خاتمه : اینک تأسّی به امام و سید خود کرده و از خرمن مواعظی که این حدیث و غیر آن محتوی بر آن است خوشه چینی مي نمايم و به عرض مطالعه کنندگان محترم می رسانم . ای برادران و خواهران ایمانی ، توصیه مي نمايم شما را به اين که تقوی را به تمام معنی پیشه خود کنید؛ یعنی: اوّلا خودداری نمائید از نافرمانی حقتعالی و از مخالفت اوامر او. و ثانیاً قلب خود را نگاه دارید از یاد غیر او یعنی خانه دل را از اغیار خال گردانید.
ای یکدلۀ صد دله دل یکدله کن
|
|
مهر دگران را ز دل خود یله کن
|
و به تمام قوی و مشاعر روی دل را به طرف او قرار دهید و تا مي توانید کوشش نمائید که طرفۀ العینی از یاد حقتعالی عزّاسمه غافل نگردید چنان چه در خبر است که هیچ مرغ گرفتار دام صیّاد نگردید مگر آن كه از یاد حقتعالی غافل شده بود و در تمام حالات یعنی در نعمت بلاء، مصیبت، مرض، صحّت عافیت، فقر، غناء، خوشی، غم، اندوه او را فراموش نکنید و بدل و زبان گویای ذکر او باشید، زيرا که به مداومت ذکر او قلب مطمئن و آرام مي گردد و در حال عبادت چنان او را عبادت نمائید مثل اين كه او را می بینید و ای کسی که لاف معرفت می زنی بدان به علم قطعی که او تو را می بیند، چنان چه نقل مي نمايند که پیغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) به ابی ذرّ فرمود: (ای ابی ذر خدا را عبادت نما مثل اين كه می بینی او را و در حال معصیت متذكّر غضب او باش). و از صادق آل محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم ) چنین نقل مي نمايند که در حدیث طویلی در معنی (ذکرالله کثیراً) فرموده: مقصودم از بسیار ذکر خدا نمودن «سُبحان الله و الحمدلله و لااله الاّ الله والله اکبر» نیست گرچه این هم ذکر خدا است و لکن مقصودم متذكّر بودن خدا است در نزد آن چه حلال کرده یا حرام نموده اگر طاعت است عمل کنید و اگر معصیت مي باشد ترک نمائید. و همه وقت این آیه را نصب العین خود قرار بده «رجالُ لاتُلهیهم تجارۀ ولابیع عن ذکر الله و اتام الصلوۀ و ایتاء الزّکوۀ» ؛یعنی: مردمانی هستند که تجارت و داد و ستد بازار دنیا باز نمي دارد آنها را از یاد خدا و به پای داشتن نماز و دادن زکات. و بدان که تقوی باعث قبولی عبادات مي شود «انَّما یتقبل الله من المتّقين»؛ یعنی: این است و جز این نیست که خدا قبول مي كند اعمال پرهیزکاران را و به تقوی نفس انسان کامل مي گردد و به مرتبه عبوديّتی که حضرت صادق (عليه السّلام) فرموده «العبودیۀ جوهرۀُ کنهها الربوبیه» نائل می گردد و به تقوی تحصیل علم حقیقی مي شود «واتقوالله و یُعلمکم الله» یعنی تقوی را شعار خویش کنید و خدا به شما علم می آموزد. و بدان علمی که نتیجه تقوی است، غیر از علمی است که از تعلیم و تعلم حاصل مي گردد، زيرا علمی که از قِبل تقوی پدید مي گردد محض نور و حقیقت است و آن نوری است که خدا می اندازد به قلب هر کس که بخواهد. لکن علمی که از قِبل تحصیل پدید مي گردد علم نما است نه علم واقعی:
علم رسمی سر بسر قیل است و قال
|
|
نی از او کیفیتی حاصل نه حال
|
و توصیه مي نمايم شما را به اين که کوشش نمائید در تحصیل معرفت و شناسائی حقتعالی و محبّت و دوستی او را در قلب خود بپرورانید که یگانه چیزی که باعث سعادت و رستگاری است معرفت به خداي عزّوجلّ و دوستی و محبّت آن فرد ازلی مي باشد و تمام بدبختیها و شرور و بلاها ناشی از جهل و بی معرفتی و عدم دوستی حقتعالی است. و قلبی که خالی باشد از معرفت و محبّت حقتعالی نزد اهل حق باَخزَف یکسان است و اعمال و طاعات او هر قدر زیاد باشد وزن و قیمتی برای آنها متصوّر نیست، زيرا که روح اعمال و حقیقت آن همان معرفت به حق تعالی و محبّت او مي باشد و عملی که ناشی از معرفت و محبّت نباشد مثل جسد بی روح است که به زودی بادهای اوهام و شکوک وی را پراکنده مي كند و مضمحل می سازد و مثل گل بی ریشه است که به زودی پژمرده مي شود و اگر میل داری از اوّلیاء و مقرّبان حضرت حق محسوب شوی سعی کن که معرفت و محبّت حق را در قلب خود جای دهی چنان چه نقل می کنند «که حضرت عیسی (عليه السّلام) در طریقی گذر کرد که بدن آنها لاغر و رنگ ایشان متغیر بود فرمود: چه چیز شما را این طور نموده؟ گفتند: ترس از آتش. فرمود: حقّ است بر خدا که شما را ایمن گرداند از آتش جهنّم. و از اینها گذشت و سه نفر دیگر را ملاقات نمود که اینها زردتر و ضعیف تر از دستۀ اوّل بودند از ایشان سؤال نمود که چه چیز شما را این طور نموده؟ گفتند شوق بهشت فرمود: حقّ است بر خدا که عطاء نماید به شما آن چه را امیدوار مي باشد بعد به سه نفر دیگر رسید که این ها با اين كه بسیار لاغر بودند صورت های آنها مثل ماه نورانی بود فرمود: چه چیز شما را به اين مرتبه و مقام رسانیده؟ گفتند دوستی و محبّت حق عزّوجلّ سه مرتبه فرمود: شما مقرّبان نزد خدای تعالی مي باشيد. پس جدّ و جهد کن در تحصیل این سه اصل بزرگ یعنی تقوی و معرفت و محبّت حقتعالی. و بدان که متّقين در جایگاه قرب الهی عزّوجلّ و در محل امن و امان ساکن مي باشند و خوشبخت و سعادتمند کسی است که تمام اوقات شب و روز خود را مشغول گرداند به فکر حقتعالی و یاد او و آنی از مطالعه ي جمال و جلال آن فرد سرمدی غافل نگردد یعنی به تمام قوی و مشاعر در آینه تمام موجودات آثار خدائی را مشاهده نماید. و باز توصیه مي نمايم : شما را به اين که به خداي متعال و پیغمبران گرام و جانشین های ایشان و ملائکه و رسل الهی ایمان بیاورید «فَمن یکفر بالطّاغوت و یُؤمن بالله فقد استمسک بالعروۀ الوُثقی لاانفصام لها»؛ یعنی: كسي كه کافر شود به هر چیز باطل و به خدا ایمان بیاورد هر آینه چنگ زده است به حلقه ي محکمی که هرگز پاره نخواهد شد و مقصود از ایمان نه فقط گردانیدن زبان است به شهادتین، بلکه اصل ایمان عبارت است: از اذعان و اعتقاد به قلب و تصدیق به زبان به ذکر شهادتین و عمل به اعضاء و جوارح علامت و کاشف از ایمان است و جدّیّت کنید که در عمل صالح و خالص باشید یعنی تمام اعمال شما خوب و صحیح باشد و بالمره از شوائب ریاء خالی و از اغراض نفسانی و خیالات شیطانی پاک و پاکیزه باشد. خلاصه عمل خالص آن است که فقط و فقط مقصود از عمل و مُحرّک بر آن فرمان برداری امر حقتعالی و محبّت او و تحصیل رضای او باشد نه توقّع اجر یا خوف از عقاب یا چیز دیگر. و بدان که عملی که بنده را به خداي تعالی نزدیک مي گرداند و باعث اشراق نور معرفت مي گردد عملی است که صالح و خالص باشد چنان چه در قرآن مجید مي فرمايد: «فمن کان یرجو لقاء ربّه فلیعمل عملا صالحاً و لایشرک بعبادۀ ربّه احدا»؛ یعنی: هر کس امیدوار باشد ملاقات پروردگار خود را، پس باید عمل کن عمل نیکو و شریک قرار ندهد در عبادت پروردگار خود احدی را. و در تمام امور بر خدای متعال توكّل کنید، زيرا کسی که توكّل نمود، امور او به خوبی و آسانی فراهم می گردد.
به جد و جهد چه کاری نمي رود از پیش
|
|
بکردگار رها کرد به مصالح خویش
|
و بدانید که هر معصیتی را اجری و ثوابی است و در عقب هر بلائی نعمتی است و در قبال هر سختی راحتی است «انّ مَعَ العسر یسرا»؛ یعنی: در قبال هر سختی آسانی است و به قضاء و قدر الهی جل شأنه راضی و خوشنود باشید و در مقابل مشیّت و اراده ي خداوندی سر تسلیم و انقیاد پیش نهید، چنان چه سعدی (علیه الرحمه) گفته:
همچه جنکم سر تسلیم ارادت در پیش
|
|
تو بهر پرده که خواهی بزن بنوازم
|
و کسی که دارای مقام رضاء و تسلیم شود حائز مقام بلندی گشته و به سعادت عظمی رسیده. و اگر خواهید سلوک الی الله تعالی کنید و از مقربان حضرتش محسوب شوید متابعت نمائید پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) و ائمه گرام (عليهم السّلام) را و چنگ بزنید به دامن کرم اهلبیت او (عليه السّلام) و افعال و کردار آنها را سرمشق خود قرار دهید چه این پیشوایان آنی به دلخواه خود رفتار نکردند و دقیقه اي در عبادت و عبوديّت سستی ننمودند و تا می توانستند به قول و فعل مردم را هدایت به سوي حقتعالی مي نمودند و در راه رضای خدا و سعادت جاودانی از جان و مال و اوّلاد گذشتند تا آن كه از خود فانی و به حق تعالی باقی گشتند. اين است كه شناختن اینها بعینه شناختن خدا است و محبّت و دوستی آنها بعینه محبّت و دوستی حقّ است. پس کسی که متوسّل شد به دامن کرم آنها رستگار گردید و کسی که از ایشان اعراض نمود در وادی جهالت و نادانی هلاک گردید. خلاصه پیمودن طریق قرب الهی عزّوجلّ و رسیدن به جوار رحمت ایزدی منحصر است به متابعت نمودن محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم ) و اهلبیت او (عليه السّلام) چنان چه در حدیث مشهور پیغمبر اکرم فرموده «و ما نُودی بشیءِ کما نودی بالولایۀ»؛ یعنی: مردم خوانده نشده اند به چيزي مثل آن كه خوانده شده اند به ولایت، مقصود آن كه شارع مقدس اسلام ولایت و متابعت ائمه اطهار (علیهم السّلام) از هر چیزی مهم تر و لازم تر به شمار آورده. و باز توصیه مي نمايم شما را که از محرّمات و معاصی اجتناب نمائید بلکه از مشتبهات و مکروهات هم تا مي توان ید خودداری نمائید بلکه مطلقاً از دلخواه خود حذر کنید خصوصاً از پرخوردن و بسیار خوابیدن و زیاد حرف زدن و با مردم زیاد معاشرت کردن و نفس خود را وادار نمائید بر ضدّ این چهار چیز، یعنی بخور به قدری که قُوای حیوانی از دست نرود و زیاد ضعیف نگردد به خواب به اندازه اي که رفع خستگی و ضعف بدن بشود. حرف بزن به مقدار ضرورت و لزوم و در موقعی که فائده دنیوی یا اخروی یا هر دو متصور باشد معاشرت و رفت و آمد کن با مردم به قدری که با آنها کار داری . و اگر خواهی نفس خود را تکمیل نمائی در این چهار چیز، به قدری که ممکن است اقتصار کن و اندازه اي برای آن ها معین کن. به قول آن شاعر عارف.
صمت و جوع و سهو و عزلت و ذکر بدوام
|
|
تا تمامی جهان را کند این پنج تمام
|
خلاصه عمده چيزي كه انسان را از خدا محجوب مي كند همانا معاصی و نافرمانی اوامر حقّ است یعنی به دلخواه خود کارکردن و برأی و سلیقه خود عمل نمودن و زیر بار احکام دین نرفتن. و بدان که معنای عبادت و عبوديّت همان انقیاد و زیربار نرفتن احکام شرع اسلام است، زيرا که در امر و نواهی شرع اسلام دو فائده و خاصیّت است. یکی آن كه در هر چه امر فرموده فوائد بی شمار است که احاطه ندارد به او مگر خدای متعال و در هر چه نهی فرموده ضررهای بی اندازه است که نمی داند او را مگر حق تعالی. و دیگر آن كه بنده وقتی لائق مرتبه بندگی مي شود که بدون چون و چرا و بدون اظهار اطّلاع و صلاح اندیشی سر در کف تسلیم نهد و بار احکام را بر دوش کشد و به هر چه مولی امر فرموده بدون تأمل و تردید اطاعت نماید. باز تکرار مي نمايم اطاعت نمائید اوامر حق را و جدّ و جهد کنید که عبادت را صحیح و پاکیزه و با خلوص نیت به جا آورید و عُمده چیزی که باعث قبولی عبادت است تخلیه ي باطن است از کثافات اخلاق و صفات ناشایسته و آراستن و زینت دادن قلب است به اخلاق نیکو و صفات خوب. و تا مي توانید جدِّیت کنید که خود را تخلیه کنید از صفات حیوانی مثل جهل، حرص، حسد، بخل، کینه، عداوت جُبن، محبّت دنیا و غیر انیها، زيرا که هر یک از این صفات سدّی و حائلی است بین بنده و خدای او و با بودن یکی از آنها ابداً عبادت قبول نمي گردد. و خود را متّصف گردانید به صفات حمیده انسانی و اخلاق پسندیده ملکوتی مثل علم، حلم، سخاوت، شجاعت، زهد، تقوی، و غیر اینها که هر یک از اینها راهی است به سوي خدای تعالی و همان طوری که هر یک از صفات بد دري است به سوي جهنّم، هر یک از صفات نیکو دری مي باشد به سوي بهشت. و باز توصیه و موعظه مي نمايم شما را به اين که بترسید و حذر نمائید از غفلت و بطالت و غنیمت شمارید آنات و دقایق عمر خود را و نگذارید ساعتی از عمر بیهوده بگذرد چنان چه حاضر نیستید یک شاهی از مال شما بیهوده مصرف شود پیغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) به ابی ذر فرمود: «بر عمرت بخیل تر باش از بخیل بودنت بر پول طلا و نقره ات» و بدانید که یگانه چیزی که سرمایه ي ما است همین چهار روز عمر است که به او مي توان حیات ابدی و زندگی همیشه گی را خرید .
ای که پنجاه رفته در خوابی
|
|
مگر این پنج روزه دریابی
|
و شب و روز خود را مواظب باشید و دقیق شوید در اخلاق و اعمال خود به اين که هر فعلی و عملی که از شما صادر مي شود کنجکاوی کنید که از روی چه قصد و نیتی سر زده و محرّک بر آن عمل چه بوده آیا به الهام ملک بوده یا به وساوس شیطانی و آیا این عمل لایق حضور پروردگار مي باشد یا آن كه مطرود مي شود بر مي گردد و به مغز صاحبش مي خورد و شام هر روزی با نفس خود محاسبه کنید زیادتر از محاسبه دو شریک با یکدیگر پس اگر سرمایه ي خود را صرف خیر کرده اید شکر حق را به جاي آورید، زيرا که او توفیق به شما عنایت فرموده و اگر در معصیت صرف نموده اید استغفار کنید و این محاسبه خیلی اهمیت دارد، زيرا که امام (عليه السّلام) فرموده «نیست از ما کسی که حساب نکند هر شام با نفس خود» و کیفیت محاسبه و مراقبه و معاتبه نفس در کُتب اخلاقیه مرقوم شده است. و کوشش نمائید که هر چه دارید از مال و نفس و بدن و قُوی در راه رضای حق تعالی صرف نمائید، زيرا که شکر حقیقی همین است که هر نعمتی را در محل لایق به خود و به آن مصرف معینی که پروردگار عالم حکیم برای آن عطا فرموده صرف نمائید. و خود، وصی نفس خود باش یعنی آن اندازه اي که میل داری از مال خود بعد از مردنت خیرات نمایند خودت در راه خدا انفاق نما «چنان چه از حضرت امیر (عليه السّلام) روایت شده که فرمود: ما ترید، خ ل. اَن یُعمَلَ فیه»؛ یعنی: ای پسر آدم خودت وصیّ خود باش و از مال خودت بذل و بخشش کن آن چه را میل داری برای تو بکنند.
برگ عیشی بگور خویش فرست
|
|
کس نیارد ز پس تو بیش فرصت
|
و در حدیث دیگر فرموده «باقی مگذار چیزی از دنیا، زيرا که از دو حال بیرون نیست یا مالت را می گذاری برای کسی که صرف مي كند در طاعت خدا پس سعادتمند مي شود به شقاوت تو یا برای کسی که صرف مي كند در معصیت خدا پس تو کمک کرده در معصیت خدا. علاوه در حدی ايست که یک دانه نان تصدق نمودن در حیات بهتر است از هزار اشرفی بعد از مرگ، و در حدیث دیگر است که یک دانه خرما پیش فرستادن بهتر است از صد مثقال طلا که بعد از تو فرستند. و جدیّت کن در زیادی و کمک کردن مسلمانان بلكه تمام مخلوقات، از پیغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) چنین نقل مي نمايند که فرمود: «مَن اَصبحَ لایتهّم بامور المُسلمین فَلیسَ بمسلم»؛ یعنی: کسی که داخل صبح شود و همّتش اصلاح امور مسلمانان نباشد مسلمان نیست. از این حدیث شریف معلوم مي شود کسی از نیکبختی بهره مند مي گردد که همّش خدمت به مسلمین باشد و چشم از عیوب آنها بپوشاند و زبان به مذمّت و عیب جوئی ایشان نگشاید و با شادی دیگران شاد باشد و با اندوه دیگران غمناک باشد.
تو کز محنت دیگران بی غمی
|
|
نشاید که نامت نهند آدمی
|
و در حدیث است که محبوب ترین مردم نزد خدای عزّوجل کسی است که نفعش بیشتر به مردم رسد:
عبادت بسجّاده و دلق نیست
|
|
طریقت بحر خدمت خلق نیست
|
و بدترین صفات خودخواهی و نفس پرستی است که نوع بشر مبتلا به او مي باشند و کمتر کسی یافت مي شود که منافع و راحتی خود را صرف دیگران کند و اگر گاه گاهی به خیال خود فداکاری یا زحمتی را متحمل گردد وقتی خوب دقت می کنی محرک او جهت نفسانی خود بود بوده. و بدان که این رویّۀ که ما داریم از عالم انسانيّت دور است و این همان صفات حیوانی است، زيرا که یکی از صفات ممتازه ي انسانی همانا شفقت و محبّت او است نسبت به تمام مخلوقات خدای تعالی مثل اين كه پدر باشد نسبت به بچه ها، پسر باشد نسبت به پیران، برادر باشد نسبت به جوانان و هر چه برای خود خواهد برای دیگران هم بخواهد و هر چه برای خود نخواهد برای دیگران هم روا ندارد. و باز توصیه مي نمايم: شما را که خود را تبرئه نمائید از حقوق خلق و حق هر ذی حقی را به وی برساند پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) فرموده هر کس از کسی حقی بر ذمه او است استحلال نماید پیش از آن كه روزی بیابد که در آن روز پول طلا و نقره نباشد و از ثواب های او بردارند و به حق دار بدهند یا به عوض گناهان صاحب حق او را عذاب کنند و با نظردوستی و مهربانی با مردم معاشرت نمائید و از ظلم و اذیت دیگران خودداری نمائید خصوصاً همسایگان و ضعفاء خلق، بلکه با دشمنان خود هم دوستی کنید و هنگام غضب آتش خشم خود را فرو نشانید، زيرا که فرونشاندن آتش غضب بعینه همان فرونشاندن آتش جهنم مي باشد. و باز دارید خود را از محبّت دنیا، زيرا که (حب الدنیا رأس کل خطئۀ) یعنی اصل و اساس هر گناهی محبّت دنیا است. ای انسان از نفس اماره خیانت کار خود بترس و حذر نما، زيرا که نفس همیشه طالب مشتهیات خود مي باشد و پای تو را به رشته آرزوهای خود بسته و تو را در گودال تنگنای دنیا با هزاران هزار حیوانات موذی محبوس نموده و چنان اطراف تو را بسته که نمی گذارد قدمی رو به طرف عالم بالا روی و روح قدسی ملکوتی تو را در زیر لگد هوا و هوس خود پایمال نموده و به اشکال رنگارنگ طبیعت چنان تو را به خود مشغول و مغرور نموده که خود و خدای خود را فراموش نموده و به افیون امیدهای دور و دراز خود تو را در خواب غفلت و نادانی فرو برده و به شراب گل آلود دنیا تو را مست نموده اگر روزی توفیق الهی جل شأنه شامل حال تو شود و از این خواب سنگین بیدار شوی خواهی فهمید که بسر خود چه آورده و خود را از چه مقامی پرتاب نموده و در چه چاهی و گودالی ساکن شده (تو را از کنگره عرض می زنند صفیر ندانست که در این دامگه چه افتاده است) حال تا مي توان ی دست و پا بزن و کوشش نما و شب و روز بدل و زبان از خدا مسئلت نما که تو را از این خواب سنگین بیدار کند و از این گرداب عمیق نجات دهد و به راهی که اوّلیاء خدا رفتند و به مقصد رسیدند تو را راهنمائی و هدایت فرماید خدای تعالی در قرآن مجید مي فرمايد: (ان الذین لایرجون لقاءنا و رضوا بالحیوۀ الدنیا و اطمانوا بها و الذینهم عن آیاتنا غافلون اوّلئک مأویهم النار بما کانوا یکسبون)؛ یعنی: به تحقيق کسانی که امیدوار نیستند به ملاقات ما و راضی شدند به زندگی دنیا و مطمئن گردیدند به همين حیات عاریت سزاوار کسانی که از آیات ما غافل مي باشند. آن ها منزلگاهشان آتش است به سبب اعمال خودشان و اگر خواهی که روح قدسی تو از چنگال نفس اماره فی الجمله خلاصی یابد به زور و بازوی استقامت و متانت بشکن صورت شهوات خود را و پشت پا بزن به دنيای دنی (آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت دیگر که چشم دارد از او مهر مادری) و از دنیا طلب مکن مگر به قدری که حیات تو منوط به او است تا آن كه آن روح ملکوتی تو قوت گیرد، زيرا که هر قدر قوای حیوانی ضعیف شود به همان قدر بر قوای روحانی افزوده می گردد و بدان ممکن نیست احدی برسد به مقام موحدین و مخلصین و متّقين مگر وقتی که متحمل گردد مشقت ریاضت و عبادت و خودداری نمودن از هر چه شارع مقدس اسلام حرام فرموده و با عزمی راسخ و قوّتی مکین با نفس خود بجنگد و به دلخواه خود عمل نکند تا آن كه به کلی از آلایش طبیعت پاک گردد و به زیور اخلاق آراسته گردد آن وقت است که لایق عالم ملکوت مي گردد و با ساکنین آن دیار مشغول راز و نیاز مي شود که خود و دیگران را فراموش مي نمايد و هر وقت در خود یافتی میل و شوق بعالم الهی و اعراض و بی رغبتی به دنيای فانی بدان که ظفر و سعادتمندی نصیب تو گشته و اگر در خود یافتی میل به دنيای دنی و راضی شدی به حیات این چهار روزه بی مقدار تا مي توان ی کوشش کن و تا حیات داری آنی راحت منشین و مثل دریا ساعتی از جوش و خروش دست مدار و دست نیازمندی به درگاه بی نیاز مطلق دراز کن و دقیقه ای دست از گریه و تضرع بر مدار تا شاید وقتی به بیچارگی و ضعیفی و درماندگی تو رحم فرماید و به جذبه ي رحمانی خود یک دفعه تو را مجذوب نماید. (اعتراض) در صورتی که اوّلیاء خدا همیشه مردم را به زهد و بی رغبتی به دنيا امر مي نمودند را جیفه گندیده ئی می نامیدند و اعراض از آنرا واجب می شمردند مخصوصاً مولا امیرالمؤمنین (عليه السّلام) چنان چه نهج البلاغه که منسوب به او است پر است از مذمت محبّت دنیا و اشتغال به امور نفسانی با این حال چگونه خود آن بزرگواران زنهای متعدد می گرفتند و یکی از اعتراضات کفار مخصوصاً عیسوی ها، همین است که چرا پیغمبر اسلام نه زن گرفت و خلیفه او و امام مسلمین که بایست عمل او سرمشق امت باشد دوازده زن بعضی با هم و بعضی به تعاقب بگیرد. مگر نه این است که زیاد زن گرفتن از مقتضیات قوای شهوانی به شمار می رود و معنی زهد همان بی رغبتی بامور طبیعی و جلوگیری از شهوات نفسانی است. علاوه بر آن آدمی که زن و به چه بسیار پیدا نمود البته برای تهیه وسائل زندگانی و معاش آنان بایستی شب و روز اوقات خود را صرف دنیا نماید دیگر کجا تواند در مقام عبوديّت یک دل و یک جهت روی دل خود را به سوي کعبه مقصود قرار دهد و هدف او مقام قدس ربوبی باشد و از همه بگسلد و به وی پیوندد. (پاسخ) آری نسبت به مردمان عادی همین طور است وقتی کاری در نظر گرفتند از کارهای دیگر صرف نظر مي نمايند و عموم مردم همین طورند که ضعف وجود آنان اجازه نمی دهد دو کار بزرگ را با هم انجام دهند لکن انسان کامل که از عالم ناسوتیّت یعنی عالم طبیعت گذشته و در عالم ملکوتیّت و جبروتیّت یعنی عالم (مافوق الطبیعه) سرا پرده زده و در آن عالم قیام نموده و عالم طبیعت را زیرپا نهاده و بر آن استیلا نموده دیگر آن چه برای دیگران مشکل، بلکه محال مي نمايد نسبت به آنان آسان مي گردد. (کار نیکان را قیاس از خود نگیر)، زيرا که قوت و شدت وجود آن بزرگواران به درجه ائی است که در همان در حالي كه مشغول به امور طبیعی مي باشند اشتغال به آن، آنها را ذره ای از آن عالم روحانی منصرف نمي گرداند و از توجّه آنان به عالم ربوبی سر سوزنی کاهیده نمي گردد و توانایی دارند که در هر آنی هم به امور طبیعی دنیوی توجّه داشته باشند و امور خود و دیگران را اصلاح نمایند و آن چه صلاح جامعه بشری است به بهترین وجهی و به سهل ترین قانونی در دسترس آنها بگذارند و هم به امور روحانی بپردازند. البته کسی بایستی به پیشوائی خلق انتخاب گردد که در مقام روحانی به اصطلاح عرفا به مقام (فناء فی الله و بقاء بالله) رسیده باشد و چنین کسی هر چه کند به امر حق تعالی و از روی حکمت انجام می دهد. و زن بسیار گرفتن فقط از مقتضیات شهوانی نیست گرچه ممکن است گفته شود که آن بزرگواران در تمام قوی و مشاعر حتی در قوای حیوانی از تمام مردم قوی تر و چالاک تر بودند و اعمال قوای شهوانی وقتی برای انسان مضر است که جلوگیر او شود از صعود به عالم روحانی اما انسلان کاملی که از تمام مراتب و درجات گذشته و در نقطه وسط دایره وجود قرار گرفته و در محل صدق تمکن و تمرکز پیدا نموده دیگر امور طبیعی ضرر بحال او نمی زند. لکن با این حال گوئیم همان طوری که تمام اعمال و افعال آن برجستگان عالم بشریت از روی حکمت و صلاح دید جامعه بوده البته ازدواج آنها نیز روی میزان حکمت و منطق و صلاح اندیش بوده مثل کثرت نفوس بشر مخصوصاً بقاء نسل خود آن بزرگواران که از بالاترین جهات حکمت جامعه به شمار مي رود اگر کثرت ازدواج ائمه طاهرین (عليه السّلام) نبود چگونه سادات و ذراری رسول اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) تا حال در میان مردم کثرت داشت البته در ازدواج آنها علاوه بر آن چه گفته شد نتایج بسیار و فوائد بی شمار دیگری در برداشته که اینجا محل بیان آن نیست. و به زبان نیازمندی به عرض مطالعه کنندگان محترم میرساند که ای مؤمنین شاهد مي گيرم شما را که نزد حقتعالی شهادت دهید چنان چه شاهد مي گيرم خدای تعالی و ملائکه و انبیاء و رسل او را به اين که به دل و زبان بلکه به تمام اعضاء و جوارح اقرار می کنم و شهادت مي دهم به وحدانیت و الوهیت حقتعالی و به کلمه طیبه (لااله الاالله) و شهادت می دهم که او را واحد و فرد و صمد است شریکی، وزیری، مثلی، ضدی، ندی، مانندی ندارد و متصف به تمام صفات کمالیه مي باشد مثل علم، قدرت، حیات، مشیت، اراده، وحدت و باقی صفات حقیقیه تماماً عین ذات او است. و همان طوری که ذات و کنه حقیقت او اجل از اين است که متلوث گردد به لوث اذهان بشر همین طور صفات حقیقیه ي او هم بالاتر از آن است که احدی بتواند به کنه و حقیقت آنها را ادراک نماید . لکن ممکن است بعد از تصفیه باطن اشراقی از نور الوهیت به قلب انسان کامل تجلی نماید و به قدر سعه قلب و به آندازه دلالت وجود خود معرفت به حق حاصل گردد و شهادت مي دهم که خدای عزوجل منزه و مبراء مي باشد از تمام نقایص و صفات امکانی.
نه مرکب بود و جسم نه مرئی نه محل
|
|
بی شریکست و معانی تو غنی دان خالق
|
و شهادت مي دهم به تمام ملائکه و انبیاء و رسل (عليه السّلام) و اين كه محمّد ابن عبدالله (صلي الله عليه وآله وسلم ) بنده خاص خدا و رسول و پیغمبر او است و خاتم تمام پیغمبران مي باشد و شهادت مي دهم که هر چه فرموده صدق و درست است و هر چه آورده از جانب حقتعالی است و قرآن مجید کلام خدای متعال است. و شهادت مي دهم به اين که علی بن ابیطالب (عليه السّلام) وصی بلافصل و جانشین او و مفسر قرآن و حافظ دین پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) مي باشد و بعد از او اوّلاد گرام او امام حسن (عليه السّلام)، امام حسین (عليه السّلام)، امام زین العابدین (عليه السّلام)، امام محمّد باقر (عليه السّلام)، امام جعفر صادق (عليه السّلام)، امام موسی کاظم (عليه السّلام)، امام رضا (عليه السّلام)، امام محمّد تقی (عليه السّلام)، امام علی نقی (عليه السّلام)، امام حسن عسگری (عليه السّلام)، حضرت حجۀ بن حسن صاحب العصر و الزمان (صلوات الله و سلامه علیه و علیهم اجمعین) این بزرگواران هر یک بعد از دیگری بترتیب خلیفه و جانشین پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) مي باشند و اقرار و اعتراف مي نمايم که اینها معصوم بوده اند و از هر عیب و نقصی منزه و مبرا مي باشند. و شهادت مي دهم که آن كسي كه پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) در حدیث مشهور بین خاصّه و عامّه فرموده (مهدی از عترت من در آخرالزمان ظاهر مي گردد و زمین را پر مي كند از عدل و داد بعد از آن كه پر شده از ظلم و جور) همان کسی است که امام ما است و منتظر قدوّم او هستیم و او پسر امام حسن عسگری (عليه السّلام) روحی و جسمی له الفدا مي باشد. (اللهم عجل فرجه) و شهادت مي دهم که خدای تعالی عادل است یعنی هر چه کند به مشیّت کامله خود از روی حکمت و مشیت و اراده ي تامّه مي كند و ظلم و ستم بر ساحت قدس او روا نیست. و شهادت مي دهم که معاد جسمانی و روحانی و صراط و میزان و بهشت و جهنم و هر چه انبیاء خبر داده اند تماماً حقّ است و صدق. و خدا را شاهد مي گيرم (و کفی بالله شهیداً) که این معارف حقّه که بعضی از آنها ذکر شده از روی تقلید غیر و تعصّب نمی باشد بلکه از برکت متابعت دین اسلام و توسل بائمه گرام (عليه السّلام) هدایت گردیده شدم و به چشم بصیرت بینا گردیدم به حقانیّت دین اسلام و به قدر وسع و طاقت ملهم گردیدم به معارف الهی و آثار ربوبیه، تا آن كه از شک و تخمین به مرتبه یقین رسیدم و این از فضل خدا و رحمت او است که عطا مي فرمايد: به هر کس که بخواهد و امتحان مي نمايد او را (ااشکرُ ام اکفر ) الّلهم ثبتنی و جمیع اخوانی و اخواتی من المؤمنین و المؤمنات علی کلمۀ الاخلاص وهب لنا من لدنک رحمۀ و قنا عذاب النار. چاپ سوّم کتاب مخزن اللئالی در فضیلت مولی الموالی در رجب المرجب یک هزار و سیصد و هشتاد و نه هجری قمری به اتمام رسید. (اصفهان خیابان حافظ چاپخانه ربّانی)
دی مرا فرمود: شخصی مجتبی نزد من از جمله باران برتر است کیست آن شخص و کیه باشد جان من گفت: با من آن نبی کی مرتضی آن چنان مدحی که حسان گفته است پارسی کن آن چه تازی گفته است پارسی گو گرچه تازی خوشتر است پس تأمل کردم اندر سوی او چونکه وارد آمده اندر حدیث بلکه آمد در حدیث دیگری آن نوید اين است ای خلق جهان بیتی از اشعار در دارالغرور پس شدم عازم بر انجاح طلب لیک در خود چون ندیدم قدرتی که نیم لایث حقیر از بهر این پس مدد جستم ز روح بوتراب چونکه در یکشنبۀ بودم ضیف او برگزیدی تو ز دنیا این صنوف پس بجا آور تو این مأمول ضیف پس مدد بنما تو را مدحت کنم من کجا و تو کجا و مدح من گر کنم مدح محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم ) بافعال طرفۀ العینی به آن دست خدا کشف کرد از قلب من استاد را قبل ان یرتد الینا طرفنا گفت: بر گو مفتیا با ذوق و شوق قل ز روح القدس هم تو استمدّ پس به دستور نفوس ملهمه گفتم:ی فرمود: آن حسان راد قیل لی قل لعلی مدحاً گفته شد بر من که در وصف علی (عليه السّلام) ذکر اوصاف همّام نیک فر قلت لا اقدم فی مدح امرء پای نگذارم بمدح آن کسی تا بگفتندش توئی خلاق ما والنّبی المصطفی (عليه السّلام) قال لنا گفت: آن پیغمبر خاتم بما تا رسیدم اوج سدرۀ المنتهی آن مقامی که امین هم وابماند گفت: با جبریل کی فرخ لقا گفت: رو رو که حریف تو نیم گفت: بیرون زین حد ای مولای من یکسر موئی اگر برتر پرم لو دنوت الملۀً لاحترقت این سخن پایان ندارد بازگرد وضع الله بظهری یده دست لطفش حق یکنفم بر نهاد و علی (عليه السّلام) واضع اقدامه مرتضی بگذاشت آنجا پای خود یعنی آن دم که بامر مصطفی (صلي الله عليه وآله وسلم ) بهر تکسیر بتان مشرکین پس شکست آن لات و آن عزی که بود مدحتی بالاتر از این کی بود شانۀ کو جای دست حق شده این سخن پایان ندارد این مداد در شب عاشر ز شهر عین یک گفتم: این اشعار را در مدح او معذرت خواهم ز تو ای بوالحسن تو کریمی از کرم معذور دار کرده جدم جان فدا نزد فرات امر فرمائی بعزرائیل راد امر فرمائی بدوزخ که ذریه نی که فرمائی خذیه عاجلا کان فیها سائراً نحو هواء کان فیها غافلاً لما خُلق کان فیها مطمئناً بالحیوۀ کان فیها لایحاسب نفسه روز عاشورا بدشت کربلا در رکاب ابن تو کشته فدا نی غلط گفتم: نباشد غیر تو
|
|
کز همه دنیا است ما را محنتی بس لطیف و با فروغ و باقر است ما یکی روحیم اندر دو بدن نظم کن مدح علی مرتضی (عليه السّلام) کز سماعش روح و عقلم رفته است تا بدانم آن چه مقدور تو است عشق را هر دم زبان دیگر است پس پسند آمد مرا این قول او فضل آن شه را سرودن بس حثیث بهر ما ها یک نوید بهتری هر کسی در شأن ما سازد بیان میدهندش بیت در دار السرور با هزاران شوق و صد وجد و طرب گشت ظاهر در درونم حیرتی تا نمایم وصف آن سلطان دین تا کند از قلب من کشف حجاب همتی درخواستم زان نیک خو صوم و صُرت دیگر اقراء الضیوف گرچه در حقش بود لطف توحیف نی غلط گفتم: بدور خود تنم وه چه خوش فرمود: ه از بدر یمن مدح قولم هست نی تمجید آل که به او باشد نظام ابن سماء با سهولت گفتم: این اشعار را کشف شد احجاب لمّا ان دنی چون بگردن باشدت از مهر طوق بهر فیض قدسیان هم استعد بر نهادم نام آن را منجیه در مدیح مرتضی (عليه السّلام) خورسند و شاد ذکرها یحمد ناراً موصده مدحتی بنما تو با شعر جلی مي كند خاموش نیران سفر حار ذواللبّ الی عن عبده کرده حیران عاقلان را او بسی وارهان از نار دوزخ جان ما لیلۀ المعراج لما صعده در شب معراج رفتم بر سما حیرت اندر حیرت آمد زان (دنی) احمد مرسل قدم آنجا رساند تو امینی وانمان از پی بینا گفت: او را هین ببر اندرَ پیم گر زنم پری بسوزد پر من آن تجلّی می بسوزاند پرم یا حبیبی جز انا هنا اقمت تا چه گفته آن حسان شیرمرد فاحسن القلب ان قد برده حسّ نمود آن لطف را جان و نهاد فی محلّ وضع الله یده که محلّ دست و لطف خاص شد پای بر کتفش نهاده مرتضی (عليه السّلام) طاعۀ الله رب العالمین فوق کعبه خانه رب ودود ممکنی بر دوش احمد (صلي الله عليه وآله وسلم ) پا نهد مهر ختمیت بر آنجا بر زده ختم کن والله اعلم بالرّشاد عام الف و سیصد و ستین و یک تا نماید وقت مرگم شاه رو لایقت نبود ثناء و مدح من بل حزایم ده در آن دار القرار نی عجب شادم کنی حین الممات با سهولت بر کنش جان از نهاد اذله حبل الی حبلُ ولیه کان فی الدنیا لحبلی فاصلا جالب اللذات لما ان دناء کادها للموت لمّا ان طلق غافلا عمّا اُعدّ للممات غافل الایات یشمخ انفه آن حبیب مظهریَّ به اوفا از جفای شامیان بی حیا مفتی محزون تمنایش ز تو
|
ََ
.
نصیحت که خالی بود از غرض
|
|
چو داروی تلخ است و دفع مرض
|
.
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم
|
|
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
|
.
ای برادر یاد او را پیشه کن پند بردار ای پسر از پای دل دل به پرواز از هوای این و آن تا در آن جز یاد جانان ای پسر
|
|
دل رها از چنگ هر اندیشه کن پس ببین جولان روح افزای دل بر در دل روز و شب شو پاسبه آن او نیابد هیچ سودائی دگر
|
.
خدمت او کن که سلطانت کند ذره او کرد و پس خورشید باش
|
|
خار او شو تا گلستانت کند مردۀ او زنده جاوید باش
|
.
خنک نیکبختی که در کوشه ئی بر آنان که شد سر حق آشکار ولیکن چو ظلمت نداند ز نور تو خود را از آن درجه انداختی بر اوج فلک چون پرد جره بار گرش دامن از چنگ شهوت رها بکم کردن از عادت خویش خورد کجا سیر وحشی رسد در ملک نخست آدمی سیرتی پیشه کن
|
|
بدست آرد از معرفت توشه ئی نکردند باطل بر او اختیار چه دیدار دیوش چه رخسار حور که چه را ز ره باز نشناختی که در شهیرش بستۀ سنگ آز کنی رفت تا سدرۀ المنتهی توان خویشتن را ملک خوی کرد نشاید پرید از ثری تا فلک پس آنکه ملک خوئی اندیشه کن
|
.
دیده از دیدار جز او کور کن پنبه نه در گوش خود اندر صدا جز ز نام او زبان کوتاه کن گر دل از جز یاد او خالی کنی صفه دل را ک ایوان صفاست رفت و رو کن از خس و خار جهان مسند افکن اندر آن آنکه ببین
|
|
پس ز نور روی او پر نور کن بشنو آنکه نغمه های دل ربا خویش را پس همزبان شاه کن مخزن انوار اجلالی کنی پهن دشت عالم قدسش فضاست پاک سازش از خیال این و آن شاه خوبه آن را در آن مسندنشین
|
.
سعادت ببخشایش داور است چو دولت نبخشد سپهر بلند نه سختی رسد از ضعیفی بمور چو نتوان بر افلاک دست آختن
|
|
نه در چنگ و بازوی زور آور است نیابد بمردانگی در کمند نه شیران بسر پنجه خوردند و زور ضروریست با گردشش ساختن (بوستان)
|
.
نهد سر ببالش دمی هوشمند
|
|
که خوابش بقهر آورد در کمند
|
.
تو را خامشی ای خداوند هوش اگر عالمی هیبت خود مبر ضمیر دل خویش منمای زود
|
|
وقار است و نااهل را پرده پوش وگر عامیئی پردۀ خود مدر که هرگه که خواهی توانی نمود
|
.
عزتی گر هست اندر عزلت است
|
|
صحبت این قوم نادان ذلت است
|
.
سر قبول بباید نهاد کردن طوع
|
|
که هر چه حاکم عادل کند نه بیداد است
|
.
بمایه توان ای پسر سود کرد بشهر قیامت مرو تنگدست کنون وقت تخم است اگر پروری
|
|
چه سود افتد آن را که سرمایه خورد که وجهی ندارد بحسرت نشست گر امید داری که خرمن بری (بوستان)
|
.
هر کسی نالد ز دست این و آن این منی را ای خدا بستان ز من آری آری جمله آلام ای پسر این خودی را مصدر هر رنج دان
|
|
من همی نالم ز خود ای دوستان فارغم کن از بلای خویشتن از خودی و خود پرستی ها نگر با دمی از بیخودی صد گنج دان
|
.
اگر لذت ترک لذت بدانی تو این صورت خود چنان میپرستی
|
|
دگر شهوت نفس لذت ندانی که تا زنده ئی ره بمعنی ندانی
|
.
وجود تو شهریست پر نیک و بد همانا که دونان گردن فراز رضا و ورع نیکنامان حر چو سلطان عنایت کند با بدان تو را شهوت و حرص و کین و حسد گرین دشمنان تربیت یافتند هوا و هوس راه نماند ستیز نه بینی که شب دزد و اوباش خس رئیسی که دشمن سیاست نکرد نخواهم در این نوع گفتن بسی
|
|
تو سلطان و دستور دانا خرد در این شهر گیرند و سودای آن هوا و هوس رهزن و کیسه بر کجا ماند آسایش بخردان چو خون در رگانند و جان در جسد سر از حکم و رأی تو برتافتند چو بینند سر پنجه عقل تیز تگردند جائی که گردد عسس هم از دست دشمن ریاست نکرد که حرفی بس ارکاز بندد کسی (بوستان)
|
.
ذاتیکه نگنجد بخیال من و تو ایدل چو همیشه گرد کنهش گردی
|
|
شد فهم صفات او کمال من و تو ترسم که بسوزد پر و بال من و تو
|
.
آنچه حق آموخت مر زنبور را خانه ها سازد پر از حلوای تر آنچه حق آموخت کرم پیله را آدم خاکی ز حق آموخت، علم نام و ناموس ملکرا در شکست زاهد ششصد هزاران ساله را
|
|
آن نباشد شیر را و کور را حق بر او آن علم را بگشود در هیچ ملی داند آن گون حیله را تا آسمان افروخت علم کوری آنکس که با حق درشکست پوزبندی ساخت از گوساله را (مثنوی)
|
.
هر بن موی من ار گردد دهان کی توانم ای برون از چند جون
|
|
هر دهانش را بدی هفتصد زبان آیم از یک عهده شکرت برون
|
|