کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
حدیث سی و یکم ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

حدیث سی و یکم
و بالسند المتصل الی الشیخ الجلیل شیخنا الصدوق (قدس سره) فِي مَعَانِي الْأَخْبَارِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ البرقی عن أَبِيهِ رفعه الی النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله و سلم.
قَالَ جَاءَ جَبْرَئِيلُ (علیه السلام) الی رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم )إِنَّ اللَّهَ تبارک و تعالی أَرْسَلَنِي إِلَيْكَ بِهَدِيَّه لَمْ يُعْطِهَا أَحَداً قَبْلَكَ. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) قلت و مَا هِيَ، قَالَ الصَّبْرُ وَ أَحْسَنُ مِنْهُ ، قلت وَ مَا هُوَ قَالَ الرِّضَا وَ أَحْسَنُ مِنْهُ ، قلت وَ مَا هُوَ ،  قال الزُّهْدُ وَ أَحْسَنُ مِنْهُ قلت وَ مَا هُوَ ، قَالَ الْإِخْلَاصُ وَ أَحْسَنُ مِنْهُ ، قلت وَ مَا هُوَ . قَالَ الْيَقِينُ وَ أَحْسَنُ مِنْهُ ، قُلْتُ وَ مَا هُوَ ؛ قَالَ إِنَّ مَدْرَجَه ذَلِكَ التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ تعالی ، فَقُلْتُ وَ مَا التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ فقَالَ الْعِلْمُ بِأَنَّ الْمَخْلُوقَ لَا يَضُرُّ وَ لَا يَنْفَعُ وَ لَا يُعْطِي وَ لَا يَمْنَعُ وَ اسْتِعْمَالُ الْيَأْسِ عَنَ الْخَلْقِ.
 فَإِذَا كَانَ الْعَبْدُ كَذَلِكَ لَم يَعْمَلُ لِأَحَدٍ سِوَى اللَّهِ تعالی وَ لَمْ يَرْجُ وَ لَمْ يَخَفْ سِوَى اللَّهِ وَ لَمْ يَطْمَعْ فِي أَحَدٍ سِوَى اللَّهِ تعالی ، فَهَذَا التَّوَكُّلُ .
قال (صلی الله علیه و آله) قلت  يَا جَبْرَئِيلُ فَمَا تَفْسِيرُ الصَّبْرِ قَالَ یصْبِرُ فِي الضَّرَّاءِ كَمَا یَصْبِرُ فِي السَّرَّاءِ وَ فِي الْفَاقَه كَمَا تیصْبِرُ فِي الْغِنَى . وَ فِي الْبَلَاءِ كَمَا یصْبِرُ فِي الْعَافِيَه فَلَا يَشْكُو خالقه (حَالَهُ خ ل) عِنْدَ الْمَخْلُوقِ، بِمَا يُصِيبُهُ مِنَ الْبَلَاءِ . قُلْتُ فَمَا تَفْسِيرُ الْقَنَاعَه قَالَ يَقْنَعُ بِمَا يُصِيبُ مِنَ الدُّنْيَا يَقْنَعُ بِالْقَلِيلِ وَ يَشْكُرُ الْيَسِيرَ (تقنع بما تصیب من الدنیا تقنع بالقلیل و تشکر الیسیر خ ل) قُلْتُ فَمَا تَفْسِيرُ الرِّضَا قَالَ الرَّاضِي لَا يَسْخَطُ عَلَى شده (سَيِّدِهِ خ ل) أَصَابَ مِنَ الدُّنْيَا (أَمْ لَا يُصِيبُ خ ل) وَ لَا يَرْضَى لِنَفْسِهِ بِالْيَسِيرِ مِنَ الْعَمَلِ. قُلْتُ يَا جَبْرَئِيلُ فَمَا تَفْسِيرُ الزُّهْدِ قَالَ يُحِبُّ مَنْ يُحِبُّ خَالِقَهُ وَ يُبْغِضُ مَنْ يُبْغِضُ خَالِقَهُ وَ يَتَحَرَّجُ مِنْ حَلَالِ الدُّنْيَا وَ لَا يَلْتَفِتُ إِلَى حَرَامِهَا فَإِنَّ حَلَالَهَا حِسَابٌ ، وَ حَرَامَهَا عذاب (عِقَابٌ خ ل) وَ يَرْحَمُ جَمِيعَ الْمُسْلِمِينَ كَمَا يَرْحَمُ نَفْسَهُ وَ يَتَحَرَّجُ مِنَ الْكَلَامِ كَمَا يَتَحَرَّجُ مِنَ الْمَيْتَه الَّتِي قَدِ اشْتَدَّ نَتْنُهَا وَ يَتَحَرَّجُ عَنْ حُطَامِ الدُّنْيَا وَ زِينَتِهَا كَمَا يَتَجَنَّبُ النَّارَ أَنْ تغْشَاهَا وَ أَنْ يُقَصِّرَ أَمَلَهُ وَ كَانَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ أَجَلُهُ .
قُلْتُ يَا جَبْرَئِيلُ فَمَا تَفْسِيرُ الْإِخْلَاصِ قَالَ الْمُخْلِصُ الَّذِي لَا يَسْأَلُ النَّاسَ شَيْئاً حَتَّى يَجِدَ وَ إِذَا وَجَدَ رَضِيَ وَ إِذَا بَقِيَ عِنْدَهُ شَيْ‏ءٌ أَعْطَاهُ فِي اللَّهِ تعالی فَإِنْ لَمْ يَسْأَلِ الْمَخْلُوقَ فَقَدْ أَقَرَّ لِلَّهِ بِالْعُبُودِيَّةِ وَ إِذَا وَجَدَ فَرَضِيَ فَهُوَ عَنِ اللَّهِ رَاضٍ وَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَنْهُ رَاضٍ وَ إِذَا أَعْطَى لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَهُوَ عَلَى حَدِّ الثِّقَه بِرَبِّهِ عزوجل.
قُلْتُ فَمَا تَفْسِيرُ الْيَقِينِ قَالَ الْمُؤْمِنُ يَعْمَلُ لِلَّهِ كَأَنَّهُ يَرَاهُ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ يَرَى اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ يَرَاهُ وَ أَنْ يَعْلَمَ يَقِيناً أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُخْطِئَهُ وَ مَا أَخْطَأَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُصِيبَهُ وَ هَذَا كُلُّهُ أَغْصَانُ التَّوَكُّلِ وَ مَدْرَجَه الزُّهْدِ.
ترجمه:
و به سند متصل از شیخ جلیل شیخ صدوق (قدس سره) در معانی الاخبار از نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می نمایم: که فرمود: جبرئیل آمد و گفت: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله) خدای تبارک و تعالی مرا با ارمغانی خدمت شما فرستاده است که پیش از شما به هیچ کس عطا نکرده است.
پرسیدم: آن چیست؟
گفت: صبر است و نیکوتر از آن.
پرسیدم آن چیست؟
جواب داد : رضا و خوبتر از آن.
گفتم: آن چیست؟
گفت: زهد و زیباتر از آن.
گفتم: آن چه باشد؟
گفت: یقین و نیکوتر از آن.
پرسیدم و آن چیست؟ پاسخ داد وسیلۀ رسیدن به همۀ آنها یعنی توکل بر خدای تعالی.
سپس گفتم: توکل بر خدای تعالی چیست؟
گفت: آگاهی به این که مخلوق نمیتواند ضرر و نفعی به کسی برساند و مانع خیر است یا سبب نعمتی نسبت به دیگران باشد ومایوس بودن از مخلوق.
پس اگر بنده ای چنین گردید اعمالش فقط برای خدای تعالی و بیم و امیدش تنها از او است و جز برای خدای به هیچ کس طمع ندارد.
فرمود (صلی الله علیه و آله): گفتم ای جبرئیل تفسیر صبر چیست؟ گفت: در سختی ها شکیبائی نماید چنان که در عافیت و از بلائی که به  او رسیده است نزد مخلوق شکایت نکند؟
گفتم: تسیر قناعت چیست؟ گفت: به آن چه از دنیا به او رسیده است قناعت نماید و حتی بر اندک روزی سپاسگزار باشد.
گفتم: تفسیر رضا چیست؟ گفت: راضی کسی است که در سختی ها بر مولای خود خشم نگیرد خواه به نعمت دنیا برسد یا نرسد و با اندک طاعتی از نفس خود راضی نشود.
گفتم: ای جبرئیل تفسیر زهد چیست؟ گفت: زاهد آن چه را که خالقش دوست می دارد می پسندد و از آن چه خالقش نمی پسندد بیزار است ، از حلال دنیا می پرهیزد و نظری بر حرامش نمی کند زیرا حلالش را حسابی است و حرامش را عذابی و با جمیع مسلمانان مهربان است، چنان که با خویشتن و از کلام بی جا دوری می کنید چنان که از لاشۀ متعفن و از دنیا و زینت آن می گریزد چنان که از آتش . آرزویش کوتاه است و اجل را برابر دیدگانش می نگرد.
پرسیدم: ای جبرئیل تفسیر اخلاص چیست؟
جواب داد: مخلص کسی است که از مردم سئوال نکند تا این که خودش بیابد و چون یافت خوشنود می شود. و اگر چیزی نزدش باقی ماند در راه خدا انفاق می کند و چون از مخلوق سئوال نکرد عبودیت خدای عزوجل را اقرار نموده است و اگر در راه خدا انفاق کند به پروردگار خویش اعتماد و اطمینان دارد.
گفتم: تفسیر یقین چیست؟
گفت: مومن حس می کند برای خدائی که او را می بیند کار می کند زیرا اگر او خدا را نبیند ، خداوند او را می نگرد ، و نیز به یقین می داند که آنچه به او رسیده است خطا و تصادفی نبوده و آنچه به او نرسیده است نصیب او نبوده ، اینها همه شاخه های توکل و درجات زهد است.
«بیان»
گفتار جبرئیل (علیه السلام) : ( ارسلنی الیک بهدیه) فرستادن خدای تعال جبرئیل را خدمت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) و اهداء خداوند این صفات پسندیده را به توسط جبرئیل به حضرت ختمی مرتبت متحمل چند وجه است:
1- (باء) در کلمه(بهدیه) برای مصاحبه باشد و اهداء این صفات کنایه از اعطاء ثواب آنها. پس مراد(والله اعلم) این است که خدای تعالی به برکت وجود تو بر تو و بر امت تو برای این خصال تفضل فرموده که قبل از تو برای هیچ کس تعیین نکرده است.
پس مقصود از هدیه بشارت به ثواب جزیل است در مورد این صفات پسندیده برای پیامبر اکرم و سبب که باعث اجر است استعاره شده است به جای مسبب که اجر باشد.
2- شاید (باء) به معنای لام باشد ، پس حاصل معنا چنین می شود که جبرئیل می گوید خدای تعالی مرا با صفات حمیده ای که موجب کمال رستگاری تو است به سوی تو فرستاد و مقصود حضرت از ذکر این مطلب آن است که خدای تعالی مرا در این صفات به توسط جبرئیل تکمیل نمود و هم چنان که در وحی از جانب خدای تعالی به سوی نبی اکرم جبرئیل واسطه است که خدای سبحان در شان او می فرمود: ( و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی علمه شدید القوی) که شدید القوی به جبرئیل (علیه السلام) تفسیر شده است . هم چنین در تکمیل نفوس از طرف پروردگار تعالی او واسطه است و شاید همین است حکماء از آن به عقل فعال تعبیر نموده اند و این مطلب منافی برتری پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از جبرئیل (علیه السلام) نیست چنان که از اخباری فراوان فهمیده می شود.
مثل اخباری که دلالت دارد که او ( صلی الله علیه و آله) و هم چنین ائمه (علیهم السلام) در ملاء اعلی معلم ملائکۀ مقربین بوده اند.
و مانند فرمودۀ امام (علیه السلام) در بعض اخبار ( سبحنا و سبحت الملائکه) (1)  زیرا احتمال دارد که جبرئیل فقط در تکمیل جهات بشری و دنیوی او (صلی الله علیه و آله) واسطه باشد نه به طور مطلق. فتامل.
3- باء برای سببیت باشد ، پس حاصل مراد این است که چون در توصفات حمیده ای وجود دارد که در انبیاء مرسلین (صلوات الله علیهم اجمعین) قبل از تو نبوده است.
پس خدای تعالی مرا با این هدایا نزد تو فرستاد و خلاصۀ معنا این که فرستادن من به سوی تو تنها به خاطر آن است که دارای مکارم اخلاق و صفات برگزیده ای که از مواهب آفریدگار تواناست. چنان که فرموده: ( انک لعلی خلق عظیم) (2)
و این احتمال ضعیف به نظر می رسد و ضعیف تر از آن احتمال اول و ظاهرتر احتمال دوم است. (والله اعلم).
گفتار جبرئیل (علیه السلام) : ( الصبر و احسن منه) در معنا و فضیلت صبر و اقسام و مراتبش در شرح حدیث بیست و پنجم بیاناتی داشتیم که سزاوار نیست تکرار شود اگر مایلید به آن جا رجوع کنید.
کلام جبرئیل (علیه السلام) : (الرضا و احسن منه) رضا صفتی است از صفات حمیده و فضیلتی است از فضائلی که مخصوص رهروان راه خدای تعالی می باشد و کسی به آن نمی رسد مگر آگاهان ومقربان پیشگاه مقدسش ، و مرتبۀ رضا بالاتر از صبر است ، زیرا صبر عبارت است از تحمل آنچه نفس نمی پسندد و خودداری از اظهار بی قراری و نا شکیبائی. زیرا تاثر و تالم نفس ماخوذ در ماهیت و حقیقت صبر است. ولی در صفت رضا بر خلاف این است زیرا رضا عبارت است از سکون و استقامت و عدم تزلزل نفس و خودداری از اعتراض و غضب هنگام بلاء و مصیبت چنان که جبرئیل (علیه السلام) در تفسیر رضا به نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) عرض نمود: ( الراضی لا یسخط علی شده (سیده خ ل) اصاب من الدنیا (او لم یصب) و صفت رضا از شناخت حکمت قضاء و قدر خدای سبحان و محبت به او جل شانه پیدا می شود زیرا محب حقیقی محبوب خود و آنجه را که محبوب نسبت به او انجام داده است دوست می دارد بلکه آن چه را نیز وابسته به محبوب است هر چند دورترین آنها باشد دوست می دارد. چنان که در عشاق مشاهده می شود:
از مجنون حکایت شده است که می گفت:
امر علی جدار دیار لیلی                                    اقبل ذا الجدار و ذا الجدارا
و ما حب الدیار شغفن قلبی                               و لکن حب من سکن الدیارا
و چون محبت در نفس عاشق قوی می گردد . خون و گوشت او با عشق آمیخته می شود ، چنان که در انوار النعمانیه حکایت شده ، که مردی وردش( یا الله) بود. و در تمام اوقات آن ذکر را می گفت و چون کشته شد و خونش بر زمین جاری گردید هر کجا خونش جاری می شد ( یا الله یا الله یا الله) نوشته می شد.
و نیز به همین مضمون از زلیخا نقل نموده: که روزی زلیخا را حجامت نمودند چون خونش بر زمین ریخت هر جا جاری می گردید یوسف یوسف نوشته می شد.
و در تفاسیر نیز حکایت شده که روزی زلیخا بر یوسف (علیه السلام) غضب نمود و به خادمش امر کرد یوسف را تازیانه بزند به طوری که صدای تازیانه را بشنود ، خادم تازیانه را بر زمین وارد می کرد و زمین را می زد. زلیخا صدای تازیانه را می شنید کم کم به خاطر خادم خطور نمود که یک تازیانه به یوسف بزند که اثرش در بدن او دیده شود تا زلیخا او را دروغ گو نپندارد و تازیانه را به بدن یوسف فرود آورد فوراً زلیخا از جایش خارج شد و به او اشاره کرد که از این گونه زدن بس کن زیرا درد این تازیانه تا ژرفای قلب من اثر کرد و مثل این که مرا زدی نه یوسف را و خادم را امان داد پس او کیفیت زدن و اینکه تازیانه را بر زمین می زده است مگر همان ضربت آخر را برای او حکایت نمود. انتها.
مولف: البته شگفت نیست خون عاشق چنین گردد و درد زدن تازیانه بر قلب زلیخا اثر کند و نیز نباید توهم شود که این بیانات شواهد آنها استعاراتی است که برای تمثیل گفته شده است.
چون محبت اگر قوی گردد یعنی اگر به حد عشق برسد و بر قلب مستولی شود ، مملکت بدن را مسخر می سازد حکمش در بدن نفوذ می نماید و با جزء جزء نسوج بدن ممزوج می شود به طوری که در این حال برای قلب و حواس امکان تخلف از امر محبوب یافت نخواهد شد چون معنای محبت توجه قلب است به معشوق خویش ، و محبت به سوی محبوب مجذوب می شود. و قلبش را عرش او قرار می دهد چنان که در حدیث معروفی است : ( قلب المومن عرش الرحمن) زیرا هنگامی که محبت در قلب مستقر گردید تمام مملکت بدن را مسخر می سازد و خودش مدبر و رئیس او می شود و مرجع تمام امور بدن این رئیس مدبر و مستولی بر عرش است ، و حکمش در همۀ جوارح و عروق و اعصاب نافذ است. و تمام اعضاء و قوای بدن محل نفوذ این رئیس مدبر خواهد بود ، و در این موقع جمیع ارادات و تمایلات نفس تابع امر آن خواهند شد. چنان که رسم همه زیر دستان است نسبت به رئیس خود و این مطالب برای کسی که شیرینی محبت را چشیده باشد ظاهر و واضح است و کسی که اهل آن باشد و لذت آن را درک کرده باشد ، صحت گفتار ما را در می یابد که : محبت خدای تعالی به قضاء و قدر و آن چه خداوند سبحان برای او خواسته است راضی است.و گاهی چنان در محبت غوطه ور می شود که آلام و مشقات را حس نمی کند و زحمت طاعت و عبودیت بر او آسان می گردد.
و از همین جهت است که صفت رضا جز در محب حقیقی یافت نمی شود و کسی که مدعی محبت پروردگار باشد ، و راضی به قضاء و قدر او نباشد در ادعای خویش کاذب است پس در این صورت چه باید گفت درباره کسی که مدعی محبت خدای تعالی است و مرتکب معاصی و خطایا می شود.
چه خوب گفته است:
تعصی الاله و انت تظهر حبه                                         هذا لعمری فی الفعال بدیع
لو کان حبک صادقاً لاطعته                                           ان المحب لمن یحب مطیع
و خلاصه برای صفت رضا از نظر قوت و ضعف سه مرتبهاست.
مرتبه اول: این که درک الم نکند . زیرا گاهی می شود که بندۀ متصف به صفت رضا محبتش به حدی می رسد که درک الم و مصیبت نمی کند ، مثل مردی که مشغول جنگ است و چون در حال جنگ و خوف و غضب است درد جراحتی را که به او می رسد حس نمی کند.
هم چنین کسی که قلبش مشغول به امر مهمی است در حال اشتغال به آن غیر آن را درک نمی کند ، و نیز عاشقی که غرق در جذبۀ محبت است هنگام رسیدن به معشوق غیر او را نمی بیند . پس وقتی حال آن که مجذوب مشاهدات و محسوسات محبت خلق است چنین باشد چگونه خواهد بود حال کسی که قلبش به حب خدای تعالی مشغول است و جمال و جلال او را در آینۀ آفاق و انفس مطالعه می نماید گاهی می شود که حب خدای سبحان بندۀ عارف و دوست دار خدا را از نفس خود باز می دارد و درک مصائب نمی کند تا چه رسد به غیر و در این حال است که متصف به صفت رضا گردیده و مصداق فرموده خدای تعالی می شود. ( رضی الله عنهم و رضوا عنه) (3) و اگر هم برای دوستی دیدار خدا و ملاحظه جمال او نباشد در انواع بلایا و مصیبات به جز صبر چاره ای ندارد زیرا رضایت کامل در چیزی که مخالف هوای نفس است فراهم نمی گردد. مگر وقتی که قلب غرق در محبت باشد به طوری که التفاتی به غیر او که از آن متاثر شود نداشته باشد و شاید اشاره به همین است فرموده خدای تعالی: ( الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون) (4) زیرا حصول عدم خوف و خشنودی مطلق چنان که از آیه شریفه ظاهر است ممکن نیست. مگر هنگام استیلای نیروی محبت بر قلب و اشتیاق به لقاء الله تعالی ، و بنا بر این شاید مراد ازاولیاء خدای تعالی در آیه مبارک ( و الله اعلم) محب کامل و عاشق صادقی باشد که با تمام وجود غرق در جذبه های شوق است چنان که ظاهر است.
مرتبه دوم: این که نفس از مکروه متاثر می شود و بالطبع آن را مکروه می شمارد و لکن از نظر عقل به آن رضایت دارد. چون می داند که این مقتضی حکمت خدای تعالی است مانند کسی که عضوی از اعضائش فاسد شده باشد و برای قطع آن به جراح التماس کند و گاهی می شود که به اجرت بسیاری هم می پردازد و این عمل اگر چه نسبت به طبیعت او مکروه است. لکن عقل به آن راضی است و ناراحت نمی شود چون می داند که سایر اعضایش حفظ می شود و سلامت باقی می ماند و چه بسا که حفظ حیات او موقوف بر قطع این عضو است. و گفته اند این پاداش بنده ای که به حکم خدای تعالی راضی است و از فعل او به غضب نمی آید زیرا او دارای محبت خدای سبحان است و شک نیست که محبت موجب رضایت به افعال حبیب می شود.
مرتبه سوم: این که نفس از آن متاثر می شود و احساس ناراحتی می نماید و لکن رضایت دارد به خاطر توقع اجری که به او وعده داده اند که این اجر برای کسی است که به حکم و مشیت خدای تعالی راضی باشد و حال او مثل خریداری است که چیزی بی ارزش را به خاطر یک شیء نفیس از دست می دهد و این مرتبه را از اقسام صبر دانستن بهتر است تا از اقسام رضا.
و حاصل اینکه سبب رضایت در آنچه مخالف هوای نفس است دو چیز می باشد:
یکی معرفت به این که جریان امور بر وفق حکمت و مصلحت است.
و دوم: محبت خدای تعالی و اگر یکی از این دو چیز در نفس مومن محقق شود برای او صفت رضا به قضا و قدر حاصل می گردد و این صفت از نظر شدت و ضعف و مراتب و محبت مختلف می شود ، زیرا بسیار اتفاق می افتد که محبت خدای تعالی به درجه ای می رسد که آن چه نزد دیگران مبغوض است نزد او محبوب می نماید به خاطر یقین یا گمان یا توهم به این که این از چیزهائی است که او را به خدای سبحان نزدیک می سازد و آنچه نزد دیگران محبوب است نزد او مبغوض می نماید به علت علم بلکه گمان یا توهم به این که این از چیزهائی است که او را از خدای تعالی دور می گرداند.
سپس باید دانست که فرق بین رضا و صبر ازدو راه است:
اول: ناشی بودن صفت رضا از محبت خدای سبحان و استیلاء محبت بر قلب یا علم حقیقی به این که جریان امور بر وفق و حکمت و مصلحت پروردگار بزرگ است چنان که معلوم گردید به خلاف صبر زیرا در حصول صبر تصدیق به آن چه خدای تعالی صابرین را وعده داده است کافی است.
دوم : این که صبر با خشم و غضب نسبت به گرفتاریها و سختی هائی که بر او روی آورده منافاتی ندارد به خلاف رضا که سکون نفس و عدم  غضب و سلامت خاطر است هنگام نزول بلاء چنان که گذشت.
پس از تمام این گفته ها روشن گردید که رضا برتر و نیکوتر از صبر است و این که رضا مقامی است از مقامات عارفان کامل.
گفتار جبرئیل ( علیه السلام): (الزهد و احسن منه ) سخن به اندازه کافی در معنی زهد و اقسام آن در شرح حدیث بیست و نهم گذشت علاقه مندان می توانند به آن مراجعه کنند ولی بد نیست اینجا نیز اشاره ای به بعض آن چه گذشت به عمل آید.
پس با تائید خدای تعالی می گوئیم : شک نیست که زهد مقامی است از مقامات رهروان وادی حقیقت  حصولش ممکن نباشد مگر با آگاهی به این که دنیا و آن چه در آ« است مانند مرداری است گندیده ، چنان که در دیوان منسوب به امیرالمومنین (علیه السلام) است:
و ما هی الا جیفه مستحیله                               علیها کلاب همهن اجتذابها
فان تجتنبها کنت سلماً لاهلها                                     و ان تجتذبها نازعتک کلابها
و زاهد کسی است که رغبت خود را از دنیا به آخرت باز گرداند و بازگشت او از دنیا به آخرت محتمل وجوهی است.
1- این که با وجودی که مایل به دنیا است از ان می گذرد و به آخرت می پردازد در این صورت حال او مانند سودا گریست که کالائی را با کالای نفیسری معاوضه نماید . پس این شخص نسبت به آن چه گذشت نموده زهد ورزیده است.
2- این که از دنیا به آخرت می گراید در حالی که به دنیا هم رغتبی ندارد ؛ زیرا دنیا در نزد او نسبت به آن چه خداوند وعده کرده است که به زاهدین و بی اعتنایان به دنیا عطا فرماید ، حقیر و بی مقدار است.
3- این که گذشت و انصرافش از دنیا تنها به خاطر محبت به ملاحظۀ جمال و جلال خدای تعالی است و چون دنیا او را از آن منع می نماید و قلب او را به خود مشغول می سازد و زیورهای بی ارزش را در نظر او جلوه می دهد از آن اعراض می کند و اعتنائی به آن ندارد ، بلکه گاهی در حال زهد به جائی می رسد که اگر دنیا به او روی آورد از آن اعراض می کند چنان که از دشمن همان طور که اعراض بسیاری زهاد از دنیا در اخبار و آثار و قصص نقل شده است، که ترس از ملال خوانندگان مانع آنها می شود ، و شاید اشاره به مرتبه اخیر زهد است آنچه در این حدیث جبرئیل (علیه السلام) در تفسیر زهد برای نبی اکرم بیان نمود: ( الزهد یجب من یجب خالقه و یبغض من یبغض خالقه تا آخر صفاتش) زیرا زهد به دو معنای اول چنین نیست بلکه تارک دنیا و لذتهای آن است برای رسیدن به نعت آخرت و از همین بیان روشن می شود زهدی که بالاتر از صفت رضا است ، این معنای سوم است ، مگر این که گفته شود مراتب سه گانه زهد بر مراتب سه گانه رضا مقابله شده و هر مرتبه ای از مراتب زهد که بالاتر از مرتبۀ رضائی است که برابر آن واقع می شود و به عبارت روش تر مرتبۀ نخستین زهد بهتر است. از اولین مرتبه رضا و دوم این از دوم آن و سومش از سوم آن فتامل جیداً . و شاید علت برتری زهد از صفت رضا با وجود مشترک بودن آنها در این که هر یک از آنها به خودی خود از صفات غیر اختیاری است (اگر چه مقدمات هر یک از آنها اختیاری می باشد) این است که بعد از حصول صفت زهد در نفس زاهد فعل اختیاری که ترک دنیا باشد بر آن مترتب می گردد و ترک دنیا محقق نمی شود ، مگر بعد از روی آوردن به دنیا به او ، پس در این هنگام انصراف میل زاهد از دنیا به آخرت فعلی است اختیاری که مترتب بر صفت زهد است به خلاف رضا زیرا معنای آن چنان که گذشت این است که شخص به آنچه برای او مقدر شده و به آن چه به او رسیده ومی رسد خواه موافق میل او باشد یا مخالف راضی باشد.
و شک نیست در این که آنچه به او رسیده یا می رسد از افعال اختیاری او نیست و از همین جهت است که صفت زهد افضل از صفت رضا است.
گفتار جبرئیل (علیه السلام): ( الاخلاص و احسن منه) بدان که خلوص گاهی در عمل است و  گاهی در دین.
اما در عمل 0 عمل خالص چنان که در حدیث تفسیر شده است: ( هو الذی لا ترید ان یمدحک به احد الا الله تعالی ) ( 5) و به طور مبسوط در حدیث بیستم شرح داده شد.
و حاصل این که برای عمل به غیر از رضایت خدای تعالی نهایتی در نظر نباشد .
اما دوم: یعنی خلوص در دین ، خالی بودن بنده است از شرک جلی و خفی . شرک جلی که واضح است . اما شرک خفی شریک قرار دادن غیر است در مقام بندگی و اظهار تذلل و انقیاد برای خدای تعالی و از انواع شرک خفی این است که کسی در اصلاح امورش به غیر خدا توکل کند و برای غیر او سبحانه تواضع نماید و انتظار نفع یا خوف ضرری از او داشته باشد . و الا تواضع برای مخلوق به خاطر رضای خالق شرعاً و عقلاً ممدوح است و دلیل بر این مطلب لام تعلیل است که در عبارت: ( من تواضع لغنی لغناه فقد ذهب ثلث دینه) (6) به چشم می خورد و اگر توهم نماید که غیر خدای عزوجل در وجود چیزی موثر است ، این شخص معناً مشرک است هر چند لفظاً و صورتاً موحد می نماید زیرا برای توحید معنائی جز تعیین کامل به این که : ( لا موثر فی الوجود الا الله تعالی) نیست، و دلیل بر این مطلب روایتی است در معانی الاخبار از ابی عبدالله (علیه السلام) : ( ان اشرک الخفی من دبیب النمل و قال (علیه السلام) : منه تحویل الخاتم لتذکر الحاجه و شبه هذا) (7) . و نیز روایتی است در بحار از کتاب امالی صدوق ( قدس سره) به اسناد خود از اسحاق بن جعفر (علیه السلام) از برادرش موسی بن جعفر (علیه السلام) از پدرشان جعفر بن محمد (علیهما السلام) از آبائشان (علیهم السلام) از علی (علیه السلام) از نبی اکرم (صلی الله علیه وآله) که فرمود: ( یقول الله عزوجل ما من مخلوق یعتصم بمخلوق دونی الا قطعت به اسباب السموات و اسباب الارض من دونه؛ فان سئلنی لم اعطه ، و ان دعانی لم اجبه و ما من مخلوق یعتصم بی  دون خلقی الا ضمنت السموات و الارض رزقه ، فان دعانی اجبته و ان اسئلنی اعطیته ،فان استغفرنی غفرت له) (8)
و شک نیست در اینکه اخلاص به این معنا بهتر از زهد است.
گفتار جبرئیل (علیه السلام) : (الیقین و احسن منه) مراد به یقین (والله اعلم) یقین به وجود صانع جل و عز و صفات او ، و توحید او سبحان است و برای آن سه مرتبه است:
اول: علم الیقین و آن اعتقادی است ثابت و مطابق با واقع.
دوم: علم الیقین  و آن مشاهده نمودن شیء مورد یقین است به چشم بصیرت.
سومک حق الیقین و آن نفاء در توحید است.
و یکی از محققین مراتب یقین را به مراتب احساس انسان نسبت به آتش تشبیه نموده که بیانش در شرح حدیث هجدهم گذشت اگر مایل باشید به آن مراجعه کنید، و برای هر یک از مراتب یقین نیز مراتبی است در قوت و ضعف و شک نیست که یقین منشاء صفات کمالیه است. از خلوص و زهد و رضا و صبر و غیر آن زیرا انسان به سبب یقین به آن چه خدای تعالی بر تحمل مصائب به صابرین وعده داده است صبر می نماید و چون یقین دارد که جریان امور بر وفق حکمت و مصلحت است به آن چه مخالف میل نفس است راضی می شود و نسبت به دنیای زود گذر و لذت های آن زهد می ورزد و از همین جهت یقین افضل از زهد و غیره است.
گفتار جبرئیل (علیه السلام) : (ان مدرجه ذلک التوکل علی الله تعالی) در مجمع گفته است: ( المدرج بفتح المیم و الراء الطریق) یعنی توکل بر خدای تعالی موجب حصول جمیع این صفات پسندیده است.
ایراد نشود که توکل بر خدای سبحان حاصلنمی شود مگر با یقین به این که جریان امور به مشیت او یا تقدیر او است. و کسی که یقین کامل به این موضوع نداشته باشد ممکن نیست توکل حقیقی برای او ایجاد شود. پس چگونه توکل وسیله راه رسیدن به یقین خواهد بود؟
زیرا جواب گفته می شود که شاید مراد از کلام جبرئیل (علیه السلام) : ( و مدرجه ذلک التوکل علی الله تعالی ) این است که بندۀ خدا به مرتبۀ کامل از یقین نمی رسد جز به اعتماد واتکال در تمام امور بر خدای سبحان ، و از این نظر توکل وسیلۀ سیدن به کمال یقین است نه به اصل یقین بنابر این صادق است که توکل وسیله رسیدن به یقین باشد و ممکن است گفته شود کلمۀ (ذلک) در گفتار او (علیه السلام) : ( مدرجه ذلک) اشاره به سایر صفات است از قبیل صبر و زهد و رضا و غیره بدون یقین.
گفتار جبرئیل (علیه السلام): (العلم بان المخلوق لا یضر و لا ینفع ) باید دانست که حقیقت توکل ناشی می شود از علم و یقین به این که جریان مور به تقدیر خدای تعالی است و ممکن از حیث ذاتش ابداً در اشیاء تاثیری ندارد و اگر این را به علم الیقین بداند  به طور قطع نیز می داند که ممکن الوجود قادر به نفع و ضرر و منع و اعطاء نخواهد بود و احیاناً طمع و امیدش از غیر خدای تعالی قطع می گردد و به وسیله بی اعتنائی به مقام مخلوق و عدم تواضع در برابر آنها و عاجز دانستن آن ها را از این که بتوانند زیانی برسانند از غیر خدای سبحان مایوس می گردد و این یاس حاصل از آگاهی به عدم تاثر مخلوق است در امور چنان که جبرئیل (علیه السلام) گفت: ( و استعمال الیاس من الخلق) چگونه چنین نباشد در صورتی که تمام ما سوی الله  تعالی مخلوق و مرزوق و محتاج آن خالق یکتا می باشند هم چنان که خدا درسوره فاطر فرموده است: ( یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید) (9)
پس مخلوق چگونه توانائی دارد ؟ در صورتی که فقیر بخشش می طلبد و چیزی عطا نمی کند : ( والعبد و ما فی یده کان لمولاه) (10)
گفتار جبرئیل (علیه السلام): (فهذا( هو خ ل) التوکل) ظاهراً مراد از این بیان این است که بعد از دانستن موثر نبودن مخلوق و قطع طمع از او معنای توکل در نفس حاصل می گردد نه صفت توکل زیرا توکل جز اتکال و اعتماد در جمیع امور بر خدای تعالی نیست و موثر ندانستن غیر از خدا و نا امید بودن از مخلوق هر دو عامل ایجاد توکلند و سبب و عامل به طور استعاره به جای توکل آمده است.
گفتار جبرئیل (علیه السلام) : (فلا یشکو خالقه عند المخلوق) خودداری از شکایت یکی از علائم صبر است ، نه عین آن. زیرا صبر صفتی است از صفات نفسانی نه این که فقط زبان را از شکایت باز دارد و جملاتی که قبل از این عبارت در تعریف صبر و سایر صفات گفته شد. از باب شرح الاسم یا از باب تعریف به لوازم آن است چنان که مخفی نیست.
گفتار جبرئیل(علیه السلام): (الراضی لا یسخط علی شده (سیده خ ل) یعنی متصف به رضا از سختی و سستی که به او رسیده است ناراحت نیست و در بعض نسخ عوض کلمه (شده) (سیده) است  و بنابر این معنا چنین می شود که در هر حال از مولای خود راضی و خوشنود است.
و چنان که گذشت کمال رضایت آن است که ناراحتی را حس ننماید و بلاء و مصیباتی را که قبل از صفت رضا از آنها متاثر می شد درک نکند پس شدت نسبت به او فرضی است نه واقعی فلیتامل.(11)
گفتار جبرئیل (علیه السلام): ( الزاهد یحب من یحب خالقه) این جمله و عبارات بعد از علائم زهد به معنای اخص است و اما زهد به معنی اعم چنان که گذشت انصراف میل از دنیا است به طرف آخرت با وجود تمایل به دنیا و لکن میل او از دنیا به سوی آخرت جلب می شود. چون در نظر او آخرت از دنیا بهتر است.
گفتار جبرئیل (علیه السلام) : ( المخلص الذی لا یسئل الناس شیئاً ) این علامت اخلاص در عبودیت است که ذکرش گذشت ، یعنی عدم انقیاد و تذلل برای غیر خدای تعالی و شک نیست در این که این بالاترین درجات اخلاص است نه مطلق آن که شامل این درجه باشد و شامل اخلاص در مقام عمل چنان که مخفی نیست.
گفتار جبرئیل (علیه السلام): ( المومن یعمل لله کانه یراه) علامت یقین را عمل قرار دهد و مثل این باشد که خدا او را می بیند مانند آن است که تشبیه کرده باشند یقین را به رویت و تشبیه کردن یقین به رویت شاید برای دو منظور باشد.
اول: اینکه آن چه با چشم دیده می شود نسبت به آن چه به حواس دیگر درک می شود بیشترمورد یقین قرار می گیرد.
دوم: این که رویت با چشم و یقین به قلب در معنای جامعی که آن نهایت کشف و شهود است مشترکند و از همین جهت گاهی در گفتگوهای معمولی بر یقین اطلاق می گردد.
و هم چنین است در اخبار و آثار و غیر آنها بلکه برای قلب چشم فرض می کنند و می گویند چشم قلب و چشم بصیرت و کور دل نیز می گویند و شاید در فرمودۀ خدای تعالی در سوره بنی اسرائیل: « و من کان فی هذه اعمی ، فهو فی الآخره اعمی و اضل سبیلاً» مراد همین باشد.
گفتار جبرئیل (علیه السلام): ( و هذا کله اغصان التوکل) یعنی توکل اصل است و جمیع این صفات حمیده فرع آن.(12)
اللهم اجعلنا من المتوکلین علیک بمنک و فضلک.
.............................................
(1)-  ما تسبیح گفتیم و ملائکه از ما آموختند. (ه)
(2)- سوره 68 آیه 4- همانا که تو بر خلق عظیم هستی.(ه)
(3)- خدا از ایشان راضی و ایشان نیز از خدا راضی هستند. (ه)
(4)- سوره 19 آیه 62 – آگاه باشید که دوستان خدا را ترس و اندوهی نباشد. (ه)
(5)- جز خدا خشنودی احدی را در نظر نیاورده. (ه)
(6)- کسی که برای ثروت مندی به خاطر ثروتش تواضع کند یک سوم ایمانش رفته است.(ه)
(7)- شرک در نفس انسان از جای پای مو مخفی تر است.
و نیز فرمود: و دادن انگشتر برای تذکر حاجت و شبه آن شرک است.(ه)
(8)- خدای عزوجل می فرماید نیست مخلوقی که به مخلوق دیگر بدون من متوسل شود مگر این که وسیله بودن آسمان و زمین را نسبت به او قطع می نمایم و اگر با این وصف مرا سئوال نماید چیزی به او نمی دهم و اگر در این حال مرا بخواند اجابتش نکنم.
و نیست مخلوقی  که فقط به من متوسل شود  بدون خلق مگر این که آسمان و زمین را ضامن رزقش گردانم و اگر مرا بخواند اجابتش کنم و هر چه سئوال نماید به او بدهم و اگر طلب آمرزش کند او را بیامرزم.(ه)
(9)- ای مردم شنائید به سوی خدا و خدا بی نیاز و حمید است.(ه)
(10)- بنده و آنچه در او است ملک مولا است.(ه)
(11)- وجه تامل این است که این فرض نسبت به کسی است که به اعلاء درجات رضا رسیده باشد اما کسی که به آن درجه نرسیده است شدت نسبت به او واقعی است نه فرضی. و لکن او بر آن خشمگین نمی شود. چون علم به فوائد آن دارد که مشتمل حکمت و مصلحت است و مرارت دنیا باعث شیرینی آخرت و شیرینی آن باعث تلخی آخرت می گردد.( منهاعفی عنها)
(12)- تتمیم- فراموش نشود که این روایت در کتاب (عده الداعی) با تفاوت کمی نقل شده است به آن رجوع شود (منها عفی عنها)