مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 119 [سوره البقرة (2): آيات 149 تا 157] وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (149) وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِي وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (150) كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (151) فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ (152) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ (153) وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ (154) وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ (155) الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ (156) أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (157) ترجمه: و از هر كجا بيرون روى پس بگردان روى خود را (در نماز) بطرف كعبه و اين حكم محققا حق و از طرف پروردگار تو است و خداوند از اعمال شما غافل نيست، و از هر مكانى كه بيرون رفتى پس بگردان روى خود را بطرف مسجد- الحرام و شما مسلمانها نيز در هر مكانى كه باشيد در نماز رو بمسجد الحرام آريد تا مردم با شما مجادله نكنند مگر گروه ستمكاران و از خصومت آنها نهراسيد و بترسيد از نافرمانى من تا نعمت و رحمتم را بر شما تمام كنم و شايد شما باين طريق هدايت مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 120 گرديد، چنانچه رسول خود را فرستاديم بين شما و او را از (جنس) شما قرار داديم تا براى شما تلاوت نمايد آيات ما را و نفوس شما را از پليدى و آلودگى جهل پاك و پاكيزه گرداند و بشما حكمت و علم شريعت بياموزد و بشما تعليم كند آنچه را كه نميدانيد، اى مؤمنين ياد كنيد مرا تا من نيز شما را ياد كنم و شكرگزارى مرا نمائيد و كفران نعمتهاى مرا ننمائيد، اى اهل ايمان در پيشرفت كار خود كمك و استعانت بجوئيد بصبر و بردبارى و متوسل گرديد بنماز و ياد خدا كه محققا خدا با صابرانست، آن كسى كه در راه خدا كشته شد گمان نكنيد مرده است بلكه او زنده ابدى است و لكن شما (كيفيت) زندگانى او را نميفهميد و ادراك نمىنمائيد، و هر آينه شما مؤمنين را آزمايش ميكنم بسختيها چون ترس و گرسنگى و كمى مال و آفات نفسانى و نقص در زراعت (و اى پيغمبر) بشارت و مژده ده صابرين را، آنهايى كه چون حادثه ناگوارى براى آنان پيش آيد صبورى پيش گرفته و گويند مالك و صاحب ما خداست و زير فرمان اوئيم و بسوى او بازگشت مينمائيم، چنين اشخاصى براى آنهاست صلوات و رحمت از طرف پروردگار آنها و آنان راه يافتگانند. توضيح آيات وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ چون اين آيه با آيه بعد در صورت مثل هم است موهم تكرار شده اين است كه مفسرين در مقام رفع توهّم بر آمده و گويند اگر چه در صورت مثل هم بنظر مىآيد لكن در معنى و مقصود با هم تفاوت دارند. از ابو على كه يكى از مفسرين است چنين نقل ميكنند كه گفته آيه اوّل خطاب بپيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه هر كجا بيرون شوى باطراف و نواحى مدينه و بآنجاهايى كه هميشه رفته بودى و بطرف بيت المقدس نماز ميخواندى اكنون چون آنجاها روى بروى كعبه نماز بخوان. و مقصود از آيه دوم اين است كه هر گاه سفرهاى دو ركنى كه ميان تو و كعبه مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 121 مسافت زياد باشد نبايد بعد مسافت تو را باز دارد و روى از كعبه بگردانى و در همه جا در نماز روى خود را بكعبه آر. لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ تا كسى بر شما ايرادى نياورد، از اين آيه چنين بر ميآيد كه قبلا بحضرتش ايراد نموده بودند چنانچه حسن بصرى گويد كفار قريش وقتى پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم به بيت- المقدس نماز ميخواند طعنه ميزدند كه از قبله ابراهيم پدرش اعراض نموده وقتى بامر خدا برگشت و بروى كعبه نماز ميخواند ميگفتند پشيمان شد و برگشت. و از ابو على است كه گفته مقصود اين است كه اى پيغمبر هيچ وقت در نماز از كعبه روى مگردان تا مورد طعن دشمنان گردى و بگويند بدلخواه خود بهر طرفى نماز ميخواند نه بامر خدا. إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ در اينكه آيا اين استثناء راجع بكجا و معنى آن چيست و ظالمين كيانند بين مفسرين گفتارى است كه ابو الفتوح رازى در تفسير خود ببعضى از آنها اشاره نموده. (1) مقصود از مردمى كه در اول آيه بناس تعبير مينمايد در قوله تعالى لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ يهوديانند كه گفتند اگر براهنمايى ما نبود هيچوقت او قبله نميشناخت و مقصود از «منهم» در قوله تعالى إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ مشركين عربند و بنا بر اين، معنى آيه چنين ميشود كه پس از اينكه تو مقاومت نمودى و در همه جا بروى كعبه نماز خواندى ديگر سرزنش يهوديان قطع ميگردد كه ميگفتند بقبله ما بيت المقدس نماز ميخواند و قبله را از ما فرا گرفته مگر مشركين كه و لو آنكه تو قبله خود را بگردانى بروى كعبه باز آنها بر شبهه خود باقى ميباشند كه ميگويند اول از قبله ابراهيم پدرش رو گردانيد سپس پشيمان شده برگشت و عن قريب بدين ما خواهد آمد. (مجاهد و عطا و قتاده و سدى) 2- روى بر كعبه كن تا كسى را بر تو اعتراض نباشد مگر از روى عناد و ضديت مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 122 3- استثناى منقطع است و استثناى منقطع اين است كه مستثنى از جنس مستثنى منه نباشد پس بنا بر اين «الا» در إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا بمعنى لكن ميشود و معنى آيه چنين است روى بكعبه كن تا اينكه احدى نتواند بر تو اعتراض و بحثى نمايد مگر ظالمين و معاندين و اين مطلب مثل اين ماند كه كسى بگويد تو را بر من حقى نيست مگر بخواهى زور بگويى و ظلم كنى. 4- در نماز روى بكعبه آر تا بر يهوديان حجت تمام شود زيرا كه يهوديان در تورات ديده بودند كه پيغمبر خاتم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم از بيت المقدس روى بمكه نماز ميخواند وقتى ديدند مدتى بطرف بيت المقدس نماز ميخواند با هم گفتند ديديد كه او آن پيمبر موعود نبود تا اينكه آيه تحويل قبله آمد و خداوند قبله را گردانيد و با اينكه براى آنان يقين و برسالت حضرتش حاصل گرديد باز از روى تعصب و ضديت رؤساى آنها انكار رسالت نمودند اين است كه خداوند آنان را ظالم ناميد. (پايان) فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِي وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ «فلا تخشوهم» عطف بر آيه پيش است و خطاب بمؤمنين مينمايد كه از يهوديان نترسيد كه روى بكعبه نماز بخوانيد و بترسيد از ترك اوامر من، و اينكه قبله شما را گردانيدم براى اين بود كه نعمت خود را براى شما تمام گردانم: روايت از حضرت امير عليه السلام است كه نعمت خدا بر بندگانش شش چيز است: اسلام، قرآن، محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم، ستر، عافيت، و استغناء از آنچه كه در دست مردم است. و از تمام نعمت بر مردم ولايت على عليه السلام است چنانچه فرموده الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً «1» سوره مائده آيه 5 و نيز در تمامى نعمت اين است كه در صدر اسلام كعبه بت خانه مشركين بود و رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم مأمور بود كه بروى بيت المقدس نماز بخواند كه موهم بتپرستى نشود __________________________________________________ (1) امروز كامل گردانيدم براى شما دين شما را و تمام كردم براى شما نعمت خود را و پسنديدم براى شما دين اسلام را. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 123 و وقتى كه بتوسط پيغمبر خاتم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم كعبه از بت پاك گرديد آن وقت نعمت براى مسلمانها تمام گرديد و قبله آنها كعبه شد. كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ و نيز از تمام نعمت اين است كه ما براى شما رسولى فرستاديم كه آيات قرآن كه كلام الهى است و از ذكر حكيم و از عالم معنى بعالم الفاظ فرود آمده تلاوت نمايد و شما را از پليدى و اخلاق نكوهيده ناپسنديده و صفات و ملكات حيوانيه تزكيه نمايد و نيز شما را بخوى انسانى و اوصاف ملكوتى روحانى بيارايد و بشما كتاب و حكمت بياموزد و بشما بفهماند آنچه را كه نميدانيد. مقصود از كتاب قرآن است و از حكمت در اينجا شايد رموز و اسرار و مطالب معجزهآميز قرآنى است كه مجموع قرآن هم كتاب قانونى است و هم معجزه رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم، و هم اعجاز است براى آنكه مشتمل بر چيزى است كه فوق حد فهم بشر بشمار ميرود و كتاب قانونى است زيرا كه تمام قوانين و مقررات دين اسلام را در بر دارد و تمام احكام از عبادات و معاملات و طريق معاشرات و غير اينها در قرآن ثبت گرديده. فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ فاء «فاذكرونى» متفرع و مربوط بآيات پيش است معنى آيه چنين ميشود: پس از آنكه نعمت هدايت بفرستادن انبياء بتخصيص وجود پيمبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله و سلّم و كتاب آسمانى (قرآن) بر شما تمام گرديد بپاى داشت اين همه نعمتهاى ظاهرى و باطنى متذكر گرديد و مرا ياد كنيد تا من نيز شما را ياد كنم و طريق شكرگزارى و سپاس دارى پيشه خود گردانيد و كفران نعمتهاى مرا ننمائيد. «ذكر» گاهى مقابل غفلت آيد و مطلب با اينكه معلوم است شخص متوجه بآن نيست و گويد ملتفت و متوجه بآن نبودم و شايد اشاره بآن دارد قوله تعالى مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 124 وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا سوره كهف آيه 38، و بيشترين مردم چنيناند كه عالم بخدا ميباشند لكن اشتغال بدنيا آنها را از ذكر حق تعالى غافل گردانيده، و گاهى ذكر مقابل نسيان آيد و آن وقتى است كه مطلب بالمره فراموش گردد. و ذكر بمعنى حقيقى همان است كه مقابل غفلت يا نسيان و فراموشى آيد و ذكر لسانى بدون توجه معنوى چندان آثارى بر آن مترتب نميگردد اگر لفظ و معنى با هم توأم گردد بطورى كه لفظ كاشف معنى و گوينده هنگام ذكر متوجه بمذكور باشد و او را در نظر آرد البته از ذاكرين محسوب ميگردد، لكن ذكر خالى از معنى غير از لغلغه لسانى چيز ديگرى نخواهد بود مگر اينكه بگوئيم خداوند تفضلا ثوابى بر آن مرتبت ميگرداند لكن آن ذكرى نيست كه خداوند نيز بپاداشت آن ذاكر را ياد كند چنانچه فرموده فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ كه بنده وقتى در مورد رحمت و الطاف رحمانى واقع ميگردد و خداوند بنظر لطف و رحمت او را مينگرد كه او بتمام قوى و مشاعر رو باو آرد و از غير بگسلد و باو پيوندد چنين كسى در محيط رحمت حق تعالى واقع گرديده و ذكر او كاشف از ذكر حق و ياد كردن او عظمت حق را دلالت دارد بر ياد حق تعالى وى را و البته چنين ذكرى قلبى است نه ذكر لسانى زيرا چنين اثرى بر ذكر زبانى بدون تذكر قلبى مترتب نخواهد شد. و ذكر زبانى از حمد و ستايش و قرائت كتاب الهى را اگر چه ذكر ناميدهاند مثل اينكه در شأن قرآن است وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ شايد اينها را ذكر ميگويند باعتبار اينكه زبان ترجمان دل است اول دل گويا ميگردد پس از آن زبان بتوسط الفاظ همان معنى را در لفافه حروف پيچيده اظهار مينمايد. و ممكن است گفته شود براى ذكر مراتبى است مرتبه نازل او همان اذكار زبانى است و مرتبه عالى آن تذكر قلبى است. خلاصه آن ذكرى كه ذاكر را در مورد توجه و نظر رحمانى و رحيمى حق تعالى واقع ميگرداند همان توجه بحق و بياد او بودن است. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 125 در فضيلت ذكر آيات بسيار و اخبار بىشمار وارد گرديده مثل همين آيه فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا «1» سوره احزاب آيه 34، وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ «2» سوره اعراف آيه 204 و نيز راجع بذكر و فضيلت ذاكرين اخبار و احاديث بقدرى از معصومين رسيده كه بشمار نميآيد. از كتاب عدة الداعى است كه وقتى رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم با اصحاب بيرون رفت سپس رو بآنها كرده و فرمود «ارتعوا فى رياض الجنة» اصحاب گفتند يا رسول اللَّه رياض الجنة چيست فرمود «مجالس الذكر اغدوا و روحوا و اذكروا و من كان يحب ان يعلم منزلته عند اللَّه فلينظر كيف منزلة اللَّه عنده فان اللَّه تعالى ينزل العبد حيث انزل العبد اللَّه من نفسه و اعلموا ان خير اعمالكم عنده مليككم و أزكاها و ارفعها فى درجاتكم و خير ما طلعت عليه الشمس ذكر اللَّه تعالى اخبر عن نفسه فقال انا جليس من ذكرنى و قال تعالى فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ بنعمتى، اذكرونى بالطاعة و العبادة اذكركم بالنعم و الاحسان و الراحة و الرضوان»، توضيح حديث «ارتعوا فى رياض الجنة» تفريح كنيد در باغهاى بهشت پس از آنكه سؤال ميشود: رياض بهشت چيست، ميفرمايد مجلسهاى ذكر رفت و آمد كنيد و مشغول ذكر باشيد كسى كه دوست دارد بداند منزلت و موقعيت خود را نزد حق تعالى، ببيند چگونه است منزلت حق تعالى نزد او زيرا كه خداوند قرار ميدهد مقام و منزلت بنده را آن طورى __________________________________________________ (1) خطاب بمؤمنين است كه اى كسانى كه ايمان آوردهايد خدا را بسيار ياد كنيد و در صبح و شام تسبيح و تمجيد نمائيد او را. (2) خطاب به پيغمبر اكرم (ص) كه: پروردگار خود را ياد كن در دل و باطن خود در صبح و شام در حال پنهانى و تضرع بدون صداى بلند «يعنى در دل و آهسته خدا را بخوان» مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 126 كه بنده قرار ميدهد خدا را در نفس خود. ظاهرا مقصود اين است كه مقام و منزلت هر كسى نزد پروردگار بقدر معرفت وى است بمقام الوهيت بقدرى كه خدا را مىشناسى و عظمت و بزرگوارى او بر قلب تو مستولى گرديده بهمان قدر شرافت و منزلت نزد او پيدا نمودهاى اگر خدا را بصفت قدرت شناختى و در مقابل نفوذ قدرت او خود را ناچيز دانستى يا او را بمقام الوهيت شناختى و خود را ببندگى و ذلت يافتى يا اينكه او را بمقام بىنيازى و غنا و وجود مطلق دانستى و خود را بفقر و نيازمندى تميز دادى بدانكه بهرهاى از اوصاف جمال الوهيت را دارا گشتهاى يعنى معرفت تو باين اوصاف بقدرى است كه مظهر و نماينده صفات الهى گرديدهاى و نور صفات جلال خداوندى در دل تو پرده افكنده و اشراق نموده و در اثر روشنى نور الوهيت خدا را شناختهاى زيرا چنانچه در جاى خود مبرهن گرديده ممكن نيست انسان چيزى بداند يا معرفت بآن پيدا كند مگر بقدرى كه در خود او از آن چيز موجود باشد دانشمندان گفتهاند اگر بقعر دريا روى يا بكرات و اطراف آسمانها بگردى غير از خود چيزى نيابى. پس اينكه ميفرمايد كسى كه ميخواهد بداند منزلت و مقام وى نزد خداوند چقدر است ببيند منزلت خدا نزد او چقدر است يعنى مقام او بقدرى است كه داراى صفات الهى گرديده و بهمان قدر خدا را شناخته آن وقت بخدا خدا را ميشناسد و در واقع خدا را بقدر خودش شناخته پس مقام او نزد اله بقدر معرفت وى است بنفس خود كه آينه مانند در مقابل نور عظمت خداوندى كسب نور نموده و عارف بخود و خداى خود گرديده من عرف نفسه فقد عرف ربه، اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه. اهل معرفت گويند هر كس خود را بصفت عبوديت شناسد پروردگار خود را بصفت ربوبيت شناسد و هر كس خدا را بعظمت و بزرگوارى و سلطنت شناسد خود را بفقر و ذلت و مسكنت شناسد. از يكى از عرفا پرسيدند خدا را بچه چيز شناختى گفت باين شناختم كه هر وقت قصد معصيتى مينمايم عظمت و جلال خداوندى را بياد ميآورم و از معصيت خوددارى ميكنم. آرى اگر ذرهاى از نور معرفت در قلبى بتابد اثر آن در ظاهر پديد ميگردد و پديد مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 127 شدن آثار نتيجه ذوق و حال است نه حاصل علم و تصور. اگر خواهى بدانى كه نسبت بمعرفت حائز چه مقامى گشتهاى ببين در خور چه صفتى از اوصاف جمال احدى پديد گرديده يعنى نماينده آن گرديدهاى و نور آن در دل تو پرتو افكنده بقدر بروز و ظهور آن صفت ربوبى پى ببر بمنزلت و مقام خودت در عالم اله. اگر در قلب خود محبت حق يافتى بدان محبوب حق تعالى واقع گرديدهاى محبت تو نتيجه محبت ربوبى است نسبت بتو يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ و اگر در خود شوق لقاء حق يافتى بدانكه اثر شوق الهى است كه بر دل تو تجلى نموده در حديث است «الا طال شوق الأبرار الى لقايى و انى الى لقائهم لاشد شوقا» و نيز اگر در خود صفت رضا ديدى بدانكه رضاى تو ناشى از رضاى حق است نسبت بتو رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ اگر خود را مايل بذكر و ياد حق ديدى بدان منظور لطف او واقع گرديدهاى فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ زيرا كه جذابيت حق است كه بنده را بسوى خود ميكشاند اگر مورد الطاف الهى نبودى چنين توفيقى نصيب تو نميگرديد. در كتاب معانى راوى حسين بزاز است ميگويد ابا عبد اللَّه عليه السلام بمن فرمود ميخواهى خبر دهم تو را بمحكمترين چيزى كه خداوند بر خلق فرض نموده گفتم آرى گفت بانصاف عمل نمودن با خلق، و مواسات نمودن تو با برادرت (با برادران دينى) و ذكر خدا در هر مكانى اما من نميگويم، «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر» و گرچه اينها ذكر است لكن مقصود از ذكر خدا در هر جايى وقتى است كه همت گمارى بر طاعت يا ترك معصيت» و باين مضمون احاديث و اخبار از معصومين بسيار رسيده و جاى آن كتب ادعيه است. وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ اينكه شكر و سپاسگزارى را رديف ذكر گردانيده شايد براى اين است كه بدون تذكر و بياد آوردن نعمتهاى الهى شكر تحقق نپذيرد كسى كه غافل از حق تعالى مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 128 و نعمتهاى غير متناهى اوست چگونه ممكن است سپاسگزار و شاكر باشد. و بايد دانست كه شكر هر نعمتى اين است كه آن نعمت را در همان مصرفى كه براى آن عطا شده صرف نمايد. بقول شيخ سعدى: شكرانه بازوى توانا بگرفتن دست ناتوانى است مثل اينكه بچشم آيات خلقت و آثار رحمت الهى را بنگرد بگوش آيات قرآنى و كلمات حقانى را استماع نمايد و تمام اعضا و جوارح خود را در اطاعت و آنچه وظيفه هر عضوى است در همان چيز صرف نمايد فكر و عقل خود را در اسرار موجودات و رموز خلقت بكار اندازد دل و قلب خود را كه گنجينه اسرار الهى و عرش رحمانى است از خار و خس اوهام شيطانى تصفيه نمايد و جلا دهد تا محل نفوذ رحمت يزدانى و لايق الهام ملكى گردد و كفران نعمت همان است كه نعمتهاى خدا داد را در غير مورد رضاى او صرف گرداند. يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ بعضى از مفسرين چنين گفته كه از اين آيه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تا آخر آيه هُمُ الْمُهْتَدُونَ كه پنج آيه ميشود اگر چه مضامين آنها مطلق است لكن ظاهرا مقصود اصلى تحريص و تشويق مؤمنين صدر اسلام است بر جهاد و جنگ با اعداء و نيز اين پنج آيه ملتئم و مرتبط بيكديگر و مقدمه حكم جهاد است و شايد يك دفعه نازل گرديده. و در جزء اول تفسير سوره بقره در ذيل آيه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ اندازهاى راجع بصبر و صلاة بحث نموديم و توضيح داديم و گفتيم كه صبر از بزرگترين ملكات حميده و پيشرو قافله راه روان بسوى كعبه مقصود است و صلاة هم يكى از مصاديق صبر بشمار ميرود. إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ ظاهرا معيتى كه اختصاص بصابرين داده شده غير از معيت حق است با تمام موجودات در قوله تعالى هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ زيرا مقصود از معيت در آنجا معيت قيوميت مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 129 است كه هر موجودى قائم بحق تعالى و موجود بوجود و اراده حقانى اوست، و شايد مقصود از معيت در اينجا اين است كه كسانى كه در راه خدا جهاد ميكنند يا كسانى كه در مقام تقويت جزء عملى روحانى بر آمده يا در انجام دادن وظائف دينى كوشش مىكنند و خود را بزحمت مىاندازند در چنين مواردى صبر و بردبارى مينمايند خداوند آنها را كمك و يارى ميكند و بپاداشت صبر، نفس و عقل و دل آنها را قوى ميگرداند و هميشه با ايشان همراهست. در تفسير تنطاوى راجع به اينجا مقالهاى دارد كه خلاصه آن را ترجمه مينمايم چنين گويد بدان انسان در اين عالم دوست دارد كه هميشه ترقى و استكمال نمايد و راحت و شرافت و سعادت خود را در اين ميداند كه هميشه زنده، جوان، غنى، صحيح و نيرومند باشد و هيچوقت پير، فقير، مريض نشود و نيز هميشه با جمال و خوش صورت باشد و هيچوقت فرسوده و اجزاء وى در هم ريخته نگردد، و اين آرزو در جبله هر فردى گذارده شده اظهار بكند يا نكند و حال آنكه ميبينيم ما در معرض فقر و موت و مرض و نقص مال و فقدان اولاد ميباشيم و تمام اينها را بلا و آفت ميدانيم، لكن وقتى براى ما بلا و مصيبتى پيش آمد شد و مدتى گذشت كم كم فراموش ميكنيم و خداوند ما را بشارت داده وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ بشارت براى كسانى است كه در امور تدبر و تفكر مينمايند و ميدانند كه خدا ميدهد و مىگيرد و باين لحاظ صبر و بردبارى ميكنند. و در تحمل بلا و مصيبات اسرارى نهفته كه پارهاى از حكماء اسلام و دانشمندان فهميدهاند و اظهار ميدارند كه انسان در اثر سختيها و ناملايمات روزگار روح و روانش ترقى و تعالى مينمايد اگر چه خودش مشعر بترقيات روحانى خود نباشد و حكماء گفتهاند كسى كه در معرض سختىها و بليات واقع نگردد مثل طلايى ماند كه از زير خاك بيرون نيامده و در كوره زرگرى در معرض محك واقع نگرديده و از غش ماده پاك نشده تا قابل زينت يا درهم و دينار گشته و با قيمت گردد بلكه بايستى هميشه در خاك مدفون و از انظار پنهان باشد. اما كسى كه در معرض سختيها و ناملايمات واقع گرديد و شدائد وى را تربيت مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 130 نمود در اثر بردبارى قوه اراده و عزم وى قوى ميگردد و گويا از حوادث ذرهاى پوشيده كه او را نگاه ميدارد و مقابل سختيهاى روزگار مقاومت مينمايد و نيز در اثر صبر داراى سپرى ميگردد كه وى را از غم و حزن نگاه ميدارد و او را مستعد ميگرداند براى ترقى بآن درجهاى كه مستعد آن است و بشر هر قدر بيشتر در معرض سختى و ناملايمات واقع گردد روح وى بزرگتر و قوىتر مىگردد. و نيز مشقتهاى دنيا را تشبيه نمودهاند بدو بال كه روح بشر بآن دو بال در عالم سعادت پرواز مينمايد و اگر چه در نظر مردم وسعت و راحتى سعادت و فضيلت است لكن كتاب آسمانى ميگويد اينطور نيست بلكه بصابرين بشارت ده كه سعادت و فضيلت نصيب آنان است، و نيز مردم گويند مردن مصيبت است حكما گويند چنين نيست بلكه مرگ فقط خلاصى از بند طبيعت و ذلت ماده است و قرآن ميگويد بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ. پايان وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ نگوئيد و گمان نبريد اشخاصى كه در راه خدا كشته شدهاند مردگانند اينطور نيست بلكه آنها زندهاند لكن شما كيفيت زندگانى آنها را نميفهميد و در سوره آل عمران آيه 69 چنين فرموده وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ بدلالت اين آيات و بضميمه احاديث بسيار و بحكم عقل و بشهادت تمام انبياء و حكماء انسان بمرگ فانى نمىگردد. شكى نيست كه مقصود از اين حيات و زندگى حيات پاكيزه حقيقى دائمى است و زندگى هميشهگى است كه فنا و زوال در آن راه ندارد و كسانى كه چنين گمان كردهاند كه مقصود از حيات كشته شدگان راه حق تعالى ذكر خير آنان است كه در افواه باقى و در اذهان مركوز است در اشتباهند زيرا چنانچه معلوم است اين آيات در مقام بيان شرافت شهداء است كه اگر حيات موقتى فانى چند روزه دنياى خود را از دست دادهاند بپاداشت فداكارى و از خود گذشتگى داراى حيات جاودانى گرديده و مقام عنديت نزد پروردگارشان پيدا نمودهاند و بارزاق روحانى هميشه متنعم و مسرور ميباشند مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 131 و اينكه در اذهان ذكر خير آنها بماند يا مردم آنها را بشرافت و فضيلت ياد كنند شرافت و فضيلتى براى آنان تأمين نميگرداند، آيات قرآنى و كلام الهى بالاتر از آنست كه يك امر موهومى را مدرك قرار دهد و چنين فضيلتى راجع بآن اظهار نمايد و نيز اگر مقصود چنين باشد اينكه فرموده زندهاند و شما نمىفهميد و نزد پروردگار روزى دارند و از عطاى پروردگار خوشحال و متنعماند تمام اينها لغو ميگردد. پس از اين بيان معلوم ميشود كه اين آيات دلالت واضح دارد كه مقصود از حيات بعد از مرگ حيات حقيقى و زندگى هميشهگى است و آن حيات برزخى است و عالم برزخى عالمى است متوسط بين عالم دنيا و عالم قيامت كه بدلالت عقل و نقل ثابت گرديده كه انسان پس از مرگ روح وى با بدن مثالى كه در صورت مثل همين بدن دنيوى است و آن اصل محفوظ و جوهر حيات است منتقل ميگردد در عالم برزخ اگر از سعدا و نيكوكاران است متنعم و اگر از اشقياء و تيرهبختان است معذب خواهد بود تا وقتى كه قيامت بر پا گردد و براى چشيدن عذاب جسمانى يا ادراك تنعمات جسمانى روح عود مينمايد ببدن عنصرى جسمانى و تخصيص در آيه بشهداء براى شرافت و فضيلت آنهاست كه ايشان پس از شهادت در عالم قدس و در دار كرامت الهى با كمال شرافت مبتهج و متنعم ميباشند. و بين قائلين بحيات پس از مرگ گفتارى است و اختلاف اقوال مبنى بر اين است كه حقيقت انسانى چيست و چه جزء اوست كه پس از مردن باقى ماند. بعضى از مفسرين در مقام بيان بر آمده كه مختصرى از آن را در اينجا ترجمه مينمايم: 1- حكماء و بسيارى از دانشمندان متكلمين و كسانى كه روح بشر و حقيقت انسانى را مجرد از ماده ميدانند باين معنى كه گويند روح بشر مثل جسم نيست و از زمان و مكان و مقدار لوازم جسمى مبرا و بركنار است و حلول در ماده ندارد و آن همان است كه از آن تعبير «بمن» ميكنيم بنا بر اين مطلب خيلى واضح است كه پس از فناء بدن روح باقى است و فناء در آن راه ندارد زيرا بدن فانى ميگردد بعلت اينكه تركيب شده از اضداد است، و بقاعده مسلم بين حكماء هر مركبى بالاخره مندك خواهد گرديد اما مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 132 روح چون تركيب شده از اجزاء نيست و مجرد و بسيط است اين است كه پس از فناء بدن باقى ميماند. و بين قائلين به اينكه روح جسم لطيف است و در ماده بدن سريان دارد راجع بحيات برزخى بعضى گويند اجزايى مماثل همين اجزاء ظاهر بدن پديد مىگردد و روح تعلق بآن ميگيرد و بعضى گويند اجزايى مخالف با اجزاء ظاهر بدن است كه روح بآن تعلق ميگيرد و هر طور باشد در اينكه زندگانى پس از مرگ بچه نحو است و براى چيست راجع بآن نيز گفتارى است: 1- پس از مرگ انسان را زنده ميگردانند براى ادراك ثواب اگر نيكوكار و خوش عمل باشد يا براى كيفر و مجازات اگر شقى و كافر باشد، و اعتراض به اينكه ما بدنهاى مردگان را ميبينيم در قبر پوسيده شده و اجزاء آن از هم پاشيده چگونه آنها زنده مىگردند. در پاسخ گويند بنيه شرط حيات نيست ممكن است خداوند افاضه حيات كند بهمان اجزاء و ذرات بدون اينكه محتاج بتركيب و تأليف باشد و دليل بر آن آيات و اخبار بسيارى است كه ميت در قبر زنده ميگردد و از وى سؤال ميشود مثل قوله تعالى رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ «1» سوره مؤمن آيه 11. و قال اللَّه تعالى أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً «2» سوره نوح آيه 25 النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا» سوره مؤمن آيه 48. و وقتى عذاب قبر ثابت گرديد ثواب بطريق اولى ثابت ميشود بدليل حديث قدسى «سبقت رحمتى على غضبى». 2- روح بشر اجزاء لطيفى است غير از اجزايى كه هيكل ظاهرى بدن از آن تشكيل شده و آن اجزاء هميشه زندهاند و داراى علم و شعورند كه ادراك خود را مينمايند و مثل آتشى كه در هيزم مخفى است اين روح در بدن مخفى و از انظار ناپديد است و اين __________________________________________________ (1) گويند پروردگار ما ما را دو مرتبه ميرانيدى و ما را دو مرتبه زنده گردانيدى. (2) قوم فرعون (غرق گرديده شدند و داخل آتش گرديدند). (3) آتش عرضه ميشود براى قوم فرعون در صبحگاه و شبانگاه. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 133 بدن عنصرى بنور آن اجزاء لطيف پديد و روشن و زنده و مدرك و متحرك بحركت اوست و آن اجزاء لطيف تغيير و تبديلپذير نميباشد و آن اجزاء را روح و روان مينمايم و وقتى بدن فاسد گشت آن روح باقى و عروج بآسمان و عالم قدس مينمايد اگر از سعداء باشد يا برگشت ميكند بسوى جهنم و عذاب اگر از اشقياء و تيرهبختان باشد. و نزديكترين بحقيقت همان قول اول است كه نفس بشر مجرّد از مادّه و اجزاء مادّه است و دليل بر تجرّد نفس كه حكما و متكلمين در كتب كلام و حكمت متعرّض گرديدهاند بسيار است و اينجا جاى بحث آن نيست همين قدر گوئيم. هر كس بوجدان خود ميفهمد آن چيزى كه اشاره ميكند باو و مىگويد من آن نه اجزاء ظاهرى بدن اوست و نه اجزاء باطنى او و تركيب شده از مجموع آن نيز نميباشد بلكه چيزى است كه بدن و اجزاء بدن را اداره مىكند و حيات بدن و اجزاء بستگى بآن دارد، دليل ديگر روح انسان چنان قوهاى دارد كه معلومات بسيارى در ذهن خود جمعآورى مينمايد و از آنها يك صورت وحدانى «معقول» بيرون مىآورد و اگر نفس و روح انسانى مجرد نبود و مادى بود هرگز ممكن نبود بتواند يك امر مجرد معقول ادراك نمايد و نيز آنچه انسان بچشم مىبيند يا بگوش مىشنود يا بقواى ديگر ادراك مى نمايد بيك صورت وحدانى در قوه حافظه او باقى ميماند و پس از فناء آنها صور آنچه ادراك نموده در ذهن او باقى ماند و نميشود اين صور قائم باشد باجزايى كه هميشه در تغيير و تبديل است شىء باقى بايستى قائم باشد بمحلى كه ثابت و پابرجا باشد پس معلوم ميشود انسان روحى دارد مجرد از ماده و برتر از ماديات بشمار مىآيد. و در پاسخ اعتراض كه اگر نفس بشر مجرد از ماده و بسيط باشد لازم آيد در جهت تجرد مثل خدا باشد، گوئيم اشتراك در سلوب مانعى ندارد مثل اينكه گوئيم انسان حجر و شجر نيست خدا نيز حجر و شجر نيست و نيز گوئيم انسان مادى نيست خداوند نيز ماده ندارد و مجرد است. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 134 ماديين راجع بروح و روان بشر چه ميگويند ماديين روح بشر را مادى و از خواص ماده ميدانند و مجردى قائل نيستند و منكر وجود خدا ميباشند روى همين اصل كه گويند ما غير از ماده و لوازم ماده اثر روحى كه منطبق بر ماده نباشد نميفهميم تا آنكه حكم كنيم بوجود مجردى كه مادى نباشد. و از آنان چنين نقل شده كه راجع بروح و روان آدمى گويند آنچه را ما نفس و روح خوانيم و آن را واحد و ثابت ميدانيم چون درست بنگريم بعد از فحس و تجربه معلوم ميشود كه آن عبارت از مجموعه ادراكات ما است كه از طريق خارج امورى وارد اعصاب ما مىگردد و از آنجا در نهايت سرعت و پى در پى بجزء دماغى ميرسد و در آنجا با هم متحد گرديده و بحركت اجزاء بدن آن معلومات و آنچه از راه خارج وارد گرديده حركت مينمايد، و همان طورى كه اجزاء بدن هميشه در تغيير است و على الدوام عوض ما يتحلل بخود مىگيرد همين طور مجموعه مدركات كه از آن تعبير بنفس ميكنند و در واقع متكثر و در صورت متحد با هم گرديدهاند آن نيز عوض ميشود لكن بيك شكل و بيك وضع خاص اين است كه انسان گمان مىكند كه آنچه در ذهن باقى مانده همان صورت اولى است كه ببقاء نفس باقى است و نفس را مدرك آن صور ذهنى ميداند لكن نفس عبارت از همان صورى است كه بتوسط اعصاب از خارج وارد جزء دماغى شده و صورت وحدت بخود گرفته. خلاصه راجع بروح و روان آدمى گويند آنچه را ما نفس و من ميخوانيم و آن را واحد و ثابت ميدانيم چون درست بنگريم نتيجه هيچ تأثر ساده مستمرى كه درك كرده باشيم نيست هر دفعه كه آن را بذهن در ميآوريم حس و تأثر تازهاى است، و در واقع نفس مجموعه ايست از ادراكات كه با كمال سرعت دنبال يكديگر ميروند، من، يا نفس، يا روح هر چه اسم گذاريم پى در پى در آمدن تصورات است هم چنان چه اشياء خارجى نيز پى در پى در آمدن تأثرات و حوادث است در نفس هم مانند رشته مسلسلى است از حوادث كه يكديگر را پى مىكنند و همان طورى كه از حركت شعله جواله حلقه آتشين نمودار مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 135 ميگردد همانطور هم از تعاقب حوادث و تأثرات تصور ماده و از تعاقب احوال نفسانى تصور نفس در ذهن پديد مىگردد و منشأ آن قوه خيال است. و بدو جهت امر براى قائلين بجوهريت نفس مشتبه گرديده و گمان ميكنند نفس جوهرى است مستقل بذات خود، يكى پى در پى در آمدن معلومات و صور ادراكيه و سرعت ورود آنها در مركز دماغ، و ديگر باقى ماندن علوم در ذهن با اينكه بدن در تغيير و تبديل دائمى است. و گويند اشتباه آنها از جهت خطاء در حس است و ذهن بشر مثل حوضى ماند كه از طرفى آب داخل آن گردد و از طرف ديگر بهمان مقدار آب خارج شود كه در حس چنين بنظر مىآيد كه آب حاضر همان آب اولى است، و نيز اگر شكلى در آن حوض نمايان گردد البته با تبديل آب آن شكل تبديل يابد و عوض مىگردد لكن در حس بصر يكى مينمايد و چنين گمان ميشود كه اين همان شكل اولى است. پس نتيجه مقالات فاسده آنان چنين ميشود كه روح و نفس مجردى در كار نيست بلكه غير از ماده و ماديات چيزى قائل نيستند حتى وجود خدا را منكرند و گويند هر چه هست مادى و از تأثرات خارجى پديد گرديده و ادراكات ما از تأثير و تأثر بين جزء عصبى و مواد خارجى انجام مىگيرد و چنين گمان ميشود كه نفس انسان واحد و بسيط است در صورتى كه نفس نيست مگر تصويرات متراكمى كه از خارج در آن پديد ميگردد پس روح و نفس بشر نه واحد حقيقى است و نه بسيط و گويند اگر نفس از كليه تصورات و صور ذهنى برهنه و عارى گردد معدوم ميشود. پاسخ شكى نيست كه ما علم وجدانى بوجود و بمعلومات و مشهودات خود داريم و وقتى رجوع بخود نمائيم خود را بهويت و شخصيت مىشناسيم بدون اينكه چيزى بخود ضميمه نمائيم و در هيچ حالى نه در خواب و نه در بيدارى از خود غافل نيستيم و همان خودى و هويت خود را نفس يا روح و روان مىناميم. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 136 و بنا بر اين احتمال كه همين تصاوير جمع شده در مركز دماغى را نفس و روح بشر ناميم بدون حقيقت ديگرى كه مدرك اين تصاوير باشد، در صورتى كه اينها يك تصاوير ضعيفى هستند از آن محسوسات خارجى كه خود آن محسوسات شعور بخود ندارند پس چگونه ميشود اين معلوماتى كه فرع آنها و تصاوير آنهاست علم بخود داشته و مدرك خود باشند. و اگر گويند هيچ علم و وجدانى نيست و ما به هيچ وجه التفات بوجود هستى خود نداريم اين خلاف و جدان ما است زيرا علم بنفس از بديهيات اوليه بشمار ميرود و كسى كه منكر بديهيات گردد قابل مكالمه نيست و اگر بگويند علم بخود و بمعلومات خود داريم گوئيم اين علم و ادراك از كجا آمده و محل آن چيست خود اين تصاوير جمع شده و موضوع اين تصاوير يعنى اجسام و عوارضات آن نه شعور دارند و نه ادراك چطور شد وقتى صور آنها در ذهن آمد مشعر بخود گرديدند و صاحب ادراك و شعور شدند پس بديهى است كه آن چيزى كه مدرك اين تصاوير است حقيقت ديگرى است كه از قبيل اجسام و صور اجسام نميباشد. و اينكه گويند ما غير از ماده و لوازم ماده اثر روحى كه منطبق بر ماده نباشد نميفهميم و عدم فهم و عدم و جدان خود را دليل بر عدم وجود نفس ميگيرند. گوئيم درست است كه چون موضوع بحث آنان ماده و لوازم ماده است و از بس در ماديات فرو رفتهاند از جهات روحانى بىخبر گرديدهاند لكن «عدم و جدان دلالت بر عدم وجود ندارد» وقتى از طريق ماده و ماديات نتوانستند اثبات امر مجرد نمايند چگونه انكار مينمايند هيچ عاقلى نميگويد غير از آنچه ما ميدانيم و از راه مشاعر ظاهر ادراك مينمائيم چيز ديگرى در عالم وجود ندارد. آرى كسى كه مدار امرش فقط تأثرات حسى است در اين مرحله زندگانيش انفعالى و تخيلى است چنان در تحت تأثير ماده قرار مىگيرد كه حتى شخصيت و فطرت اوليه خود را از دست ميدهد بلكه وجدانيت خود را نيز فراموش مىكند چنانچه زندگانى حيوانات و نيز كودكان چنين است لكن كسى كه بمرحله انسانى رسيده تعقل مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 137 و تفكر ميكند و اراده و اختيار دارد آن وقت من بودن خود را بخوبى و درستى ميفهمد و ميداند كه او را روحى و جانى است غير از بدن و اجزاء و اعضاء بدن و غير از مجموعه جسد و احساسات تصاويرى كه از خارج داخل ذهن او ميگردد و خود را واحد و بسيط مييابد. گويا ماديين چنين گمان ميكنند كه حكمايى كه قائل بجوهريت و تجرد روحند فقط دليل آنها همين تصويرات و تخيلاتى است كه از راه خارج وارد اعصاب شده و بمركز دماغ ميرسد و دليل عقلى براى اثبات تجرد نفس ندارند لكن ندانستهاند كه علاوه بر آن ادله و براهين عقلى كه در كتب حكمت و كلام براى اثبات جوهريت و تجرد نفس بشر اقامه نمودهاند، گويند كسى كه رجوع بوجدان خود كند بكشف حضورى و شهودى وجود و وحدت و بساطت نفس خود را و جدان مينمايد و وحدت اجتماعى كه ماديين گويند كه نفس بشر مجموعهايست از تصاوير خارجى كه آن تصاوير با هم جمع شده و وحدت پيدا نموده آنها در اشتباهند زيرا وحدتى كه از اجتماع صور خارجى در ذهن پديد مىگردد وحدت اعتباريست نه وحدت حقيقى وحدت اعتبارى حقيقتا كثرت است نه وحدت و باعتبار اجتماع صور در محلى آن را واحد ميشماريم. ببيان واضحتر گوئيم علم دو قسم است يكى را علم حضورى گويند و ديگرى را علم حصولى، علم حضورى همان نحوه وجود و هويت عينى معلوم است نزد عالم مثل علم انسان بخودش و بقوى و مشاعر و آنچه در ذهن وى پديد ميگردد از صور محسوسات و معقولات و وجدانيات، و اين نحو علم يقينى و خلافپذير نيست. و علم حصولى آن علمى است كه واقعيت معلوم نزد عالم محرز نيست صور و اشباهى از خارج بتوسط آلات و قوى در ذهن منطبق ميگردد از قبيل زمين، آسمان، انسان، حيوان، و غير اينها از آنچه صور آنها در ذهن منتقش گرديده، و اگر اشتباهى باشد از قبل آلات و مشاعر ظاهرى است. و در اينكه در پارهاى از محسوسات ذهن خطا ميكند غير واقع را نشان ميدهد حرفى نيست مثل اينكه متحرك را ساكن و اشياء متفرق را متصل واحد مىپندارد دور را نزديك و نزديك را دور مىبيند كوچك را بزرگ و بزرگ را كوچك مىپندارد لكن مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 138 اين اشتباهات از قبل آلات و مشاعر ظاهرى پديد گرديده كه در ناموس خلقت از روى حكمت و نظام اين طور مقرر گرديده و ترتيب داده شده كه بشر بتواند از موجودات استفاده نموده تأمين معاش نمايد و اگر اشياء را همان طورى كه هستند حس مىنمود هرگز براى وى ممكن نبود از آنها بتواند استفاده نمايد بلكه اعمال او مثل نقش در آب مينمود زيرا كه در واقع اشياء هميشه در حركت و در تغييرند و نفس بشر آن را ثابت و ساكن مىبيند و همان صور حاصل شده در ذهن را آن طورى كه از خارج منعكس در ذهن گرديده مشاهده مينمايد و خطايى در ادراك آن نيست بلكه خطا از قبل آلات حسى است كه اشياء را بر خلاف آنچه هست منعكس ميگرداند، مثل اينكه اگر عينك سرخى در چشم بگذاريم همه چيز را سرخ مىبينيد و همان صورت سرخى در ذهن پديد مىگردد و ذهن همان طورى كه در آن پديد گشته مشاهده مينمايد و خطايى در آن نيست. پس از اين بيانات بخوبى معلوم ميشود كه عقيده ماديين كه روح و روان آدمى را عبارت از مجموعه تصويرات خارجى ميدانند و وحدت و بساطت آن را انكار مينمايند و چنين گمان مىكنند چون بمرگ آن مجموعه تصويرات خارجى تخلل مىپذيرد انسان معدوم مىگردد آنها در اشتباهند بلكه چنان در گرداب طبيعت فرو رفتهاند كه حتى حس شناسايى خود نيز از كف آنها رفته و نه وجودى بر خود قائلند و نه وحدتى در كتاب شاهكار خلقت مينويسد، ماديون مىگويند روح نيست! از آنها سؤال كنيد بچه دليل؟ جواب خواهند داد: بدليل اينكه روح را نمىبينيم وجودش را درك نمىكنيم و حس نمىنمائيم: از اين بزرگواران سؤال كنيد، آيا وجود، الكترن را، كه در اتم ميباشد قبول داريد خواهند گفت البته كه قبول داريم. بپرسيد آيا الكترن را ديدهايد و وجودش را حس و درك نمودهايد در جواب خواهند گفت، الكترن، قابل رؤيت نيست وجودش را نميتوان درك نمود و حس كرد مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 139 زيرا الكترن، ماديت ندارد ولى وجودش محرز و مسلم است از آنان سؤال كنيد الكترن، چيست؟. در جواب اظهار خواهند داشت: الكترن، يك چيز نورانى است كه ماديت ندارد ولى بسرعت نور بدور هسته مركزى اتم در چرخش و گردش ميباشد. در اينجا است كه ميتوان به اين بزرگواران مادهپرست بخنديد و بگوئيد اى بزرگواران لجوج و يا عارى از عقل و خرد شما در داخل يك اتم كوچك كه بچشمتان نمىآيد موجود بودن يك چيز نورانى را كه نديدهايد و بقول خودتان ماديت ندارد و بسرعت نور در حركت ميباشد قبول مىكنيد ولى نميتوانيد قبول كنيد بدن شما با اين عظمت كه از ميلياردها ميليارد ميليارد اتم و هر اتم نسبت بجنس آن از چند الكترن تشكيل يافته داراى نيرويى باشد و يا بعبارت سادهتر و باصطلاح متداول و معروف داراى روحى باشد. تمام مواد داراى نيروهاى مخفى غير قابل تخمين با وسائل سنجش ما ميباشد فقط از راه رياضى و عدد بوجود آنها پى ميبريم و مقدار آنها را حساب مىكنيم، جناب آقا كه مادى هستيد بموجود بودن نيرويى كه نمىبينيد و قدرت حس كردن آن را نداريد در مورد كوچكترين جزء ماده ساده با جسم كوچك اتم معترف ميباشيد اما براى اجسامى كه از چند ماده تركيب شدهاند و موجود زنده كوچكى را ايجاد كردهاند وجود چنين نيرويى را انكار مىكنيد، ترديدى نيست چون براى موجود كوچك زنده قائل بوجود نيرو و يا روحى نيستيد شخص خود را نيز بدون روح و فاقد نيرويى كه حياتبخش است ميدانيد. اين افكار شما از لجاجت سر چشمه مىگيرد و خود دليل بر اينست كه شخص شما كه منكر چنين امر ساده و روشنى ميشويد داراى روح عناد و لجاجى ميباشيد. پايان سؤال- آيا حقيقت روح چيست و در كجاى بدن است و پس از مرگ چگونه است پاسخ- روح چون مجرد و بسيط است نه بچشم ديده ميشود و نه از طريق برهان توان مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 140 آن را معرفى نمود، بچشم ديده نميشود براى آنكه مجرد از ماده و برتر از مادياتست ببرهان نتوان آن را شناخت براى آنكه بسيط است نه اجزاء عقلى دارد و نه اجزاء حسى و چون اجزاء عقلى ندارند نتوان آن را تحت حد و برهان قرار داد و جنس و فصل و اجزاء حدى براى آن فرض نمود و نيز چون جسم و جسمانى نيست جا و مكان ندارد. اين است كه وقتى از روح سؤال ميشود از مصدر جلال خداوندى خطاب ميرسد كه قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا از تو سؤال ميكنند از روح بگو روح از عالم امر پروردگار من است، و چون دانش شما فقط راجع بعالم خلق است (عالم ماده و طبيعت) و دانش شما بقدرى نيست كه بتوانيد پى ببريد بعالم امر پروردگار (عالم مجردات) اين است كه از حقيقت روح بىخبريد. پس ما اگر بخواهيم روح را بشناسيم بايستى خواص و آثار آن را تحت نظر و بازرسى قرار دهيم و بقدر بروز آثار هر موجود زندهاى آن نيروى خدايى را فهم نمائيم. نيرويى كه آثار زندگى و حيات را در موجودات مختلف بوجود مىآورد داراى يك منشأ و يك چيز است كه از آن تعبير بروح مىكنيم روح نباتى، روح حيوانى، روح انسانى و هر موجودى بقدر استعداد و تشكيلات مواد و اعتدال مزاج و مواد جسمانى وى از آن نيروى خدايى بهرهمند مىگردد و آن يك موجود فعال و دراكى است كه در هر موجود زندهاى ابراز فعاليت ميكند و مثال روح در عالم خلقت مثال خورشيد است در عالم طبيعت همانطورى كه خورشيد در عالم ماديات بر هر تر و خشكى ميتابد و هر چيز مادى بقدر گنجايش خود از نور خورشيد بهرهمند مىگردد روح اعظم الهى نيز در عالم وجود افاضه حيات ميكند و هر چيز قابلى بقدر استعدادش از آن فيض حيات ميگيرد و وقتى كه ديگر لايق فيض حيات نيست ميميرد پس مردن ماديات از جهت فقدان جهت قابلى آنها است نه براى فناء روح زيرا كه روح فناپذير نميباشد. بعبارت ديگر روح آن نيروى حياتى است كه در هر موجودى بقدر استعداد وجودش نفوذ مينمايد و مواد را بحس و حركت آورده و هر موجود زندهاى بقدر نفوذ روح منشأ آثار گرديده و شرافت او بقدر فعاليت روحانى وى است، و هر كس از آن نيروى خدايى مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 141 كه فرمود وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي بيشتر بهرهمند گرديد شريفتر و ادراكات وى بيشتر و فعاليت او زيادتر است. ارواح جزئى بشر وقتى داراى حيات پاكيزه و روح پاك جاودانى مىگردند كه از اين اكسير خدايى بيشتر بهرهمند گردند و روح ناقص ضعيف خود را بپيوندند بروح اعظم الهى كه آن اول، «ما خلق اللَّه» بشمار ميرود و اول چيزى است كه از مصدر قدرت غير متناهى الهى صادر گرديده كه گاهى تعبير از آن بفيض منبسط، گاهى بقلم، گاهى بعقل، گاهى بحقيقت محمدى صلى اللَّه عليه و آله و سلّم ميشود «عباراتنا شتى و حسنك واحد». پس از آنكه ثابت شد كه روح و روان بشر ماده و مادى نيست ديگر باقى ماندن او بعد از فناء بدن اشكالى ندارد تا وقتى كه روح تعلق ببدن دارد بدن زنده و امرار حيات مينمايد و مردن عبارت از قطع علاقه روح از بدن لكن بنا بر تحقيق روح پس از جدايى از بدن هيئات و ملكاتى كه بتوسط بدن كسب نموده و متصف بآن گرديده بعبارت ديگر فعليت بدن كه در اخبار و آثار از آن تعبير بقالب مثالى شده هميشه با روح همراهست و همين طور باقى است تا وقتى كه در قيامت كبرى كه آخرين سير بشر بشمار ميرود تحول ديگرى پيدا نمايد و اصل بفرع وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ و روح ببدن عود نمايد آن وقت است كه دائره سير انسانى تمام مىگردد و روح تازهاى بحسب آنچه در ادوار سيرش بدست آورده براى وى پديد مىگردد اگر از سعداء و نيكوكاران و اصحاب يمين است فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ در نعمت و مسرت و بهشت كه دار نعمت الهى است جاويدان است و اگر از مقربين است فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ براى وى است روح و ريحان و بهشت پر نعمت و در ظل رحمت الهى ساكن مىگردد. و اگر از تيرهبختان و گمراهان و اصحاب شمال است فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ در جهنم بعد كه دار غضب الهى است فرود آمده هميشه معذب و از رحمت الهى بىنصيب خواهد بود ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 142 وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ ناملايماتى كه بانسان برخورد مينمايد يا راجع بمال است يا جان يا اولاد و ترس بر فقدان يكى از اينها. و شايد سرّ اينكه اول از امور امتحانى خوف را معرفى فرموده همان خوف بر فقدان يكى از اين امور سهگانه است كه قبل از وقوع بر فقدان آنها انسان هميشه ميترسد كه مبادا آسيبى بآنها برخورد نمايد. در مرتبه دوم جوع و گرسنگى است كه در اثر فقر پديد ميگردد و روزه يكى از مصاديق آن بشمار ميرود. مرتبه سوم نقص مال است كه البته فقدان مال بسيار ناگوار است مخصوصا غنى و ثروتمندى كه فقير گردد. و در مرتبه چهارم آفات نفسانى است كه از زخم خوردن در ميدان نبرد و جهاد فى سبيل اللَّه يا ابتلا بامراض داخلى يا خارجى پديد ميگردد. و در مرتبه پنجم فقدان ثمرات و شايد مقصود از ثمرات ميوه دل انسان اولاد باشد كه مرگ اولاد از بالاترين مصيبات و ناملايمات محسوب ميگردد، و از باب اينكه ترتيب لفظى مناسب ترتيب معنوى گردد شايد نقص ثمرات را در آخر بيان فرموده. وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ خطاب بپيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه بشارت ده به اشخاصى كه در مصيبات و سختيها صبر و بردبارى پيشه خود ميكنند و از جزع و فزع خوددارى مينمايند. پس از آنكه مصيبات و ناملايمات را شماره مينمايد و مژده و بشارت ميدهد به صابرين در مقام بر مىآيد كه معرفى نمايد صابرينى را كه لايق بشارت ميباشند كيانند زيرا هر كسى لايق اين همه كرامت و فضيلت نيست اين است كه بشارت را مخصوص ميگرداند بكسانى كه صبر آنها از روى مبانى و اصل معتبر است كه بشارت بده بآنها به صلوات و رحمت و لطف مخصوصى از طرف پروردگارشان و آنان اشخاصى ميباشند كه وقتى برخورد مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 143 بمصيبت و ناملايمتى نمودند فورا روى دل آنها بسوى پروردگارشان متوجه مىگردد و ميگويند إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ زيرا كه «بعلم اليقين يا عين اليقين» دانسته و فهميدهاند كه هر چه هست ملك خدا و تحت تصرف و اختيار اوست و آنچه در اين عالم عنايت نموده از جان و مال و اولاد و تمام حيثيات نسبت ببشر عاريتى است. و نيز ميدانند كه آنچه بانسان عنايت نموده از روى حكمت و صلاحانديشى بوده و وقتى هم از وى ميگيرد از روى بخل نيست بلكه از روى خيريت وى است نعمت را از او ميگيرد كه بهتر از آن را بوى عطا كند و نيز بطور علم وجدانى مىيابند كه سر انجام و بازگشت آنها و هر چه هست بسوى حق است. خلاصه كسى كه در ناملايمات از روى اين مبانى كه بداند و متذكر باشد كه جان و مال و آنچه در تصرف اوست ملك خدا و تحت اقتدار اوست و تسليم اوامر تكوينى او گردد و از روى مبانى صحيح صابر و شاكر باشد البته براى چنين كسى جا دارد كه بفرمايد: أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ چنين اشخاصى مشمول رحمت حق تعالى ميباشند و اينها رستگارانند. بعضى از مفسرين گويند صلوات از جانب حق تعالى مغفرت و آمرزش است و ديگرى گفته صلوات ثنا و ستايش است. و اينكه صلوات را بصيغه جمع آورده اشاره بكثرت رحمت الهى است و شايد مقصود اين باشد كه براى صابرين رحمتهاى پى در پى است كه منقطع نمىگردد حديث از رسول اكرم (ص) است كه هر كس هنگام مصيبت اين كلمه إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ را بگويد خداوند مصيبت او را جبران مينمايد به نيكوتر از آن و عاقبت وى بخير انجامد و خلف صالح باو عنايت نمايد. و در حديث ديگر است كسى كه وى را مصيبتى رسد هر وقت يادش آمد اين جمله «انا للَّه» را بگويد خداوند باو عطا ميكند اجر همان روزى را كه باو مصيبت رسيده و لو آنكه مدت زيادى از آن مصيبت گذشته باشد، مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 144 وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ اين جماعت صابرين كه هنگام بلاء و مصيبات صبر و شكيبايى مينمايند نظر به اينكه دانسته و فهميدهاند كه خود و آنچه در دست آنها است ملك خدا و تحت تصرف اوست و نيز بازگشت خود را بسوى او ميدانند و نيز بزبان اظهار مينمايند بكلمه إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ چنين اشخاصى بدرجه قرب رسيدهاند و بسوى حق و حقيقت رهسپار گرديده و هدايت يافتهاند. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 145 [سوره البقرة (2): آيات 158 تا 162] إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ (158) إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ (159) إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (160) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ (161) خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (162) ترجمه محققا سعى صفا و مروه از شعائر دين خداست پس كسى كه حج كند خانه را يا اعمال عمره نمايد باكى نيست كه در اين دو موضع طواف كند و هر كس براه خير و نيكى شتابد خدا پاداشت وى را خواهد داد كه او پاداش دهنده و عالم بهمه چيز است، محققا آن كسانى كه ميپوشانند و مخفى ميگردانند آن آيات واضحه را كه براى هدايت خلق فرو فرستاديم پس از آنكه در كتاب بيان نموديم خداوند آنها را لعن ميكند و از رحمت خود دور ميگرداند و نيز تمام لعنت كنندگان آنها را لعن مىكنند، مگر آنهايى كه توبه كردند و باصلاح مفاسد امور خود پرداختند و آنچه را مخفى نموده و پنهان داشتند اظهار نمودند توبه آنها را ميپذيرم زيرا كه من پذيرنده توبه ميباشم و بخلق مهربانم، محققا كسانى كه كافر شدند و بحال كفر مردند بر آنان است لعنت خدا و ملائكه و تمام مردم، آنها در جهنم جاويدانند نه تخفيف عذاب از آنها ميشود و نه بآنها بنظر رحمت مىنگرند. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 146 توضيح آيات إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ سعى در صفا و مروه يكى از اعمال حج بشمار ميرود و آن دو موضع در مكه و دو كوه است كه مسافت بين آن دو كوه تحديد شده به هفتصد و شصت ذراع و در لغت صفا اسم سنگ سفت و نرم است و مروه اسم سنگ سفت است، و شعائر، جمع شعير و بمعنى علامت است فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ حج بمعنى قصد، اعتمار بمعنى تعمير است، و در عرف شرع حج و سعى در صفا و مروه يكى از شرايع و احكام دين بشمار ميرود. در تفسير ابو الفتوح رازى راجع به اينجا كلام مفصلى دارد كه اجمالى از آن را درج مينمايم: در معنى آيه چنين ميگويد إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ يعنى طواف بصفا و مروه از شعائر دين خدا است كه در اينجا مضاف (يعنى طواف) حذف شده و مضاف اليه كه صفا و مروه باشد بجاى آن گذارده شده مثل وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ كه در معنى و اسئل اهل القريه ميباشد. و حسن بصرى گفته مقصود از شعائر اللَّه دين خدا است يعنى طواف و سعى بين آن دو كوه از دين خدا است. و اصم كه يكى از مفسرين است گفته شعائر بمعنى اعلام است يعنى اين دو كوه از جمله مواضع عبادت خدا است. و نيز چنين گويد بين مفسرين در شأن نزول آيه گفتارى است: 1- در جاهليت دو بت بود يكى بنام اساف و ديگرى بنام نابله، اساف مردى بوده در كوه صفا و نابله زنى بوده در كوه مروه و اهل كتاب ميگفتند اينها در خانه كعبه زنا كردند اين بود كه خداوند آنها را بصورت سنگ گردانيد و آن سنگ را در صفا و مروه نهادند براى اينكه عبرت ديگران شوند و بمرور ايام مردم چنين پنداشتند كه براى مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 147 عبادت نهاده شدهاند و آنها را طواف ميكردند و دست بر آنها ميماليدند و تقرب ميجستند چون اسلام آمد و خانه كعبه را از بتان پاك نمود آن دو بت را بشكستند و مسلمانان بين صفا و مروه سعى نميكردند زيرا كه آن را نوعى از شرك و سنت جاهليت ميپنداشتند اين بود كه خداى متعال آيه فرستاد إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ. «عبد اللَّه عباس» 2- در جاهليت اهل مكه در بين صفا و مروه صداى جنيان ميشنيدند و مردم آنجا را طواف نميكردند وقتى ديدند رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلّم در آنجا سعى ميكند گفتند يا رسول اللَّه اينجا جاى جنيان و ديوان و عمل بتپرستان است اين بود كه خداوند آيه فرستاد كه سعى در آنجا از جمله عبادات و اركان حج است. «سدى» 3- اهل تهامه كه يك طائفهاى از عربند در آنجا سعى نميكردند اين بود كه آيه آمد كه سعى بين صفا و مروه يكى از اركان حج و داخل مناسك است. «قتاده» تا آنجا كه گفته اكنون بين علما گفتگو است شافعى و مالك و احمد و اسحاق سعى بين صفا و مروه را از فرائض و واجبات حج ميدانند. و گويند كسى كه نكرد بايد قضا كند حتى اگر از مكه بيرون رفته برگردد و بجا آورد. رأى ابو حنيفه و سفيان ثورى و ابو يوسف و محمد چنين است كه بفديه و قربانى ميتوان جبران نمود و برگشتن و قضا كردن لازم نيست لكن قضا كردن بهتر است و انس و مالك و عبد اللَّه زبير و عطا و مجاهد سعى بين صفا و مروه را سنت و مستحبّ ميدانند و گويند در قرائت عبد اللَّه عباس و شهر بن حوشب و عبد اللَّه مسعود آيه چنين است (فلا جناح عليهما ان لا يطوف بهما) اينها فتاوى و آراء مجتهدين و فقهاء اهل تسنن و سنيها است. لكن مذهب اهل بيت چنين است كه سعى بين صفا و مروه ركنى از اركان حج است هر كس نكند حج وى صحيح نيست و بايست باين كيفيت بجا آرد كه هفت بار بين صفا و مروه مرور كند و از صفا بگيرد و بمروه خاتمه دهد، و چون از كوه صفا پائين آيد مستحبّ است هروله كند يعنى خود را تكان دهد و گويد «رب اغفر و ارحم و تجاوز عما مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 148 تعلم انك انت الاعز الاكرم». اهل معرفت گفتهاند سر اينكه اهل حاج بايستى هفت مرتبه در صفا و مروه مرور كنند مثل سائل و فقيرى ماند كه خواهد در بارگاه سلطان وارد گردد بايستى بدور دولتسراى وى بگردد تا وقتى كه دستور ورود برسد اين است كسى كه خواهد در خانه سلطان السلاطين وارد گردد نيز بايد اول در صفا و مروه بگردد پس از آن وارد خانه خدا شود. فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما كسى كه قصد كعبه نمود حرجى براى او نيست كه در صفا و مروه طواف كند، اين جمله اگر چه مشعر باستحباب است چنانچه بعضى از مفسرين چنين گمان كردهاند لكن بدلالت قوله تعالى إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ و نيز چون يكى از اعمال حج بشمار ميرود بايست حمل بر وجوب نمود و جمله فَلا جُناحَ عَلَيْهِ شايد براى اين باشد كه چون در صدر اسلام مسلمانها گمان ميكردند براى اينكه صفا و مروه در زمان جاهليت محل دو بت بودهاند نبايست در آنجا سعى نمود اين آيه براى رفع همين توهم است كه طواف در صفا و مروه از اين جهت مانعى ندارد. و از تفسير عياشى چنين روايت ميكنند كه بعضى از اصحاب از صادق آل محمد صلوات اللَّه عليه سؤال ميكنند كه آيا سعى بين صفا و مروه واجب است يا سنت پاسخ فرموده واجب است راوى حديث گويد آيا نيست قول حق تعالى فَلا جُناحَ عَلَيْهِ يعنى اين جمله مشعر باستحباب است حضرت ميفرمايد اين در عمره قضاء است و وقتى كه رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله امر فرمود كه بتهاى نصب شده در صفا و مروه را بياندازند مردى از اصحاب مشغول كارى گرديد تا موقع عمره گذشت اين آيه نازل گرديد كه بر شما مسلمانها باكى نيست با بودن بتها سعى در صفا و مروه نمائيد. وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ بعضى از قراء مثل حمزه و كسايى «تطوع» را بيا قرائت نمودهاند «يطوع» مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 149 و بين مفسرين در معنى اين جمله گفتارى است كسانى كه سعى بين صفا و مروه را مستحبّ ميدانند تمسك بهمين آيه نمودهاند كه مشعر باستحباب است و كسانى كه قائل بوجوب سعى بين صفا و مروه شدهاند گويند اين جمله منفصل و جدا از جمله پيش است و اين خود نيز عمل سنتى است مثل باقى سنن و مستحبات. فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ شكر نسبت بمقام كبريايى الهى بطور حقيقت درست نمىآيد زيرا كه شكر ثنا و ستايش و اظهار امتنان است و مقام الوهيت بالاتر از اينست كه چنين اظهارى نسبت ببنده ذليل خود بكند مگر اينكه بگوئيم ذات احديت در مقام لطف و بندهنوازى براى تشويق مكلفين چنين اظهار مينمايد تا اينكه دانسته شود كه تحمل نمودن مشقت در عبادت و بندگى انسان را بجايى ميرساند كه مورد عنايت الهى و ستايش او ميگردد. إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ تهديد مينمايد كسانى را كه آيات واضح و ظاهر الهى را كه بتوسط پيمبران از عالم قدس فرود آمده براى هدايت خلق پنهان ميدارند و اظهار نمىنمايند. بعضى از مفسرين آيه را تخصيص داده بجماعتى از يهوديان كه در باره آنها فرود آمده. كلبى از عبد اللَّه عباس نقل ميكند كه سه نفر از علماى يهود بنام كعب اشرف، كعب اسد، عبد اللَّه صوريا، احكام تورات را از روى طمع پنهان ميكردند چنانچه عبد اللَّه عباس گفته كه سعد معاذ و معاذ جبل بجماعتى از علماى يهود گفتند آيا شما چيزى از اين محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم در تورات ديدهايد گفتند نه خداوند اين آيه را فرستاد بنا بر اين معنى، عموم آيه تخصيص پيدا ميكند بجماعتى. و جماعتى از مفسرين چنين اظهار مينمايند كه آيه بعموم خود باقى است و قول دوم صحيحتر بنظر مىآيد زيرا كه بر فرض اينكه آيه در مورد خاصى فرود آمده باشد مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 150 مورد مخصص نميشود بسيارى از آيات قرآنى چنين است كه با اينكه در مورد مخصوصى فرود آمده عموميت از آن استفاده ميگردد پس باعتبار عموم آيه لغت خدا و خلق براى هر كسى است كه پس از آنكه مطلع گرديد به آيات الهى و دستوراتى كه از كتب آسمانى براى هدايت خلق رسيده از معارف و قوانين و احكام آن را كتمان نمايد و اظهار نكند كه چنين كسى داخل در عموم آيه ميگردد. و نيز تأييد مينمايد قول دوم را احاديث و اخبار بسيارى كه در مذمت كتمان علم رسيده جماعتى از رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين حديث ميكنند كه فرموده «كسى كه عالم باشد بعلمى و آن را اظهار ننمايد خداوند در قيامت لجام آتشين بدهن وى مىاندازد. حديث ديگر راوى عبد اللَّه عباس است كه از حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت ميكند كه فرمود «علماى اين امت دو مردند يكى آنكه خداوند باو علمى كرامت ميكند و او بر مردم بذل مينمايد و بخل نميورزد و براى انفاق آن طمعى ندارد و علم خود را ببهاى اندك نميفروشد براى چنين كسى ماهيان دريا و مرغان هوا استغفار و طلب آمرزش كنند و نزد كرام الكاتبين ثبت گردد و نزد خدا رود بطورى كه سيد و شريف باشد. و ديگر آن مردى كه خداى سبحان بوى علمى و دانشى كرامت نمايد و او بخل ورزد و دانش خود را ببهاى اندك بفروشد فرداى قيامت چنين كسى را بياورند در حالى كه لگامى از آتش بر سر انداخته و فرشتگان بين مردم ندا كنند كه اين فلان و پسر فلان است كه خداوند بوى علمى داده و او بر بندگان بخل كرده و او بطمع علم خود را ببهاى اندك فروخته و همين طور او را معذب ميدارند تا وقتى كه خلق از حساب فارغ گردند پس از اين حديث بضميمه احاديث ديگر توان استفاده نمود كه آيه بعموم خود باقى است و كسى كه كتمان نمايد علمى كه مردم محتاج باويند در امور دين بلكه در امور دنيا نيز مورد لعن خدا و ملائكه بلكه تمام عقلاى عالم واقع ميگردد و خداوند وى را از رحمت خود بىنصيب ميگرداند.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 151 إِلَّا الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ مگر كسانى كه بعد از كتمان نمودن دانش خود پشيمان گشته و توبه كنند و سريره خود را از اين صفت بخل تصفيه نموده و آن مفاسدى كه در اثر مخفى داشتن علم خود مترتب گرديده جبران نمايند و در عوض دانش خود را بنادانان بياموزند كه ديگران نيز بهرهمند گردند و براى خلق آيات واضح را بيان نمايند خداوند توبه چنين اشخاصى را مىپذيرد زيرا كه خداوند پذيرنده توبه و مهربان است. إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ بقاعده عربيت واو اول در «و ماتوا» واو عطف است و واو دوم در «و هم» بمعنى حال يعنى كسانى كه كافر شدند و بهمين حال كفر مردند بر آنان است لعنت خدا و لعنت ملائكه و لعنت تمام مردم در حالى كه از رحمت خدا دورند، شايد مقصود از ناس كه لعنت ميكنند عقلاء بشر باشد كه تصديق ميكنند و اعتراف مينمايند كه چنين كسانى كه كافر شدند و در حال كفر مردند آنها از رحمت حق دورند زيرا كه عموم مردم ملتفت اين مطالب نيستند تا اينكه لعنت كنند، خلاصه كسانى كه كافر شدند مورد لعن تمام عقلاى عالم واقع ميگردند. خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ چنين كسانى هميشه در جهنم جاويدانند كه مقرّ و جايگاه آنان جهنم است نتوانند از آن بيرون آيند و امهال و مهلتى براى آنها نيست. بعضى از علماى تفسير چنين اظهار ميدارند قوله تعالى إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ مقصود كفارى ميباشند كه مصرند بكفر و عناد و دورى ميجويند از قبول حق اما كسانى كه متدين بدين حق نگشتهاند نه از روى عناد بلكه از باب اينكه براى آنها حق ظاهر نشده و تميز بين حق و باطل نيز براى آنان دشوار است چنين اشخاصى مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 152 داخل در مستضعفين ميباشند كه حكم آنها با خداست و شاهد بر اين مطلب اين است كه در بسيارى از آيات كفر را مقيد نموده بتكذيب چنانچه در آيات هبوط آدم (ع) كه نخستين وقتى است كه براى خلق دين تشريع گرديده چنين دارد قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ، وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ سوره بقره آيه 36 و 37، و مقصود از «الذين كفروا» در اينجا كسانى ميباشند كه از روى عناد و ضديت انكار دين حق نمودهاند و مخفى ميدارند آنچه را كه خداوند براى هدايت خلق نازل گردانيده نه هر كس كه انكار وى از روى عناد نباشد بلكه از روى جهل و نادانى و عدم تميز بين حق و باطل امر بر وى مخفى گرديده. (پايان) مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 153 [سوره البقرة (2): آيات 163 تا 167] وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ (163) إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (164) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذابِ (165) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ (166) وَ قالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النَّارِ (167) ترجمه: خداى شما خداى يكتاست نيست الهى مگر او كه بخشاينده و مهربانست محققا در خلقت آسمانها و زمين و پى در پى در آمدن شب و روز و كشتيهايى كه در دريا براى انتفاع خلق حركت مىكنند و آبى كه خداوند از بالاى فرو فرستاده كه بآن زنده ميگردد زمين پس از مردن آن و پراكنده نموده در زمين هر جنبندهاى را و در وزيدن باد و حركت ابرها كه بين آسمان و زمين مسخرند و تمام اينها هر آينه آيات و علاماتى است براى عاقلان، و بعضى از مردم كسانى ميباشند كه (بت يا غير بتان را) مانند خدا ميدانند و آنها را دوست ميدارند مثل دوست داشتن خدا لكن اشخاصى كه ايمان آوردهاند محبت و دوستى آنها نسبت بخدا خيلى شديد است و اگر ببينند ستمكاران كه بنفس خود ظلم كردهاند وقتى كه مشاهده نمودند عذاب را (ميدانند) كه قدرت و قوت مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 154 مخصوص بخداست و اينكه خداوند سخت عذاب ميكند (گناهكاران را) زمانى كه بيزارى جويند رؤسا و پيشوايان باطل از تابعين خود و ببينند شدت عذاب را و اينكه هيچ وسيلهاى براى آنها باقى نمانده و روابط آنها قطع گرديده، آن گاه متابعين و رؤساء باطل گويند ما اگر دو مرتبه بدنيا بر مىگشتيم از اينها بيزارى ميجستيم هم چنان چه اينها از ما بيزارى ميجويند همين طور مىنمايانيم بآنها اعمال آنها را كه حسرت و پشيمانى است براى آنها و هيچوقت نجات از آتش براى آنها نباشد. توضيح آيات اين چند آيه مربوط بيكديگر و بيك نظم و سياق واقع گرديده. نخستين در مقام وحدت و صفات الوهيت بر آمده سپس در مقام تذكر افعال و آثارى كه دلالت واضح دارند و ارائه ميدهند خلاقيت و مالكيت او را و اينكه اوست مدبر و تربيت كننده تمام موجودات كه همان نظم و نظام عالم وجود اقوى شاهد و بالاتر دليلى است بر وجود و وحدت و باقى صفات جلال و جمال خالق عالم. وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ «اله» مأخوذ از اله و بمعنى معبود است چنانچه اندازهاى بيان آن در بسم اللَّه گذشت «اله واحد» آن كسى كه معبود شما و مستحق پرستش و ستايش است و شما را از نيستى بهستى و از عدم بوجود آورده و آنچه لوازم هستى و كمال وجود شما است از توانايى و دانايى و تمامى نعمتهاى ظاهرى و باطنى بشما افاضه نموده و در كف اقتدار شما نهاده آن خداى يگانه و يكتايى است كه نه در مرتبه الوهيت و نه در مرتبه صفات و نه در مرتبه ايجاد و افاضه خيرات شريك و انبازى براى وى نيست. واحد و احد دو صفت از اوصاف ذو الجلال الهى است احد است يعنى بسيط است و به هيچ وجه نه اجزاء خارجى و نه اجزاء ذهنى نميتوان براى او فرض نمود و هر موجود ممكن ملك باشد يا فلك حيوان باشد يا انسان جن باشد يا غير آن هر چه باشد باصطلاح حكماء (زوج تركيبى است) اگر تركيب شده از اجزاء خارجى نباشد مركب از دو مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 155 چيز است ماهيتى دارد و وجودى پس در وحدت حقيقى و بساطت ذات حق تعالى منفرد بوجود است، و واحد است، در الوهيت خالقيت و ربوبيت و باقى صفات كمال. گاهى شىء را واحد گويند باعتبار نفى شريك و چيزى كه مثل آن است مثل اينكه گويند خورشيد يكى است و دومى پيدا ننموده با اينكه ممكن است مثل آن در عالم پيدا شود پس وحدت از صفات ذاتيه خورشيد نيست بلكه نسبت بآن امر عدمى است يعنى باعتبار اينكه خورشيد ديگرى پديد نشده آن را واحد و يكتا گوئيم و گاهى وحدت از اوصاف كماليه شىء بشمار ميرود مثل اينكه گويند فلانى يگانه است در شاعرى يا گويند فلانى يگانه است در نجارى يا بنائى يا غير اينها كه اينطور وحدت از صفات كماليه آن شىء بشمار ميرود نه از صفات ذاتيه او. اما وحدت ذاتى كه از ذات و حقيقت شىء منتزع گردد و از ذاتيات وى محسوب گردد يعنى ذات او بذاته منشأ صفت وحدت باشد بدون ضميمه ديگرى كه با ذات اعتبار شود مثل صفتى يا كمالى چنين وحدتى منحصر بذات اله عالم است كه آن ذات يكتا همين طورى كه در وجوب وجود و حقيقت يكى و يكتا است در صفات مثل وحدت و علم و باقى صفات يكتا و يگانه است و تمام صفات كماليه از ذات بىزوال او منتزع ميگردند و هيچ ممكنى در وحدت حقه حقيقيه و در باقى صفات ذاتى با او شركت ندارند. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ بقاعده عربيت «لا» نفى جنس است يعنى اله و معبودى نيست كه لايق پرستش و بندگى باشد مگر آن خداى يكتاى بيهمتا و اين خدايان دروغى كه هدف شما و منظور نظر شمايند همه مخلوق او و تحت اقتدار وى واقعند و كارى از دست آنان بر نميآيد نه مىبينند و نه ميشنوند و نه ادراك دارند. وحدت باين معنى بلحاظ نفى شرك از صفات سلبيه بشمار ميرود نه از صفات ثبوتيه كه گوئيم در الوهيت و خالقيت شريك ندارد لكن وحدتى كه از جمله اول إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ استفاده ميشود از صفات ثبوتيه محسوب ميگردد زيرا كه ذات مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 156 احديت در اول ثابت ميكند وحدت و الوهيت خود را بدون آنكه نفى الوهيت غير نمايد و در ثانى اثبات الوهيت خود را مينمايد باعتبار عدم اله ديگر پس در اول ثابت ميكند وحدت حقه حقيقيه را و در ثانى نفى الوهيت غير مينمايد. و اين جمله «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» يا «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» را كلمه اخلاص گويند باعتبار اينكه خلاص از ظلمت كفر بنور ايمان باين كلمه طيبه تحقق پذيرد و اين كلمه (عروة الوثقى) است وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لَا انْفِصامَ لَها و اين كلمه كليد بهشت است بقول رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم «مفتاح الجنة كلمة لا اله الا اللَّه» است اين كلمه قلعه محكم است «لا اله الا اللَّه حصنى فمن دخل فى حصنى امن من عذابى» الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ دو صفت ديگرى از اوصاف ربوبيت و خصوصيات ذات الهى است كه در اين مبارك آيه ارائه ميدهد، رحمان است كه فيض وجود او و اشعه نور حقيقت او بهمه جا رسيده و همه از خوان نعمت وى برخوردار گرديده و از رحمت واسعه او فيض ميبرند، زيرا كه در مبدء فياض بخل نيست و هر شىء ممكن را بآنچه در خور قابليت و استعداد وى است ميرساند و وى را بزيور وجود ميآرايد و روزى ميدهد و وسائل آسايش وى را بنيكوتر وجهى آماده مينمايد «رحيم» است كه رحمت رحيمى و فيض سبحانى خود را مخصوص گردانيده بعدهاى از راهيافتگان و هدايت شدگان و نزديكان برحمت خود كه در سراى ديگر ايشان را مينوازد و بحيات جاودانى و نعيم هميشهگى متنعم ميگرداند. إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ تا آخر آيه ذات حق جل و علا در اين مبارك آيه هفت نمونه از آثار قدرت خود را تعداد و شماره مينمايد و باينها استدلال مىكند بر وحدت و كمال قدرت و احاطت و قيوميت خود. نخستين دليل، خلقت آسمان و زمين است كه آسمان را بالاى سر ما برافراشته و سقف قرار داده، و ماه و خورشيد و تمامى ستارگان و كرات و سيارات هر يك را بجاى خود با عمل مخصوصى كه نظام عالم منوط بآن است مرتب و منظم گردانيده و ما را از نور مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 157 و حرارت خورشيد و ستارگان منتفع و برخوردار گردانيده وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ همه مسخر امر او و تحت فرمان او انجام وظيفه ميدهند و هيچ يك از آنان از اوامر مرجوعه بخود آنى سستى نميورزد و تماما تحت يك نظام معين و روش مخصوصى عمل خود را باتمام ميرسانند و زمين را مهد ما و محل آرامگاه ما قرار داده چنانچه در مقام امتنان بر بنى آدم فرموده جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً (و جعل لكم الارض مهادا) وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ دومين دليل بر وحدت اله عالم اختلاف شب و روز و آمد و شد و پى در پى در آمدن آن است، خلاصه گردش كرات و حركات دائمى آنان دليل ظاهر و بارزى است بر وجود محرك و گرداننده آنها زيرا كه هيچ متحركى بدون محرك نميشود، ممكن نيست شيئى بشود خودش خود را حركت دهد خصوصا اشيايى كه هر يك ضد ديگرى است كه اگر ذرهاى و سر سوزنى در طريق سير خود برخورد بهم نمايند هر يك ديگرى را نابود و مضمحل ميگرداند چگونه ممكن است بدون مدبر و ناظم قادر توانايى كه تمامى موجودات علوى و سفلى تحت اقتدار وى مسخر باشند و هر يك براى امر معينى و خدمت مخصوصى تعيين گرديده عالم وجود مطابق نظام و ترتيب تخلفناپذيرى قرار گيرد هرگز ممكن نيست. اگر نبود احاطه علم و قدرت غير متناهى مبدء عالم و استيلا و اقتدار لم يزلى او كه تمامى موجودات را تحت يك نظام در آورده ممكن نبود آنى عالم وجود بپا باشد و ابراز فعاليت نمايد، اگر بفرض محال آنى نظر لطف و رحمت خود را از عالم برگيرد اجزاء عالم پراكنده و مندك بلكه بفوريت معدوم مىگردند. وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ سومين دليل بر وحدت اله و معبود يكتا حركت كشتى است در دريا براى اينكه مردم از آن منتفع گردند و طريق كسب و تجارت بتوسط كشتى و حركت آن در آب تحقق پذيرد و اينكه حركت كشتى يكى از ادله بر وجود و وحدت اله عالم بشمار آورده شايد براى اين باشد كه با اينكه چوب سنگين و سفت است و آب لين و روان مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 158 چوب را طورى خلقت فرموده كه بر روى آب بايستد و فرو نرود تا آنكه مردم بتوانند از آن منتفع گردند يا مقصود اين باشد كه خداوند علم كشتىسازى را بانسان آموخت براى آنكه بتواند بتوسط كشتى دريانوردى نمايد و قدرى از اسرار موجودات واقف گردد و باين وسيله هم انتفاع جسمانى بطريق كسب و عمل ببرد و هم در موجودات تدبر نمايد و انتفاع روحانى نصيب وى گردد و نيز باين وسيله قوت جسمانى و روحانى هر دو عايد او گردد. وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها چهارمين دليل بر وحدت اله باريدن باران است كه از آسمان فرو ميريزد و زمين مرده را زنده مىكند و حيوانات و نباتات در زمين نشو و ارتقا مينمايند. و اين اوضاع كه بخارات از زمين متصاعد شود و در كره زمهرير منجمد گردد و يا بصورت باران قطره قطره و يا بصورت برف يا تگرگ بزمين بريزد و لو بنظر ظاهر و نزد بيخردان از اوضاع طبيعى بشمار ميرود لكن كسانى كه در كمون موجودات نظر كنند و بچشم عقل حقيقت موجودات را مينگرند ميفهمند كه و لو هر چيزى را سببى و علتى است لكن اينها تماما معدات و وسائلى بيش نيستند كه از روى حكمت و نظام ترتيب داده شده و علت حقيقى و مسبب الاسباب كه همه چيز منتهى باوست و همه تحت اختيار وى است آن يك موجود حقيقى و يك حقيقت وحدانى است كه همه را از كتم عدم بعرصه وجود آورده و عالم را بزيور وجود آراسته و بيك نيروى واحد رشتههاى موجودات را مثل حلقههاى زنجير با هم پيوند گردانيد و هر يك از اشياء بنوبه خود و بآن نيروى خدايى كه نصيب آنان گشته تحت اقتدار آن فرد توانا ابراز فعاليت مينمايد و از آن خدمت مرجوعه بخود آنى سستى نميورزد. وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ پنجمين دليل بر وحدت اله عالم پيدايش جانوران است در زمين و انواع و اقسام اشيايى كه از زمين روئيده ميشود كه بعضى خوراك انسان و بعضى لباس وى و بعضى مركوب مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 159 وى و بعضى مايه ثروت وى، بزرگ است خدايى كه انواع و اقسام جانوران و ميكروبهايى در زمين نشو و نما داده و هر پارهاى از آنان را مسلط گردانيد بر پاره ديگر كه اگر نبود قاعده (تنازع بقاء) ممكن نبود بشر بتواند در روى زمين امرار حيات بنمايد. وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ ششمين دليل بر وحدت اله عالم گردش بادها است گاهى بطرف جنوب گاهى بطرف شمال گاهى بطرف مشرق گاهى بطرف مغرب گاهى نسيم است گاهى لواقح كه اشجار بارآور گردند و درختان سبز شوند و گاهى اوراق اشجار را بخشكاند و بريزاند گاهى باران آرد ابرها را پراكنده گرداند گاهى عذاب است گاهى رحمت. در تفسير ابو الفتوح چنين مينويسد در خبر است كه روزى موسى كليم اللَّه عليه السلام در مناجات با خداى كريم عرض كرد خدايا چيزى از اسرار خلقت بمن بنما خطاب رسيد از اين كوه پائين رو دهى است و چهار در در آنجا رو بروى هم مىبينى آن درها را بزن و از آنها سؤال كن آنها چه كسند و صنعت و عمل آنان چيست، موسى عليه السلام از كوه فرود آمد يكى از آن درها را زد و سؤال نمود شما چه كسانيد و عمل شما چيست و حاجت شما از خدا كدام است گفتند ما دهقانيم و كار ما كشت و برزگرى است و حاجت ما از خدا باران است اگر امسال باران آيد ما ثروتمند گرديم كه بسيار تخم كشتهايم از آنجا رفت و در ديگر را بكوفت و سؤال نمود شما كيستيد و كار شما چيست گفتند كار ما درو كردن است و سفال بسيار جمع كردهايم اگر باران كم آيد و آفتاب زياد بتابد ما متمول ميگرديم. بدر ديگر رفت گفتند ما حاصل زياد خرد كردهايم و خرمن نمودهايم اگر امسال باد بسيار آيد ما متمول ميگرديم. بدر چهارمين رفت و گفت شما كيانيد و عمل شما چيست گفتند ما درخت غرس ميكنيم و درختهاى ما بسيار ميوه دارد اگر امسال باد كم شود نفع زياد ميبريم. موسى عليه السلام تعجب نمود و در مقام مناجات عرض مىكند خدايا يكى از تو باران ميخواهد يكى آفتاب يكى باد يكى هواى ساكن حاجات آنها مختلف و تو بر احوال آنان مطلعى كه هر يك را مطابق حكمت و مصلحت خشنود گردانى و بوى روزى رسانى. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 160 وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ هفتمين دليل بر وحدت اله عالم حركت نمودن ابر است بين زمين و آسمان كه مسخر امر اله عالم و مبدء كون ميباشند و هميشه بين زمين و آسمان حركت ميكنند و بهر جايى كه حكمت اقتضاء نموده مىبارند و آنى از حركت نمىايستند. لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ اين هايى كه گفته شد هر آينه آيات و علاماتى است براى اشخاصى كه تعقل دارند و فكر ميكنند و در نظام عالم تدبر مينمايند و باين طريق پى ميبرند كه تمامى اوضاع كائنات مرتبط و مربوط بيكديگر و مثل حلقههاى زنجير بهم پيوسته و بيك نظام معين حيرت بخشى انجام وظيفه ميدهند و از وحدت عالم و نظام مخصوصى كه بين اجزاء آن است پى ميبرند كه خالق و مدبر و مربى آنان يكى است كه اجزاء موجودات را به ترتيب مخصوصى و رويه خاصى بدور هم ميچرخاند و همه مسخر امر تكوينى اويند. خداوند ببشر عقل داده كه تميز دهد بين خير و شر و صلاح و فساد خود و آنچه براى تأمين زندگانى دنيوى و سعادت اخروى اوست بشناسد و تميز دهد بين آنچه بر نفع وى يا ضررش تمام ميشود و كسانى كه سعادت خود را تحصيل نمىنمايند يا اين است كه عقل پا بر جايى ندارند و اينكه مىبينى در كار دنياى خود بسيار دقيق و حساسند دليل نمىشود كه آنها عاقل ميباشند بلكه همين كوشش آنها در امر فانى كمخردى آنها را نشان ميدهد عقل مأخوذ از عقال و پاىبند شتر است عقل جلو قواى شهوانى طبيعى را ميگيرد و پاى هواهاى نفسانى را مىبندد و از شرارت و زيادهروى آن جلوگيرى مينمايد پس كسى كه جلو نفس و طبيعت خود را رها نموده و پاىبند بچيزى نيست معلوم ميشود در عقل ناقص است. يا اينكه گوئيم بقدر كافى داراى عقل و تميز هستند لكن عوض آنكه عقل پاىبند شهوات شود و جلو شرارت نفس را بگيرد قواى طبيعى پاىبند عقل گرديده و عقل مطيع هوى گشته و بخواهش وى راهنمايى بفساد ميكند و طبيعت نميگذارد كه عقل ابراز مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 161 فعاليت كند و در راه سعادت بشر پافشارى نمايد تا اينكه انسان از طريق تفكر و تدبر ترقى و تعالى نموده و خود را بمنتهى درجه كمال و فضيلت رساند. چه بسيار در كلام اللَّه مجيد امر بتفكر و تدبر نموده مخصوصا راجع بشناسايى مبدء كه يگانه پيشرو ما در طريق معرفت عقل است كه بايستى بقوه فكر و تدبر بدلالت موجودات راهى بسوى حق تعالى پيدا نمود شخص متدبر در نظام خلقت در هر ذرهاى از ذرات عالم صفات الوهيت و آثار قدرت را مشاهده مينمايد. برگ درختان سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفتريست معرفت كردگار «سعدى» عيب كار اينجا است كه بيشترين مردم يا اصلا راجع بنظام عالم و اسرار موجودات تدبر ندارند يا اگر بعضى از افراد عقل خود را بكار مىاندازند و در كمون موجودات فرو ميروند فقط غرض آنان اين است كه از اين راه منافع دنيوى بدست آرند و از طريق تجربه و تجزيه مواد موجودات مادى اكتشافات علمى و صنعتى نمايند و اين را سعادت و فضيلت ميشمارند و بكلى از سعادت روحانى بىخبرند بلكه منكر آنند و نميدانند كه سعادت حقيقى و فضيلت انسانى در كسب كمالات روحانى است كه حيات هميشهگى و خوشى دائمى منوط بآن است حيات چهار روزه فانى دنيوى كه مشوب بهزاران غم و اندوه و مصيبات لا ينقطع است چه لايق اين زحمات فوق العاده است كه بشر شب و روز خود را بزحمت بگذراند باميد اينكه مالى بدست آرد يا مقام و منزلتى بين خلق تحصيل نمايد. وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً پس از آنكه آيات توحيد را تذكر ميدهد ذات احديت در مقام سرزنش بر ميآيد كه بعضى از افراد بشر براى خدا مثل و ضد مىگيرند در لغت گاهى «ند» ميگويند و مقصود، مثل است، و گاهى «ند» ميگويند و مقصود، ضد است، پس «ند» بمعنى مثل و ضد هر دو استعمال شده. و ظاهرا مقصود از انداد در اينجا بتهايند كه مشركين بتها را بجاى خدا ميپرستيدند و شايد مقصود رؤسا و بزرگان هر طائفه و عشيرهاند كه در راه اطاعت و دوستى مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 162 آنان مخالفت امر خدا مينمايند. و در اينجا نكتهاى بنظر ميرسد شايد اينكه ذات الهى بتها يا رؤسا يا هر چه غير اوست، ند، خود بشمار آورده براى اين باشد كه ند، شامل مثل و ضد هر دو ميشود و چون ضدين يا مثلين با هم منافى و در يك جا با هم جمع نميشوند و هر موجود ممكنى غير از ذات احديت، در آن دو معنى اعتبار ميشود، وجودى دارد و ماهيتى باعتبار اينكه وجودش از فيض وجود حق تعالى پديد گرديده مثال وجودى اوست و باعتبار ماهيت كه ناشى از جهات عدمى امكانى است ضد و منافى اوست، پس فرا گرفتن هر چه غير خداست ند و ضد او بشمار ميرود كه محبت او با محبت خدا در يكدل جمع نميشود پس شخص موحد بايستى از هر چه غير از حق تعالى است چشم بپوشد و هميشه چشم دل او بسوى حق نگران باشد اين است كه در وصف مؤمنين فرموده: وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ لكن گروندگان بمقام توحيد كه از روى حقيقت ايمان آوردهاند دوستى آنان بمقام الوهيت شديدتر و ثابتتر است از محبت كفارى كه براى خدا مثل و ضد ميتراشند و بجاى حق تعالى آنها را برگزيده و دوست دارند و عبادت مينمايند. بقاعده عربيت افعل التفضيل را در جايى آرند كه چيزى را برترى دهند بر چيز ديگر مثل اينكه گويند شكر بهتر از نمك است البته نمك نيز خوب است لكن شكر خوب تر است و در اينجا ذات احديت خبر ميدهد كه گروندگان محبتشان بخدا زيادتر است از محبت كفار. و در اين جمله وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ دو احتمال ميرود يكى آنكه دوستى گروندگان بمقام الوهيت زيادتر است از محبت كفار نسبت ببتها يا رؤساء خودشان. و ديگر: شايد مقصود اين باشد كه محبت مؤمنين بخدا زيادتر است از محبت كفارى كه براى خداوند ضد و ند ميتراشند اگر چه كفار نيز خدا را دوست دارند لكن چون يكدله نيستند و ديگرى را بجاى خدا مىگيرند اين است كه محبت مؤمنين مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 163 بخدا زيادتر از محبت كفار است اگر چه در اصل محبت كفار با مؤمنين شريكند. پس از اينجا توان پى برد كه تمامى افراد بشر بلكه تمامى موجودات بفطرت اوليه خود و بغريزه روحانى خدا را دوست دارند و دوستى بين انسان و مقام الوهيت استوار است و كفار بگمان خود بتها را مىپرستند كه بقرب حق تعالى نائل گردند اين است كه وقتى سؤال ميشود چرا سنگ و چوب را ميپرستيد گويند لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى (سوره زمر آيه 4) كه در واقع مقصود و مطلوب آنان وصول بحق است طريق رسيدن به آنرا اشتباه نمودهاند. و جماعتى كه محبت روحانى را انكار مىكنند و گويند محبت يك امر شهوانى و ناشى از قواى حيوانى است و تعلق باجسام و جسمانيات دارد و آياتى كه دلالت بر محبت دارد حمل بر معناى مجازى مىكنند و گويند دوستى بنده نسبت بمقام الوهيت فقط اطاعت و فرمانبرى است چنانچه فرموده قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ «1» سوره آل عمران آيه 31، و محبت خداوند نسبت ببنده ايصال ثواب و افاضه خيرات است اينها در اشتباهند. محبت چيست و چگونه توان آن را بمقام الوهيت نسبت داد اصل محبت يك جاذبه عمومى است كه تمام ذرات موجودات را بهم پيوسته و هر يك را متصل و مرتبط بيكديگر مينمايد و مجذوب هم ميگرداند و اساس خلقت روى همين پايه استوار گرديده و اگر نبود اين قوه جاذبه اساس موجودات بهم ميخورد و شيرازه عالم وجود از هم گسيخته ميگشت. و محبت بهر شيئى همان ميل بطرف وى است و باين معنى محبت انواع و اقسامى پيدا ميكند، 1- محبت طبيعى، 2- محبت نفسانى، 3- محبت روحانى، محبت طبيعى ناشى از همان قوه جاذبهاى است كه قادر حكيم در هر ذرهاى از ذرات موجودات نهاده كه بآن قوه بعضى اجزاء بعضى ديگر را بخود جذب مينمايد و در نتيجه صورتى __________________________________________________ (1) خطاب به پيغمبر اكرم (ص) است كه بگو بآنها اگر شما راست مىگوييد و خدا را دوست داريد تابع من گرديد تا آنكه خدا شما را دوست دارد. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 164 تشكيل ميدهد و اگر نبود آن قوه دافعه كه در هر موضوعى زائد بر قدر معلوم و اندازه معين را دفع نمايد بآن قوه جاذبه تمامى ذرات با هم يكى گشته و يك صورت وحدانى تشكيل ميدادند اين است كه مدبر و ناظم عالم در هر ذرهاى دو قوه نهاده كه به يكى اجزاء را بخود جذب نمايد و بديگرى زياده بر قدر احتياج را دفع نمايد و نيز قوه ديگرى است كه آن را ماسكه گويند كه اجزاء جمع شده را تا مدت محدودى نگاه ميدارد. محبت نفسانى آن ميل و رغبت بچيزى است كه ملايم با نفس باشد هر چيزى كه در ادراك آن لذت و راحت طبيعى باشد محبوب و مطلوب وى است و بعكس آنچه منافى ميل طبيعى است از آن الم و نفرت پديد ميگردد اين است كه محبت و شوق لازمه حيات است و چون در جمادات ادراك ملايم و منافى يافت نمىگردد و محبت باين معنى نيز در باره آنها صدق نمىكند چنانچه حيات نيز كه مبدء ادراك و شعور است در آنها مفقود است و محبت نفسانى اقسامى دارد كه تمامى آنها ناشى از محبت هر كسى است بخودش محبت روحانى اختصاص بانسان كامل دارد و حيوانات بالمره فاقد اين نوع از محبت ميباشند و اكثر مردم اگر چه باعتبار فطرت انسانى خود قابل چنين محبتى ميباشند لكن امور طبيعى و حظوظات شهوانى آنها را چنان مشغول نموده كه آن حس انسانيت را از آنان گرفته و احساس چنين محبتى نمىكنند آرى كسى كه از مرتبه حيوانيت قدمى بالاتر نگذاشته چگونه ممكن است نور محبت كه ناشى از معرفت است در قلب وى پديد گردد. اگر آن چشم قلبى كه آن را بصيرت باطنى گويند باز شود خواهى ديد چه اندازه ادراك آن قوى و مدرك آن چقدر لذتبخش است و لذتى كه از ادراك امر روحانى حاصل ميگردد هيچ طرف مقايسه نيست با لذت محسوسات مادى اين است سرّ اينكه صاحبان عقل و قلب سليم بقدرى اشتياق بعالم اله و امور روحانى دارند كه تمامى لذات مادى را بدور انداخته و چشم و گوش ظاهر خود را بسته تا اينكه چشم و گوش باطنى آنها باز شود و از آن مناظر روحانى محظوظ گردند و تو در عدم ادراك اين نوع از محبت معذورى زيرا كه محبت فرع معرفت است تا چيزى را نبينى و نشناسى وادراك حسن مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 165 و بهاء آن را ننمايى هرگز آن را دوست نخواهى داشت. وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ مفسرين گويند «يرى» دو طور قرائت شده نافع و ابن كثير و ابن عامر كه سه نفر از قرائند بتا «ترى» قرائت كردهاند و بنا بر اين خطاب برسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم است كه موقعى كه تو ظالمين را چنين بينى و باقى قراء بيا «يرى» خواندهاند يعنى وقتى ستمكاران عذاب را معاينه نمايند. أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً اگر تو بينى ظالمين و كافرين را وقتى كه بينند عذاب را يا وقتى كه ستمكاران و كفار مشاهده كنند عذاب را و بطور و جدان بيابند عذاب را آن وقت قدرت و قوت و عظمت و اقتدار الهى را بدرستى مىيابند و ميفهمند كه در مقابل قوت و قدرت خداوندى قوتها و قدرتها هيچ است و معبودان دروغى آنان ناچيزند و كارى از دست آنان ساخته نمىگردد. وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذابِ اگر ستمكاران ببينند روز قيامت را كه چگونه از پانصد سال راه جهنم باستقبال آنان آيد و مثل مرغى كه دانه از زمين برچيند آنها را فرو برد آن وقت خواهند ديد كه قوت و قدرت خدايراست كه مالك و سلطان عالم ملك و ملكوت و سلطان جميع عالميان است و همين طورى كه صاحب رحمت غير متناهى است عذاب و سخط او بر كفار و ظالمين شديد و سخت است. بين دانشمندان و علماى تفسير راجع بعذاب اخروى مخصوصا خلود در جهنم و عذاب دائمى گفتارى است و بعضى از مفسرين در اينجا بيانى دارد كه خلاصه آن را با كم و بيشى ترجمه مينمايم: چنين گويد راجع بمسئله عذاب دائمى و مخلد بودن در جهنم بين اهل نظر از حيث دليل عقلى و ظاهر ادله لفظيه گفتارى است. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 166 و آنچه ممكن است در اينجا گفته شود اين است كه گوئيم از جهت ادله لفظيه از كتاب و سنت آيات قرآنى صريح است در اينكه كفار مخلد در جهنماند، و اخبار نيز تأييد مينمايد آن را لكن از حيث دليل عقلى چون عقل فقط كليات مطالب را ادراك مينمايد اين است كه دستش از جزئيات «ما جاء به النبى» در امر معاد تهى است و چارهاى ندارد غير از آنچه از طرف شرع رسيده تعبدا قبول نمايد. و آنچه توان از طريق دليل عقلى ثابت نمود اين است كه گفته شود عذاب و نعمت دو قسم است عقلى و حسى نعمت و عذاب عقلى مترتب ميگردد بر نفس بشر از جهت تجرد و جوهريتش و هر گاه اخلاق نيكو و ملكات فاضله حميده تحصيل نمود پس از مرگ محظوظ ميگردد از آنچه ملايم نفس شريف اوست از تصوير صورتهاى نيكو و مناظر زيبا و غير اينها. و آنچه مترتب ميگردد بر اخلاق نكوهيده و رذيله ناشى از همان صفات زشت و اعمال ناپسند حيوانى است كه در قبر بصورت حيوانات موذى در آمده وى را ميخورند و مىگزند و اثر طبيعت پست اوست كه وى را در بند و غل و زنجير نموده و نيز اثر همان سياهى قلب اوست كه وى را در محبس تاريكى با همنشينان او از شياطين انسى و جنى محبوس گردانيده. خلاصه تعلقات طبيعى و امور شهوانى است كه هر يك بصورت مناسب خود در آمده و وى را در بند مينمايد و اخلاق و ملكات نكوهيدهاى كه در نفس بشر از كثرت عمل پديد ميگردد دو قسم است: يا اين است كه آن ملكات و عادات چنان در نفس رسوخ مينمايد كه جزء ملكات بلكه ميتوان گفت جزء طبيعت وى گشته بطورى كه ديگر خلاصى از آن متعسر بلكه متعذر بنظر مىآيد. مثل بخل كه يكى از صفات نكوهيده انسانى بشمار ميرود و ممكن است طورى در طبيعت انسانيه وى رسوخ نمايد و محقق شخصيت او گردد كه گويا از طبيعت ثانويه وى محسوب گرديده و اين حقيقت در چنين فردى مثل ناطفيت ماند كه جزء حيوان شده مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 167 و او را انسان گردانيده آدم بخيل نيز يك نوع جديدى ميشود تحت نوع كلى انسان پس كسى كه اين نوع ملكات و اخلاق نكوهيده زشت در روح و جان انسانى وى رسوخ نمود در اثر آن ملكات و اخلاق و آثارى كه ناشى از صفات زشت وى است هميشه معذب و ناراحت خواهد بود و عذاب او دائمى است و ديگر موقعيت براى درك فيوضات ندارد زيرا كه بمرض روحانى گرفتار است و انسانى كه مبتلا بفساد اخلاق گرديده مثل كسى ماند كه مبتلى بمرض ماليخوليا باشد و اين مرض قابل علاج و بهبودى نباشد ببين چگونه هميشه در اثر فساد قوه واهمه و متخيله او صورتها موحش و ترسناك در نظر وى پديد مىگردد و او را معذب و ناراحت مىگرداند و اين عذاب ناشى از طبيعت خود اوست كه فاسد گرديده نه اينكه از خارج كسى وى را عذاب نمايد و با اينكه اين موهومات و صورى كه در او احداث ميشود از طبيعت خودش ظهور نموده از آن متأذى و فرارى است زيرا كه منافى با حقيقت انسانيه اوست لكن چون رسوخ در نفس نموده از او زائل نميگردد و هميشه معذب خواهد بود. لكن هر گاه صفات ناشايسته اينطور در نفس رسوخ پيدا ننمايد يعنى طورى نباشد كه از ملكات نفسانى بشمار آيد كه آن حقيقت اوليه انسانى را فاسد گرداند در اين صورت ممكن است عذاب نيز موقت باشد و پس از مدتى آن صورت اخلاقيه زائل و بر طرف گردد و حقيقت انسانى بصرافت اوليه خود عود نمايد و باين بيان مرتفع ميگردد اعتراضاتى كه بعضى وارد نمودهاند: اعتراضات و پاسخ آن 1- خداوند صاحب رحمت غير متناهى است و تمام موجودات مشمول رحمت غير متناهى او ميباشند پس چگونه ممكن است موجودى كه از روى رحمت خلق نموده و خودش از روى حكمت مقتضيات معاصى را در وى نهاده او را عذاب كند كه چرا چنين كردى آن هم عذاب دائمى. 2- عذاب عبارت از ادراك چيزى است كه منافى با طبع باشد و وقتى عذاب دائمى شد قهرا ملايم با طبع ميگردد پس عذاب دائمى معنى ندارد. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 168 3- وقتى گناه موقت شد و دائمى نشد بايستى عذاب نيز در خور او موقت و غير دائمى باشد و گر نه با عدل الهى منافات دارد و عاصى در اندك وقتى در عمر كوتاه خود نافرمانى نموده چگونه سزاوار است هميشه معذب باشد. 4- چون اشقياء جزء نظام عالم بشمار ميروند و بوجود آنان عالم طبيعت تعمير ميگردد و باين لحاظ خدمتگزار اهل سعادت ميباشند كه اگر آنها نبودند سعداء به سعادت فائز نميگرديدند پس چگونه مستوجب عذاب آنهم دائمى ميباشند. 5- عذاب يا انتقام است كه براى تشفى قلب مظلوم از ظالم انتقام كشيده ميشود يا براى تنبيه ديگران و عذاب عاصى كه در اثر مخالفت اوامر حق تعالى پديد گشته چگونه از قبيل تشفى بشمار ميآيد زيرا از نافرمانى بنده نقصى و ضعفى در دامن كبريايى او تعالى وارد نمىآيد تا اينكه بعذاب جبران شود و نيز اگر براى تنبيه ديگران باشد مورد ندارد زيرا كه قيامت دار جزاست نه دار عمل موقعيت عمل گذشته كه ديگران مجازات عاصى را ببينند و دست از عمل بد بردارند پس عذاب خصوصا دائمى آن بى ثمر و بىمورد است. پاسخ اعتراضات گوئيم بهمان بيانى كه شد اجمالا پاسخ تمام اعتراضات داده ميشود كه عذاب دائمى اثر شقاوت دائمى است كه ناشى از نفس آدم شقى و بد عمل است نه براى تشفى است و نه براى انتقام. پاسخ اعتراض اول اينكه گويند مجازات نمودن بنده ضعيف خصوصا عذاب دائمى منافى با رحمت الهى است. در پاسخ گوئيم رحمت و شفقتى كه نسبت بمقام قدس خداوندى داده ميشود غير از عاطفه و رقت قلبى است كه بانسان نسبت ميدهند زيرا كه رحمت و شفقت انسانى از امور طبيعى پديد گشته و ساحت قدس الهى منزه و مبرا از چنين رحمتى است بلكه رحمت مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 169 حق تعالى همان افاضه فيض است بمحلى كه مستعد و قابل آن است كه هر محل قابلى بلسان استعداد از منبع فيوضات رحمانى طلب فيض ميكند و عموم رحمت الهى بقدر استعداد هر قابلى فيض ميدهد. رحمت دو قسم است رحمت عام رحمت خاص رحمت عام همان عموم رحمتى است كه بر هر قابل و مستعدى افاضه ميشود و بخل در مبدء فياض تصور ندارد، و رحمت خاص مخصوص كسانى است كه در صراط انسانيت هدايت يافته و از نزديكان و مقربان درگاه احديت گرديدهاند. پس از اينجا معلوم ميشود كه عذاب عاصى منافى با رحمت غير متناهى الهى نيست بلكه داخل در رحمت عام اوست كه هر قابلى را بآنچه در خور قابليت وى است برساند و معنى عدالت نيز همين است زيرا كه عادل كسى را گويند كه هر چيزى را در محل خود قرار دهد. پاسخ اعتراض دوم آرى عذاب از جهت اينكه ناشى از نفس و طبيعت آدم شقى و خطاكار است نه بتحميل ديگرى از اين جهت ملايم با طبع خبيث وى است لكن چون منافى با نفس روحانى او ميباشد اين است كه از آن متأذى و فرارى و گريزان است، مثل اينكه گفتيم كسى كه مبتلا بمرض ماليخوليا گرديد البته اين مرض و آنچه در نظر وى از صور موهومات تشكيل ميگردد و او را بوحشت مياندازد از طبع مريض خود ناشى گرديده لكن اين طور نيست كه گفته شد چون ناشى از مزاج وى است ديگر ناملايم با طبع وى نيست چنانچه اگر فرضا چندين سال نيز اين مرض طول بكشد چنين آدم مريضى هميشه در زحمت و مرارت است هيچوقت راحت نميگردد مگر وقتى كه از اين مرض شفا يابد. پاسخ اعتراض سوم اگر چه گناه موقت و محدود بمدت معدودى است لكن آثار آن كه فساد روح و روان انسانيت باشد غير موقت و دائمى است زيرا كه گناه و لو در يك لحظه باشد مثل شرك بخدا و امثال آن چنان روح لطيف ملكوتى انسان را فاسد و سياه ميگرداند كه در مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 170 نتيجه، ابد الدهر، در ظلمت نفس گرفتار و در قيد طبيعت در بند و از آثار اخلاق فاسد خود معذب خواهد بود و ديگر قابل شمول رحمت غير متناهى الهى نميباشد و هرگز توبه او قبول نخواهد شد اين است كه فرموده وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ پاسخ اعتراض چهارم خدمت بخلق كردن وقتى منتج آثار روحانى و فوائد اخروى ميگردد كه انسان در صراط توحيد قدم زند و اعمال وى از راه عبوديت و بندگى تحقق پذيرد، اما كسى كه از عمل خواهان همان فوائد طبيعى دنيوى باشد نظر بهمان رحمت عام الهى كه هر لايقى را بايستى بآنچه در خور قابليت وى است برساند اين است كه خير و خوبى و نتيجه عملش همان است كه در نيت او بوده در كتاب كريم بهمين مطلب اشاره دارد آنجا كه فرموده مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً سوره اسرا آيه 20. از اين مبارك آيه ميتوان استفاده نمود كه رحمت الهى و فيض منبسط رحمانى در محل قابل فرود مىآيد و چنين رحمت شامل عذاب و رحمت هر دو ميشود زيرا كه آدم شقى و كافر خود را در محلى قرار داده كه رحمت عام حق تعالى كه بايستى در باره وى نعمت باشد عذاب و سخط مينمايد نظر به اينكه افعال الهى تماما از روى حكمت و عدل انجام ميگيرد در نظام عالم نه لغو و عبثى يافت ميگردد و نه در مبدء فياض در محل قابل بخل و منعى پديد ميگردد. پاسخ اعتراض پنجم از بيانات گذشته پاسخ اعتراض پنجم نيز داده ميشود كه عذاب دائمى اخروى نه براى انتقام است نه براى تشفى آرى عذاب اخروى براى اين است كه چون آدم شقى در اثر مخالفت مولا خود را در موقعى قرار داده كه موقعيت پيدا نموده بر اينكه به كيفر اعمال مجازات شود پس مجازات براى تشفى و تنبيه ديگران نيست بلكه نتيجه مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 171 اعمال خود اوست كه روى ميزان عدل پروردگار هر كسى بايستى بنتيجه اعمال خويش برسد. و بلاها و مصيباتى كه در دنيا بر انسان وارد ميگردد آن نيز بمقتضاى حكمت و از روى نظام كليه عالم و مناسب مقتضيات امور شخصيه هر كسى انجام ميگيرد. «پايان» خلاصه تهديدات شارع راجع بمجازات و كيفر اعمال و اخلاق نكوهيده روى ميزان و قانون عدل استوار گرديده عصيان ورزيدن و مخالفت نمودن از اوامر مولا مقتضى عذاب دائمى است و چون عاصى خود را در معرض سخط و غضب الهى واقع گردانيده و در نتيجه از رحمت الهى دور شده باين لحاظ موقعيت پيدا نموده براى عذاب. لكن بمقتضاى «سبقت رحمتى على غضبى» و نيز چنانچه دانشمندان گفتهاند رحمت الهى ذاتى است كه تمامى موجودات را برحمت واسعه خود ايجاد نموده و غضب امر عرضى است كه در اثر عصيان ورزيدن و دور شدن از رحمت بر عاصى مترتب ميگردد لهذا تا آنجايى كه هنوز قلب و روح ملكوتى انسان بكلى فاسد نگرديده و از قابليت نيافتاده ممكن است رحمت الهى وى را فرا گيرد و مشمول مغفرت و عفو او گردد. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 172 [سوره البقرة (2): آيات 168 تا 175] يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (168) إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (169) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ (170) وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ (171) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ اشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ (172) إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (173) إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (174) أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ (175) ترجمه: اى مردم بخوريد آنچه در زمين است كه براى شما پاك و حلال است و پيروى مكنيد وساوس شيطان را محققا شيطان براى شما دشمنى است آشكار. شيطان بشما امر مينمايد بكارهاى زشت فضيحتآور و اينكه از روى جهل و بى خردى بخدا نسبت دهيد چيزى را كه نميدانيد، و وقتى بكفار گفته شود پيروى نمائيد آنچه را كه از طرف خداوند فرود آمده آنان گفتند ما پيرو دين پدران خود ميباشيم آيا بايد پيروى نمايند دين پدران خود را در صورتى كه آنها تعقل ندارند و راه هدايت را نيافتهاند، و مثال كسانى كه كافر شدند در شنيدن كلام انبياء و عدم ادراك آن مثال مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 173 حيوانى ماند كه با وى سخن گويند و او چيزى از آن ادراك ننمايد مگر صوتى و صدايى آنها گنگند و كرند و كورند و چيزى نميفهمند و تعقل ندارند، اى كسانى كه ايمان آوردهايد بخوريد از غذاهاى پاكيزهاى كه نصيب شما كردهايم و شكر خدا نمائيد اگر بنده خدا ميباشيد و پرستش را مخصوص باو گردانيدهايد، محققا خداوند بر شما حرام گردانيده مردار و خون و گوشت خنزير و هر چرا كه بغير اسم خدا كشته باشند پس كسى كه مضطر گرديد بخوردن اينها (بقدر سدّ رمق) بدون تجاوز از حد كه از روى طغيان و مخالفت امر حق باشد گناهى بر او نيست بدرستى كه خداوند آمرزنده و مهربان است، كسانى كه ميپوشانند (يهود و نصارى) آياتى كه خداوند نازل نموده در كتابهاى آسمانى و ببهاى اندك ميفروشند (آياتى كه در شأن محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) نازل گرديده داخل نميكنند در شكمهاى خود مگر آتش را و در قيامت خداوند با آنها تكلم نميكند و آنها را از پليدى پاك نمىگرداند و براى آنان است عذاب دردناك، آنان گروهى ميباشند كه گمراهى را گرفتند بجاى هدايت و عذاب را بجاى آمرزش چقدر توانند بر آتش جهنم صبر نمايند و طاقت آورند. توضيح آيات يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالًا طَيِّباً حلال بمعنى لغوى مقابل حرام و حليت در مقابل حرمت استعمال ميگردد و چيزى را حلال و طاهر گويند كه مانعى در استعمال آن نباشد و طيب را در مقابل خبيث در جايى آرند كه ملايم با طبع باشد. مثلا وقتى سخن ملايم با قوه سامعه گرديد آن را گفتار طيب گويند و عطريات و رياحين را طيب نامند براى اينكه ملايم با قوه سامعه است و نيز در ملموسات آنچه ملايم با قوه لامسه است آن را طيب گويند و همچنين در بوئيدنيها و ديدنيها آنچه ملايم با قوه شامه و باصره است آن را طيب نامند. مفسرين گويند شأن نزول آيه اين است كه پارهاى از قبيلههاى عرب مثل قبيله مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 174 ثقيف و عامر و صعصعه و بنى مدلج و بعضى از آنان حبوبات و چهارپايان را بر خود حرام كردند اين آيه بر رد آنها نازل گرديد كه آنچه در زمين است طيب و ملايم با طبيعت بشر است و ظاهرا امر كلوا ارشادى است نه مولوى اشاره به اينكه مانعى در اكل و استعمال آن نيست و اين آيه يكى از ادله اصل در اباحه بشمار ميرود و بعضى گفتهاند امر كلوا امر مولوى است كه كسى را نميرسد كه برأى و صلاح خود چيزى كه منعى در باره آن نرسيده بر خود حرام كند كه آن بدعت و حرام است. وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ خطوات جمع خطوه و بين دو قدم راه رونده را خطوه گويند و خطوات شيطان كنايه از اين است كه مشى شما و روش و طريق سير شما پيروى از شيطان نباشد كه شيطان از راه دشمنى ديرينهاى كه با بنى آدم دارد شما را در پرتگاه ضلالت و گمراهى پرتاب ميگرداند. اكثر فقهاء و مفسرين باين آيه استدلال ميكنند بر اباحه عامه يعنى براى بشر جايز و مباح است هر نوع تصرفى كه بخواهد در زمين بنمايد مگر تصرفات عدوانى و آنچه از طرف شارع منع و زجرى در باره آن رسيده كه چنين تصرفاتى ناشى از تصرفات شيطانى بشمار ميرود. عرفا گويند آنچه در دل انسان خطور مينمايد يكى از چهار قسم خارج نيست: حقانى، ملكى، نفسانى، شيطانى، خاطر حقانى علمى است كه از بطن غيب بلاواسطه در دل اهل دل و مقربان حضرت احديت القاء مىگردد چنانچه نص كلام مجيد است قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَّامُ الْغُيُوبِ سوره سبا آيه 47. خاطر ملكى آن است كه راغب و مايل گرداند انسان را بر عمل خيرات و طاعات و وى را تهديد نمايد از معاصى و ملامت كند و سرزنش نمايد از تقاعد و تكاسل از آنچه وسيله ترقى و تعالى وى است و شايد از الهام ملكى، بنفس لوامه تعبير شود. خاطر نفسانى ناشى از خود نفس و منبعث از خواهشهاى نفسانى و حظوظ طبيعى مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 175 است كه آنچه را در وى فائده دنيوى تصور گردد و نفس باعتبار حظوظ نفسانى مايل باو ميگردد در اطراف آن تصورات صحيح يا فاسد مينمايد. خاطر شيطانى آن خطوراتى است كه در نفس القا مىگردد و داعى ميشود بر معاصى و آنچه از طرف عقل و شرع نهى در باره آن رسيده. و شيطان كارش وسوسه كردن و امر كردن بمعصيت است و شايد تعبير از اين نوع خواطر (بنفس اماره) شده. و در جايى كه انسان مستعد و مهياى معاصى است كار او خيلى آسان است صريحا طريق نفسپرستى و عصيانورزى را باو مينمايد لكن در جايى كه ديد انسان باعتبار ايمان باين زودى مشغول معصيت نميگردد آن مكار خيانتكار آدمى را ممكن است از راه عبادت فريب دهد و او را در عبادات و مقدمات بطرف افراط كه شرعا مذموم و ناروا ميباشد ميكشاند مثل اينكه در نيت عبادت يا در طهارت يا در تنظيف لباس بحدى وسوسه مينمايد تا اصل عبادتى كه مطلوب و مقصود بوده از دست برود در بعضى از روايات دارد «ان للوضوء شيطانا يقال له الولهان». و فرق بين خاطر حقانى و ملكى اين است كه وقتى از طرف حق تعالى خاطرى بقلب فرود آمد هيچ خاطرى تاب معارضه با آن نكند وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً «1» سوره بنى اسرائيل آيه 83. ممكن است گاهى خاطر ملكى و خاطر نفسانى با هم جمع شود، از يكى از عرفا پرسيدند برهان حق چيست گفت «واردات ترد على القلوب تعجز النفوس عن تكذيبها» و خاطر شيطانى تا وقتى كه ذاكر مشغول ذكر است رفع ميشود لكن ممكن است باز عود نمايد. و گويند هيچ يك از خواطر چهارگانه: حقانى، ملكى، نفسانى، شيطانى، بكلى از دل بيرون نميرود مگر وقت فناء فى التوحيد كه آن لمحهاى بيش نيست و تميز بين خاطرات كه از چه قبيل است بدرستى دست ندهد مگر كسى را كه نخست آينه دل خود را از زنگ هوى و هوس بصيقله زهد و تقوى صيقلى دهد تا آنكه از كدورات طبيعى __________________________________________________ (1) بگو آمد حق و باطل ناچيز گرديد و محققا باطل ناچيز است مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 176 و اخلاقى پاك و مصفى گردد و حقايق امور در آن منعكس گردد و آنچه در قلبش خطور ميكند بشناسد. و كسى كه در زهد و تقوى باين درجه نرسيده كه بنور قلب خود تميز بين خواطر براى او آسان گردد بايستى در تميز بين خواطر و اينكه بشناسد خاطر حقانى كدام است و خاطر ملكى يا نفسانى يا شيطانى چيست رجوع كند بميزان عقل يا شرع و آنچه بذهنش خطور مينمايد اگر مطابق عقل و شرع است از قبيل فرائض و نوافل از واجبات و مستحبات يا آنچه بحكم عقل سليم از محسنات بشمار آيد قبول كند و بداند آن از طرف ملك بقلب وى القاء گرديده و اگر از قبيل محرمات و مكروهات محسوب ميگردد يا عقل سليم آن را مستهجن ميشمارد بداند كه آن از خواطر شيطانى است و از شر شيطان بخدا پناه برد و مشغول ذكر گردد. و اگر از قبيل مباحات است و بنظر عقل و شرع رد و منعى در باره آن نرسيده بداند آن چيزى كه در ذهن وى خطور نموده از خواطر نفسانى است و طريق تصفيه نفس اين است كه آنچه از حظوظ نفسانى بشمار ميرود و از لوازمات نيست آن را رد كند و آنچه بمخالفت نفس نزديكتر است يا آنكه از لوازمات حيات و زندگانى اوست قبول كند. إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ سجيه و عمل شيطان از روى عداوت و بغض قديمى خود جز اين نيست كه شما را امر ميكند بآنچه بر ضرر شما تمام ميشود از عمل شر كه در نتيجه گنهكار و عاصى گرديد و مثل خود ملعونش از مرتبه و مقامى كه در خور شما ميباشد پرتاب گرديد، و بين مفسرين در معنى فحشاء گفتارى است، سدى، كه يكى از مفسرين بشمار ميرود گفته زنا است قول ديگر هر معصيتى كه در نظر شرع بزرگ نمايد و حدى براى آن تعيين شده آن را «فحشاء» گويند، و نيز شيطان بشما امر ميكند كه بخدا نسبت دهيد چيزى را كه نميدانيد مثل اينكه بگوئيد خدا حبوبات و چهارپايان را براى ما حرام گردانيده يا غير اينها آنچه را كه ندانسته و نفهميده بخدا نسبت دهيد كه نسبت دروغ بخدا دادن از وسوسه شيطانى و از فحشاء و منكر بشمار ميرود و عمل شيطان است. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 177 وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا در اينكه آيا كسانى كه بآنها چنين گفته شد كه تابع قرآن گرديد و آنها در پاسخ گفتند ما تابع پدران خود ميباشيم چه كسانى بودند و عمل پدران آنان چه بوده كه گفتهاند تابع آنها ميباشيم در عمل بين مفسرين گفتارى است: 1- آنها مشركين عرب بودند كه وقتى مؤمنين يا شخص رسول اللَّه بآنان ميگفتند پيرو كتابهاى آسمانى گرديد انكار مينمودند و ميگفتند ما تابع پدران خود ميباشيم در بتپرستى. (عبد اللَّه عباس و ضحاك) 2- وقتى بآنان گفته شد تابع احكام الهى گرديد در آنچه حلال نموده يا حرام گويند ما تابع پدران خود ميباشيم. 3- وقتى كه بيهوديها گفتند تابع قرآن گرديد ابا نموده و گفتند ما تابع پدران خوديم. أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ الف، اولو استفهام است و واو آن عطف است يعنى آيا اينها متابعت و پيروى مينمايند پدران خود را در صورتى كه پدران آنان بىخرد و نفهم بودند و قوه فكريه خود را بكار نميانداختند كه از طريق عقل و فكر و تعقل و تفكر دين حق بدست آرند و راه حقيقت را بجويند و رستگار گردند. وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً كسانى كه كافر شدند مثال آنان مثال اغنام و گوسفندانى است كه راعى و چپان آنها را ميراند و بصدايى بلند آنان را زجر مىكند كه بيراهه نروند و آنها نميشنوند مگر صدايى و صوتى. مثال تشبيه نمودن امر معقول است بامر محسوس كه معقول را باندازهاى در پرده محسوس نشان دهند و باين طريق چيزى دستگير شنونده و مخاطب گردد و شايد مقصود مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 178 اين باشد كه اى پيغمبر اكرم خواندن تو كفار را براى هدايت و گرويدن بدين مثال راعى و چپانى ماند كه براى اينكه گوسفندان متفرق نگردند و طعمه گرگ گردند بصداى بلند آنها را ميراند لكن گوسفندان مقصود راعى را نميفهمند كه غرض او نجات آنها است فقط صوتى و صدايى ميشنوند. اين مثال بسيار نزديك بواقع و تشبيه بسيار خوبى است همين طورى كه بهائم و چهارپايان در موقع چراگاه فقط صدايى از چپان ميشنوند و معنى كلام وى را نميفهمند همين طور كسى كه چشم و گوش دل وى بسته شد از كلمات حقانى فقط حروف و الفاظى ميشنود و ابدا معانى باطنى آن را ادراك نميكند. صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ مقصود از كرى و گنگى و كورى كه در اين آيه و آيات ديگر نسبت بكفار و منافقين ميدهد البته فقدان قواى ظاهرى نيست بلكه مقصود فقدان قواى باطنى است و همين طورى كه انسان بچشم سر الوان و اشكال را مىبيند و بگوش سر اصوات و صداهايى ميشنود اگر چشم و گوش دل وى باز شود البته معانى مندرجه در كلام انبياء و بزرگان دين را بخوبى ميفهمد و ادراك مينمايد. مردم در استماع كلام اللَّه تقسيم بسه قسم ميگردند: قسمتى از مردم مثل كفار و مغرضين اصلا حاضر نيستند كلمات حقانى را بشنوند چه جاى اينكه استماع نمايند هر جا ببينند سخن حقى در ميان آمد بيراهه ميروند در مثال اينانند كه هر گاه كلام حقى بگوششان بخورد غير از صدايى و ندايى چيزى نميفهمند قسمت دوم حاضر ميشوند براى شنيدن لكن بقدرى نفهم و بيخردند كه جز يك الفاظ و حروفى كه بگوش بشنوند چيزى نميفهمند و در كلمات حقانى هيچ تدبر و تفكّر ندارند و بيك الفاظى قانع گرديده و بيشتر مردم چنيناند كه و لو آنكه بزبان بگويند ما ايمان داريم و اقرار بشهادتين نيز بنمايند لكن ايمان آنان تقليدى و تابع آباء و اجداد خود ميباشند و بقرينه آيه پيش ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا و نيز قوله تعالى فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ ممكن است گفته شود آيه صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ در باره مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 179 چنين اشخاصى نيز صادق آيد. البته معلوم است مقصود از كرى، گنگى، كورى فقدان آلات ظاهرى نيست كفار چشم و گوش و زبان جسمانى آنان صحيح بوده بلكه قواى روحانى آنان در اثر عدم تدبر و تفكر بكار نيافتاده و فلج گرديده اين است كه بسيارى از دانشمندان گفتهاند ايمان تقليدى كه بكلى خالى از برهان و دليل عقلى باشد بىاساس و بىنتيجه است فقط اثر آن اين است كه بگفتن شهادتين از مسلمانها محسوب ميگردند و جان و مالشان در حمايت اسلام محفوظ ميماند لكن اثر اخروى ندارد. آرى ايمان بدون تحقق در واقع اسم بلا مسمى و لفظ بدون معنى ميباشد چگونه ممكن است انسان عاقل خردمند حاضر گردد كه نفهميده و تحقيق ننموده تحت تأثير ديگران واقع گردد و چشم و گوش بسته خود را تسليم عقايد ديگرى نمايد مگر اينكه گفته شود حس انسانيت از اينان گرفته شده و آن چشم بينا و گوش شنوا و زبان گوياى آنان در اثر نفسپرستى مفقود گرديده. قسم سوم از مستمعين كلام اللَّه اشخاصى ميباشند كه استماع كلمات حقانى مينمايند و عقل و فكر خود را نيز بكار انداخته در باره آن فكر ميكنند و تدبر مينمايند و بميزان عقل حق و باطل را ميسنجند و هر چه بشنوند تحت بازرسى قرار داده و در آيات تكوينى و تدوينى تعمق مينمايند و عقل خود را از اسارت نفس رهايى داده و در راه شناسايى حق تعالى و ادراك حقيقت بقدر استعداد و موقعيت با نفس شرير خود مجاهده مينمايند تا اينكه مظفرانه بهدايت راهنمايان طريق سير بسوى حقيقت را پيدا نمايند وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا. آرى وعده حق حق است هر كسى در راه او مجاهده نمود خداوند درب رحمت خود را بسوى وى باز ميكند و وى را بسوى خود رهبرى مينمايد «گر گدا كاهل بود تقصير صاحب خانه چيست». خلاصه فقط اشخاصى چشم و گوش دل آنها بينا و شنوا گرديده و از كورى و كرى و گنگى دل نجات يافتهاند كه در راه سعادت خود را بزحمت انداخته و ايمان تحقيقى مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 180 كه مطابق با عقل سليم باشد بدست آورده و در استحكام آن پافشارى مينمايند. يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ اينكه اينجا خطاب را مخصوص بمؤمنين گردانيده كه طيبات را بخصوص روزى آنها قرار داده با اينكه خطاب «يا ايها الناس» مؤمنين را نيز شامل بود دو نكته بنظر ميرسد يكى براى مزيد امتنان نسبت باهل توحيد كه گوشزد آنها نمايد كه غرض اصلى از ايجاد طيبات روزى شما بوده و عموم مردم بطفيلى شما اهل ايمان روزى ميخورند و در زمين نشو و ارتقا مينمايند و آيه يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالًا طَيِّباً كه فقط خوردن طيبات را براى آنان حلال گردانيده نه اينكه براى روزى آنها ايجاد كرده باشد شاهد بر اين است زيرا كه شكى نيست كه غرض از خلقت عالم انسان كامل است كه افراد كامل انبياء بالاخص وجود پيغمبر خاتم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم ميباشد چنانچه فرموده «لولاك لما خلقت الافلاك» كه نخستين مقصود از خلقت پيدايش نور پاك انوار انبياء و اولياء و در ثانى تابعين و كسانى كه از نور وجود آن بزرگواران استضائه مينمايند زيرا كه گروندگان بمقام توحيد از فاضل طينت آنها ايجاد گرديدهاند. نكته ديگر مؤمنين را ارشاد مينمايد كه بخوريد از طيباتى كه روزى شما قرار داديم وَ اشْكُرُوا لِلَّهِ و سپاسگزار باشيد و اينكه در آيه پيش چنين امرى بعموم مردم نميكند شايد سرش اين باشد كه عموم مردم مگر اندكى از آنان در اثر هواهاى نفسانى و متابعت شياطين شكر واقعى از آنها ناشى نميشود اين است كه در جاى ديگر فرموده وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ بلكه در آن آيه يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالًا طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ آنان را نهى ميفرمايد از متابعت شيطان كه در اثر پيروى شهوات و اعمال و اخلاق نكوهيده طيبات را تبديل بخبائث مينمايد زيرا همين مأكولات طيب پاكيزه است كه جزء طبيعت خبيث آنان گرديده و در پيروى شهوات صرف مينمايند. نكته كلام اينجاست كه يك جا نهى است و يك جا امر، نسبت بعموم مردم كه بيشترين آنها كفار و فساق و منافق ميباشند اعتراض و نهى است كه مأكولات پاكيزه مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 181 كه براى امرار حيات شما و بجاى ماندن قواى طبيعى شماست بخوريد و متابعت سفراى الهى نمائيد و پيروى شيطان و شهوات خود ننمائيد، و نسبت بمؤمنين امر است و چون مؤمنين تابع رسولند نه تابع شيطان اين است كه فقط ارشاد مينمايد ايشان را كه بشكرانه نعمتهاى غير متناهى الهى سپاسگزار باشيد «و در جزو اول اين تفسير اندازهاى راجع بشكر بحث نموديم كه خلاصه حقيقت شكر اين است كه هر نعمتى كه خداوند بانسان عطا نموده بايستى در همان مصرفى كه مقصود از بخشش آن بوده صرف گرداند «شكرا للَّه» بتنهايى كافى نيست. إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ اى مؤمنين بخوريد از مأكولات پاكيزه كه روزى شما قرار داديم و سپاسگزار ولى نعمت خود باشيد اگر ميدانيد فقط معبود شما آن است و جز او غير را عبادت نميكنيد زيرا بمقتضاى ايمان چشم و دل شما بسوى او نگران است و ابقاء حيات و روزى خود را بدست قدرت او ميدانيد و چشم اميد بسوى كرم وى داريد و از غير بريده و بكرم او پيوند نمودهايد. إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ پس از آنكه بآيه پيش يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ امر فرموده باكل طيبات و بآيه ديگر امر فرموده باكل آنچه در زمين است و تمام مأكولات را براى انسان مباح گردانيده و باين آيه اخير استثناء ميكند و بيان ميفرمايد آنچه را كه داخل طيبات نيست و از تحت حليت خارج و از خبائث بشمار ميرود. و مقصود از ميته هر جانورى است كه بايستى بقانون شرع اسلام ذبح نمايند وقتى او را نكشند تا بميرد يا بغير دستور شارع ذبح نمايند آن ميته ميگردد و اكل آن حرام و نجس است، و نيز خون و گوشت هر حيوانى كه بغير اسم خدا كشته شود تماما از عموم طيبات خارج و تحت خبائث واقعاند و مؤمنين مأذون در اكل و استعمال آنها نيستند. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 182 فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ پس كسى كه مضطر گرديد در اكل ميته يا باقى منهيات بدون اينكه از راه فساد و طغيان بدست آورده يا اينكه از روى ظلم و تعدى پيدا نموده فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ مأذون است كه بقدر سد رمق و حفظ جان از اين منهيات تناول نمايد. و در بعضى از احاديث «باغ» بظالم تفسير شده و «عاد» بغاصب، و در روايت ديگر «باغى» كسى را گويند كه مخالفت امام نمايد و «عادى» آدم دزد است. و از ابى جعفر و ابى عبد اللَّه عليهما السلام روايت ميكنند كه «باغى كسى است كه مخالفت امام نمايد و عادى آدم معصيتكار است» و در كافى روايت از صادق آل محمد است كه باغى كسى است كه شكار كند و صيد نمايد و عادى سارق و دزد است كه در حال اضطرار نيز براى آنها اكل ميته حلال نيست آن طورى كه براى باقى مسلمانها حلال است و نماز او در سفر قصر نميشود. و ممكن است تمام اينها را از مصاديق باغى و عادى در آيه بشمار آورد و از اين اخبار چنين استفاده ميشود كه مردمانى كه از روى طغيان و عدوان چيزى بدست آرند حتى در حال اضطرار نيز براى آنان حلال نيست اكل آنچه از روى طغيان بدست آورده لكن براى غير اينها بقدر سد رمق حلال است. و بعضى از مفسرين گفتهاند معنى آيه چنين است كه كسى كه مضطر گرديد بر اكل ميته يا باقى منهيات بدون آنكه قصد تعدّى و عدوان داشته بلكه براى حفظ جان اگر بقدر سد رمق از ميته يا خون يا گوشت خنزير تناول نمايد گناهى نكرده. إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ زيرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است، شايد ذكر «غفور و رحيم» در اينجا باين مناسبت باشد كه اكل ميته و آنچه در آيه منع شده در هيچ حالى روا نيست لكن براى رفع اضطرار و اينكه تكليف بما لا يطاق در شرع اسلام نيست در آن موقع بخشوده شده و مسئوليتى براى شخص نيست. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 183 إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا اعتراض و تهديد باهل كتاب است كه آنان بسيارى از آيات و احكام كتابهاى آسمانى را كتمان مينمايند. در تفسير ابو الفتوح مينويسد كه عبد اللَّه عباس گفته اين آيه در كعب اشرف و كعب اسد وحى و ياسر دو پسران اخطب نازل گرديده زيرا كه قبل از بعثت رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم اينان بعوام ميگفتند نزديك است كه خداوند رسولى بفرستد در مكه كه او از شرب خمر و زنا و ريا نهى نمايد و نام او محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است وقتى رسول آمد عوام گفتند اين همان است كه بما خبر داده بوديد آنها بطمع مال و رياست گفتند اين آن پيمبر نيست هنوز او نيامده و اوصاف رسول اللَّه را بر خلاف واقع بعوام وانمود كردند اين بود كه اين آيه فرود آمد كه آنان كتمان مينمايند آياتى كه در باره پيغمبر خاتم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم رسيده و ببهاى آن اندك مال بيمقدار دنيا را ميگيرند. «پايان» أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ اين مالى كه اينان در عوض كتمان آيات ميگيرند آتشى ماند كه در شكم آنان فرود مىآيد و بكيفر عملشان بسه عقوبت سخت مبتلا ميگردند: 1- اگر چه اكل چنين مال در دنيا گوارا مينمايد لكن در قيامت بشكل آتش گشته و در شكم آنها واقع ميگردد. 2- در روز قيامت خدا با آنان تكلم نميكند و در اين جمله وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ سه معنى گفته شده: اول- بقدرى آنها پست و بىرتبهاند كه لايق مكالمه با حق نميباشند. دوم- سخنى كه خير آنها در آن باشد از خداوند نمىشنوند. سوم- كنايه باين باشد كه بدون سؤال و جواب داخل جهنم ميگردند، لكن متبادر بذهن همان معنى اول است. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج2، ص: 184 3- بكيفر اعمالشان ديگر لايق بخشش نميباشند (و براى آنان است عذاب دردناك). أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ اشاره بهمان اهل كتاب است كه اينان كسانى ميباشند كه هدايت و رستگارى را تبديل نمودند بضلالت و گمراهى و مغفرت و آمرزش را بعذاب «فما اصبرهم» ما براى تعجب است كه بسيار جاى تعجب است چگونه انسان عاقل چنين ميكند كه دانسته و فهميده خود را بعذاب مبتلا مينمايد و چگونه تواند تحمل عذاب نمايد و بعضى از مفسرين گفتهاند «ما» در اينجا ماء استفهامى است يعنى آيا چگونه بر عذاب توانند صبر نمود
|