کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
سوره البقرة : آيات 6 تا 7 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 117
 [سوره البقرة (2): آيات 6 تا 7]

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (6) خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (7)

ترجمه:

بدرستى كسانى كه كافر شدند و نور ايمان را بظلمت كفر پوشانيدند مساوى است براى آنها چه بترسانى آنها را از عذاب و چه نترسانى آنها را ايمان نمى‏آورند،

خداوند مهر زده است بر قلب آنها و بر گوش و چشم آنها پرده نهاده و براى آنها عذاب بزرگ است.

از اول سوره بقره تا مفلحون در اوصاف مؤمنين و متقين نازل گرديده و اين دو آيه در مذمت كفار است.

 (توضيح آيات)

بقاعده عربيت الّذين مبتداء و موصول، كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ صله او، أَ أَنْذَرْتَهُمْ تا آخر آيه بجاى خبر.

كفر در لغت بمعنى پوشانيدن و مخفى نمودن است و در عرف شرع انكار الوهيت و نبوت و رسالت پيمبران و انكار معاد و آنچه از ضروريات دين بشمار ميرود، كسى كه انكار نمايد ضروريات دين را اگر چه يكى از آنها باشد باتفاق تمام مسلمانها چنين كسى از دائره اسلام خارج و در زمره كفار محسوب ميگردد.

لكن ظاهر اين است كه كافر باين خصوصيت كه انذار و تهديد رسول وجود و عدمش نسبت باو مساوى بود يك قسمتى از كفارند و شايد مقصود كفار مكه باشند كه كفر آنها از روى جهود و لجاجت بود نه تمام كفار زيرا كه بسيارى از كفار بهمان انذار و تهديد رسول اكرم ايمان آوردند.

در تفسير على بن ابراهيم قمى از صادق آل محمد (ص) چنين روايت مينمايد «كفر در كتاب خدا به پنج معنى آمده:»                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 118

 1- كفر جحود (انكار) و آن بدو معنى آمده يكى انكارى كه از روى علم باشد ديگر انكارى كه از روى جهل و نادانى سر زند قسم دوم آن است كه خداوند حكايت مينمايد از آنها كه گفتند ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ «1» سوره جاثيه آيه 23، و در آن آيه بالا فرموده إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ «2» پس اين جماعت انكار حق نمودند از روى جهل و نادانى.

قسم اول كسانى ميباشند كه از روى علم و دانش كافر گشتند و خداوند در باره آنها فرموده وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا سوره بقره 83 اينها جماعتى هستند كه كافر شدند و انكار نمودند با آنكه ميدانستند.

و حضرت صادق عليه السّلام فرموده اين آيه در باره يهود و نصارى نازل گرديده چنانچه فرمود الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ «3» سوره بقره آيه 141 زيرا كه خداوند نازل فرموده اوصاف پيغمبر (ص) و اوصاف اصحاب پيغمبر (ص) را بهمان نهج و صفت و رويه‏اى كه داشتند چنانچه معرفى مينمايد اصحاب رسول اللَّه را وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلًا

__________________________________________________

 (1) نيست براى ما مگر همين زندگانى دنيا كه ميميريم و زنده ميشويم و هلاك نميكند ما را مگر دهر و در اين گفتار آنها علم و دانش ندارند و نيست آنها را مگر گمان و وهم.

 (2) بدرستى كسانى كه كافر شدند چه بترسانى و تهديد نمايى آنها را و چه نترسانى لا يؤمنون ايمان نمى‏آورند.

 (3) كسانى را كه بآنها كتاب عطاء نموديم ميشناسند پيغمبر را همان طورى كه پسران خود را ميشناسند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 119

مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ «1» سوره فتح آيه 29.

و اينها صفات رسول خدا و اصحاب اوست در توراة و انجيل و چون خداوند او را برسالت مبعوث گردانيد اهل كتاب او را بآن علامات شناختند چنانچه حق جل و على فرموده فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ «2» و قبل از بعثت پيغمبر (ص) يهود بعرب ميگفتند اى جماعت عرب نزديك است پيغمبرى در ميان شما پيدا شود كه ولادتش در مكّه و بمدينه هجرت نمايد و اواخرى پيغمبران و بهترين آنها است باين علامت كه در دو چشمش قرمزى نمايان است و در كتفش خاتم نبوت عبا بخود مى‏پيچد و بپاره‏اى از نان و خرما قناعت مينمايد و بر خر برهنه سوار ميشود و در جهاد و قتال شمشير خود را بدوش ميگذارد و از كسى باك ندارد و چون خداوند رسول خود را مبعوث گردانيد حسد بردند و كافر گشتند.

سوم از اقسام كفر كفر برائة است و آن قول حق تعالى است‏

__________________________________________________

 (1) اصحاب پيغمبر كسانى ميباشند كه سخت و شديدند بر كفار و بين خود مسلمين با عطوفت و مرحمتند مى‏بينى آنها را كه ركوع ميكنند و سجده مينمايند براى آنكه بجويند فضل خدا و خوشنودى او را اثر سجده در صورت و سيماء آنها ظاهر است كه اين مثال آنها است در تورات و در انجيل.

 (2) در كتب اخبار و تواريخ مى‏نويسند يهوديها قبل از ولادت پيغمبر (ص) هر گاه با كفّار چنگ ميكردند متوسّل ميشدند به پيغمبر آخر الزّمان كه اوصافش را در تورات ديده بودند و از خدا ببركت او درخواست فتح و فيروزى مينمودند وقتى پيغمبر (ص) بدنيا آمد با آنكه او را بآن اوصاف ميشناختند همان طورى كه هر كس اولاد خود را مى‏شناسد كافر شدند و انكار نمودند. و در آيه ديگر وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا از روى ظلم و سركشى انكار نمودند با آنكه يقين داشتند.                      
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 120

ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ «1» سوره عنكبوت آيه 24، يعنى بعضى از بعض ديگر در قيامت بى‏زارى ميجويند.

چهارم از اقسام كفر مخالفت و ترك اوامر است دليل آن قول حق تعالى است وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ «2» سوره آل عمران آيه 91 اطلاق كفر شده بر كسى كه مستطيع باشد و حج را ترك نمايد و كفر در اينجا بمعنى ترك اوامر حق تعالى است.

پنجم كفر نعمت و دليل آن قول حق تعالى است هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ «3» سوره نمل آيه 40 يعنى كسى كه شكر نعمت حق را ننمود كافر است بمعنى «كفران نعمت» و باين پنج معنى در كتاب خدا اطلاق كفر شده. پايان ظاهرا تمام اين معانى پنج گانه كه در حديث راجع بكفر گفته شد بازگشت آن بهمان معنى لغوى ميشود زيرا كفر بمعنى اول و دوم پوشانيدن حق و اظهار ننمودن آن است خواه از روى جهل و نادانى باشد يا از روى عناد و دشمنى و حسادت و نيز بمعنى دوم كه ترك اوامر است و سوم كه كفران نعمت باشد اول آن پرده پوشى از قول حق دوم عدم اظهار نعمتهاى غير متناهى او است.

__________________________________________________

 (1) چون روز قيامت شود اهل جهنم از يكديگر تبرى و بيزارى ميجويند.

 (2) و از براى خداوند حق است بر مردمى كه مستطيع ميباشند حج خانه خدا و كسى كه كافر شد يعنى ترك حج نمود.

 (3) حكايت كلام سليمان نبى (ع) است كه در مقام شكر گذارى گفته اينها از فضل و كرم پروردگار من است براى اينكه بيازمايى و امتحان نمايى مرا كه آيا شكر ميكنم يا كفر آن نعمت ميكنم و كسى كه شكر كند غير از اين نيست كه بازگشت شكرش بخود او است و كسى كه كفران نعمت نمود خداوند بى‏نياز و كريم است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 121

خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ ختم در لغت مشترك بين چند معنى است، طبع، آخر، مهر زدن، علامت، و غير اينها طبع و ختم نيز بدو معنى استعمال شده يكى تأثير نمودن چيزى در چيز ديگر مثل نقش در انگشتر، و ديگر اثرى كه از نقش پديد ميگردد و گاهى مجازا استعمال ميشود در رد و منع.

و در اينجا شايد مقصود همان معنى اول باشد زيرا كه فرموده فَطُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ «1» سوره منافقون آيه 3 كه اعمال بد آنها در قلوب آنها تأثير نموده و مانع گرديده از فهم و ادراك معارف و علوم حقّه.

در كتاب مجمع البيان در معنى ختم چند وجه گفته:

1- علامت، وقتى كافر كفرش بمرتبه‏اى رسيد كه خداوند از حال او بداند كه ديگر ايمان نمى‏آورد نقطه سياهى در قلب وى پديد مى‏آورد تا آنكه ملائكه مشاهده نمايند و بدانند كه اين آدم ديگر ايمان نميآورد و او را لعن نمايند همين طور در قلب مؤمن علامتى ميگذارد كه ملائكه بفهمند وى مؤمن است و او را ستايش نمايند و براى وى طلب مغفرت كنند. (پايان)

 (سؤال و پاسخ)

توهّم نشود كه چگونه ممكن است خداوند مهر زند بقلب كافر زيرا وقتى خداوند مهر زند بقلب كافر و دل وى را بسته گرداند از نفوذ نور معرفت ديگر محلى براى اشراق نور معرفت و قبول ايمان در آن باقى نمى‏ماند آن وقت تقصير كافر چيست زيرا محل ايمان قلب است و قلبى كه مطبوع بر كفر گرديد هرگز ممكن نيست نور ايمان در آن طلوع نمايد و البته كافر

__________________________________________________

 (1) قلوب كفار مطبوع بر كفر شده پس آنها كلام حق را نميفهمند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 122

ميگردد زيرا ديگر قدرت بر ايمان ندارد.

و از آن طرف براى كافر عذاب بزرگ مهيّا نموده و عذاب نمودن بر كفر كسى كه قدرت بر ايمان ندارد ظلم است بلكه از بالاترين ظلمها بشمار ميرود و با عدالت حق تعالى منافى است چگونه ممكن است خداوند عادل رئوف مهربان بنده ضعيف خود را كه از روى تفضّل خلقت نموده مطبوع بر كفر نمايد و راه قلب وى را ببندد و وى را از اشراق نور ايمان محروم گرداند پس از آن او را عذاب نمايد بر كفرش.

 (پاسخ)

آرى ظلم نسبت بمقام قدس الهى از محالات اوليّه بشمار ميرود خداوند از روى فضل و كرم موجودات را خلقت فرموده و از طريق لطف و كرم اسباب هدايت بنى آدم را مهيا نموده و نفس بشر را در ابتداء خلقت طورى خلقت فرموده كه نسبت آن بقبول سعادت و شقاوت مساوى است ممكن است قلب وى محل جلوه گاه رحمت حق تعالى گردد چنانچه در حديث است «قلب المؤمن عرش الرحمن» و محل رفت و آمد ملائكه رحمت شود و ممكن است محل مراوده شياطين و ظهور آثار بهائم و سباع گردد و چون يكى از الطاف خداوندى نسبت بافراد بشر اين است كه بشر را در افعال و اعمال خود مختار گردانيده تا آنكه در تمام صفات مظهر و نماينده او باشد چنانچه علمش مظهر علم حق قدرت و اراده و مشيت و باقى اوصافش نيز بقدر كمالش نمايندگى مينمايند اوصاف حق را زيرا كه تمام صفات كماليه در هر موجودى يافت گردد ناشى از كمالات نامتناهى اوست و مختار بودن در عمل يكى از كمالات بلكه از بالاترين كمالات بشمار ميرود و انسان چون مظهر اتمّ و نمونه اوصاف الهى است بايستى در اين صفت كمال نيز نمايندگى داشته باشد اين است كه وى را در عمل مختار گردانيده و راه هدايت و شقاوت را بروى وى باز                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 123

 نموده كه باختيار خود هر يك را بخواهد اختيار نمايد چنانچه فرموده وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ سوره بلد آيه 10 و در جاى ديگر إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً «1» سوره دهر آيه 3.

خلاصه وقتى انسان بسوء اختيار خود راه سعادت را بروى خود بسته گردانيد بطورى كه ملكات ذميمه در قلب وى راسخ گرديد قلب وى تاريك ميگردد و ديگر قابل اشراق نور ايمان نيست آن وقت خداوند مهر ميزند بقلب او زيرا كه هيچ امرى در عالم بدون اراده حق تعالى انجام نميگيرد لكن اراده حق در اينجا وقتى تحقق پذيرد كه انسان باختيار خود قلب را از قابليت هدايت گرديدن بياندازد و مجبور بر كفر گرداند پس لازمه اعمال زشت آنها اين است كه قلبشان مطبوع بر كفر گردد لهذا نسبت بخود ميدهد كه وقتى قابليت اشراق نور معرفت و ايمان ندارند خداوند مهر ميزند بر دل آنها كنايه به اينكه راه دل بسته ميگردد و راهى براى نفوذ اشراق نور معرفت باقى نميماند تا آنكه آنها بفهمند و ايمان آورند.

و بعضى از مفسرين گفته‏اند چون اين آيه از متشابهات قرآن است بايستى حمل نمود بمعنايى كه منافى با مقام قدس الهى نباشد و چنين گويد كه ختم در اينجا بمعنى گواهى است مثل اينكه عرب گويد «تختم على قول فلان» يعنى تو گواهى ميدهى، پس بنا بر اين معنى آيه اين ميشود كه خداوند گواهى داد بر دلهاى ايشان كه نظر نميكنند يا آنكه خداوند علامتى در دل كافران نهد كه ملائكه آنها را بشناسند.

و چنانچه بعضى از مفسرين گفته‏اند تغيير سياق آيه كه خداوند مهر

__________________________________________________

 (1) بدرستى كه ما هدايت نموديم و نشان داديم بانسان راه رستگارى و فضيلت را و او يا شاكر است و بهمان راه هدايت پيش ميرود و رستگار ميگردد يا كفران مينمايد و براه كج ميرود و خود را از فضيلت انسانى باز ميدارد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 124

زدن و بستن قلب كافر را نسبت بخودش ميدهد «ختم اللَّه» و پرده پوشى چشم دل كافر را نسبت بخود كافر ميدهد «و على ابصارهم غشاوة» اشاره باين است كه بفهماند وقتى كافر باعمال زشت خويش چشم دل خود را پوشانيد و پرده نهاد بر قلب خود بطورى كه ديگر آثار جلال و جمال الهى را در عالم خلقت نتواند ديد و دلى كه بايستى محل اشراق نور علم و معرفت ربوبى باشد محل شياطين قرار داد آن وقت بكيفر عمل آنها خداوند نيز مهر ميزند بقلب آنها و راه هدايت را مسدود مينمايد.

و همان طورى كه ايمان مراتب و درجاتى دارد كفر نيز مراتب و درجاتى دارد و وقتى كفر بمنتهى درجه رسيد و كافر را از استعداد و قابليت هدايت شدن انداخت آن وقت كار او تمام ميگردد و قلب وى را مى‏بندند و بسته ميگرداند.