کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
بقره: آيات 118 تا 148 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

 

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 51
 [سوره البقرة (2): آيات 118 تا 121]

وَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينا آيَةٌ كَذلِكَ قالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الْآياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (118) إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِيمِ (119) وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لا النَّصارى‏ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى‏ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (120) الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (121)

ترجمه:

كسانى كه ز علم و دانش تهى‏دستند گفتند چرا خداوند با ما سخن نمى‏گويد يا معجزه و علامتى براى ما نمى‏فرستند همين طور پيشينيان از روى نادانى چنين سخنان مى‏گفتند دلهاى آنان در نفهمى شبيه بيكديگر است ما ادله و آيات رسالت را بيان كرديم براى كسانى كه اهل يقينند،

اى پيغمبر ما تو را بحق فرستاديم كه مردم را مژده دهى ببهشت و تهديد نمايى و بترسانى آنها را از عذاب جهنم و تو مسئول كافران كه اهل جهنم ميباشند نيستى،

هرگز يهود و نصارى از تو خشنود و راضى نمى‏شوند تا اينكه تابع ملت آنها گردى بگو باينها محققا راهى كه خدا بنمايد همان راه هدايت است و اى پيغمبر اگر تو تابع هواى نفسانى آنها كردى «پس از آنكه طريق هدايت را از راه علم و يقين دريافتى» ديگر خداوند يار و ياور تو نخواهد بود،

كسانى كه بآنها كتاب عنايت نموديم و آن را آن طورى كه بايد تلاوت نمايند تلاوت كردند آنها اشخاصى ميباشند كه ايمان مى‏آورند بآن كتاب آسمانى و كسى كه كافر شد بكتاب خدا آنها زيان‏كارانند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 52

توضيح آيات‏

وَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ در اينكه كسانى كه از روى نادانى چنين گفتند چه مردمانى بودند گفتارى است ابن عباس گفته يهوديانند، مجاهد گفته عيسويانند، قتاده گفته مشركين عربند.

لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينا آيَةٌ مفسرين گويند كفار به پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم اعتراض مينمودند كه چرا خداوند شفاها بما نميگويد كه تو رسول اويى يا اينكه با تو تكلم نمايد و ما كلام او را بشنويم همان طورى كه با موسى عليه السلام تكلم نمود و آن هفتاد نفر كلام خدا را شنيدند، و چرا علامت و نشانه‏اى براى ما نميفرستد كه شاهد صدق تو باشد.

كَذلِكَ قالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ مثل اينكه بنى اسرائيليان بموسى عليه السلام گفتند أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً «1» و نصارى بعيسى بن مريم عليه السلام گفتند هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ «2» تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ دلها و قلبهاى معاندين و اهل كفر و فسق شبيه بيكديگر است و همين طورى كه كلام آنها در گفتار مثل يكديگر اعتراض مينمايند و سخن ميگويند قلبهاى آنان نيز در قساوت بهم ماند و اينها كسانى ميباشند كه خداوند در باره آنها فرموده «بچشم و گوش و دل آنان مهر نهاديم» كه نه چشم دارند كه آثار حقانى را در عالم امكانى مشاهده نمايند و نه گوش دارند كه آيات و كلمات معجزنماى الهى را بشنوند و نه دل و قلب دارند كه تعقل و تفكر نمايند و حق و باطل را از يكديگر تميز دهند» و كلام كفار و اعتراض و ايرادشان ارائه ميدهد ما فى الضمير آنان را زيرا كه‏

__________________________________________________

 (1) نشان ده خدا را بما آشكارا

 (2) آيا پروردگار تو قدرت دارد كه از آسمان غذايى براى ما فرود آورد.                        
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 53

زبان ترجمان دل است چون دل آنها در شقاوت و تمرد و ضديت با اهل حق شبيه بهم است اين است كه در گفتار نيز سخنان آنان بهم ماند.

قَدْ بَيَّنَّا الْآياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ ما بطور شايستگى روشن و واضح نموديم نشانها و علامات و معجزاتى براى اثبات صدق دعواى رسولان خود لكن آن براهين براى كسانى نافع و اثربخش است كه دل و سريره آنها از كثافات اخلاقى و خودخواهى و تعصب آباء و اجدادى و حقد و حسد سبعى پاك باشد و پاك طينت و خوش سجيه و داراى حالت تسليم باشند البته چنين اشخاصى بخوبى ميتوانند حق و باطل را از هم تميز دهند و بچشم دل مشاهده نمايند آيات و نشانهاى حقانى را و چنين اشخاصى اهل يقينند كه از ظن و شك و تخمين وارسته گرديده و بمرتبه يقين رسيده‏اند.

إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً خطاب برسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه تو پيمبر و فرستاده مايى و ما تو را از روى حقيقت و درستى فرستاديم كه هم بشارت دهى اهل ايمان و تقوى را بنعمتها و لذائذى كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بخاطر احدى خطور نموده و هم آنها را از كيفر اعمال بدشان و مجازات كردار زشتشان بترسانى و تهديد نمايى.

وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِيمِ «و لا تسئل» را دو نحو قرائت كرده‏اند جماعتى بجزم خوانده‏اند «و لا تسئل» يعنى تو مپرس، ابن عباس گفته شأن نزول آيه چنين است كه روزى رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم با خود انديشه نمود كاش ميدانستم خداوند با كفار چه خواهد كرد اين آيه نازل شد كه تو جوياى حال آنها مباش و جماعت ديگر برفع خوانده‏اند «و لا تسئل» يعنى پرسيده نميشوى يعنى تو كه رسول و فرستاده بحق و درستى ميباشى مسئول اهل جهنم نيستى زيرا كه تو فقط موظف ميباشى كه تبليغ رسالت نمايى و مردم را ببهشت و نعمتهاى بهشتى و مقامات اخروى مژده دهى، و از عذاب و سخط الهى و كيفر اعمال                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 54

 بدشان بترسانى لكن وقتى آنان از روى كبر و نخوت دعوت تو را نپذيرفتند و لجاجت ورزيدند تو بوظيفه رسالت خود عمل نموده‏اى ديگر بر تو حرجى نيست و مسئوليتى ندارى.

وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لَا النَّصارى‏ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ در روايت ابن عباس چنين است كه يهوديان مدينه و عيسويان نجران منتظر بودند كه رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم در قبله با آنها موافقت نمايد چون پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم بامر حق تعالى قبله را از بيت المقدس بروى كعبه گردانيد مأيوس شدند و از آن اظهار محبتى كه نسبت بحضرتش و مؤمنين مى‏كردند صرف نظر نمودند اين بود كه خداوند اين آيه را فرستاد.

بعضى ديگر از مفسرين در شأن نزول آيه چنين گويند، جماعتى از يهوديها خدمت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم مى‏آمدند و ميگفتند با ما مدارا كن تا بتو ايمان آريم و چون حضرتش خيلى مايل باسلام آوردن آنها بود با آنها به نيكى و مدارا رفتار مينمود اين آيه نازل شد كه يهود و نصارا هرگز از تو راضى نميشوند مگر وقتى كه تو تابع آنها گردى.

قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى‏ مفسرين گويند مقصود از هدايت اول طريق اسلام است كه آن دين خداست و دين اسلام طريق مستقيم است كه اگر آدمى بآن طريق سير نمايد بمقصود اصلى خلقت نائل ميگردد، و مقصود از هدايت دوم راه يافتن و رسيدن بجايگاه قرب الهى است.

آرى غرض از ارسال رسل و انزال كتب آسمانى راه يافتن بسوى قرب الهى است و نزديك‏ترين راه بسوى اله و قرب او طريق اسلام است اين است كه دين اسلام و ملت حنيف ابراهيم عليه السلام بطريق مستقيم ناميده شده زيرا كه نزديكترين راه بمقصود راه مستقيم است، و دين يهود و نصارى طريق هدايت نيست بلكه دين ساختگى است كه آنان از روى تعصب و برأى فاسد خودشان دسيسه‏ها در دين حضرت موسى عليه السلام و عيسى عليه السلام نموده‏اند و بهواهاى نفسانى خودشان عمل مينمايند و چنين دين و آئينى هرگز آدمى را بسعادت نميرساند بايستى هدايت از طرف حق تعالى باشد و رهنما پيمبرى كه تأسيس شده باشد براى هدايت.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 55

 وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ اگر چه در ظاهر لفظ و خطاب اشاره بپيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه تو اگر تابع هواى آنان گردى لكن شايد مقصود مسلمانها باشند زيرا كه هرگز پيغمبر اسلام تابع يهود و نصرانى نمى‏گرديد.

ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ كسى را كه خداوند بوى علم آموخته و حقانيت دين اسلام بر وى محرز و ثابت گرديده اگر از روى هواى نفسانى تابع يهوديها يا عيسويها گرديد ديگر پناهگاهى ندارد زيرا كه يگانه ملجأ و پناهگاه بشر كرم و رحمت الهى است و كسى كه تابع نفس شد و از حق رو گردانيد در دام شيطان گرفتار و از رحمت خاص رحيمى بى‏نصيب مى‏گردد. در اينكه معنى و حقيقت هدايت چيست بين دانشمندان گفتارى است و بمذاق هر صنفى معنى جداگانه‏اى دارد.

بمذاق علماى شريعت چهار وجه و چهار معنى براى هدايت گفته شده:

1- هدايتى كه براى عموم افراد بشر است و آن امور چهارگانه‏اى است كه انسان بآن موقعيت پيدا مينمايد براى تحمل تكليف عقل، فطانت، رفع موانع، نصب ادله.

2- ارسال رسل و انزال كتب آسمانى براى هدايت بشر تعيين شده.

3- هدايت مخصوصى كه از طرف حق تعالى نسبت بكسانى است كه طريق هدايت را پيش گرفته‏اند و بهدايت پيشوايان راه يافته‏اند و بهمين معنى اشاره دارد قوله تعالى وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً.

4- راه يافتن بسوى بهشت.

و هدايت بمذاق كسانى كه خود را اهل باطن و علماى طريقت ميدانند سه قسم بشمار مى‏آيد:

1- هدايت عام، 2- هدايت خاص، 3- هدايت خاص الخاص.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 56
هدايت عام سلوك در طريق ايمان و اسلام است، هدايت خاص رسيدن بمرتبه يقين است، هدايت يافتن خاص الخاص رسيدن و فائز گرديدن بمرتبه كشف و شهود و عيان است و گويند هدايت يافتن هر كسى بقدر تحصيل تقوى وى پديد ميگردد و در تقوى نيز سه مرتبه گفته‏اند، تقواى عام از شرك و كفر، تقواى خاص از گناه و خطا تقواى خاص الخاص خوددارى نمودن از نظر بغير خداى رحمان و كمال آن در فناء در توحيد است.

شكى نيست كه هدايت يافتن بطريق دوم متفرع بر امور چهارگانه اول است تا آنچه مقدمه تكليف است انجام نپذيرد و انسان سير و روش خود را بر طريق راهنمايى رسول باطن (عقل) و رسول ظاهر (شرع) مستدام ندارد بمرتبه دوم از هدايت نائل نخواهد شد، و هدايت يافتن بر طريق سوم يعنى رسيدن بمرتبه كشف و شهود كه آن را (عين اليقين) نامند نتيجه و ثمره هدايت يافتن بمرتبه اول و دوم است، و كمال انسانى و سعادت و فضيلت بشرى بلكه كمال ايمان وى منوط برسيدن بهمين مرتبه ايمان است كه از كمال تقوى پديد مى‏گردد.

بعضى از علماى تفسير چنين اظهار مينمايند كه كلام بليغ آن است كه مطالب بسيار مهمى در جملات كوچكى گنجيده شود ببين چگونه در اين آيه مختصر چه اسرار و رموزى نهفته از قوله تعالى قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى‏ استفاده توان نمود كه طريق و ملت يهود و نصارى خالى از هدايت و بر غير طريق مستقيم است و سير در طريقه آنان انسان را بمقصود نخواهد رسانيد زيرا كه دين آنها غير از مقتضيات هوا هاى نفسانى آنان چيز ديگرى نيست.

و از قوله تعالى وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ چنين بر ميآيد كسى كه از دين اسلام اعراض نمود و بچراغ هدايت آن راهى بسوى حق نيافت و بقرب رحمت او فايز نگرديد از پناهگاه او خارج گرديده و در دام شيطان گرفتار آمده و ديگر خداوند يار و ياور او نخواهد بود و در پرتگاه ضلالت تا ابد خواهد ماند.

و از قوله تعالى بَعْدَ الَّذِي جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ تا آخر استفاده توان نمود كه حقيقت                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 57

 علم و دانش نزد رسول اكرم (ص) است علم و دانش آنان علم‏نماست بلكه جهل مركب است.

آرى معجزه و كرامت منحصر بشق القمر و اژدها شدن عصا نيست هر چرا كه نوع بشر عاجز باشند از آوردن آن اگر از نبى صادر گردد در مقام تحدى و اثبات پيمبرى آن را معجزه گويند و اگر از ولى صادر گردد آن را كرامت نامند و آيات قرآنى بالاترين معجزه پيغمبر خاتم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است زيرا همانطورى كه دين و ملت او بايستى تا قيامت باقى ماند البته معجزه او نيز بايستى دائمى باشد و قرآن بالاترين معجزات تمام پيمبران است زيرا كه باقى معجزات اگر چه راجع بامور طبيعى بسيار مهم و امر خارق العاده‏اى بشمار ميرفت لكن هيچ جهت معنويت در آن پديد نبود و معجزه سيد و پيغمبر ما از جهت معنويات حائز مرتبه‏ايست كه عقلاء و فيلسوفان عالم بنكته‏اى از نكات آن و بكوچكترين سرى از اسرار آن پى نبرند و نيز راجع بالفاظ كه از عالم طبيعت بشمار ميآيد الفاظ و كلماتى موزون نموده كه سبك كلمات و جملات و آيات قرآنى طورى سليس و با اسلوب مرتب گرديده كه تمام فصحا و بلغاى عرب در مقابل آن زانو ميزنند و تا حال با كمال ضديت و دشمنى كه با رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم داشتند نتوانستند آيه‏اى مثل آن بياورند پس نفس مباركش بالاترين نفوس انبياء و دين شريفش بزرگترين اديان و معجزه باقيه‏اش شريفترين معجزات و قانون خدائيش جامع‏ترين قوانين بشمار ميرود اين است كه بايستى دين و شريعت او تا قيامت باقى ماند زيرا كه نسخ‏بردار نيست ناتمامى در آن پديدار نيست تا قانون ديگرى آن را تمام كند.

الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ در اينكه مقصود از كسانى كه بآنها كتاب عطا شده كيانند از علماى تفسير دو قول روايت شده بعضى گفته‏اند آنها مؤمنين اهل اسلامند كه خداوند براى آنان قرآن را فرود آورده و شايد آن قوله تعالى است يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ كه تحريص و ترغيب مينمايد آنها را و اين عبارت و اين بيان مناسب مقام مسلمين ميباشد و نيز قوله تعالى أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ ظاهرا ايمان را تخصيص ميدهد بچنين اشخاصى كه كتاب بآنها عطا شده و اين تخصيص مناسب اهل اسلام است نه يهود و نصارى.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 58

 قول ديگر مقصود از كسانى كه بآنها كتاب عطا شده يهوديان و عيسويانى ميباشند كه به پيمبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله و سلّم ايمان آورده‏اند و پس از آنكه در آيات پيش در مقام نكوهش و تنقيد اهل كتاب بر آمده در اين آيه تعريف و تمجيدى مى‏نمايد كسانى از آنان را كه برسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم ايمان آورده و تصديق حضرتش را نموده‏اند.

يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ چنين مؤمنينى كه براى آنان قرآن فرود آورديم ميخوانند قرآن را آن طورى كه بايستى قرائت شود.

و در اينكه مقصود از حق تلاوت چيست گفتارى است:

1- آنان قرآن را بطور شايستگى و با تأنى و تدبر در آيات و با توجه و خضوع قرائت مينمايد و در باره آنها است قوله تعالى الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ 2- آنچه را كه از اوصاف رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم كه در قرآن است ميخوانند و كتمان نميكنند و بخوبى بيان مينمايند. (كلبى) 3- حرام قرآن را حرام ميدانند و حلال آن را حلال همانطورى كه نازل شده و تحريف نميكنند، (عبد اللَّه مسعود) 4- بر محكمات قرآن عمل مى‏كنند و بمتشابهات آن ايمان دارند و فهم معانى و بيان آن را باهلش وا ميگذارند (حسن) 5- در متابعت كردن قرآن كوتاهى نميكنند و آن طورى كه بايستى بيان ميكنند و از خود اظهار رأى و عقيده نمى‏نمايند. (مجاهد) اين گفتارى كه از مفسرين نقل شد مانعة الجمع نيست شايد تمام آنها مراد باشد بقرينه قوله تعالى:

أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ اولئك اشاره بمؤمنينى است كه متصف بجميع مراتب ايمان ميباشند و مقابل آنان كسانى ميباشند كه ايمان خود را بكفر پوشانيده‏اند و آنها يا اصلا ايمان ندارند يا (يؤمن ببعض و يكفر ببعض) ميباشند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 59

 [سوره البقرة (2): آيات 122 تا 124]

يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ (122) وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (123) وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (124)

ترجمه:

اى بنى اسرائيل ياد آريد نعمتى كه بشما عطا نمودم و شما را برگزيدم و برترى دادم بر تمام مردم،

و بترسيد و خود را نگاه داريد از عذاب روزى كه جزاى عمل هر كسى عايد خودش ميشود و كسى را بجاى ديگرى مجازات نخواهند نمود و در آن روز فدايى از كسى قبول نميشود و نيز شفاعت در آن روز نفع نمى‏بخشد و در آن روز براى احدى يار و ياورى نيست،

 (و اى پيغمبر) ياد آر وقتى كه ابراهيم را پروردگار او امتحان نمود بكلماتى و از عهده تمامى آن بر آمد و خداوند باو گفت من تو را بپيشوايى خلق برگزيدم و انتخاب نمودم ابراهيم گفت اين پيشوايى براى اولاد من نيز خواهد بود خداوند فرمود هرگز عهد من بستمكاران نميرسد.

توضيح آيات‏

يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ تا آخر، در اين دو آيه خطاباتى كه راجع ببنى اسرائيليان بود بانتها ميرساند و نظير همين آيه بود كه شروع بخطابات شد و بهمين آيه نيز مطلب را خاتمه ميدهد كه ابتداء كلام و انتهاى آن يكى باشد.

و ممكن است در اينجا سؤالى پيش آيد كه در كلام فصيح تكرار درست بنظر نمى‏آيد چگونه در اينجا دو آيه مكرر شده كه نه در لفظ با هم تفاوت دارد و نه در معنى.

مفسرين از اين اعتراض پيش‏بينى كرده‏اند و چنين پاسخ ميدهند كه آيه اول براى اين است كه يهوديان عصر رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم متذكر گردند نعمتهايى را كه خداوند بپدران آنها عنايت نموده و بشكرانه آن ايمان آرند و كفران نورزند.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 60

 و آيه دوم در مقام تهديد است كه از قيامت و عذاب و روز رستاخيز بترسند و بدانند كه در آن روز فريادرسى ندارند و شفاعت كسى در باره آنها نافع نيست و نيز تكرار در باره آنها لطف است كه شايد متنبه گردند، و شايد تكرار باعتبار تعدد مخاطبين بخطاب باشد زيرا كه اين دو آيه در يك وقت فرود نيامده هر وقتى براى تذكر و يادآورى طائفه‏اى از يهوديان نازل گرديده.

وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ راجع باين مبارك آيه بين مفسرين هم باعتبار الفاظ و هم باعتبار معانى گفتار بسيارى است كه در كتب تفاسير متعرض گرديده‏اند و در اينجا از كلمات آنان خوشه چينى نموده و ببعضى گفتار آنها اجمالا اشاره مينمايم.

علماى شيعه اثنى عشريه اين آيه را از بزرگترين ادله و شواهدى گرفته‏اند بر اينكه بايستى امام داراى مقام عصمت باشد و از هر خطاء و گناهى مبراء و مصون و از هر خلق ناپسند و نكوهيده پاك و منزه و از هر عمل زشتى بر كنار باشد، و روى همين اصل اماميه ثابت نموده‏اند كه خلافت و امامت بايستى بنص و تعيين خود رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله يا امام سابق انجام گيرد زيرا كه عصمت امر معنوى و مقام بلندى است كه كسى را اطلاعى بر آن نيست مگر «علام الغيوب».

پس اگر خواهيم باين آيه بالا اثبات كنيم كه امام و خليفه بعد از رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله بايستى بتعيين پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم باشد نه بدست مردم بايستى راجع به الفاظ و معانى اين آيه گفتار مفسرين را در نظر گيريم و در آن بحث نمائيم و مطلبى را گوشزد مطالعه كنندگان نمائيم.

مطلب اول: گوئيم «ابتلاء» بمعنى آزمايش و امتحان است و چون امتحان و آزمايش در باره كسى صادق آيد كه اطلاع بر حقيقت امور ندارد و خداوند عالم بجميع معلومات غير متناهى است اين است كه مفسرين گويند مقصود از ابتلاء آن اوامر و تكاليفى است كه ابراهيم عليه السلام بر انجام دادن آن موظف گرديده بود و مجازا آن را «بلوى» و امتحان نامند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 61
مطلب دوم: در اينكه آيا مقصود از كلماتى كه ابراهيم عليه السلام موظف گرديده بود بر انجام دادن آن و بآنها آزمايش گرديد چه كلماتى بود نيز بين مفسرين گفتارى است بعضى معتقدند كه امتحان او راجع بعقايد بوده مثل اينكه موظف شد كه نظر كند در زهره و قمر و شمس و با بت‏پرستى معارضه نمايد و تسليم اوامر حق تعالى گردد در كشتن اولاد و صبر بر جفاى كفار و آتش نمرودى و غير اينها كه بهر يك از اينها و بغير اينها خداوند ابراهيم عليه السلام را آزمايش نمود.

قول ديگر اين است كه مقصود از كلمات همان كلماتى است كه خداوند در روز «الست» بآدم آموخت و ملائكه را بآن آزمايش نمود آنجا كه گفت فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ ديگرى گفته مقصود از كلمات همان معنى ظاهرى كلمه است كه خداوند آزمايش نمود ابراهيم عليه السلام را بگفتارى و اين قائل چنين گويد كه اگر چه كلمه در قرآن در بسيارى از موارد در اعيان خارجى استعمال شده يعنى از اعيان خارجى بكلمه تعبير نموده لكن بازگشت آنها نيز بدلالت كلمات و گفتار است و مقصود گوينده اين است كه بشنونده اعلام كند ما فى الضمير خود را مثل قوله تعالى إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ سوره نحل آيه 40 و قوله وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ سوره زمر آيه 71 و قوله كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا.

خلاصه هر جا كلمه يا كلمات در قرآن مجيد آمده يا اخبار بامرى است كه غرض اعلان و فهمانيدن مطالب مندرجه در آن است يا انشاء و تحميل نمودن مخاطب است بر انجام دادن عملى كه موظف بآن گرديده و ممكن است كلمه از حيث اخبار يا از حيث انشاء بلحاظ عمل خارجى ناقص ماند اين است كه خداوند كلمات خود را متصف گردانيده بتماميت وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى‏ عَلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ سوره اعراف آيه 133 و در سوره انعام آيه 115 وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ و چون كلمه‏اى كه از متكلم صادر ميگردد تا لباس عمل نپوشيده ناقص است در اين آيه ارائه ميدهد كه كلمات حق تعالى بتمام عمل رسيده و در باره ابراهيم (ع) تمام گرديده مطلب سوم: بنا بر اينكه مقصود از كلمات همان كلام و گفتار باشد آيا                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 62

 ابراهيم (ع) را بچه كلماتى امتحان نمودند بعضى گويند تسبيح و تهليلاتى بوده كه در هر صبح و شامى ابراهيم (ع) موظف بوده بخواندن آن.

حديث از حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه روزى باصحاب فرمود ميدانيد چرا خداوند ابراهيم را خليل خود گردانيد گفتند نه يا رسول اللَّه گفت براى اينكه هر صبح و شام ميگفت‏

سبحان اللَّه حين تمسون و حين تصبحون‏

و از سدى و سعيد جبير است كه كلمات اين بوده كه وقتى بناء كعبه را ميكرد مى‏گفت‏

 «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر، و لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم»

و چون تمام شد گفت:

رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ الى قوله إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ مطلب چهارم: بنا بر اينكه مقصود از آزمايش ابراهيم (ع) اعمال مخصوص باشد كه موظف بر آن گرديده نه قول و گفتار و دعاء و غير آن چه عمل و چه فعلى را موظف بر آن گرديده بود در آن نيز گفتارى است:

1- سى خصلت است كه خداوند در سه آيه برسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم فرستاده در سوره احزاب در آيه 25 از قوله تعالى إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ تا قوله تعالى لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً ده فضيلت و ده خصلت نيكو را شماره مينمايد.

و در اول سوره مؤمنون از قوله تعالى قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ تا قوله تعالى أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ ده صفت ديگر را بشمار مى‏آورد و در سوره توبه آيه 113 از قوله تعالى التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ تا قوله وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ ده فضيلت ديگر را تعداد مى‏نمايد و باين سى فضيلت ابراهيم آزمايش گرديد (عبد اللَّه عباس) 2- بمناسك و احكام حج حضرتش را امتحان و آزمايش نمودند. (قتاده و ربيع) 4- ديگرى گفته در ابتدا حضرت ابراهيم (ع) را آزمايش نمودند بستاره و ماه و خورشيد براى اينكه اثبات نمايد كه تمامى اينها ممكن و مخلوقند و نيز او را به آتش نمرودى امتحان نمودند 4- قول ديگر حضرتش موظف گرديده به تنظيف در سر و بدن مثل مضمضه،                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 63

 استنشاق، مسواك، تنظيف موى سر و سبيل، استنجا بسنگ پس از آن به آب ختنه كردن، ناخن گرفتن، موى بغل و موى زهار پاك نمودن كه مجموع اينها ده قسم از نظافت ميشود.

5- مقصود از كلمات احكام اسلام از ذكر «لا اله الا اللَّه» و نماز و روزه و زكاة و حج و جهاد و غير اينها است.

6- بعضى گفته‏اند او را آزمايش نمود بنفس، فرزند، مال، دل، مال به مهمان داد، فرزند بقربان داد تن بنيران داد. دل بخداى رحمان داد؟ و چون از همه مجرد شد حق تعالى او را خليل خود گرفت.

اگر چه آنچه مفسرين در اينجا گفته‏اند ميتوان با هم جمع نمود لكن بهترين اقوال همان قول اخير است، آرى مرتبه خلت و ولايت مقام كوچكى نيست و بسرادق عزت دست هر بى‏سر و پايى نميرسد تا از خود فانى نشوى بمرتبه قرب رحمانى نخواهى رسيد تا آنچه دارى از دست ندهى باو نپيوندى، تا جان و مال و اولاد در راهش فدا ندهى هرگز بجوار قربش نزديك نگردى، زيرا كه قرب هر كسى بقدر بعد از غير اوست.

قدرى تدبر و تفكر نما در كلام سبحان آنجا كه خطاب عزت بموسى عليه السلام ميرسد فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً سوره طه آيه 12. كه خلع نعلين تفسير شده بمحبت زن و فرزند، كسى كه خواهد قدم گذارد در بساط قرب احدى بايستى از هر چه غير اوست مجرد گردد حتى بايد خود را نيز فراموش نمايد زيرا مقام وحدت مقامى است كه هر كسى را در آن راهى نيست تنها عده‏اى از نفوس زكيه پس از آزمايش بسيار بجذابيت حق تعالى ممكن است راهى بسوى او بيابند و از آب زلال معرفت و محبت الهى جرعه‏اى بكام تشنه آنها برسد و در آن مقام بياسايند و در ملاء اعلا مقامى احراز نمايند.

اگر چه در آيه بيان نفرموده كه مقصود از كلمات چيست لكن هر دانشمندى ميفهمد كه بايستى مقصود از كلماتى كه ابراهيم بآن آزمايش شد وظائف سنگينى باشد كه خداوند جناب ابراهيم را بآن آزمايش نمود پس از آنكه حضرتش از بوته امتحان بخوبى در آمد بخلعت امامت و پيشوايى او را مفتخر گردانيدند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 64

 مطلب پنجم: قوله تعالى إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً مقصود از امامت چيست پس از آنكه حضرت ابراهيم عليه السلام از عهده امتحان بخوبى در آمد از مصدر جلال خداوندى خطاب عزت ميرسد اى ابراهيم حال لايق مقام امامت و پيشوايى تمام افراد بشر گرديده‏اى و ما بتو مقام امامت و سيادت بخشيديم كه تو پيشوا و فرمان‏فرماى مردم و همه مطيع تو باشند.

جماعتى از مفسرين امامت در اين آيه را بمعنى نبوت تفسير نموده‏اند زيرا كه مقام نبوت نيز همان پيشوايى بر مردم است، لكن بعضى از مفسرين بر اين قول اعتراض نموده كه حمل بر معنى نبوت درست در نمى‏آيد زيرا كلمه «جاعلك» روى ميزان عربيت اسم فاعل است و در علم نحو مقرر گرديده كه اسم فاعل عمل نميكند مگر وقتى كه بمعنى حال يا استقبال باشد و در اينجا عمل كرده يعنى مفعول دارد و آن كاف «جاعلك» كه مفعول آن است كه خدا ميفرمايد قرار دهنده‏ام تو را پيشواى مردم و اين بخشش و موهبتى بود كه بعد از مقام نبوت نصيب ابراهيم گرديد زيرا اگر نبى نبود چگونه باو وحى ميرسيد، و نيز چنانچه در محل خود ثابت گرديده امام گرديدن ابراهيم بعد از بشارت بپديد شدن اسمعيل و اسحق بود كه ملائكه باو بشارت دادند كه داراى اولاد ميگردى بنام اسمعيل و اسحق پس چگونه ممكن است كه در آن وقت حضرتش داراى مقام پيمبرى نبوده باشد پس در آن حال خطاب هم نبى بود و هم رسول پس معلوم ميشود مقام امامتى كه بابراهيم بخشوده شد فوق مقام نبوت و رسالت بوده.

و جماعتى امامت را بمعنى خلافت گرفته‏اند اين نيز درست بنظر نمى‏آيد زيرا نبوت تحمل انباء و اخبار از حق است و رسالت تحمل تبليغ، و خلافت نيابت و منصبى است از طرف رسول، مگر اينكه مقصود از خلافت پيشوايى تمام افراد بشر باشد كه امام باين معنى بايستى داراى ولايت كليه الهيّه باشد و گر نه هرگز لايق چنين منصبى نخواهد بود زيرا كه نبوت و رسالت مراتبى دارد آخر مرتبه آن پيشوايى كلى و سيادت بر تمام افراد بشر است و از آيه چنين بر مى‏آيد كه اين نحو سيادت و پيشوايى پس از آزمايش بابراهيم عنايت شد بالاتر از اول مرتبه نبوت و رسالت بشمار ميرود و آن مقام ارجمندى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 65

 است كه ابراهيم عليه السلام مفتخر بآن گرديد اين بود كه اين مقام را براى ذريه خود نيز طلب نمود.

در كتاب كافى از امام صادق عليه السلام است كه‏

 «ان اللَّه عز و جل اتخذ ابراهيم عبدا قبل ان يتخذه نبيا و ان اللَّه اتخذه نبيا قبل ان يتخذه رسولا و ان اللَّه اتخذه رسولا قبل ان يتخذه خليلا و ان اللَّه اتخذه خليلا قبل ان يتخذه اماما فلما جمع له الاشياء قال إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً فمن عظمها فى عين ابراهيم قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ قال لا يكون السفيه امام التقى».

اين حديث شريف در مقام بيان اين است كه ابراهيم مراتبى را پيمود تا بسر حد كمال عبوديت و بندگى نائل گرديده و پس از آنكه خداوند او را ببندگى قبول نمود وى را بمقام نبوت نائل گردانيد و پس از مقام نبوت حضرتش را بمقام رسالت مفتخر گردانيد و پس از اتمام تمامى كمالات بجايى رسيد كه لايق مقام امامت و پيشوايى تمام افراد بشر گرديد.

از اينجا معلوم ميشود كه مقام امامت فوق تمام مقامات بشرى بشمار ميرود حتى از اول مقام رسالت و نبوت نيز برتر و بالاتر است اين بود كه ابراهيم (ع) پس از آنكه بچنين مقام و رتبه‏اى نائل گرديد درخواست مينمايد كه براى اولاد و ذريه خويش نيز چنين مقامى باشد آنجا كه گفت وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي خطاب عزت رسيد لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ.

خلاصه از اين مبارك آيه بضميمه اين حديث شريف مطالبى توان استخراج نمود 1- اينكه انسان در قوس صعود و ترقيات معنوى بايستى بتدريج و قدم قدم بالا رود چنانچه حضرت ابراهيم (ع) تا وقتى از تمام مقامات فضيلت و كمال نگذشت موقعيت پيدا ننمود كه بمرتبه امامت كه آخرين سير كمال بشرى و پيشوايى تمام خلائق است نائل گردد.

2- اگر چه البته هر پيمبرى و هر خليفه و نايب پيمبرى حائز مقام پيشوايى ميباشد لكن چون تفاضل و تفاوت بين پيمبران از حيث مقام و مرتبه و از حيث عموميت رسالت بسيار بنظر مى‏آيد و اشاره بهمين مطلب دارد قوله تعالى تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُم‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 66
عَلى‏ بَعْضٍ‏

 سوره بقره آيه 254، اين است كه حائز گرديدن مقام امامت كه آن ولايت كليه الهى است پس از طى مقامات و گذشتن از درجات بسيار نصيب اهلش ميگردد و چنانچه از اين حديث شريف و شواهد ديگرى بر مى‏آيد اين موهبت عظمى و اين عطيه گرانبها پس از مقام رسالت و پس از امتحانات بسيار بابراهيم بخشوده شد.

3- شايد بتوان از آيه و روايات چنين استفاده نمود كه امامت آن درجه اعلاى ولايت كليه الهيه باشد كه باطن و حقيقت نبوت و رسالت است و آن ارتباط يافتن بملكوت عالم و متصرف گرديدن در مواد كائنات و استيلاء يافتن بحقايق موجودات است و اشاره بهمين مقام دارد آنجا كه در شأن ابراهيم (ع) فرموده وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ سوره انعام آيه 71 و ملكوت بروح و باطن عالم تفسير شده.

و البته جناب ابراهيم عليه السلام قبل از اين موهبت عظمى باعتبار مقام رسالت و نبوتى كه داشت حائز مقام ولايت بوده لكن مرتبه اعلاى آن كه از آخرين مرتبه انسان كامل بشمار ميرود پس از امتحانات بسيار نصيب وى گرديد و خداوند ملكوت آسمان و زمين را باو ارائه و نشان داد تا اينكه حائز مرتبه يقين گردد و روح ولايت كليه الهيه در حقيقت وجود شريفش نمودار شود.

و انسان وقتى حائز مرتبه يقين مى‏گردد كه چشم ملكوتى وى باز گردد و عالم ملكوت و روح و سر و حقيقت هر چيزى براى وى مكشوف گردد و آن را مشاهده نمايد و بچشم دل كه بمراتب بسيار روشن‏تر و نافذتر است از چشم سر اسرار كاينات را معاينه نمايد و علاوه بر شهود و جدايى متصرف گردد در مواد موجودات و باذن رب العالمين تا آنجايى كه حكمت اقتضاء داشته تصرف نمايد در مواد عالم زيرا كه بمقام امامت باين معنى كه لايق پيشوايى تمامى موجودات و افراد بشر باشد نميرسد مگر كسى كه صاحب نفس قدسى الهى و مظهر و نماينده تمام اوصاف احدى گشته چنانچه در باره على عليه السلام گفته شده‏

 «عين اللَّه الواسعة و اذن اللَّه الناظره و يد اللَّه الباسطه»

البته على عليه السلام چشم و گوش و دست خدا نگشته لكن از زيادتى قرب و نزديكى بجايى                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 67

 رسيده كه نماينده اوصاف الهى گرديده.

و باعتبار ديگر ممكن است گفته شود كه اگر چه رسالت و امامت هر دو در معنى پيشوايى شركت دارند لكن فرقى كه هست اين است كه مقام رسالت فقط تبليغ و رسانيدن احكام الهى است بخلق كه وظيفه رسول از حيث رسالت همين ارائه طريق است كه راه خير و شر و آنچه سعادت و فضيلت بشرى بآن تأمين مى‏گردد بمردم بنمايد لكن امامتى كه فوق مرتبه رسالت بشمار ميرود فقط مجرد تبليغ و ارائه طريق نيست بلكه امام صاحب ولايتى است كه علاوه بر تبليغ و نشان دادن طريق هدايت، ايصال بمطلوب نيز مينمايد يعنى تابعين خود را بمقصود ميرساند زيرا كه امام متصرف در ممكنات است و در آنجايى كه حكمت اقتضا نمايد مطابق مشيت الهى همه طور تصرفى مينمايد و در باره چنين اشخاص است كه فرموده يَهْدُونَ بِأَمْرِنا.

مطلب ششم: قوله تعالى قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ آيا مقصود از عهد چيست و ظالمين كيانند و چرا عهد خداوند بظالمين نميرسد در اينجا نيز بين مفسرين گفتارى است.

بعضى گويند آن عهد نبوت است بنا بر اينكه مقصود از امامت نبوت باشد و از امام صادق عليه السلام و باقر عليه السلام روايت چنين است كه آن عهد امامت است و از ظاهر آيه همين طور معلوم ميشود زيرا پس از آنكه جناب ابراهيم (ع) بخلعت امامت و پيشوايى تمام افراد بشر بلكه به پيشوايى تمام خلق مفتخر گرديد چنين منصبى را براى ذريه و اولاد خود از خداوند تقاضا نمود.

و جماعت ديگر از مفسرين چنين اظهار ميدارند كه آن همان عهد و ميثاقى است كه قبلا خداوند با مؤمنين بسته نه با ظالمين.

و شايد مقصود از عهد علقه محبت و ارتباط بحق باشد كه اين فضيلت نصيب كسى ميگردد كه ظلم بنفس خود ننموده زيرا اشخاصى كه از راه هوى‏پرستى و مخالفت مولا ظالم بنفس خود ميباشند گويا آن فطرت اوليه خود را از دست داده و آن عهد ولايت و آن علقه محبت و رشته ارتباط خود را قطع نموده‏اند چنانچه در سوره بقره در آية الكرسى
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 68

 تذكر ميدهد كه وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لَا انْفِصامَ لَها كه فقط چنگ‏زدگان برشته ولايت الهى مؤمنين ميباشند كه محبت و معرفت الهى را در قلب و جان خود ميپرورانند نه كافرين و ظالمين بنفس خود و اين معنى هم باعتبار لفظ و هم باعتبار معنى نزديكتر بمقصود است زيرا كه بعهد و ميثاق بستگى بين عهدبستگان پديد مى‏گردد پس ميتوان گفت شايد مقصود از آن عهدى كه بظالمين از جهت ستمكارى آنان نميرسد همان علقه محبت و رشته ارتباط آنها باشد كه خود را از اين موهبت عظمى محروم و بى‏نصيب گردانيده‏اند.

و ظاهرا مقصود از ظالم كسى است بر خلاف حكم عقل و شرع عمل نمايد و فرد ظاهر آن شرك بخدا است إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ مرتبه نازل‏تر آن هر عمل و كارى است كه خارج از وظيفه انسانيت و بر خلاف موقعيت آن باشد.

پس از اين مبارك آيه بخوبى معلوم ميشود كه امام و كسى كه بپيشوايى خلق انتخاب گرديده بايستى معصوم و از هر آلايشى پاك و مبرا باشد و يك روح قدسى الهى در او موجود باشد كه او را از هر لغزش و خطايى محفوظ دارد و به هيچ وجه نقطه ضعفى و منقصتى در شراشر وجودش يافت نشود، آرى چگونه ممكن است قلبى كه بقذارات كفر و بت‏پرستى و هزاران كثافات نفسانى آلوده گرديده لايق چنين منصب و مقامى گردد دل پاك و نفس دراك ميخواهد كه از منبع فيض ازلى بواسطه يا بلاواسطه فيض بگيرد كسى ممكن است پيشواى كل افراد بشر گردد كه از هر فرد فردى افضل و از كل بشر ارجمندتر باشد و گر نه ترجيح بلامرجح لازم آيد و تمام دانشمندان و عقلاى عالم اظهار ميدارند كه ترجيح بلامرجح يكى از محالات عقليه بشمار ميرود و چون عصمت بهمان معنايى كه گفته شد يك امر باطنى و يك صفت نفسانى است و كسى را اطلاعى بر آن نيست مگر «علام الغيوب» اين است كه بايستى تعيين امام باذن خداوند و بنص رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم باشد.

امام فخر رازى در تفسير كبير بعد از آنكه امامت را حمل بر معنى نبوت نموده اينجا كلامى دارد كه خلاصه آن را ترجمه مينمايم.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 69

 چنين گويد رافضى‏ها يعنى شيعيان بسه طريق از آيه استدلال مى‏كنند كه ابى بكر و عمر لايق امامت نيستند.

اول- ابى بكر و عمر كافر بودند و البته در حال كفر از ظالمين محسوب ميگشتند زيرا كه بشهادت بسيارى از اهل ادبيت در مشتق ذات معتبر نيست و بحكم آيه عهد امامت نه در وقت كفر و نه در وقت ديگر بظالم نميرسد پس آنها صلاحيت امامت نداشتند.

دوم- عاصى در ظاهر و باطن از ظالمين بشمار ميرود و باسلام آوردن و شهادتين بزبان راندن نميدانيم حال باطن آنها را كه آيا اسلام آنان ظاهرى بوده يا از خوف و يا بطمع ايمان آورده بودند و يا در باطن نيز از كفر پاك گرديد، و از ظلم و گناه عارى گرديده بودند اين است كه نميتوانيم آنها را بپيشوايى خلق قبول نمائيم پس كسى لايق چنين منصبى است كه معصوم باشد و چون اينها معصوم نبودند موقعيت براى امامت و پيشوايى خلق نداشتند.

سوم- آنها مشرك بودند و هر مشركى ظالم است و عهد امامت بظالم نميرسد اما اينكه مشرك بودند باتفاق و اما اينكه مشرك ظالم است بدلالت قوله تعالى لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ و پاسخ از اينكه آنها در حال كفر از ظالمين محسوب بودند لكن پس از قبول اسلام ديگر از كفار و ظالمين بحساب نمى‏آيند، چنين گويند كه ظالم بر كسى صادق آيد كه از وى ظلمى پديد شده باشد خواه در زمان گذشته يا حال هر كدام باشد وى را ظالم گويند مثل اينكه روى قانون فقه آدم خواب اگر در بيدارى داراى ايمان باشد در حال خواب نيز وى را مؤمن گويند و لو تصديق كه مناط ايمان است در آن حال از وى حاصل نيست، و نيز براى اينكه انسان گاهى حرف ميزند و گاهى راه ميرود هميشه او را سخن‏گو و حركت كننده مينامند در صورتى كه هميشه حرف نميزند و هميشه راه نميرود.

پس از آن در پاسخ گفته كافر را پس از اسلام آوردن و نيز عاصى را پس از توبه كردن ديگر كافر و عاصى نميگويند، مثل اينكه اگر كسى قسم خورد كه بكافر سلام نكند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 70

 پس از آنكه اسلام آورد اگر بوى سلام كرد چنين كسى مخالفت قسم ننموده.

 «كلام فخر رازى بپايان رسيد» و ممكن است بدو بيان اين پاسخ را رد كنيم اولا هر دانشمندى ميفهمد كسى كه يك مدت زيادى از عمر گرانبهاى خود را در كفر و شرك و مخالفت امر مولاى گذرانيده در عرف عقلا وى را از ظالمين محسوب ميدارند و صحيح است گفته شود چنين كسى ظلم بخود نموده كه عمر گرانبهاى خود را در كفر و شرك تلف نموده.

و ثانيا براى شخص با اطلاعى كه قدرى در كلام اللَّه تدبر نمايد واضح و هويدا ميگردد كه اين آيه در مقام اين است كه آن امامتى كه پس از مرتبه نبوت بجناب ابراهيم عليه السلام بخشوده شد يعنى آن رياست عامه و آن ولايت كليه كه نظير آن را شيعيان در اوصياء و خلفاى پيغمبر خاتم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم شرط ميدانند در خور مقام هر كسى نيست روح طاهر قدسى و سريره پاكى ميخواهد كه قابل چنين مقامى گردد و علامت و نشانه چنين روح پاكى اين است كه معصوم باشد و در تمام عمر كوچكتر خلافى از او سر نزند از اين جا است كه در باره عترت پيغمبر اسلام و كسانى كه لايق پيشوايى و امامت بر تمام افراد بشر بودند فرموده، إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً سوره احزاب آيه 33.

آرى كسى لايق چنين منصبى است كه بتطهير خدايى طاهر و بفضائل نفسانى متصف باشد و آن امر باطنى است كسى را اطلاعى بر آن نيست مگر «علام الغيوب» اين است كه شيعيان در پيغمبر و امام عصمت را معتبر ميدانند و چون عصمت امر باطنى و فضيلت نفسانى است اين است كه گويند بايستى امامت و خلافت بنص پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم يا امام سابق تحقيق پذيرد و معنى ندارد كه اين منصب خدايى بدست مردم اجراء گردد بدو جهت:

يكى آنكه مردم اطلاعى از ما فى الضمير كسى ندارند و ديگر هر عاقل و دانشمندى از طريق عقل دانسته و فهميده كه عموم مردم مگر اندكى از آنان، تحت تأثير نفس واقعند ممكن است حكم آنها و قضاوتشان هوسانه و از روى ميول نفسانى انجام گيرد نه از روى عقل و تدبير صحيح پس چگونه ممكن است عقل تجويز نمايد كه ميشود چنين امر مهمى بدست مردم اجرا گردد.                        
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 71

 [سوره البقرة (2): آيات 125 تا 129]

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى‏ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ (125) وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى‏ عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (126) وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (127) رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (128) رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (129)

ترجمه:

بياد آر هنگامى كه ما خانه كعبه را مقام امن و جايگاه عبادت قرار داديم و مقام ابراهيم را محل پرستش و جاى نماز مقرر گردانيديم و از ابراهيم و اسمعيل پيمان گرفتيم حرم خدا را از بت و از هر پليدى پاك و پاكيزه گردانند براى كسانى كه بطواف و اعتكاف حرم مى‏آيند و در آنجا ركوع و سجود مينمايند،

و چون ابراهيم گفت پروردگار من اين شهر را محل امن و آسايش قرار بده و روزى را براى اهلش از كسانى كه ايمان بخدا و روز قيامت آورده‏اند فراوان گردان «خداوند خواهش ابراهيم را اجابت نمود» فرمود كسى كه كفران نعمت نمود و سپاس‏گزارى ننمود اگر چه در دنيا اندكى وى را بهره‏مند گردانم لكن در آخرت ناچارش ميكنم بر عذاب و آتش جهنم‏

و وقتى كه ابراهيم و اسمعيل ديوارهاى كعبه را برافراشتند گفتند پروردگار ما اين خدمت را از ما قبول كن تو شنوايى و دعاى خلق اجابت مى‏كنى و بر اسرار موجودت مطلعى.

ابراهيم و اسمعيل عرض نمودند پروردگارا ما را تسليم خود گردان و از ذريه و                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 72

 و اولادهاى ما قرار بده كسانى كه تسليم امر تو باشند و راه بندگى و پرستش خود را بما بياموز و از لغزشهاى ما درگذر كه تويى بخشنده و مهربان،

پروردگارا فرزندان ما را شايسته آن گردان كه از بين آنان رسولى بر انگيزى كه بر مردم آيات تو را تلاوت نمايد و بآنها علم كتاب و حكمت بياموزد و دل و روان آنان را تزكيه نمايد و تويى غالب و عالم و درستكار.

توضيح آيات‏

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً خلافى نيست در اينكه بيت در اين آيه خانه كعبه است و «مثابه» محل رجوع و بازگشت بمقام است و «امنا» يعنى محل امن و امان.

و خداوند كعبه را ملجأ و پناهگاه و جاى امن و امان قرار داد تا هر كسى در آنجا است ايمن باشد حتى كسى كه جنايتى يا خون‏ريزى در بيرون حرم نموده هر گاه بحرم كعبه پناه ببرد تا در آنجا است كسى حق ندارد متعرض او گردد و جبرا وى را بيرون آورد و از وى قصاص كند مگر اينكه راه را بر وى ببندند تا مجبورا خودش بيرون آيد آن وقت او را مجازات نمايند.

وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى و اتخذوا، را قراء دو نحو قرائت كرده‏اند شيبه و نافع و ابن عامر بفتح خوانده‏اند و باقى قراء بكسر، اگر بفتح خوانده شود اخبار است يعنى گرفتند از مقام ابراهيم محل نماز گاهى و اگر بكسر خوانده شود امر است كه بگيرد از مقام ابراهيم نماز گاهى.

در شأن نزول آيه حديث دارد كه روزى رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم با يكى از صحابه از مقام ابراهيم گذر نمود آن شخص گفت آيا اينجا مقام پدر تو ابراهيم نيست فرمود آرى گفت چرا در اينجا نماز نميخوانى گفت خداوند بمن امر نفرموده كه در اينجا نماز بخوانم، راوى خبر گويد آن روز بشب نرسيده بود كه اين آيه نازل گرديد وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 73

 و در اينكه مقام ابراهيم در كجاى مسجد الحرام است بين مفسرين گفتارى است نخعى گفته تمام حرم مقام ابراهيم است، يمانى گفته تمام مسجد الحرام مقام ابراهيم است قتاده و مقاتل و سدى گفته‏اند مقام ابراهيم آنجاست كه معروف بمقام ابراهيم است و دو ركعت نماز طواف را در آنجا ميخوانند و بعضى ديگر گويند در مسجد سنگى است كه پاى ابراهيم در آن فرو رفته و آنجا مقام ابراهيم است.

وَ عَهِدْنا إِلى‏ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ در تفسير ابو الفتوح چنين مينويسد أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ يعنى خانه مرا پاك كنيد و مفسرين گويند معنى آيه اين است كه خانه مرا بر طهارت بنا كنيد و عبيد عمر و عطا و مقاتل گفته‏اند مقصود اين است كه خانه مرا از بتان پاك كنيد يمانى گفته معنى آيه چنين است كه آنجا را خوشبو كنيد لِلطَّائِفِينَ براى كسانى كه از آفاق و اطراف آنجا آيند و طواف كنند وَ الْعاكِفِينَ بر آنان كه در آنجا اقامت نموده و مسكن خود قرار داده‏اند وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ ركع جمع راكع است و سجود جمع ساجد است عطا كه يكى از مفسرين است گفته چون طواف كنند از طواف كنندگان باشند و چون بنشينند از عاكفان گردند و چون نماز كنند از «من الركع السجود» محسوب گردند عطا از عبد اللَّه عباس و او از رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين حديث كند كه فرمود خداى عز و جل در هر شبانه روزى صد و بيست رحمت بخانه كعبه فرستد شصت طواف كنندگان و چهل نماز كنندگان و بيست نظر كنندگان را باشد.

در حديث است كه‏

 «النظر الى الكعبه عبادة»

و سعيد بن مسيب گويد هر كس در خانه كعبه نگرد از روى ايمان و احتساب و تصديق از گناه بيرون آيد مثل وقتى كه از مادر متولد شده باشد، از عبد اللَّه عباس پرسيدند كه طواف نمودن بگرد خانه كعبه بهتر است يا نماز خواندن در آنجا گفت براى غربا طواف و براى مجاوران حرم نماز و عطاء بن كثير از رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت ميكند كه فرمود «اقامت نمودن در مكه سعادت است و خارج شدن از آنجا شقاوت است» و نيز عبد اللَّه عباس از رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين روايت ميكند كه فرمود «هر كس در ماه رمضان در مكه آيد و هر قدر كه تواند
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 74

 در آنجا مقام كند حق تعالى چندان ثوابش دهد مثل كسى كه صد هزار ماه رمضان روزه داشته و بهر روزى كه روزه دارد چنان بود كه يك بنده آزاد كرده باشد و بهر شبى همچنين و رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم اهل حرم را اهل اللَّه خواند.

و ابو الفتوح چنين گويد كه در اخبار ما چنين آمده كه مجاورت در مكه مكروه است و بمدينه مستحبّ.

گويند حسين بن عكاك مردى بود بسيار ثروتمند در مكه مجاور شد و پشت پا زد بر مال و املاك و اسباب خود و سالها در آنجا بماند وقتى همشهريان او بمكه رفتند و باو گفتند تو هيچوقت آرزو نمى‏كنى بوطن باز گردى و بر سر املاك خود آيى گفت چه اميد باز گشتن بدنيا گشته‏اى را كه رمقى از وى مانده آن گاه اين شعر بخواند

          «حسب المحب من الحبيب             بعلمه ان المحب ببابه مطروح»

 گفت عاشق را همان بس كه معشوقش بداند كه او بر در سراى وى كشته افتاده است.

اما فضيلت نماز در مسجد الحرام از حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه نماز در مسجد من برابر هزار نماز است كه در مسجدهاى ديگر خوانده شود و نماز در مسجد الحرام برابر صد نماز در مسجد من باشد. «پايان كلام ابو الفتوح» وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً پس از بناء كعبه جناب ابراهيم دعا ميكند كه خداوندا اين شهر مكه را محل امن و امان گردان و مفسرين گويند ابراهيم چون باعلام حق تعالى ميدانست كه شهر مكه محل عبادت و جاى مناسك حج و عمره و جايگاه مؤمنين است اينطور از حق تعالى درخواست نمود كه مردم بطور امن و امان در آنجا حاضر گردند و با دل امن مشغول عبادت شوند.

و نيز چون در آنجا بامر حق سبحانه فرزند خود اسمعيل را با مادرش هاجر رها نموده بود و آن وقت بيابانى بود بى‏آب و علف و مونسى در آنجا يافت نميشد اين بود كه حضرتش از خداوند درخواست مينمايد كه اين شهر را امن گردان و عرب بيابان را                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 75

 بلد گويد اگر چه در آن بنائى يافت نگردد.

وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ پس از درخواست امنيت مكه از خداوند تقاضا ميكند كه ثمرات و فواكه و ميوه‏جات در اين شهر حاصل آيد زيرا ظاهرا در آن وقت مكه بيابانى بوده لم يزرع و براى آنكه مردم در آنجا آسايش نمايند و مشغول عبادت و مناسك حج شوند البته بايستى هم امن باشد و هم حاصلخيز و مفسرين گويند آنكه حضرت دعاى خود را اختصاص داد بكسانى كه ايمان دارند از امنيت و فراوانى نعمت در صورتى كه وقتى امنيت و نعمت حاصل گرديده مؤمن و كافر هر دو از آن بهره ميبرند براى اين است كه چون در آيه پيش وقتى در باره اولاد و ذريه خود مقام امامت ميطلبد و جواب ميرسد لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ و نسبت بظالمين ذريه او دعاى او رد ميشود اينجا ادب نگاه ميداد و درخواست خود را اختصاص ميدهد بمؤمنين و كسانى كه ايمان بخدا و روز جزا دارند.

وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا شايد اشاره باين باشد كه مقصود اصلى از تمام نعمتهاى دنيوى بلكه مقصود از آفرينش عالم همان اشخاص موحد و مؤمن با تقوى ميباشد و چون ناموس خلقت و حكمت نظام عالم روى اين پايه استوار گرديد كه بايستى مؤمن و كافر سعيد و شقى صالح و غير صالح همه و همه از جويبار رحمت حق تعالى سيراب گردند اين است كه كافر نيز بطفيل مؤمن از اين خوان نعمت اندك تمتعى ميبرد پس از آن بطور اضطرار و ناچارى داخل آتش مى‏گردد و اينكه تمتع بردن از دنيا را نسبت بكافر قليل و اندك بحساب آورده شايد نظر باصل نعمت دنيا باشد نسبت بآخرت چنانچه فرمود قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ يا نظر بشدت عذاب آخرت باشد كه در اثر كفران نعمت كفار را مجازات ميكنند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 76
ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى‏ عَذابِ النَّارِ پس از آنكه كافر اندك بهره‏اى از امتعه دنيا برد بطور اضطرار او را داخل جهنم مى‏كنند و شايد مقصود اين باشد كه كافر در روز قيامت خودش از روى ناچارى و براى آن آتش كفرى كه در باطن خود اندوخته چاره‏اى ندارد مگر اينكه خود را در آتش اندازد زيرا كه هر چيزى طالب هم جنس خود است و مثل آهن‏ربا كه آهن را ميربايد آتش جهنم هم جنس خود را ميربايد و جذب ميكند پس كافر چاره‏اى جز داخل شدن در آتش براى وى نيست زيرا كه خودش آتش‏گيرانه جهنم است.

و گمان مكن كه وقتى آتش در نفس كافر تعبيه شده ديگر آتش جهنم المى براى وى ندارد اينطور نيست بلكه آن حقيقت انسانى در هيچ حالى عوض نميشود حقيقت انسان آتش نگشته تا اينكه از آتش المى نبيند و اينكه بطور اضطرار داخل جهنم مى‏گردد از باب اين است كه خود را اهل آنجا مى‏بيند و آتش او را ميربايد و هم ببدن و هم بروح او الم شديد ميرساند لكن چون از اهل جهنم است نميتواند خارج گردد.

در تفسير روح البيان در تفسير آيه بيانى دارد كه خلاصه آن را ترجمه مينمايم چنين گويد بدان كه بلد در آيه كنايه از صورت جسمانيه است و كعبه قلب است و طواف كعبه طواف قلب بحضرت ربوبية است و بيت مثال ظاهر فى عالم ملك است يعنى عالم ظاهر محسوس و در باطن آن عالم ملكوت است كه بچشم سر ديده نميشود و در عالم غيب است چنانچه هيكل انسانى در عالم ملك مثال ظاهرى است در عالم شهادت و باطن و ملكوت وى قلب اوست كه در عالم ملكوت و مخفى از انظار است و عارفى كه بتواند طواف حقيقى قلبى كند در باره او توان گفت طواف كعبه حقيقى نموده و حديث دارد كه «براى خداوند بندگانى است كه كعبه بآنها طواف ميكند نه آنها بكعبه.

و گويند عارفى وقتى اراده نمود بمكه رود پسرى داشت بپدر گفت كجا ميخواهى بروى گفت بخانه خدا پسر گمان كرد هر كس در آنجا برود خدا را ميبيند گفت مرا با خود ببر پدر گفت تو هنوز لايق آنجا نيستى پسر گريه كرد و التماس نمود تا اينكه پدرش حاضر شد او را ببرد وقتى بميقاتگاه رسيدند پسر افتاد و غش كرد پس از آن مرد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 77

 پدر در مرگ پسر بسيار متوحش گرديد صدايى شنيد كه تو بطلب خانه آمدى خانه يافتى آن پسر بطلب صاحب خانه آمد و او را دريافت و او نه در بهشت است و نه در زمين بلكه او در مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ است پس كسى كه هدف و وجهه قلب خود را بسوى كعبه حقيقى يعنى بسوى خدا نمايد حق تعالى قبله او ميشود مثل اينكه آدم قبله ملائكه واقع گرديد زيرا كه آدم چون تاج كرامت بسر او گذاشته شد و مظهر جلال و جمال احدى گرديد قبله تمامى موجودات و پيشرو آنها گرديد چنانچه شيخ عطار در منطق الطير گفته:

          «حق تعالى گفت آدم غير نيست             كور چشمى و ترا اين سير نيست»

          «شد نفخت فيه من روح آشكار             سرّ جانان گشت بر خاك آشكار»

 و در جاى ديگر گويد:

          «از دم حق آمدى آدم تويى             اصل كرّمنا بنى آدم تويى»

 «پايان» وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ اى رسول اكرم ياد كن وقتى كه برداشتند و بلند نمودند ابراهيم و اسمعيل ستونهاى خانه كعبه را در اينكه خود ابراهيم بناء كعبه نمود يا پس از آنكه كعبه بطوفان نوح ويران گشته ابراهيم عليه السلام دو مرتبه بنا نهاده بين مفسرين گفتارى است كه در كتب تفاسير متعرض شده‏اند:

1- بناى كعبه را خود ابراهيم عليه السلام نمود و آنجا پشته‏اى بود از ريگ سرخ بشكل قبه.

2- خانه كعبه را اول آدم عليه السلام بنا كرد و بطوفان نوح خراب گرديد.

 «مجاهد و عمرو بن دينار» و حضرت ابراهيم و اسمعيل دو مرتبه تعمير نمودند. «عبد اللَّه عباس و عطا» 3- از امام محمد باقر عليه السلام چنين روايت مى‏كنند كه فرمود با پدرم امام زين العابدين عليه الصلاة و السلام مشغول طواف بوديم ناگاه مردى دست بر پشت او نهاد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 78

 و گفت يا بن رسول اللَّه سؤالى دارم پدرم جواب نداد تا وقتى كه از طواف فارغ گرديد و در مقام ابراهيم نماز خواند پس از آن سائل را طلب نمود آن مرد برخاست و گفت ميخواهم بدانم ابتدا طواف از كجا شد و علت و سببش چه بود پدرم در پاسخ فرمود تو از كجايى گفت از شام فرمود از كدام شهرى گفت از بيت المقدس فرمود تورات و انجيل خوانده‏اى گفت آرى فرمود اى برادر ابتداى طواف اين بود كه پس از آنكه خداوند فرمود إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً و ملائكه گفتند أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها و خطاب رسيد إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ ملائكه ترسيدند مبادا بر خدا اعتراض نموده باشند و مورد سخط و غضب الهى گردند اين بود كه بناى تضرع و زارى گذاشتند و گرد عرش الهى طواف ميكردند خداوند بنظر رحمت بر آنها نگريست آن گاه در زير عرش خانه‏اى زبرجد از سبز قرار داد كه گرد آن خانه طواف كنند و همان بيت المعمور است كه در قرآن مجيد نام برده شده و هر روز هفتاد هزار ملائكه در آنجا طواف ميكنند تا روز قيامت آن گاه خداوند بملائكه امر فرمود كه در برابر اين خانه در زمين خانه‏اى بنا كنند بهمين طول و عرض و ارتفاعى كه هست تا طواف‏گاه آدميان باشد آن مرد گفت در تورات و انجيل همين طور ثبت است يا بن رسول اللَّه.

و بروايت ابن عباس چون آدم از بهشت بزمين هبوط نمود خطاب رسيد اى آدم در زمين خانه‏اى بنا كن كه محل عبادت و ذكر و طواف‏گاه مردم باشد همين طورى كه ديدى ملائكه در اطراف عرش محل عبادت گاهى داشتند اين بود كه آدم بكمك جبرائيل خانه كعبه را عمارت نمود.

و نيز بروايت ابن عباس آدم عليه السلام پس از بناء كعبه چهل مرتبه از هند بپاى پياده براى زيارت كعبه بمكه مسافرت نمود و خانه كعبه برپا بود تا وقتى كه بطوفان نوح خداوند كعبه را برد بآسمان چهارم و هر روزى هفتاد هزار ملائكه در آنجا طواف ميكردند و محل و مكان كعبه خالى بود تا زمان ابراهيم عليه السلام كه حضرتش مأمور گرديد مجددا كعبه را بنا كند و احاديث و گفتار مفسرين در بناى حجر الاسود و در اينكه چه سنگى بوده                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 79

 و از كجا تهيه شده مختلف رسيده و در بيانش چندان فائده‏اى بنظر نمى‏آيد اين بود كه از شرح و تفصيل آن خوددارى نموديم.

و على بن ابراهيم از صادق آل محمد (ع) چنين روايت ميكند كه كعبه محلى بود بى‏آب و علف و پس از آنكه اسمعيل (ع) از هاجر متولد گرديد ساره زوجه ابراهيم (ع) حسد برد و بسيار غمگين گرديد و باين لحاظ بحضرت ابراهيم عليه السلام آزار ميرسانيد زيرا كه زن را تشبيه نموده‏اند بضلع معوج اگر آن را بحال خود گذراند از آن انتفاع برده ميشود و اگر آن را راست كنند ميشكند و از انتفاع مى‏افتد چون حضرتش بخدا شكايت نمود مأمور گرديد كه هاجر و اسمعيل را بيرون ببرد عرض كرد خداوندا آنها را كجا ببرم خطاب رسيد ببر آنها را در حرم من و جاى امن من و آن اول بقعه‏اى است از زمين كه آن را خلق نمودم آن گاه جبرئيل (ع) براق آورد و ابراهيم (ع) و هاجر و اسمعيل سوار شدند بهمراهى جبرئيل از طرف شام كه محل سكونت او بود بيرون رفتند بهر جاى خوش آب و صفايى كه ميرسيدند ابراهيم ميخواست هاجر و اسمعيل را فرود آورد جبرئيل ممانعت مينمود تا رسيد بمكه بيابانى ديد لم يزرع جبرئيل گفت مأمورى كه اسمعيل و مادرش را در اينجا فرود آرى چون آنها را فرود آورد و خواست برگردد بسوى ساره هاجر گفت ما را چگونه در اين بيابان تنها بى‏آب و غذا ميگذارى ابراهيم گفت چنين مأمور شده‏ام و آن كسى كه امر نموده شما را در اينجا بگذارم كفايت امر شما را خواهد نمود و برگشت زيرا با ساره عهد كرده بود پياده نشود فقال رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ تا قوله تعالى لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ «1» سوره ابراهيم آيه 40.

چون روز بلند شد اسمعيل تشنه شد هاجر در اطراف بيابان گردش كرد كه آبى پيدا كند و آب نيافت و صدا ميزد آيا در اين بيابان انيسى يافت ميشود جوابى نمى‏آمد پس از آن ديد اسمعيل پيدا نيست در طلب اسمعيل بكوه صفا بالا رفت و از دور سرابى‏

__________________________________________________

 (1) پس ابراهيم گفت پروردگارا ساكن گردانيدم بعضى از فرزندانم را در بيابان بى‏گياه (تا آنجا كه ميگويد) شايد آنها شكرگزار باشند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 80

ديد گمان كرد آب است در طلب آب پائين آمد و در وادى صفاء در طلب اسمعيل گردش ميكرد تا رسيد بمروه و از كوه مروه بالا رفت آن گاه در وادى صفاء سرابى ديد بگمان آب پائين آمد و چون اسمعيل را پيدا ننمود برگشت بطرف صفاء ديد اسمعيل در آنجا هفت مرتبه سعى صفاء و مروه نموده وقتى نظر كرد ديد آب از زير دو قدم اسمعيل عليه السلام جريان دارد هاجر اطراف آب را بر مل پوشانيد و بهمين مناسبت آن آب را زمزم گويند و آن آب جريان پيدا نمود تا بعرفات و مكه رسيد و طيور و وحوش اطراف آن آب جمع شدند آن گاه كاروان مسافرين از آن طرف عبور نمودند در اثر اجتماع وحوش و طيور فهميدند در آنجا آب پيدا شده در طلب آب برآمدند ديدند زنى با طفلى در زير درختى منزل دارند پس از سؤال از چگونگى حال آنها و جواب، به هاجر گفتند آيا اذن ميدهى ما در نزديكى شما منزل كنيم هاجر گفت بايد خليل الرحمن اذن بدهد وقتى ابراهيم عليه السلام آمد و استيذان حاصل نمودند در نزديكى آنها خيمه‏ها برافراشتند و اسمعيل عليه السلام و هاجر با آنها انس گرفتند و هر يك از آنها يكى دو تا گوسفند تقديم اسمعيل نمودند چون ابراهيم (ع) روز ديگر آمد و آن حال را مشاهده نمود بسيار مسرور گرديد و هاجر و اسمعيل با آنها زندگى كردند تا وقتى كه اسمعيل (ع) بحدّ رشد رسيد آن گاه ابراهيم عليه السلام مأمور گرديد كه خانه كعبه را بنا كند سؤال نمود كه در كدام موضع بايد بنا كنم خطاب رسيد در همان موضعى كه قبه آدم بوده و بطوفان نوح زمين خراب شد و خداوند آن قبه را بالا برد و در آن وقت دنيا غرق شد لكن شهر مكه باقى ماند و باين مناسبت مكه را «بيت العتيق» نامند.

پس چون ابراهيم (ع) مأمور گرديد كه خانه كعبه را بنا كند و نميدانست در كجا قرار دهد توسط جبرئيل حدّ كعبه معين گرديد و ستونهاى كعبه و حجر الاسود را از بهشت آورد و حجر الاسود اول سفيد بود بسفيدى برف و بكثرت لمس كفار سياه گرديد. پس ابراهيم مشغول بنا گرديد و اسمعيل سنگ از كوه ميآورد تا اينكه ستونهاى آن را بمقدار نه ذرع برافراشتند و حجر الاسود را در موضعى نصب نمودند و درى بسوى مشرق و درى بسوى مغرب در آن باز نمودند و درى كه بطرف مغرب باز شده مستجار

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 81
نامند و هاجر در همانجا منزل گرفت و پس از اتمام، ابراهيم و اسمعيل (ع) در هشتم ذى الحجه در همان آب زمزم غسل كردند و مشغول اعمال حج گرديدند و ابراهيم پس از اتمام بناى خانه كعبه گفت رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ تا آخر آيه كه شرحش داده شد.

رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ابو الفتوح رازى گويد اينجا يكى از جاهايى است كه كلامى در آن حذف شده بايست اينطور باشد «يقولان ربنا» كه ابراهيم و اسمعيل چنين ميگفتند «يا ربنا تقبل منا» اى پروردگار ما از ما بپذير كه تو شنوا و دانايى ميشنوى گفتار ما را و ميدانى افعال و اعمال ما را زيرا كه تو سميع و بصيرى.

و نيز گويد آيا سميع و بصير دو صفت ديگرى ميباشند از اوصاف جمال الهى يا بازگشت آن بعلم است يعنى عالم است بشنيدنيها و عالم است بديدنيها لكن قول صحيح اين است كه گفته شود مرجع اين دو صفت «حى» است كه حى بمعنى فعال و دراك است و بينا و شنواست و عليم صيغه مبالغه و براى زيادتى علم اعمال شده. (پايان) آرى بهتر همانست كه گفته شود سميع و بصير دو صفت زائدى از اوصاف ربوبى بشمار نمى‏آيند زيرا اگر چه تمامى اوصاف الهى از علم و قدرت و باقى صفات جمال و جلال يكى و عين ذات الهى ميباشند و تعدد باعتبار اضافه بممكنات پديد گشته و گر نه تمام صفات جلال سبحانى ناشى از وجوب وجود و تمامى صفات جمال و كمال لم يزلى ناشى از صفت قيوميت اوست و كثرت باعتبار مفاهيم و اضافات است، لكن ظاهرا در سميع و بصير فقط در لفظ تعدد و كثرت دارد و غير از علم بشمار ميآيد نه در مفهوم و گر نه همان علم است كه گاهى اضافه مينمائيم بمبصرات و گوئيم او تعالى بصير است و گاهى اضافه مينمائيم بمسوعات و گوئيم او سميع است.

خلاصه در باقى صفات اگر چه بازگشت همه بذات احدى و صفت قيوميت اوست لكن نظر باضافه موارد و نسبت صفات بممكنات در صفات الهى كثرت مفهومى پديد ميگردد چنانچه گوئيم صفات حق سبحانه عين ذات و عين حقيقت و عين وحدت است                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 82

 لكن باعتبار مفاهيم و اضافه آنها بموجودات در عقل و فهم ما و نيز در لفظ و گفتار ما متعدد و منكثر بشمار مى‏آيد نه در خارج و نفس الامر لكن در اسم «سميع و بصير» ظاهرا فقط در لفظ و گفتار ماست كه آن را دو اسم از اسماء الحسنى ميشماريم، لكن نه در واقع و نفس الامر تعدد و تكثرى در كار است و نه در مفهوم و معنى تكثرپذير است زيرا كه در واقع همان علم است كه باضافه بديدنيها بصير خوانده ميشود و باضافه بشنيدنيها سميع ناميده ميشود يعنى از علم كه دانستن است يك مفهوم انتزاع ميگردد نه مفاهيم متعدد مثل قدرت و اراده كه از آنها مفاهيم متعدد بنظر ميآيد.

رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ ابراهيم و اسمعيل عليهما السلام از خداوند درخواست مينمايند كه پروردگارا ما را منقاد و تسليم فرمان خود گردان.

ممكن است اعتراض شود

كه چگونه جناب ابراهيم خليل الرحمن عليه السلام كه يكى از پيمبران اولو العزم بشمار ميرود و نيز اسمعيل ذبيح اللَّه (ع) درخواست نمايند كه خداوند آنها را مسلمان گرداند و لو اسلام را در اينجا بمعنى انقياد و اطاعت گيريم نه بمعنى اسلام اصطلاحى كه اقرار بشهادتين باشد با اينكه اسلام آوردن باين معنى اول مراتب عبوديت است و البته ابراهيم و اسمعيل عليهما السلام بالاتر از آن را دارا بودند پس طلب كردن نبود مگر تحصيل حاصل و تحصيل حاصل محال است.

و نيز اسلام آوردن بهر معنايى كه باشد از افعال اختيارى بشمار ميرود و درخواست نمودن از حق معنى ندارد مگر آنكه مقدمات آن از علم و قدرت و آنچه مدخليت دارد بر حصول تكليف و از تحت اختيار خارج است از خداوند طلب شود و چون حاصل بوده آن نيز تحصيل حاصل ميشود.                        
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 83

پاسخ‏

اسلام مثل ايمان مراتب و درجاتى دارد مرتبه اول آن همان اقرار بزبان است و شايد اشاره بهمين معنى داشته باشد قوله تعالى قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا «1» سوره حجرات آيه 14، و مرتبه آخر آن تسليم صرف گرديدن نزد اوامر مولى و تسليم نمودن جان و مال و تمام هستى خود را در راه رضاى او و معاينه نمودن نيستى و فناء خود را در مقابل اقتدار او بلكه انسان بمرتبه معنى حقيقى اسلام كه مأخوذ از سلم و تسليم است نميرسد مگر وقتى كه در برابر عظمت الهى مثل مرده‏اى گردد بدست غسال و خود و ديگران را منشأ هيچ اثرى نداند و بين اين دو مرتبه مراتب بسيار است كه بايستى طالب راه سعادت بتدريج و بكوشش بسيار خود را از نازلترين مرتبه اسلام ببالاترين مرتبه ايمان و اسلام برساند.

از اينجا پاسخ حرف دوم نيز داده ميشود زيرا كه اين مرتبه از اسلام اگر چه باعتبار مقدماتش از امور اختيارى بشمار ميرود لكن پيدايش چنين مرتبه و تحقق و تمكن يافتن بآن در خور مقام هر كس نيست و از تحت اختيار نوع بشر خارج است زيرا كه آن منوط بمرتبه ولايت است و چنين مقام و مرتبه كسى را ميسر ميگردد كه درجات كمال را پيموده و با على درجه انسانيت فائز گرديده باشد و آن امرى است الهى و ملكه‏اى است نفسانى و منوط باعمال شاقه‏اى است كه تحمل آن براى نوع بشر متعسر بلكه متعذر بنظر مى‏آيد و چون حصول ملكه نفسانى و تحقق بآن از اختيار انسان خارج است لهذا ابراهيم عليه السلام از خداوند درخواست مينمايد كه چنين ملكه‏اى بوى كرامت نمايد.

وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ مناسك جمع منسك و بمعنى عبادت است. ابراهيم (ع) از خداوند درخواست مينمايد كه بياموز بما طريق بندگى خود را و موفق گردان ما را باعمالى كه مراد توست.

__________________________________________________

 (1) اعراب گفتند ايمان آورديم بگو بآنان ايمان نياورده‏ايد بلكه اسلام آورده‏ايد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 84

و نسك در لغت بمعنى غسل و شستن است و نماز را در قوله تعالى إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي نسك ناميده براى اينكه روح را جلاء ميدهد و از قذارات معنوى پاك ميگرداند وَ تُبْ عَلَيْنا و نيز درخواست مينمايد كه بيامرز ما را (سؤال) چگونه حضرت ابراهيم عليه السلام از خداوند درخواست مينمايد كه توبه او و ذريه‏اش پذيرفته شود در صورتى كه ابراهيم و اسمعيل عليهما السلام هر دو پيمبر و معصوم بودند و هيچوقت گناه و خطايى از آنها سر نزده و توبه طلب بخشش از گناه است، (پاسخ) شايد مقصود از خطايى كه پيمبران در مقام طلب بخشش آن بودند مثل اينكه در احاديث رسيده كه پيغمبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله و سلّم روزى هفتاد مرتبه استغفار مينمود براى همان آناتى بوده كه باقتضاى امور طبيعى و تبليغ رسالت غافل از حق تعالى و التفات بعالم طبيعت داشتند زيرا كه غفلت از عالم ربوبى و اشتغال بامور مادى نسبت بآن بزرگواران از گناهان بزرگ بشمار ميرود.

رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ ابراهيم عليه السلام پس از بناء كعبه و اجتماع در آنجا ثانيا از پروردگار درخواست مينمايد كه پيغمبر و رسولى كه از خود اهل مكه باشد بين آنان مبعوث گرداند. و چنين رسولى خاتم الانبياء صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه از اهل مكه و بين آنها بپيمبرى مبعوث گرديده، اينست كه در حديثى فرموده «من دعاى پدرم ابراهيم (ع) و بشارت عيسى (ع) ميباشم» و دليل بر اينكه مقصود از رسول پيغمبر خاتم (ص) است همانست كه در آيه فرموده فيهم در مكه و منهم از اهل مكه، و چنين پيمبرى نيست مگر رسول اسلام صلى اللَّه عليه و آله و سلّم و آن رسولى كه آيات آفاقى و انفسى را بمردم مى‏آموزد.

وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ و نيز بآنها علم كتاب و احكام قرآن و قوانين الهى را مى‏آموزد «و الحكمة» در اينكه مقصود از حكمتى كه در چند جاى قرآن تذكر مدهد مثل آنجا كه ميگويد وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً سوره بقره آيه 282 و نيز در باره                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 85

 بعضى از پيمبران و مقام و شأن آنها بر آمده كه بآنها علم و حكمت عنايت نموديم چيست بين مفسرين گفتارى است:

1- معرفت و شناسايى دين. (مالك بن انس) 2- سنت نبوى. (قتاده) 3- علم باحكامى كه نميتوان فهميد مگر بارشاد رسول. (زيد) 4- حكمت در اينجا همان اوصاف كتاب است كه آن هم آياتست و هم حكمت 5- حكمت نورى است در قلب كه قلب را روشن و بينا ميگرداند و همانطورى كه چشم بنور اشياء را مى‏بيند قلب بنور حكمت اشياء را مشاهده مينمايد.

6- حكماء در مقام معرفى حكمت گويند: حكمت علم بحقيقت اشياء است بقدر طاقت بشريت.

و تمام مقالاتى كه گفته شد در معناى اخير كه از حكماء است ميتوان جمع نمود و هر يك را در جاى خود و نسبت بمقام خويش معرف حكمت قرار داد زيرا كه شناسايى دين و سنت نبوى و اوصاف كتاب (قرآن) هر يك يك قسمى از علم بحقيقت اشياء است و نيز شناسايى حقيقت اشياء و آنچه دانشمندان از معارف و احكام و قوانين كتاب و سنت فهميده و رسيده‏اند نورى است كه در قلب آنها طلوع نموده و قلبشان را بينا و روشن گردانيده، پس بهتر همان مقاله حكماء است كه در معرفى حكمت گفته‏اند «حكمت علم بحقيقت اشياء است بقدر طاقت بشريت».

وَ يُزَكِّيهِمْ» و نيز جناب ابراهيم عليه السلام از خداى متعال درخواست مينمايد كه پيمبرى از اهل مكه براى آنها بفرست كه روح و روان آنها را از صفات و اخلاق نكوهيده تزكيه نمايد و باوصاف و فضائل انسانى بيارايد.

براى واقف شدن باسرار كائنات و شناختن مراحل تكامل كه بتعليمات قرآنى و دستورات نبوى انسان را ميسر ميگردد مراعات نمودن درجه اعتدال نخستين شرط استكمال و ترقيات انسانى بشمار ميرود، كسى كه بخواهد از نردبان ترقى و تعالى پله‏اى بالا رود اول شرط اساسى وى اين است كه جدا در مقام مجاهده بر آيد و با نفس شرير

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 86
خود بجنگند و در ميدان نبرد چنان قوت و شوكتى بخرج دهد كه مظفرانه روح و روان خود را كه آيت ربانى است از اسارت نفس بهيمى بيرون آورد و در مملكت بدن وى را در مقر سلطنت خود بنشاند، چنانچه وظيفه پيغمبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله و سلّم همين بود كه مى‏فرمايد:

 «انى بعثت لأتمم مكارم الاخلاق».

خلاصه در اين مبارك آيه در مقام خصوصيات و فضائل رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم برآمده كه درخواست ابراهيم اين بوده كه چنين رسولى بفرست كه داراى مزاياى چهارگانه باشد: 1- تلاوت كردن آيات تكوينى و تشريعى. 2- آزمودن كتاب و قوانين الهى.

3- آزمودن حكمت و بيان نمودن بعضى از اسرار كائنات. 4- آزمودن طريق تزكيه نفوس و نشان دادن درجه اعتدال كه از عمل و مجاهده با نفس شرير انسان را ميسر مى‏گردد و دو اصل از اصول كمال بشريت است كه بدون تكميل آن ترقى و تعالى بدرجه كمال براى احدى ميسر نمى‏شود: يكى تكميل قوه نظرى و ديگر تكميل قوه عملى كه اول را عقل نظرى و دوم را عقل عملى گويند.

تكميل عقل نظرى باعمال و بكار واداشتن قوه فكريه و تدبر نمودن در اسرار موجودات و تدبر در نظام عالم و خصوصيات و آثارى كه بر هر يك مترتب مى‏گردد بقدر طاقت بشريت انجام مى‏گيرد و تكميل اين دو جنبه عقليه را باضافه بعلم تدبير منزل را حكمت نامند، و از اول تعبير بحكمت الهى و عقل نظرى مى‏نمايند و البته سر انجام چنين حكمتى باثبات صانع و بقاى روح مى‏گردد كه بدون جولان دادن روح و بكار انداختن قوه فكريه ايمان تحقيقى بمبدء و معاد براى احدى تحقق نخواهد يافت. و از دوم و سوم تعبير بحكمت طبيعى و عقل عملى مى‏نمايند و تكميل عقل عملى در تهذيب اخلاق و اعتدال يافتن بين قواى و بكار داشتن هر قوه و مشاعر انسانى را بكارى كه در خور آن و وظيفه‏دار آن است انجام مى‏گيرد بطورى كه از آن فضائل و ملكات چهارگانه نفسانى پديد گردد كه عبارت از: شجاعت، عفت، حكمت و عدالت مى‏باشد. و جاى بيان اين                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 87

 ملكات چهارگانه و توضيح آن و آنچه از آثار و خصوصيات بر آن مترتب ميگردد كتب اخلاق است كه دانشمندان و علماى علم اخلاق ضبط نموده‏اند.

خلاصه كسى كه در آيات آفاقى و انفسى تدبر و تفكر نمايد و اين قوه خدا داد خود را بكار اندازد و باين وسيله فكر خود را توسعه بدهد و وسيع گرداند البته بقدر استعداد خود بر پاره‏اى از اسرار كائنات مطلع ميگردد و باين وسيله عقل نظرى خود را قوى ميگرداند و جلاء ميدهد.

و نيز در اثر مشاهده با نفس و تزكيه نمودن روح و روان و رام گردانيدن قواى سبعى و بهيمى عقل عملى قوى ميگردد و در اثر آن نورى در باطن پديد ميشود و آنچه درش بروى حس بسته بود بقدر صفاى ضمير باز ميگردد و بعضى از ناديدنيها ديده ميشود آن وقت است كه مى‏يابد چيزى را «كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بخاطر احدى خطور نموده».

و ارسال رسل و انزال كتب آسمانى تماما براى تقويت و تكميل اين دو قوه است و پيغمبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله و سلّم طريق تكميل نمودن اين دو قوه را بنيكوترين وجهى و بشيرين‏تر بيانى بمردم نشان داده و راه رسيدن به آنرا در دسترس آنان گذارده و بوعده ثواب و تهديد از عقاب بشر را از كارهاى ناشايسته باز داشته و طريق سعادت و رهبرى بجاده فضيلت را با كمال وضوح بانسان آزموده.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 88

 [سوره البقرة (2): آيات 130 تا 134]

وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (130) إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ (131) وَ وَصَّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (132) أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنِيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (133) تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ (134)

ترجمه:

كيست كه از ملت و آئين ابراهيم روى بگرداند و اعراض نمايد مگر مردمان سفيه و بى‏خرد در صورتى كه ما ابراهيم را در دنيا برگزيديم و برترى داديم و او در آخرت از صالحين و شايستگان است،

آن گاه ابراهيم گرامى گرديد كه پروردگار او فرمود اى ابراهيم تسليم امر پروردگار شو گفت تسليم گشتم و منقاد امر پروردگار عالميان گرديدم.

ابراهيم و يعقوب بفرزندان خود توصيه نمودند كه اى فرزندان ما خداوند براى شما دين و آئين پاك انتخاب نموده و شما از آن دين و آئين پيروى كنيد بطورى كه نميريد مگر اينكه مطيع و مسلم باشيد،

آيا شما مسلمانها حاضر بوديد وقتى كه يعقوب را موت در رسيد در آن هنگام بپسران خود گفت شما بعد از من چه چيز را عبادت مينمائيد گفتند ما عبادت ميكنيم خداى تو را و خداى آباء تو را ابراهيم و اسمعيل و اسحق كه آن خداى يگانه است و ما آن خداى يگانه را منقاد و مطيعيم،

آن گروهى كه گذشتند هر چه كردند و كسب نمودند نفع يا ضرر آن براى خود آنهاست و نيز شما آنچه بكنيد نفع و ضرر آن عايد خودتان ميگردد و شما مسئول كار آنان نخواهيد بود.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 89

توضيح آيات‏

وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ بقانون علم عربيت و لغت «رغبة» دو معنى متناقض دارد هر گاه عقب در آيد آن را «عن» مثل اينجا كه يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ بمعنى اعراض و نفرت آيد و هر گاه عقب در آيد آن را «فى» بمعنى شوق و ميل آيد.

 «سَفِهَ نَفْسَهُ» بعضى گويند «نفسه» مفعول «سفه» است و بعضى گويند «نفسه» تميز است خلاصه آدم احمق و نادان را سفيه گويند و مقصود اين است كه آدم سفيه و نادان اعراض مى‏نمايد از ملت و كيش ابراهيم لكن انسان عاقل دانشمند چون ميفهمد و تميز ميدهد بين حق و باطل را و نيز چون فكر و رويه دارد ميداند كه نجات يافتن و تحصيل نمودن سعادت و فضيلت در پيروى دين حق و مشى در صراط انسانيت است اين است كه در مقام كوشش بر مى‏آيد و در اثر كوشش البته تميز ميدهد بين حق و باطل و ميفهمد كه دين حق همان دين اسلام است كه مطابق است با ملت ابراهيم، اين است كه ميفرمايد اعراض نميكند از ملت ابراهيم مگر سفيه و بى‏خرد. و در حديثى كه ظاهرا از امام صادق عليه السلام است كه پس از آنكه از حضرتش سؤال از عقل ميشود ميفرمايد

 «العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»

كه بعقل خداى رحمن عبادت ميشود و بعقل است كه انسان تحصيل سعادت و فضيلت مينمايد و در اثر آن ببهشت عدن فائز ميگردد و در اينجا نكته ديگرى نيز بنظر ميرسد و شايد مقصود از «مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» اين باشد كه آدمى كه نسبت بنفس خود سفيه و بى‏خرد باشد يعنى خود را نشناسد چنين كسى البته خداى خود را و دين حق را نيز نخواهد شناخت‏

 «من عرف نفسه فقد عرف ربه»

 «اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه»

كسى كه خود را بعبوديت شناخت معبود خود را بالوهيت خواهد شناخت و كسى كه خود را بنيازمندى و احتياج شناخت مبدء خود را به بى‏نيازى و استغناء ميشناسد.

خلاصه كسى كه پى برد بحقيقت امكانى و فهميد كه ممكن است در حد ذات خود                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 90

 هيچ است آنچه از وجود و كمالات وجودى است همه يك اشراقى است از فيض رحمت غير متناهى ازلى و آن ارتباط معلوليت و مخلوقيت خود را نسبت بآن علت حقيقى و آن موجود سرمدى معاينه نمود و معارف وى بحد (عين اليقين) و كمال رسيد و آنچه باقى مردم بگوش ميشنوند بچشم دل مشاهده نمود چنين كسى از سفاهت و بى‏خردى بزكاوت و از جهل بعلم، و از نفهمى بخردمندى نائل گرديده، و در نتيجه از دين حق اعراض نمى‏نمايد و سر اطاعت و فرمانبردارى بزير انداخته و تسليم اوامر حق تعالى ميگردد.

وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ و ما ابراهيم را در دنيا شرافت و فضيلت داديم بر عالميان و در آخرت او را از بندگان شايسته قرار داديم. گويند اين فضيلت و كرامتى كه بابراهيم عليه السلام بخشوده شد اثر دعاى خود ابراهيم است آنجا كه از پروردگار خود درخواست مى‏نمايد رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ ظاهرا در اين آيه در مقام علت و سبب شرافت ابراهيم است و اينكه ابراهيم را برگزيديم و او را بخلعت نبوت و اولو العزمى مفتخر نموديم و نيز وى را مقام خلت بخشيديم و ملت او را تا قيامت باقى گذارديم براى اين است كه وقتى باو گفتيم اسلام آورد و تسليم شو گفت تسليم پروردگار عالميان گرديدم.

ممكن است در اينجا سؤالى پيش آيد كه اگر ابراهيم اسلام نداشت و آن وقت مأمور گرديد كه قبول اسلام نمايد اولا بايستى قبلا كافر باشد و ظالم بنفس خود و همان طورى كه در آيات پيش گفته شد عهد ولايت بظالم نميرسد و ثانيا اگر اسلام بلكه مرتبه ولايت را نداشت چگونه قابل وحى گرديد كه از مصدر الوهيت بوى خطاب رسد «اسلم» اسلام آور و اگر گوئيد اسلام داشت امر نمودن وى را باسلام لغو و تحصيل حاصل بود معقول نيست كسى كه اسلام دارد باو بگويند اسلام آور.

پاسخ: چنانچه در جاى ديگر گفته شد اسلام مثل ايمان مراتب بسيار و درجات‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 91
بيشمار دارد، مرتبه اول آن همان اقرار بزبان و گفتن شهادتين است و لو آنكه اعتقاد قلبى در كار نباشد و چنين اسلامى اگر چه نفع اخروى بر آن مترتب نمى‏گردد لكن در دنيا تا وقتى خلافش ظاهر نشده احكام اسلام بر آن بار ميگردد، و مرتبه آخر آن منقاد صرف شدن نزد اوامر و نواهى مولا و تسليم گرديدن در مقام تقديرات و تفويض نمودن جميع امور بر آنچه قلم تقدير بر آن جارى گرديده بطورى كه تمام ارادات و خواهشهاى نفسانى شخص مضمحل و ناچيز گردد نزد تقديرات ازلى.

و در بحار از احاديث معراج است كه از ارشاد ديلمى حديث مفصلى راجع بحقيقت ايمان و اسلام نقل مينمايد و در اينجا بطور اختصار ترجمه مينمايم «خطاب از مصدر الوهيت ميرسد يا احمد آيا ميدانى كدام زندگانى آسان‏تر و كدام حياتى باقى‏تر است عرض مى‏كند يا الهى نمى‏دانم مى‏فرمايد اما زندگانى گوارا براى كسى است كه از ياد من غافل نگردد و نعمت مرا فراموش ننمايد و بحق من جاهل و نادان نباشد و در شب و روز طلب رضاى من نمايد، و اما حيات جاودانى كسى راست كه با نفس خود چنان عمل نمايد كه دنيا در نظر او ناچيز و حقير و كوچك نمايد و آخرت بزرگ و برگزيند هوا و خواهش مرا بر هواهاى نفسانى خود و در طلب رضاى من باشد و حق نعمت مرا بزرگ شمارد و نعمت‏هاى مرا متذكر باشد و در آنات شب و روز مراقب من باشد كه گناه و معصيتى از وى صادر نگردد و قلب و سريره خود را پاكيزه نمايد از آنچه ناپسند من است و بغضب در آورد شيطان را و وساوس او را (يعنى مخالفت شيطان و وسوسه او را نمايد) و نگذارد شيطان بر قلب او سلطنت پيدا نمايد پس كسى كه چنين كند قلب او را ساكن مى‏گردانم در دوستى خودم تا اينكه وى را بجايى مى‏رسانم كه در تمام اوقات هم وى و اشتغال وى اين است كه حديث مى‏كند و خبر مى‏دهد از من باهل محبت من و چشم و گوش او را باز مى‏نمايم تا اينكه بچشم و گوش قلبش مشاهده كند جلال و عظمت مرا آن وقت دنيا بر او تنگ مى‏گردد و دشمن مى‏دارد لذات دنيا را و فرار مى‏كند از دنيا مثل اينكه چپان گله خود را از مهلكه فرار مى‏دهد و كسى كه اين طور شد از مردم فرار مى‏كند آن وقت از دار فنا منتقل مى‏گردد بدار بقاء و دار شيطان بدار
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 92

 رحمن اى احمد چنين كسى را مزين ميگردانم بهيئت و عظمت و همين است عيش گوارا و حيات باقى و اين مقام كسانى است كه بمقام رضا رسيده‏اند پس كسى كه عملش برضاى من باشد سه خصلت باو ميآموزم شكرى كه جهل و نادانى در آن نيست و ذكرى كه نسيان در وى پديد نميگردد و محبتى كه محبت غير را بر محبت من برنگزيند پس وقتى دوست داشت مرا من نيز وى را دوست ميدارم و چشم قلب او را باز ميگردانم بسوى جلال خودم و از او مخفى نميگردانم خواص مخلوقات خود را و با او مناجات ميكنم در تاريكى شب و روشنايى روز تا اينكه ببرد از خلق و همنشينى و صحبت با آنان و نيز كلام خود و ملائكه را باو ميشنوانم و عارف ميگردانم وى را بسرى كه از خلق مستور گردانيده‏ام و در بر او ميكنم لباس حياء را بطورى كه تمام مردم از او حياء كنند حركت مينمايد در زمين در حالى كه آمرزيده شده است و قلب او را باز و بينا ميگردانم و مخفى نميگردانم بر او چيزى از بهشت و جهنم و مطلع ميگردانم وى را بر آنچه بمردم ميگذرد از هول و شدت قيامت و آنچه حساب‏گيرى ميشود از ثروتمندان و فقراء و جهال و دانشمندان و چگونگى خوابيدن در قبر و فرود آمدن منكر و نكير و سؤال قبر و پس از آن ميزان اعمال وى را نصب مينمائيم و نشر ميدهيم ديوان اعمال او را و كتاب او را بدست راستش ميدهيم پس از آن بين من و او ترجمه كننده‏اى نيست (يعنى واسطه باقى نميماند) و اين هايى كه گفته شد از صفات دوستان حق بشمار ميرود اى احمد قرار بده هم خود را يكى و زبان خود را يكى و بدن خود را زنده بطورى كه در هيچ حالى از من غافل نگردى كسى كه از من غافل گرديد باك ندارم بهر وادى كه هلاك گردد.

و امثال اين روايات بسيار است كه براى اختصار بناچار از بيانش خوددارى مينمايم.

خلاصه مقام تسليم كه جناب ابراهيم عليه السلام مأمور بآن گرديد مرتبه چهارم از مراتب اسلام است و عرفاء آن را اسلام اعظم مى‏نامند و آن مرتبه بسيار بلندى است و از آخرين مقام مقربين و اولياى الهى بشمار ميرود.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 93

 وَ وَصَّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ در بعضى از تفاسير دارد كه جناب ابراهيم عليه السلام هنگام وفاتش پسرهاى خود را جمع نمود و آنها هشت نفر بودند: اسمعيل عليه السلام مادرش هاجر، اسحق مادرش ساره، مدين، مدائن، يقشان، زمران، يشبق، و شوح. مادر تمام اينها قطورا دختر يقطن كنعانيه بوده كه پس از مرگ ساره وى را بزنى گرفت و بزرگترين فرزندان او اسمعيل عليه السلام بود و پس از آن اسحق (ع).

و حضرت ابراهيم (ع) پس از آنكه پسرهاى خود را جمع نمود گفت خداوند براى شما دين شايسته‏اى انتخاب نموده و دين خود را حفظ نمائيد.

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ نهى مينمايد آنان را از مخالفت نمودن دين حنيف ابراهيم و آنها را توصيه ميفرمايد كه بايستى بر دين و ملت حق استوار باشيد تا چون مرگ شما ميرسد بر حال اسلام و تسليم مرده باشيد، و شايد مقصود از اسلامى كه اولادان خود را دعوت بر آن ميكند همان آخر مرتبه تسليم باشد كه از مصدر جلال خداوندى آنجا كه خطاب اسلم رسيد ابراهيم (ع) مأمور گرديده بود كه سر تسليم بر آن نهد و زير فرمان آن در آيد.

أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنِيهِ و نيز چون هنگام وفات يعقوب (ع) رسيد وقتى اولادان او نزد وى آمدند از ايشان سؤال مينمايد كه بعد از من چه كسى را عبادت ميكنيد؟

ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و كرا ميپرستيد در پاسخ گفتند خداى تو را و خداى پدران تو ابراهيم و اسمعيل                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 94

 و اسحق كه آن خداى يگانه است و ما منقاد و تسليم او ميباشيم.

اعتراض‏

چرا پسران يعقوب در پاسخ قول پدر كه گفت بعد از من كرا ميپرستيد نگفتند خداى خود و مبدء كائنات و معبود يگانه را ميپرستيم مگر الهيت حق سبحانه اختصاص بابراهيم و اسمعيل و اسحق داشت كه اله را اضافه بآنها مينمايند؟

پاسخ‏

بعضى مفسرين از اين اعتراض پيش‏بينى نموده و گفته در اين اضافه دو احتمال ميرود: يكى آن خدايى كه شما را بپيمبرى فرستاده، و ديگر آن معبودى كه شما مى پرستيد و عبادت مينمائيد نه بتها و اصنامى كه مردمان گمراه عبادت مينمايند.

و احتمال ديگر اينست كه شايد سر اضافه نمودن اله را به پيمبران اين باشد كه چون معرف آن بزرگواران را بمقام الوهيت فوق معرفت خود ميدانستند اين بود كه گفتند خدا را بآنوجهى كه شما شناخته و معبود خود ميدانيد بهمان وجه ما نيز او را پرستش و عبادت مينمائيم زيرا كه معبود هر كس همان است كه شناخته و هدف و وجهه قلب وى بسوى او نگران است (من كان الهه هواه) كسى كه هدف و وجهه قلبش رسيدن بآرزو و آمال نفسانى خود باشد اله و معبود وى همان است يعنى هر چه كند و لو بصورت عبادت نمايد غرض اصلى او رسيدن بآن چيزى است كه دل و سريره او بستگى بآن دارد.

و در شأن نزول آيه چنين گويند كه يهوديان مدعى بودند كه وقتى نزديك شد يعقوب عليه السلام زندگانى دنيا را بدرود گويد باولادان خود توصيه نمود كه بر دين يهود باقى باشيد خداوند براى رد قول آنها اين آيه را فرستاد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 95

 [سوره البقرة (2): آيات 135 تا 140]

وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى‏ تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (135) قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى‏ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى‏ وَ عِيسى‏ وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (136) فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِي شِقاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (137) صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ (138) قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِي اللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (139)

أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ كانُوا هُوداً أَوْ نَصارى‏ قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (140)

ترجمه:

يهود و نصارى بمسلمانها گفتند بدين و آئين ما آئيد تا هدايت گرديد و راه راست را بيابيد، اى رسول اكرم در جواب آنان بگو ما دين اسلام كه ملت و آئين ستوده ابراهيم است پيروى مينمائيم و نميباشيم از كسانى كه مشرك گرديده‏اند،

بگوئيد ما ايمان آورديم بخدا و بآنچه نازل نموده بسوى ما و بآنچه بپيمبران گذشته مثل ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و فرزندان او فرستاده شد و آنچه بموسى و عيسى عطاء شده و نيز ايمان آورده‏ايم بآنچه عطا گرديده بتمام پيمبران از طرف پروردگار آنها و بين احدى از آنان تفرقه و جدايى نمياندازيم و تسليم امر حق گرديده و فرمان‏برداريم،

پس اگر يهود و نصارى ايمان آوردند مثل آنچه را كه شما مؤمنين ايمان آورده‏ايد بآن محققا هدايت يافته‏اند و اگر از طريق حق اعتراض نمايند و آئين شما را نپذيرند پس محققا آنها بر باطلند (مطمئن باشيد) بزودى خداوند شما را از شر
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 96

 آنها نگاه ميدارد زيرا كه خداوند شنوا و بهمه چيز آگاهست،

رنگ‏آميزى خداست (كه بمسلمانها رنگ ايمان بخشيده) و چه قدر نيكوست آن رنگى كه از جانب خداست و ما بآن رنگ ايمان، خدا را عبادت ميكنيم،

اى پيغمبر بگو باهل كتاب آيا شما در باره خدا با ما بحث و جدال ميكنيد در صورتى كه او پروردگار ما و پروردگار شما است و براى ماست اعمال ما و براى شماست اعمال شما چيزى كه هست ما خداى يكتا را پرستش ميكنيم و عبادتمان خالص براى اوست،

آيا شما چنين گمان ميكنيد كه ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و فرزندان او بر آئين يهود و نصارى بوده‏اند بگو اى پيغمبر بآنها آيا خدا بهتر ميداند يا شما و كيست ستمكارتر از كسى كه شهادت خدا را كتمان نمايد و خداوند از اعمال شما غافل نيست.

توضيح آيات‏

وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى‏ تَهْتَدُوا يهوديان بمسلمانان گفتند بدين موسى عليه السلام در آئيد تا هدايت گرديد و سعادت و فضيلت يابيد و نيز عيسويان بآنان گفتند بدين عيسى عليه السلام درآييد تا هدايت و رستگار شويد.

قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ گويا در مقام اعتراض بآنها خطاب از مصدر جلال احدى صادر ميگردد كه اى رسول اكرم بآنان بگو شما يهوديان و نصرانيان از دين حق انحراف نموده‏ايد و تحت تأثير نفس خودتان واقع گرديده‏ايد و بهوا و هوس خود در دين چيزهايى ضميمه ميكنيد و دين خالص مستقيم كه در حد وسط قرار گرفته و مايل بافراط و تفريط نيست آن ملت ابراهيم عليه السلام است و ابراهيم مشرك نبود.

و اينكه فرموده ابراهيم از مشركين نبود شايد كنايه باين باشد كه شما يهوديان و نصرانيان مشرك ميباشيد بدليل آنكه قرآن از گفتار آنان خبر ميدهد قالَتِ
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 97
الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ‏

 (1) سوره توبه آيه 30 قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلى‏ إِبْراهِيمَ خطاب بمسلمانها است كه شما در جواب يهوديان و نصرانيان بگوئيد ما بخدا ايمان آورده‏ايم و آنچه بتوسط رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم از قرآن و قانون محمدى صلى اللَّه عليه و آله و سلّم براى ما فرود آمده گرويده‏ايم و نيز آنچه را بپيمبران سابق مثل ابراهيم، اسمعيل اسحق، يعقوب، اسباط، موسى، عيسى و تمام پيمبران عليهم السلام از طرف خداى جليل نازل گرديده همه را تصديق مى‏نمائيم و اعتراف مى‏كنيم كه تمامى آنها حق و صدق است، و ما تسليم تمام پيمبران ميباشيم و همه را برسالت و پيمبرى قبول داريم و بين آنان جدايى نمى‏اندازيم.

فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وقتى شما اهل كتاب فضيلتمند و رستگار ميگرديد كه مثل ما مؤمنين بتمام پيمبران بگرويد و همه را تصديق نمائيد زيرا كه تمام پيمبران متفق الكلمه مى‏باشند در كلمه توحيد و قول «لا اله الا اللَّه» قُلْ تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ سوره آل عمران آيه 57، خطاب بپيغمبر اكرم است كه بآنان بگو بيائيد با ما متفق گرديد در كلمه توحيد و پرستش خداى يكتا.

چون تعليمات قرآنى و نواميس الهى تماما حكمت‏آميز است در اينجا وقتى يهود و نصارى گفتند فقط دين و آئين ماست كه هر كس بآن طريق مشى نمايد و بآن روش عمل كند بطريق حق و حقيقت رهبرى يابد در مقام پاسخ كلام خام آنها بمسلمانها چنين دستور ميدهد كه شما بگوئيد روى ميزان عقل و منطق دينى كه فضيلت و سعادت بشر را تأمين كند و طريق رستگارى را بوى بياموزد و او را بسوى حق رهبرى نمايد دينى است كه جامع تمام اديان و منطوى بر تصديق تمام پيمبران و كتابهاى آسمانى باشد و آن دينى است كه بالمره از هوا و هوس و خودخواهى و تعصب آباء و اجداد مبراء
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 98

 گشته و تسليم اوامر حق گرديده.

و شما كه ببعضى از پيمبران ميگرويد و از بعضى اعراض مينمائيد براى اينست كه تحت تأثير نفس و طبيعت واقع گرديده‏ايد و آن تعصب اجدادى و خوديت و كبر و منيت و تفرعن است كه بر شما استيلا نموده و شما را گمراه كرده و نميگذارد تسليم پيمبران گرديد و بدين حق و حقيقت اسلام و ملت حنيف ابراهيم عليه السلام در آئيد.

و گرويدن و تصديق نمودن بتمام پيمبران از تعصب و شقاق و ميل نفسانى بر كنار است پس روى ميزان عقل دين اسلام كه جامع تمام اديان و ملت حنيف ابراهيم تأسيس شده دينى است كه انسان را بسعادت ميرساند و وى را بجاده حق و حقيقت رهبرى مينمايد وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِي شِقاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ اگر يهوديان و نصرانيان از روى كبر و عناد و منيت از دين اسلام كه جامع بين اديان است اعراض نمايند، ضديت و دشمنى آنان ضررى براى مسلمانها ندارد، و نبايد مسلمانها از اعراض آنها نگران باشند، زيرا كه براى آنها خدا كافى است كه امور دين و دنياى آنان را بنيكوتر وجهى اصلاح نمايد، و او شنوا است بگفتار آنها و عالم است بكردار ايشان.

آرى كسى كه بر طريق حق و حقيقت استوار گرديد اگر تمام خلق از وى گريزان باشند او در قلعه محكم توحيد و در محل امن و امان قرار گرفته إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ و از كسى ضرر و زيان بوى متوجه نخواهد شد.

صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ صبغ در لغت بمعنى رنگ است، در تفسير على بن ابراهيم است كه مقصود از رنگ خدايى اسلام است، و بعضى از مفسرين صبغة را بمعنى فطرت گرفته‏اند فطرت توحيد و دين اسلام رنگ خدايى است و چه قدر رنگ اسلام و فطرت توحيد نيكو رنگى است كه هر كس خود را بآن رنگين و مزين نمايد لايق ميگردد كه در مجلل‏ترين و عاليترين كاخ انسانيت قرار گيرد.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 99

 اسلام كيميايى ماند كه مس وجود انسانى را تبديل بطلا مينمايد و اينكه از اسلام تعبير برنگ خدايى نموده شايد براى اين است كه همين طورى كه رنگ سبب ظهور اشياء ميشود و هر چيزى برنگ شناخته ميشود همين طور بايستى رنگ اسلام و آثار اسلامى بر هر مسلمانى ظاهر باشد.

در كتاب معانى از امام صادق عليه السلام چنين روايت ميكند كه فرمود خداوند مؤمنين را در روز ميثاق بعهد ولايت رنگ نموده.

بعضى از مفسرين گفته‏اند بسيارى از دانشمندان صبغة اللَّه را تفسير بدين نموده‏اند و در كلام اللَّه دين بنامهاى مختلف تعبير شده و بخود نسبت داده، در جايى فطرتش ناميده فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ در جاى ديگر صبغتش خوانده صِبْغَةَ اللَّهِ در موضعى كلمه‏اش گفته وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا، در جايى دينش ناميده يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً در جايى صراطش ناميده (صراط اللَّه هدانى) در جاى ديگر نورش گفته يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ در موضع ديگر سبيلش ناميده ادْعُ إِلى‏ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِي اللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ بقانون عربيت، همزه أ تحاجوننا استفهام انكارى است خطاب برسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه بگو بآنها چگونه راجع بوجود اله عالم يا صفات او با ما محاجه و نزاع ميكنيد در صورتى كه او حلت عظمته خدا و پروردگار ما و شماست.

و در اينكه چه دسته‏اى از كفار در امر اله با حضرتش بحث و مجادله مينمودند بين مفسرين گفتارى است.

1- مقصود مشركين و طبيعيين ميباشند كه راجع به اله عالم با رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم بحث مينمودند و حضرتش مأمور گرديد كه بآنان بگويد راجع بپروردگار عالم كه خداى ما و شما هر دو است چگونه با هم نزاع كنيم. (راصم) 2- طرف نزاع و بحث يهوديان بودند كه ميگفتند ما بحق اولى‏تريم زيرا كه                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 100

 ما صاحب كتابيم و تمامى علوم اولين نزد ماست و ما پسرهاى خدا و دوستان وى مى‏باشيم اين بود كه دستور رسيد كه رسول اللَّه بآنها بگويد پروردگار ما و شما يكى است.

 (ابو على) 3- نزاع و بحث با يهوديان و نصرانيان بوده كه آنها عزير و مسيح را پسران خدا ميدانستند دستور رسيد كه حضرتش آنان را از اين عقيده سخيف منع نمايد و آنها را ارشاد نمايد كه خداى يگانه را عبادت كنند. (ابو القاسم بلخى) وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ اين آيه در مقام اين است كه عمل هر كس عايد خود او ميشود وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏ كسى را بگناه كسى نمى‏گيرند و كسى را بجاى ديگرى مؤاخذه نمى‏نمايند.

وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ ظاهرا مقصود از خلوص در اينجا كه پيمبر گرامى صلى اللَّه عليه و آله و سلّم بخود و مؤمنين تخصيص ميدهد در مقابل مشركين نه فقط خلوص در عمل است بلكه خلوص در مقام توحيد مراد است. و شايد اشاره باين باشد كه بين اديان هيچ دين و رويه‏اى در خلوص نيت و پرستش يگانه معبودى كه به هيچوجه نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال و نه در مقام خلقت و آفرينش و نه در مقام عبادت و پرستش شريك و مثل و انبازى براى آن ذات يكتا نياورند چنين رويه و روش كه خالص از هر شايبه و شركى باشد منحصر بدين اسلام است، لكن اهل اديان و مذاهب ديگر اگر چه همگى بصورت و گمان خود خداى يگانه را پرستش مى‏نمايند لكن عقايد و توحيد آنان مشوب بخودپرستى و مقصود آنها حظوظ نفسانى است.

يهوديان و نصرانيان در خداى واحد يكتا توليد مثل معتقدند يا حلول و اتحاد گويند چنانچه يهوديان عزير را و مسيحيان مسيح را پسران خدا مى‏دانند با اينكه مقام توحيد بالاتر و برتر از آنست كه نسبت ولد و اولاد بآن داده شود، و نيز يهوديان‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 101
براى خود مقام و منزلتى نزد حق تعالى قائلند كه قرآن خبر ميدهد گفتار آنان را كه ميگفتند نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ ما پسرهاى خدا و دوستان او ميباشيم.

فقط دين اسلام و قرآن محمدى صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه بصداى بلند فرياد ميزند و بجهانيان اعلام مينمايد كه كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ و پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم با آن مقامى كه اول شخص عالم امكان و اول ما خلق اللَّه بشمار ميرفت در مقابل عظمت الهى خود را ناچيز معرفى مينمود و منتهاى مقام خود را در بندگى و عبوديت و فرمان برى و مأموريت براى تبليغ رسالت نشان ميداد.

در بسيارى از آيات قرآنى خلوص عمل را از خصوصيات عبوديت و مقام بندگى بشمار ميآورد مثل اينكه در سوره الصافات فرموده إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ در شأن يوسف عليه السلام إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ در جاى ديگر إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ و غير اينها از آيات بسيارى كه دلالت واضح دارد كه خلوص عمل ناشى از تحقق معنى عبوديت و شناسايى مقام بندگى است.

ممكن نيست كسى داراى خلوص عمل گردد مگر وقتى كه در مرتبه توحيد خالص شود و معرفت وى بمقام الوهيت كامل گردد زيرا كه تمامى اعمال و افعال آدمى بدور نقطه هدف و آرزوى دل و نقطه‏نظر وى دور ميزند دل بهر كجا توجه نمود و روح و روان انسانى بهر كجا مايل گرديد تمام قوى و مشاعر بسوى همان مقصد رهسپار ميگردند.

پس چگونه ممكن است دلى كه مشوب بهزار گونه آرزو و آمال درونى گشته و هر آنى مايل بطرفى گرديده و هوس تازه‏اى در خود پرورانيده چنين كسى يك‏دله و يك جهة گرديده و قبله مقصود وى يكى گردد و اعمال و افعال وى خالص شود هرگز ممكن نيست.

اگر خواهى بدانى در عمل خالص گرديده‏اى يا نه ببين چه حالتى و چه آرزويى بر قلب تو مستولى گرديده اگر ديدى جهتى از جهات نفسانى بر تو غالب گرديده و از حب جاه و مال يا رياست و مقام و حب انتقام يا جهات طبيعى مثل خوردن و خوابيدن و تنبلى و شهوت‏رانى و امثال اينها بدان كه بازگشت تمامى اعمال و افعال تو براى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 102

 انجام همان صفتى است كه در نفس تو تمركز يافته و لو آنكه بصورت عبادت نمايد نيتى كه شرط عبادت ميدانند فقط گفتن قربة الى اللَّه نيست بلكه نيت همان چيزى است كه داعى بر عمل و محرك و مشوق نفس آدمى است كه او را بر عمل وا ميدارد.

پس از اينجا توان پى برد كه خلوص وقتى تحقق خارجى پيدا ميكند كه دل و قلب آدمى از غير حق تعالى خالى گرديده و وجهه روح و روان او بسوى حق نگران گشته و تمام همّ او يكى شده كه در باره چنين كسى توان گفت اعمال و افعال او اعمّ از ارادى و غير ارادى حتى اعمال طبيعى وى از خوردن و خوابيدن تماما از عبادات محسوب ميگردد و چنين كسى على الدوام در طريق صعود الى اللَّه قدم ميزند و در هر آنى مقام بالاترى را احراز مينمايد تا اينكه حائز مقام قدس گردد.

و شايد همين باشد مقصود از آن حديث مشهور كه فرموده «انما الاعمال بالنيات و انما لكل امرء ما نوى» «1».

از اين حديث شريف دو مطلب توان استخراج نمود يكى عمل وقتى صورت خارجى بخود ميگيرد و از اعمال نيك يا بد محسوب مى‏گردد كه با نيت توأم باشد و نفى عمل بلحاظ نفى نيت كه «لا عمل الا بنية» كه در احاديث ديگر از رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت مى‏كند كه آن نيز همين معنى را مى‏رساند، زيرا كه اعمال خارجى ظهور و نمايش همانست كه در باطن انسان مركوز و تهيه گرديده و نيك و بد شدن عمل باعتبار نيك و بد بودن ما فى الضمير و سجيه عامل اوست.

ديگر چيزى كه ميتوان از اين حديث شريف استخراج نمود اين است كه حضرتش ميخواهد ببشر بفهماند كه فائده و نتيجه عمل همان است كه محرك عمل و باعث برانگيختن قوى و حركت عضلات گرديده يعنى بر عمل مترتب نميگردد مگر آنچه را كه مقصود عامل از عمل بوده چنانچه در ذيل همين حديث فرموده (فمن كان هجرته‏

__________________________________________________

 (1) همين است و غير از اين نيست كه اعمال بنيات تحقق پذيرد و براى هر كسى است از عمل آنچه را كه در نيت داشته.

                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 103

الى اللَّه و رسوله فهجرته الى اللَّه و من كان هجرته الى الدنيا يصيبها او امرأة يزوجها فهجرته الى من هاجر اليه) «1».

أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ بعضى از قراء مثل ابن عامر و حمزه و كسايى و خلف به «تا» قرائت نموده‏اند و باقى به «ياء» اگر بياء قرائت شود اشاره بغايت است (آيا مى‏گويند) و اگر بتاء قرائت گردد اشاره بحاضر است و هر طور قرائت شود مقصود يهوديان و نصرانيانند كه آنها مى‏گفتند ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و فرزندان يعقوب يهودى بودند يا نصرانى در مقام اعتراض خطاب بآنهاست كه آيا شما بحال و اعمال و روش آنها داناتريد يا خدا.

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ و كيست ستمكارتر از كسانى كه نزد پروردگارى كه عالم بر هر چيزى است و از ظاهر و باطن همه كس آگاهست كتمان شهادت ميكند.

يهوديان و نصرانيان در تورات و انجيل خوانده و دانسته بودند كه ابراهيم و فرزندان او يهودى نبودند و آن را مخفى مى‏داشتند و بر خدا و پيمبران دروغ مى‏بستند در صورتى كه خداوند از اعمال و افعال آنان غافل نيست.

__________________________________________________

 (1) كسى كه هجرت وى بسوى خدا و رسول اوست پس بسوى خدا و رسول او مهاجرت نموده و كسى كه هجرت و عمل او براى دنيا باشد يا غرض او زنى است كه با وى ازدواج نمايد چنين كسى هجرت كرده بسوى همان چيزى كه در نظر داشته يعنى هر كسى نصيب وى از عملش همان است كه در نيت داشته.

گويند اين كلام رسول اللَّه (ص) در موقعى بود كه بحضور مباركش گفته شد بعضى از مهاجرين غرض آنان از هجرت و جهاد بدست آوردن غنائم و اسارى است نه جهاد فى سبيل اللَّه حضرتش در پاسخ فرموده نتيجه عمل همان ميشود كه باعث بر عمل شده.                        
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 104

 [سوره البقرة (2): آيات 141 تا 148]

تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ (141) سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلاَّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (142) وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى‏ عَقِبَيْهِ وَ إِنْ كانَتْ لَكَبِيرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (143) قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (144) وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ (145)

الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (146) الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (147) وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (148)                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 105

ترجمه‏

، آن گروه گذشته آنچه كردند براى خود كردند و شما نيز هر چه كنيد بخود ميكنيد و شما مسئول كار آنان نخواهيد بود،

مردمان سفيه بى‏خرد خواهند گفت چه بود سبب اينكه مسلمانها از قبله‏اى كه بر آن بودند (بيت المقدس) روى بكعبه آوردند؟ اى پيغمبر بگو مشرق و مغرب ملك خداست و هر كرا خواهد براه راست هدايت مينمايد

اين چنين ما شما مسلمانان را بدين و آئين اسلام هدايت نموديم و بطريق وسطى بياراستيم (اخلاق خوب و سيرت نيكو) تا گواه مردم باشيد (و ساير مردم درستى را از شما بياموزند) و پيغمبر را گواه شما قرار داديم (كه شما برويه او رفتار نمائيد) و اى پيغمبر ما قبله‏اى كه بر آن بودى تغيير نداديم مگر براى آنكه بيازمائيم چه كس تابع پيغمبر و چه كس اعراض ميكند و برميگردد بعقب سر خود و اين تغيير قبله بس بزرگ و ناگوار مينمايد مگر براى كسانى كه خداوند آنها را هدايت نموده و خداوند ضايع نميگرداند اجر پايدارى شما را در راه ايمان زيرا كه او بخلق مشفق و مهربان است،

ما مينگريم توجه تو را بآسمان بانتظار وحى و البته ميگردانيم روى تو را بقبله‏اى كه خوشنود باشى پس رو كن بطرف مسجد الحرام و شما مسلمانان نيز هر كجا باشيد (در نماز) روى خود را بآنطرف كنيد و اهل كتاب ميدانند كه اين تغيير قبله بحق و درستى از جانب خداست و خداوند از كردار آنان غافل نيست،

و هر آينه هر قدر براى اهل كتاب معجزه و كرامت اظهار نمايى آنها قبله تو را متابعت نمينمايند و تو نيز البته متابعت نمى‏نمايى قبله آنان را و نيز بعضى از ملل تابع بعض ديگر نشوند و اگر تو (پيروانت) تابع ميل و دلخواه آنان گردى پس از آنكه علم و دانش را از خدا آموختى البته از گروه ستمكاران خواهى بود،

كسانى كه بآنها كتاب عطا نموديم (يهود و نصارى) محمد و حقانيت او را خوب ميشناسند آن طورى كه پسرهاى خود را ميشناسند و جماعتى از آنها كتمان حق ميكنند و حقيقت را اظهار نمينمايند،

حق و حقيقت همان است كه از طرف پروردگار بر تو آمد پس البته نبايد تو از شك كنندگان باشى،

هر كسى را راهى است بسوى حق پس بشتابيد بسوى خيرات (و اعمال نيكو) هر كجا باشيد ميائيد و بازگشت ميكنيد بسوى خدا تمام شما زيرا كه خداوند بر هر چيزى تواناست.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 106

توضيح آيات‏

سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ در تفسير على بن ابراهيم چنين دارد كه اين آيه عقب آيه بعد فرود آمده اول آيه قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ نازل گرديد و پس از آن سَيَقُولُ السُّفَهاءُ و گفته شأن نزول آيه اين است: يهوديها به پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم سرزنش مى‏كردند كه بقبله ما بيت المقدس نماز مى‏كند و تابع قبله ماست اين بود كه حضرتش دلتنگ شد و بسيار غمگين گرديد و در دل شب از منزل بيرون رفت و در آفاق آسمان نظر مينمود و منتظر وحى بود كه از خدا چه دستور مى‏رسد چون ظهر شد در مسجد بنى سالم دو ركعت از نماز ظهر كرده بود كه جبرئيل نازل گرديد و شانه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم را گرفت و بجانب كعبه گردانيد و پس از آنكه حضرتش دو ركعت نماز به بيت المقدس و دو ركعت بسوى كعبه خواند اين آيه نازل گرديد سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها و تحويل قبله بسوى كعبه بعد از آن بود كه رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم سيزده سال در مكه و بعد از مهاجرت بمدينه هفت ماه در مدينه بطرف بيت المقدس نماز ميخواند.

لكن بسيارى از مفسرين چنين اظهار مى‏دارند كه اين آيات منظم و مرتب است نه تقدم و تأخرى در آن پديد گشته و نه آنكه بعض آيات آن نسخ شده باشد و قبل از آنكه دستور قبله داده شود براى توطئه نفس، رسول خود را قبلا مطلع مى‏گرداند كه بداند بعد از تحويل قبله آنان چه خواهند گفت و بگفته آنها دلتنگ نگردد اين بود كه بوى خبر مى‏دهد كه وقتى دستور قبله مى‏رسد براى مشركين و يهوديها و نصرانيها و مردمان سفيه و بى‏خرد اينكار گران آيد و گويند چه بر آن داشته كه محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم از قبله‏اى كه آباء و اجداد او بر آن بودند صرف نظر كرده و از آن روى گردانيده.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 107

 ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها «ما وَلَّاهُمْ» ما استفهاميه در مقام انكار است يعنى چه چيز پيغمبر را بر آن داشته كه از قبله‏اى كه بر آن نماز ميخواند برگشت و بجانب مسجد الحرام روى نمود قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ گويا حضرتش در مقام سؤال بر آمده كه در جواب كفار و اعتراض آنان چه بگويم خطاب از رب العزت مى‏رسد كه بگو تمام مكانها و تمام جهات از مشرق و مغرب ملك خداست و عبادت ما براى فرمان‏بردارى اوست تعيين قبله بدستور و فرمان وى انجام مى‏گيرد و گر نه طرفى بر طرفى مزيت ندارد و وظيفه ما اطاعت نمودن امر مولاست و ما را نمى‏رسد اعتراض بر او نمائيم يا حكمى و قانونى پيش خود تأسيس گردانيم، در شأن مؤمنين فرموده يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ «1» سوره ابراهيم آيه 32 در تفسير روح البيان مى‏نويسد يهوديها بهواى نفس خودشان و بصلاح ديد خود طرف مغرب را قبله قرار دادند بگمان اينكه جناب موسى عليه السلام در طرف مغرب بوحى مفتخر گرديد چنانچه در كلام اللَّه خطاب بپيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم نمود وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنا إِلى‏ مُوسَى الْأَمْرَ «2» سوره قصص آيه 44، و نيز نصارى بدلخواه خود جهت مشرق را قبله خود قرار دادند نظر به اينكه مريم (ع) وقتى از شهر خود بيرون رفت مايل بطرف مشرق گرديد قال اللَّه تعالى وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا

 «3» سوره مريم آيه 6، لكن مؤمنين اطاعة اللَّه و بدستور پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم كه او نيز بحكم الهى بدون اينكه رأى و صلاح ديد خودش مدخليت داشته باشد تعيين قبله نمود. پايان‏

__________________________________________________

 (1) ثابت ميگرداند خداوند آنان را كه ايمان آوردند بگفتارى كه ثابت است در دنيا و آخرت و گمراه ميگرداند ستمكاران را و ميكند آنچه ميخواهد.

 (2) و نبودى تو بطرف مغرب آن وقتى كه گذارش داديم بسوى موسى و امر نموديم. [.....]

 (3) اى پيغمبر ياد كن در كتاب مريم را وقتى كه كناره‏گيرى نمود از كسان خود در طرف شرقى از بيت المقدس.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 108

آرى طريق بندگى و عبوديت چنين است عبادت بايستى از ميل و رأى و صلاح ديد شخصى بكلى عارى باشد كسى بمقام عبوديت نميرسد مگر وقتى كه ارادات شخصى خود را تابع اوامر مولا گرداند و اظهار رأى انديشى و مصلحت‏بينى از خود نداشته و مثل مرده بدست غسال تحت فرمان او قرار گيرد.

يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ نزديك‏ترين طريق بمقصود همان راه مستقيم است و مقصود از طريق مستقيم كه هر كس بآن هدايت گرديد رستگار ميگردد و بمقصود نائل ميشود طريق اسلام است و موفق گرديدن بطريق اسلام و عمل نمودن بوظائف اسلامى بهدايت نمودن حق تعالى و خواست او انجام ميگيرد.

در سوره انعام آيه 144 فرموده وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ «1» و در حديث است كه رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم پس از نزول اين آيه با انگشت مبارك در زمين يك خط مستقيم كشيد و چندين خطوط كج و معوج در اطراف آن رسم نمود و فرمود اين است راه و طريقه من بسوى حق و حقيقت وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً وسط در لغت بمعنى عدل و حد وسط بين كوتاهى و بلندى است و در خير نيز استعمال شده و در معنى يكى است زيرا كه هر امر خيرى عبارت از حد وسط بين افراط و تفريط است.

و در اينكه كاف تشبيه «كذلك» بچه تعلق دارد بين مفسرين گفتارى است بيشتر از مفسرين گويند بكلام پيش تعلق دارد يعنى همانطورى كه خداوند شما را هدايت نمود بطريق مستقيم شريعت محمدى صلى اللَّه عليه و آله و سلّم همين طور قرار داد شما را «امة وسطا» كه طريق اسلام طريقى است عدل و كاملا در حدّ وسط بين افراط و تفريط واقع گرديده‏

__________________________________________________

 (1) اين است راه و طريق مستقيم من (كه شما را بآن دعوت مينمايم) متابعت و پيروى نمائيد و پيرو راههاى ديگر نگرديد كه متفرق ميگرديد و از راه راست منحرف ميشويد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 109

از ابو مسلم محمد بحراست كه گفته وجه تشبيه اينست همانطورى كه قرار داديم قبله شما را وسط كه كعبه وسط عالم است همين طور شما را امت ميانه قرار داديم.

لكن ظاهرا همان معناى اول بحقيقت نزديك‏تر است كه مقصود از امت وسط اين باشد كه شما ملت اسلامى در حد وسط قرار گرفته‏ايد كه مايل بطرف افراط و تفريط نميباشيد نه بطرف ماديت صرف رفته مثل مشركين كه نقطه‏نظر و هدف آنان امور مادى و طبيعى است و مقصود و منظور آنها حظوظ جسمانى است و ابدا نظر بعالم ما فوق الطبيعه ندارند بلكه عالم را منحصر بماديات و موجودات را منحصر بطبيعيات مى‏پندارند و از عالم ما فوق الطبيعه خبرى ندارند.

و نه بطرف روحانيت صرف رفته‏ايد مثل رهبانيين از نصارى كه جهات جسمانيت و طبيعت كه يكى از مظاهر قدرت و حكمت ربوبى بشمار مى‏رود و يكى از نشآت و مراحل كمال انسانى و مقدمه فوز بكمالات روحانى وى محسوب ميگردد و بدون آن براى بشر كمالى ميسر نخواهد شد ضايع نموده و از ثمر انداخته و ندانسته‏اند كه فوز بسعادت ابدى و تكميل قواى روحانى بايستى ابتدا بتوسط قواى طبيعى انجام گيرد، وقتى قواى جسمانى فاسد گرديد و فعاليت خود را از دست داد ديگر نفس قدسى بشر وسيله‏اى براى ترقيات خود نه روحانى و نه جسمانى در دست ندارد، زيرا كه ترقى و استكمال بشر منوط بكمال دو جنبه عقل نظرى و عقل عملى وى است و استكمال هر دو جنبه عقل در اول امر منوط بسلامتى قواى جسمانى است چنانچه دانشمندان گفته‏اند «رأى العليل عليل» اين است كه بايستى بدرجه‏اى بدن را نيز سالم و پاكيزه نگاه داشت و حق ضايع گردانيدن آن را نداريم.

خلاصه رهبانيين و مرتاضين روح را بفساد بدن فاسد ميگردانند و طبيعيين و ماديين نيز از طريق ديگر روح را فاسد مى‏گردانند زيرا كه اقتصار نموده‏اند بر تعمير بدن و ندانسته‏اند كه بدن و طبيعت مقدمه‏اند براى كسب سعادت روحانى و بايستى ببدن كه مركب روح است ترقى و تعالى و عروج بمرتبه كمال انسانى و سعادت جاودانى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 110

 تأمين نمود و اگر غير از اين شد بدن و قواى طبيعى كه مقدمه نيل سعاداتند ضايع نموده و نتيجه و فائده‏اى كه براى آن وجود يافته‏اند نرسانيده (و هذا ظلم عظيم) لكن دين اسلام و ملت حنيف ابراهيم در حد وسط قرار گرفته و تعليمات و قوانين و مقررات آن طورى ترتيب و تنظيم گرديده كه هم فضائل جسمانى در بر دارد و هم اخلاق و ملكات نفسانى را تصفيه و تعديل مينمايد و هم روح ملكوتى را كه نتيجه و غايت وجود بشرى است بحد كمال ميرساند و بخط مستقيم و ببهترين طريق و نزديكترين راه وى را بمقصود اصلى نائل ميگرداند.

و چون دين اسلام ميزان عدل است بين طرفين نه افراطى در قوانين و مقررات آن يافت ميگردد و نه تفريطى در دستورات آن ديده ميشود اين است كه امت اسلامى بين امم بامت وسط معرفى گرديده.

لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً شما را امت وسط قرار داد تا آنكه گواهان باشيد براى خلق و رسول گواه شما باشد.

در اينجا بين مفسرين گفتارى است بعضى گويند چون ملت اسلامى در حد وسط واقع گرديده نه مايل بطرف افراط و نه مايل بطرف تفريط ميباشد اين است كه بگواهان بر خلق ناميده شده يعنى اعمال و افعال آنان ميزان است براى سنجيدن اعمال باقى خلق و رسول مثال كاملى است براى امت يعنى ميزانى است كه حال امت بر آن سنجيده مى‏شود و امت ميزانند براى سنجيدن اعمال تمام خلق.

ابن عباس و جماعت ديگر از مفسرين گويند مقصود از شهداء اين است كه امت اسلامى در قيامت گواه پيمبران ميباشند در تبليغ رسالت آنها بدليل روايت جابر كه ميگويد شنيدم از پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم كه فرمود فرداى قيامت من و امتم بر پشته بلندى باشيم و تمام اهل محشر پائين‏تر از ما ميباشند و هيچ امتى نيست مگر اينكه آرزو ميكند كه كاش از امت اين پيمبر بودم و هيچ پيغمبرى نباشد كه امت او وى را تكذيب‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 111
نكنند مگر آنكه ما براى او گواهى دهيم و آنها گويند شما كه در عصر ما نبوديد چگونه گواهى ميدهيد گوئيم ما از پيغمبر خود شنيده‏ايم و باور نموديم.

3- اين امت هم در دنيا گواهند و هم در آخرت.

4- مقصود از شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ ائمه طاهرين عليهم السلام مى‏باشند بدليل آنكه در شهادت و لو آنكه شهادت در امور جزئى باشد عدالت شرط است و بيشتر مردم عدالت ندارند چگونه ممكن است از آنها شهادت بخواهند پس معلوم مى‏شود كه مقصود از شهداء قيامت كسانى مى‏باشند كه شهادت آنها مقبول است و آنها معصومين مى‏باشند و اينكه بصيغه جمع آورده اشاره بعظمت شأن ايشانست و همين معنى را در كتاب مناقب از حضرت باقر (ع) و عياشى از حضرت صادق عليه السلام روايت مى‏كنند و بنظر قاصر نگارنده شايد مقصود اين باشد كه امت اسلامى را در حد وسط قرار داديم تا آنكه آن قانون محمدى صلى اللَّه عليه و آله و اعمال و افعال شما مؤمنين و پيروان آن قانون عدل كه مطابق با عقل و منطق است شهادت دهد بر حقانيت دين شما و حجت بر خلق تمام گردد چنانچه اعمال و افعال و روش خود رسول اللَّه براى شما حجت و شاهد صادقى است بر صدق گفتار او و اين معنى با لفظ «عليكم» در آيه كه در مورد الزام گويند مناسب‏تر مى‏نمايد و نيز نظر بتعليلى كه از لام «لتكونوا» معلوم مى‏شود كه شما را امت وسط قرار دادم بعلت اينكه گواهان باشيد مناسب‏تر مينمايد و نيز چون شهداء در آيه مطلق است و مقيد بقيامت نيست كه گواهى مؤمنين مخصوص بقيامت باشد و گواهى دادن نيز باعتبار فهم عرفى اعم است از گفتار و كردار چنانچه گويند اعمال فلانى شاهد بر مدعاى اوست پس اختصاص بقيامت دادن وجهى ندارد مگر اينكه گفته شود روايت جابر تخصيص ميدهد آيه را بقيامت.

خلاصه قطع نظر از روايت از آيه چنين فهميده مى‏شود كه شما را امت وسط قرار داديم تا اينكه اعمال و كردار شما گواهى دهد بر صدق ايمان و عقايد و رويه شما و حجت بر خلق تمام گردد چنانچه اعمال و افعال خود رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم گواهست بر حقانيت مدعاى او.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 112

 وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ در اينجا در مقام علت حكم بر آمده كه تغيير قبله از بيت المقدس بسوى كعبه براى اين است كه موافق از مخالف تميز داده شود و بدانيم مطيع و فرمانبر كيست و عاصى و مخالف كدام است يعنى تغيير قبله براى امتحان است و نظير اين آيه كه در مقام امتحان و آزمايش بر آمده بسيار است مثل آنجا كه ميفرمايد خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ و امثال اين آيات در موارد مختلف بسيار رسيده.

در اينجا ممكن است سؤالى پيش آيد و گفته شود لنعلم تا اينكه بدانيم در جايى گفته ميشود كه گوينده جاهل و بى‏خبر باشد از حقيقت امر و در مقام امتحان بر آيد اما خدايى كه «عالم السر و الخفيات» است و صفحه نفس الامر نزد او مكشوف و ظاهر است چگونه در مقام آزمايش بر ميآيد تا آنكه پس از آزمايش بر وى ظاهر گردد آنچه را كه مخفى و پنهان بوده.

مفسرين از اين سؤال پيش‏بينى كرده و در پاسخ توضيحاتى نموده‏اند:

1- مقصود دانستن رسول و اتباع اوست نه دانستن خدا چنانچه شأن بزرگان همين است كه عمل تابعين را بخود نسبت ميدهند مثل اينكه امير يا رئيس يا سلطان ميگويند ما فلانى را كشتيم يا گويند ما فلانى را زندان نموديم در صورتى كه هيچ يك از آنان خودش بشخصه چنين كارى نكرده و عمل غير را بخود نسبت ميدهد.

2- فرق است بين علم حق تعالى قبل از ايجاد مخلوقات و بعد از ايجاد كه اول را علم فعلى گويند و دوم را علم عينى، پس مقصود از دانستن دانستن اوست بعلم عينى بعد از آنكه بعلم فعلى ميدانست، و اينجا محل بحث و بيان كيفيت علم حق تعالى و چگونگى آن قبل از ايجاد و بعد از ايجاد نيست.

لكن اين توجيه دوم درست بنظر نمى‏آيد زيرا كه بنا بر تحقيق در علم حق تعالى تغيير و تبديل راه ندارد علم او پيش از ايجاد ممكنات و پس از خلقت آنها يكى است                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 113

 يعنى علم او حضورى است و هميشه صفحه نفس الامر نزد او مكشوف و هويداست پس فرق گذاشتن بين علم ازلى او قبل از ايجاد و پس از آن بى‏موضوع و بى‏اساس است.

3- خداوند صورت تكليف را صورت امتحان و آزمايش قرار داده كه تكليف در معنى امتحان است براى خود مكلف كه تكليف كردن مثل آزمايش نمودن است تا اينكه براى خود مكلف معلوم شود مطيع است يا عاصى.

4- اصلا مقصود از علم كه فرموده «تا اينكه ما بدانيم» همان امتحان و آزمايش است و چون آزمايش غالبا سبب علم ميشود در اينجا مسبب را يعنى علم را بجاى سبب يعنى آزمايش قرار داده و اين نحو استعمال در كلام عرب بسيار ديده ميشود.

5- مقصود از «لنعلم» كه بصيغه مضارع گفته شده اگر چه ظاهر كلام اين است كه تغيير قبله داديم كه بدانيم لكن در معنى اين است كه چون ميدانستيم كه كيست موافق و كيست مخالف چنين كرديم.

بهترين توجيهات توجيه چهارم است كه مقصود از علم آزمايش است «لنعلم» يعنى تا اينكه بيازمائيم.

مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى‏ عَقِبَيْهِ برگشتن بسوى دو پاشنه يعنى پست كنايه از اعراض نمودن و رو گردانيدن از متابعت دين اسلام و ظاهرا آيه در مقام رفع توهم است كه كسى نگويد اگر صلاح در اين بود كه قبله مسلمين كعبه باشد چرا از اول تأسيس دين، كعبه را قبله قرار ندادند و مسلمانها مدتى بطرف بيت المقدس نماز ميخواندند.

در پاسخ فرموده مشرق و مغرب ملك خداست جهتى دون جهتى مدخليت ندارد مقصود از تغيير قبله آزمايش است (تا سيه روى شود هر كه در او غش باشد) اينست كه گفته قبله را تغيير داديم لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ تا اينكه تميز داده شود مطيع از عاصى و مؤمن از منافق.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 114

 وَ إِنْ كانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ اين آيه در مقام نكوهش كسانى است كه بظاهر مؤمن و در باطن منافق‏اند كه پس از آزمايش و تغيير قبله معلوم ميشود و شناخته ميشوند كسانى را كه خداوند آنان را بطريق حق و حقيقت هدايت نموده كه در قبله تابع ميگردند و كسانى كه آن نخوت و تفرعنى كه جبلى آنهاست و آن عصبيتى كه از آباء و اجدادشان بارث برده‏اند مانع از اين ميشود كه تغيير قبله دهند.

وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ در شأن نزول آيه چنين گويند كه پس از آنكه خداوند قبله را گردانيد بعضى از اصحاب كه با رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم نماز خوانده بودند و زندگانى را بدرود گفته مثل اسعد بن زراره و براء بن مغرور و امثال اينان كسان آنها آمدند نزد رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم و گفتند آيا آن نمازهايى كه ما و آنها بروى بيت المقدس كرده بوديم چه ميشود اين آيه آمد وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ خداوند نمازهايى كه ببيت المقدس كرده‏ايد باطل نخواهد نمود و بعضى گويند يهوديان چنين سؤالى نمودند و اينكه خداوند در اين آيه از نماز تعبير بايمان نموده لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ يعنى خداوند ضايع نميكند نماز شما را براى اهميت نماز است.

قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها از اين آيه معلوم ميشود كه رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم مايل نبود رو ببيت المقدس نماز بخواند و منتظر وحى بود كه خداوند وى را گرامى دارد بقبله‏اى كه مخصوص بخود و امت خود باشد زيرا چنانچه مفسرين گفته‏اند يهوديها بمسلمانها طعنه ميزدند كه شما بقبله ما نماز ميخوانيد و تابع دين ما ميباشيد و شايد بهمين علت منتظر بودند كه پيغمبر اكرم (ص) بدين آنها در آيد و روش خود را تابع آنان گرداند.

و در شأن نزول آيه در روايات دارد «كه يهوديها بمسلمانها سرزنش مينمودند و افتخار ميكردند كه شما بقبله ما (بيت المقدس) نماز ميخوانيد و پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم را                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 115

 محزون مينمودند اين بود كه رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم در تاريكى شب از حجره مبارك بيرون آمده و منتظر وحى بود تا اينكه اين آيه نازل گرديد» و گمان نشود در تغيير دادن قبله غرض شخصى در كار بوده اين طور نيست انبياء در تأسيس احكام تابع وحى و دستور الهى ميباشند و مقصود آن بزرگواران فقط بندگى و فرمان‏بردارى است بلكه در كليّه اعمال و گزارشات شخصيه خودشان نيز پيش خود اراده‏اى ندارند نميگويند مگر باذن حق تعالى حركت نميكنند مگر بخواست او عملى انجام نميدهند مگر بدستور او، در شأن رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏.

فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ مقصود از شطر مسجد الحرام «حجر الاسود» است كه اول پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم مأمور گرديد كه روى مبارك را بطرف آن محل بگرداند و پس از آن مؤمنين كه در هر كجاى عالم نماز ميخوانند بايستى بآن طرف مسجد الحرام رو آرند.

وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ مقصود از اهل كتاب يهوديان و نصرانيانند كه البته ميدانند دين اسلام و تعيين قبله او حق و از طرف پروردگار است زيرا كه كتاب آنها تورات و انجيل و باقى كتب آسمانى شاهد بر صدق گفتار و دستورات اوست چنانچه در آيه بعد است:

الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ كسانى كه بآنان كتاب داده شد بقدرى حقانيت و رسالت پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم نزد آنها معلوم و مبرهن است كه او را برسالت چنان ميشناسند كه پسرهاى خود را ميشناسند يعنى همين طورى كه پسرهاى خود را بغير اشتباه نميكنند محمد (ص) را بپيمبرى و رسالت ميشناسند و ترديدى در رسالت او ندارند و از روى لجاجت و تعصب و كبر و خودخواهى نميخواهند معترف گردند و زير بار او بروند.

مفسرين گويند اينكه در آيات پيش مخاطب شخص رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم بود و در اين آيه از خطاب بغيبت آمده چنانچه فرموده «يعرفونه» و بقرينه آيات پيش بايستى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 116
«يعرفونك» باشد كه ميشناسند تو را براى اينست كه خداى جليل خطاب بمؤمنين كرده كه بآنها بفهماند اهل كتاب بقدرى اوصاف رسول اللَّه را در كتاب آسمانى خود ديده‏اند كه آن بزرگوار را بآن علائم و صفات بقدرى واضح ميشناسند مثل اينكه پسرهاى خود را ميشناسند و با اين حال از روى عناد و حسد انكار مينمايند.

الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ طريق حق و دوستى همانست كه از طرف پروردگار تو دستور ميرسد و نبايد شك و ريبى در نفس تو پديد گردد، اگر چه بظاهر خطاب راجع بشخص رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است لكن چون حضرتش مبراء از شك و ريب ميباشد بايستى گفت مقصود امت ميباشد لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً

 بهر طرفى رو كنيد بطرف حق رو كرده‏ايد اين آيه تأكيد همان آيات پيش است مثل فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ و امثال اين آيات بسيار است.

و اينها اشعار دارد كه در عبادات رو كردن بطرفى دون طرف ديگر در اصل عبادت مدخليتى ندارد مگر بجهاتى و محسناتى كه بآن ضميمه گردد مثل اينكه چون كعبه مكان شريف و محل عبادت و بدست جناب ابراهيم خليل عليه السلام تعمير گرديده و نيز چون مكه محل تولد حضرت خاتم الانبياء صلى اللَّه عليه و آله و سلّم گرديده باين اعتبارات خداوند كعبه را قبله مسلمانان قرار داده و البته در اصل تشريع قبله كه در تمام اديان بايست در عبادت رو بطرفى آرند اسرار و رموزى مندرج است كه براى اهلش معلوم است.

يكى از دانشمندان گفته بعضى از رموز و اسرار تأسيس قبله اين است كه چون يكى از قوى و مشاعرى كه در انسان نهفته عقل است كه ادراك كليات بعهده اوست و ديگر قوه واهمه كه ادراك جزئيات مينمايد، و ديگر قوّه خيال كه متصرف در عالم اجسام و خزينه‏دار مدركات جزئيه است، و عقل بشر بعلت ضعف وجودش بدون معاونت وهم و خيال نتواند امر عقلى و مجرد صرف را تحت تصرف خود در آورد                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 117

 و در آن عمل نمايد مگر بكمك وهم و خيال اينست كه وقتى خواست مستحضر گردد براى انجام دادن امر كلى مجرد صورت محسوسى را كه در قوه خياليه خود ذخيره دارد تحت نظر قرار ميدهد و باين وسيله بآن امر كلى ظفر مى‏يابد مثل اينكه مهندس در نقشه‏كشى و تعيين مقادير لا بد بايستى يك شكل معينى و يك نقشه خاصى تحت نظر قرار دهد و آن امر كلى را منطبق گرداند بر آن امر جزئى خيالى تا آنكه باعانت و هم و خيال و با منطق تشبيه و تمثيل پيش برود و عمل خود را انجام دهد.

و بنده ذليل هنگام حضور نزد سلطان مقتدر لا بد بايستى بطرف وى استقبال كند و مواجهه بصورت نمايد آن گاه تمام هم خود را مصروف گرداند بر ثنا و ستايش او و آنچه لايق بزرگى او و رتبه پستى و بندگى خويش است اظهار نمايد.

و چون عادت بر اين است لذا امر شريعت بر همين نهج قرار گرفته كه در مقام عبادت رو بطرف قبله نمائيم و نقطه كعبه را نصب العين خود گردانيم تا اينكه حواس ما مقصور بر يك جهت گردد و حواس و مشاعر ما بر يك جهت روى آرد و باين وسيله بر قوت عزم و اراده ما افزوده گردد و بقلب و دل و بتمام همّت متوجّه گرديم و مواجهه نمائيم بآن فرد ازلى و موجود سرمدى و در مقام اظهار بندگى و ستايش و حمد و ثناء و شكرگزارى بآنطورى كه از طرف خودش موظف گرديده‏ايم بر آئيم و بندگى خود را در معرض ظهور آريم.

آرى چون نوع بشر مقيد بعالم طبيعت و دچار حس و تخيلات ميباشند اين است كه در امور عقلانى و جهات معنوى لا بد بايستى استعانت بحس و خيال نمايند، لكن اشخاصى در عالم يافت ميگردند كه از عالم حس و خيال قدم بالا گذارده و از بند ماديت آزاد گرديده و از تخيلات رهايى پيدا نموده و با صورتهاى خيالى عشق نميورزند و روى دل بكعبه مقصود آورده و بهر طرفى رو آرند در آنجا روى خدا و آثار ذو الجلال بينند فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ و مشاهده مينمايند كه مشرق و مغرب ملك خدا و نماينده آثار الهى ميباشند و چنين اشخاص در جايگاه صدق تمكن و استقرار                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏2، ص: 118

 يافته‏اند و بمقام و منزلت آنها اشاره دارد قوله تعالى إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ و اينها كسانى ميباشند كه هميشه مواجه بمبدء كون و در دل مشغول راز و نياز و شكرگزارى و عبادت و بزبان حال و قال ستايش مينمايند مقام عظمت و بزرگوارى آن فرد بيهمتا را.