و اوّلیاء شیاطین به عکس این صفات مي باشد، الّا اين كه ما بعضی از صفات منافقین و دشمنهای خدا را در این جا بیان می نمائیم. از جمله علامات آنها آن كه خدای متعال در وصف این جماعت مي فرمايد: «وانا ذکر اللهُ وحده اشمأزت قلوب الذینش لایؤمنونَ بالاخرۀ و اذا ذُکر الذین من دونِهِ اذاهم یستبشرون»؛ یعنی: هر گاه ذکر خدا شود به تنهالی درهم کشیده می شود قلب های کسانی که به آخرت ایمان ندارند و هر گاه اسم غیر خدا برده شود این ها خندان و خوشحال می شوند. و معلوم است که دوست خدا خوش دارد نام او و ذکر او و تكلّم در آثار عظمت او را. پس اعراض نمودن از ذکر حقتعالی؛ یعنی: او و دوست داشتن صحبت در غیر او، ادّل دلیل است بر دشمنی با او و دوستی با دشمن او. و این حال معروری است که مشغول علم قضاوت و فتاوی گشته به جهت شهرت نزد خلق و اعراض کرده از علم توحید چنان چه مي فرمايد: «و اکثرهم للحق کارهون»؛یعنی: بیشتر مردم از حق کراهت دارند. تا آن جائی که فرموده بلکه مستند در معارف الهی، آن واردات کشفیّه اي است که در عقب اعمال شرعیّه و مُجاهدات دینیّه به سبب نور متابعت از برای روح انسان کاملی که متصل گردیده به نور عالم روحانی که محفوظ از زوال و فناء مي باشد. حاصل گردیده تا آخر کلام او(رحمۀ الله تعالی) و چون مفصّل بود به همين قدر اقتصار نمودیم که موجب ملال مطالعه کنندگان محترم نشود. مطلب دوّم: در تواصی به حق است. و بهترین موعظه ها همان است که حضرت امیر (عليه السّلام) توصیه فرموده به فرزند خود امام حسن (عليه السّلام). و چون آن حدیث طولانی است در این جا اقتصار می نمائیم به ذکر بعض جملات او. قال (عليه السّلام) «فانی اوصیک بتقوی الله ای بُنیَّ و لزوم امره و عمارۀ قلبک بذکره و الاعتصام بحبله و ای سبب اوئق من سبب بینک و بین الله ان انت اخذت به احی قَلبک بِالموعظه وَ امته بِالزهاده وَ قوّه بِالیقین وَ نوره بِالحکَمه و ذلّلهُ بذکر الموت و قرره بالفناء و بصره فجایع الدُّنیا و حذرّهُ صولۀَ الدهر و فحش تقلب اللیالی و الایّام و اعرض علیه اخبار الماضین و ذکره بما اصاب من کان قبلک من الاوّلین و سر فی دیارهم و آثارهم فانظر ما فَعَلوا و عمّا انتقلوا و این حلّوا و نزلوا فانَّک تجدهم انتقلوا عن الاحبۀ و حلّوا دارالغربۀ و کانَّک عن قلیل قد صرت کاحدهم فاصلح مثواک و لاتبع آخرتِک به دنياک وَدَعِ القول فیما لاتعرف تا آخر حدیث. خلاصه معنی فرمایشات آن كه ای پسر من، توصیه مي نمايم تو را که تقوی و پرهیزکاری را پیشه ي خود کنی و ملازم امر حقتعالی باشی و دل خود را به یاد او معمور گردانی و چنگ بزنی به ریسمان بندگی خدا و چه سببی است محکم تر و استوارتر از آن وسیله اي که بین تو و بین خداوند است اگر چنگ بزنی به آن. شاید مقصود از آن سبب که بین بنده و خدایتعالی ثابت است رشته محبّت باشد، زيرا که یگانه چیزی که ربط می دهد مخلوق را به خالق خود، همان علقه محبّت می باشد بنابراین مقصود اين است كه آن رشته محبّتی که بین تو و خدا ثابت است محکم و استوار گردان. و شاید مقصود از آن سبب قرآن باشد چنان چه مي فرمايد: (واعتصموا بحبل الله جمیعاً ولا تفرقوا)؛ یعنی: چنگ بزنید به ریسمان خدا و متفرق مشوید. زنده گردان قلب خود را به موعظه و نفس امّاره خود را به میزان به زهد و ترک متابعت شهوات و قلب خود را قوی و محکم گردان به معارف و یقین در اعتقادات و نورانی گردان او را به حکمت « یعنی به شناختن اشیاء، آن طوری که هستند» و قلب خود را رام گردان به یاد مرگ و دل خود را متذكّر کن به فانی شدن این بدن عنصری یا به غناء شدن از غیر خدای تعالی و باقی ماندن به او و چشم قلب خود را بینا گردان به مصائب دردناک و خود را بترسان از حمله ي روزگار و زشتی گردش دنیا و شب و روز و حوادث دنیا. و عرضه کن بر قلب خود اخبار گذشتگان بر سرگذشت مردمان پیشین را و متذكّر گردان او را به مصائب و بلیّاتی که به آنها رسیده و به نظر عبرت و تدبّر سیر کن در حالات آنها و به آن آثاری که از ایشان باقی مانده پس ببین چه کردند و از کجا منتقل شدند و به کجا وارد شدند و منزل گرفتند پس می یابی آنها را که از دوستان خود جدا شدند و در خانه غربت و تنهائی (یعنی قبر) منزل گرفتند و گویا که تو هم در مدت کمی می گردی مثل یکی از آنها، پس منزل آخرت خود را به دنيا مفروش و چیزيرا که نمي داني مگو .
.
تو پر کره توسنی بر کمر که گر پالهنگ ار گفت: در گسیخت به آندازه خور زاد اگر مردمی درون جای ذکر است و قوت و نفس کجا ذکر گنجد کز انبار آز ندارند تن پروران آگهی دو چشم و شکم پر نگردد بهیچ چو دوزخ که سیرش کنند ازو قید
|
|
نگر تا نپیچد ز حکم تو سر تن خویشتن کشت و خون تو ریخت چنین پر شکم آدمی یا خمی تو پنداری از بهر نان است و بس بسختی نفس می کند پا دراز که پر معده باشد ز حکمت تهی تهی بهتر این روده پیچ پیچ دگر به آنگ دارد که هل من مزید (بوستان)
|
.
جهان ای برادر نماند بکس مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت چو آهنگ رفتن کند جان پاک
|
|
دل اندر جهان آفرین بند و بس که بسیار چون کس تو پرورد و کشت چه بر تخت مردن چه بر روی خاک
|
.
خدا را ندانست و طاعت نکرد قناعت توانگر کند مرد را سکونی بدست آور ای بی ثبات مپرور تن از مرد رای و هشی خردمند مردم هنر پرورند کسی سیرت آدمی کوش کرد خور و خواب تنها طریق دد است
|
|
که بر بخت و روزی قناعت نکرد خبر کن حریص جهانگرد را که بر سنگ گردان نروید نبات که او را چو میپروری میکشی که تن پروران از هنر لاغرند که اول سگ نفس خاموش کرد بر این بودن آئین نابخرد است (بوستان)
|
.
ای دل بکوی دوست گذاری نمیکنی میدان بکام خاطر و گوئی نمیزنی ترسم از این چمن نبری آستین گل مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا
|
|
اسباب جمع داری کاری نمیکنی بازی چنین بدست و شکاری نمیکنی کز گلشنش تحمل خاری نمیکنی بر خاک کوی دوست گذاری نمیکنی
|
.
هم رقعه دوختن به والزام کنج صبر حقا که با عقوبت دوزخ برابر است
|
|
کز بهر جامه رقعه بر خواجگان نوشت رفتن بپای مردی همسایه در بهشت
|
.
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون دلا ز نور ریاضت گر آگهی یابی ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی
|
|
تو گرد ره بنشان تا نظر توانی کرد کجا بکوی حقیقت گذر توانی کرد چه شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد طمع مدار که کار دگر توانی کرد
|
.
بجد و جهد چه کاری نمیرود از پیش
|
|
بکردگار رها کرده بمصالح خویش
|
.
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی این پنج روزه مهلت ایام آدمی درویش و پادشه نشنیدم که کرده اند زان گنجهای نعمت و خروارهای مال بعد از هزار سال که نوشیروان گذشت دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد مرگ از تو دور نیست وگر هست فی المثل دنیا مثال بحر عمیقی است پر نهنگ
|
|
زینهار بد مکن که نکرده است عاقلی آزار مردمان نکند جز مغفلی بیرون از این دو لقمه روزی تناولی با خویشتن بگور نبردند خردلی گویند از او هنوز که بود است عادلی هرگز نماند دور زمان بی تبدلی هر روز باز میرویش پیش منزلی آسوده عارفان که گرفتند ساحلی
|
.
گر تو صد اشتر پر از دنیا کنی سقف و ایوان سازی و سلطان شوی ورچه اسکندر شوی با تاج و تخت عاقبت راه فنا گیری به پیش بعد از آن در خاک پنهانت کنند رو تو درویشی گزین و پاک باش رو تو با حق باش و راز حق شنو تو بیابی بی دلیلی راه خدا بی دلیلی راه گم گردد ترا راه او راه محمد دان و باش
|
|
وین جهان را جمله پرغوغا کنی تا جدار ملک هندوستان شوی یا فریدونی شوی با خط و بخت منعدم بینی همه اعضاء خویش پس عزیزان ختم قرآنت کنند در میان عاشقان چالاک باش تا بیابی سر عرفان تو بتو گر هزاران راه باشی ره نما خوش دلیلی هست شاه اولیاء راه احمد دان و رو یزدان عناس (شیخ عطار)
|
.
هر آن نصیب که پیش از وجود بنهادست کلید گنج اقالیم در خزانه اوست سر قبول بباید نهاد و گردن طوع
|
|
هر آنکه در طلبش سعی می کند باد است کسی بقوت بازوی خویش نگشاد است که هر چه حاکم عادل کند نه بیداد است
|
.
زبان در کش این مرد بسیار دان صدف وار گوهرشناسان راز فراوان سخن باشد آکنده گوش چو خواهی که گوئی نفس بر نفس نباید سخن گفت: ناساخته تأمل کنان در خطاء و صواب کمالست در نفس انسان سخن کم آواز هرگز نبینی خجل حذر کن ز نادان ده مرده کوی صد انداختی تیر و هر صد خطاست
|
|
که فردا قلم نیست بر بی زبان دهن جز بلؤلؤ نکردند باز نصیحت نگیرد مگر در خموش حلاوت نیابی ز گفتار کس نشاید بریدن نینداخته به از ژاژ خایان حاضر جواب تو خود را بگفتار ناقص مکن جوی مشک بهتر که یکتوده گل چو دانا یکی کوی و پرورده کوی اگر هوشمندی یک انداز و راست (بوستان)
|
.
سیر عارف هر دمی تا تخت شاه گرچه زاهد را بود روزی شگرف قدر هر روزی ز عمر مرد کار
|
|
سیر زاهد هر مهمی یکروز راه کی بود یکروز او خمسین الف باشد از سال جهان پنجه هزار (مثنوی)
|
.
تا بخرمن نرسد کشت امیدی که تو راست
|
|
چارۀ کار بجز دیده بارانی نیست
|
.
بیا تا بر آریم دستی ز دل بفصل خزان در نبینی درخت برادر تهی دست های نیاز مپندار از این در که هرگز نیست همه طاعت آرند و مسکین نیاز چو شاخ برهنه بر آریم دست
|
|
که نتوان برآورد فردا ز گل که بی برگ ماند ز سرمای سخت و رحمت نگردد تهی دست باز که نومید گردد برآورده دست بیا تا بدرگاه مسکین نواز که بی برگ ار این پیش نتوان نشست (بوستان)
|
.
زندگانی آشتی ضدها است صلح اضداد است این عمر جهان زندگانی آشتی دشمنان صلح دشمن دار باشد عاریت روزکی چند از برای مصلحت عاقبت هر یک بجوهر بازگشت
|
|
مرگ آن کاندر میانشان جنگ خواست جنگ اضداد است عمر جاودان مرگ وارفتن باصل خویش دان دل بسوی جنگ دارد عافیت با همند اندر وفاء و مرحمت هر یکی با جنس خود انباز گشت (مثنوی)
|
. چنانچه حضرت امیر در دعای کمیل عرض کرده. فهبنی یا الهی و سیدی و مولای و ربی صبرت علی عذابک فکیف اصبر، عل قرائک وهبنی صبرت علی حر نارک فکیف عن النظر الی کرامتک.
.
ای تو مغرور جهان و مال خود گر هزاران سال تو زحمت بری عاقبت بگذاری بیرون روی هست دنیا پر ز آتش بهر کس ای گرفتار عیال و زن شده بهر یک نان بی سر سامان شده
|
|
رحم می ناید ترا بر حال خود مال دنیا را همه جمع آوری خود یقین میدان که تو ملعون روی تو فتاده اندر او چون خار و خس همجون حیوان در پی خوردن شده در میان مردمان حیران شده (شیخ عطار)
|
.
عنان باز پیچان نفس از حرام کس از چون تو دشمن ندارد غمی تو خود را چو کودک ادب کن به چوب
|
|
بمردی ز رستم گذشتند و سام که با خویشتن بر نیائی همی بگرز گران مغز مردم مکوب
|
.
شنیدم که بکیار در دجله ئی که من فر فرمان دهی داشتم سپهرم مدد کرد و نصرت وفاق طمع کرده بودم که کرمان خورم بکن پنبه غفلت از گوش هوش
|
|
سخن گفت: با عابدی کله ئی بسر بر کلاه مهی داشتم گرفتم ببازوی دولت عراق که ناگه بخوردند کرمان سرم که از مردگان پندت آید بگوش (بوستان)
|
.
از آن مرد دانا دهان دوخت است
|
|
که بیند که شمع از زبان سوخت است
|
|