کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
مطلب دوم از باب سوم ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مطلب دوّم ؛ در بعضی معجزاتی که از طرف شیعه رسیده و در کتاب های خود نوشته اند.
از جمله حدیث جمجمه، یعنی سرپوشیده است که حضرت امیر (عليه السّلام) سرپوسیده را در موارد مختلف  به سخن در آوردند . و گویند که ظهور همین معجزه باعث آن شد که جماعتی درباره آن سرور غلو نمودند و فرق بین خورشید منبر و قمر مستنیر نگذاشتند و به خدائی و ربوبیّت آن شاگرد دبستان الوهیت قائل شدند.
 و چون مطلوب اختصار است اما در اینجا به جهت نمونه اقتصار می نمائیم به بیان یک واقعه از آنها.
در کتاب نورالعیون می ویسد: که چون حضرت امیر (عليه السّلام) از جنگ نهروان معاودت فرمودند: کلّه ي پوسیده اي افتاده بود، امر به احضار آن فرمودند:چون آن سر پوسیده را آوردند حضرت به تازیانه ي خود او را جنبانید و از او احوال پرسید که خبر ده مرا که تو کیستی؟ سعیدی یا شقّی؟ فقیری یا غنی ؟ رعیتی یا پادشاه ؟آن کلّه به زبان فصیح گفت: «السّلام علیک یا امیرالمؤمنین (عليه السّلام)» من پسر هرمز، شاه شاهانم و «دوبزن» نام دارم مشرق و مغرب را مالک گردیدم و سهل و جبل عالم را سیر کردم در دریا و صحرا تفرّج نمودم و هزار شهر در دنیا مالک گردیدم و هزار پادشاه را کشتم یا امیرالمؤمنین (عليه السّلام) پنجاه شهر در دنیا ساختم، و به کار پانصد هزار جاریه باکره پرداختم و هزار غلام ترکی و هزار غلام ارمنی و هزار زنگی به ملک خود آوردم و هفتاد دختر پادشاه را تزویج کردم و هفتاد هزار شاه زادگان را در حبس خود افکندم و بر تمام شاهان عالم برتری جستم و در تمام روی زمین تخم جور و ستم کشم چون ملک الموت آمد گفت: این ظالم ای طاغی فرمان خداوند عالم را مخالفت نمودی پس از آن گویا تمام اعضای من درهم شکست و بندهای من از هم گسست، چون روح مرا قبض نمود آن روز بر اهل زمین عید بزرگی بود و من در آتش جهنّم به عذاب ابدی گرفتارم و هفتاد هزار از زبانیه ي دوزخ موکل دارم که در دست هر یکی تازیانه ای است از آتش که اگر بر جمیع کوه های عالم زنند هر آینه از هم می پاشند و می سوزند و هر نوبت که یکی از آنها را برهم می زنند مشتمل گشته می سوزم و باز مرا می سازند و به جزای ظلم بر بندگان خدا پیوسته در این کارم و به عدد هر موئی که در بدن داشتم ماری و عقربی موکل دارم که مرا می گزند و می زنند و به ظلم بندگان خدا سرزنش می نمایند بعد از آن که آن سرپوشیده ساکت شد تمام لشگر امیرالمؤمنین (عليه السّلام) به گریه درآمدند و دست بر سر می زدند و عذرخواهی بسیار از تقصیر در خدمت آن بزرگوار نمودند و به فرموده ي  آن جناب، آن کله را دفن کردند.
و در آن وقت آب نهروان از جریان ایستاد و تمام ماهیان و حیوانات آبی بر روی آب آمدند و هر یک به زبان فصیح بر آن امام زمان سلام کردند و شهادت بر امامت او دادند.

سلامی علی زمزم والصفاء
لقد کلمتک لدی النهروان
وقد بدثت لک حیتانها
سلام من بر آن شاه
که جا دارد محب او

 

سلامی علی سدرۀ المنتهی
جهارا جماجم اهل الثری
تنادیک مذعنۀ بالولاء
صفاء و مروه و زمزم
بصدر سدرۀ جاویدان

شهی کز امر او ناطق    شده در نهروان پیشش   به عرض سرگذشت او   سرپوشیده شاهان   از آن افتد ز جریان آب   و حیتانش شود ظاهر

که حیوانات آبی بر

 

تولایش کنند اذعان

مرحوم مجلسی (رحمۀ الله ) در بحار از حضرت سجّاد (عليه السّلام) حدیثی روایت فرموده: که خلاصه اش این است، فرمود:  روزی حضرت امیر (عليه السّلام) نشسته بود ناگاه شخصی یونانی که مدعی فلسفه و طب بود وارد گردید و گفت: ای اباالحسن (عليه السّلام) رسید به من خبر رفیق تو (یعنی محمّد ص) و دیوانگی او برای معالجه او آمدم الحال شنیدم درگذشته و وفات نموده و گویند که تو داماد و پسرعموی او هستی و در تو دو علت می بینم یکی آن كه رنگ صورت تو زرد مي باشد، و دیگر آن كه در ساق پای تو خیلی باریک است و تحمّل هیکل تو را ندارد و دوائی نزد من هست که زردی رنگ تو را برطرف نماید، اما باریکی ساق پای تو را نمی توانم معالجه نمود که کلفت گردد مگر آن كه بایستی کم حرکت نمائی و چیز سنگین به سینه و پشت نگیری، زيرا که خوف آن هست که شکسته شود پای تو پس از آن دوائی بیرون آورد و گفت: این دوائی است که به تو اذیت نمی کند لکن لازم است چهل روز از خوردن گوشت خودداری نمائی بعد از آن زردی رنگ تو برطرف مي گردد حضرت امیر (عليه السّلام) فرمود:  نفع این دوا را گفتی که رافع زردی رنگ می باشد آیا نزد تو دوائی هست که بر زردی بیفزاید و ضرر رساند.
طبیب یونانی گفت: بلی . و اشاره به دواء دیگری کرد که نزد او موجود بود و گفت: این سمّی است کشنده و دو مثقال مي باشد اگر انسان سالم یک حبّه از او را بخورد رنگش زرد می گردد و در همان روز هلاک می شود و اگر غیر سالم بخورد فوراً می میرد حضرت امیر (عليه السّلام) آن سمّ قاتم را گرفت و تمام آن را تناوّل فرمود:  آنگاه عرق خفیفی بر پیشانی مبارکش هویدا گردید و طبیب از ترس، بدنش به لرزه افتاد و پیش خود گفت: الآن این شخص هلاک می گردد و از من کسی قبول نمی کند که او خود باعث قتل خود گشته پس از آن علی (عليه السّلام) تبسم فرمود: و گفت: این بنده ي خدا صحّت بخشید مرا چیزی که گمان کردی سمّ کشنده است چشم خود را بر هم گذار و بگشا بعد از آن كه یونانی به فرموده ي حضرت عمل کرد دید صورت علی (عليه السّلام) سفید و قرمز گشته از مشاهده این حال به لرزه افتاد حضرت امیر (عليه السّلام) تبسم فرمود:  و گفت: چه شد آن زردی که گمان می کردی با من مي باشد طبیب گفت: والله گویا تو او نیستی که من آن وقت دیدم رنگ تو زرد بود و حال مثل گل قرمز گشته حضرت فرمود:  برطرف گردید زردی من بسمّی که گمان می کردی مرا می کشد بعد از آن پاهای خود را دراز نمود و فرمود:  تو گمان کردی که اگر چیز سنگین به سینه و یا به پشت بگیرم ساق های پای می شکند و الآن به تو نشان خواهم داد که طب خدا برخلاف طب تو مي باشد و دو دست مبارک خود را زد به ستون اطاقی که در او نشسته بودند و او را حرکت داد و بلند نمود و نگاه داشت با آن كه آن ستون بسیار بلند و قطور بود و در بالای آن دو اطاق ساخته شده بود یکی بالای دیگری (یعنی عمارت سه طبقه بود) طبیب یونانی از مشاهده آن غش کرد به فرموده حضرت امیر (عليه السّلام) آب بر وی ریختند به هوش آمد و گفت: والله هرگز مثل امروز چیز به اين  عجیب و غریبی ندیده بودم حضرت فرمود:  اين است قوت دو ساق باریک و تحمل آن.
یونانی گفت: آیا محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم ) هم مثل تو فرمود:  عِلم من از عِلم او و عقل من از عقل او و قوت من از قوت او می باشد.
روزی یکی از بزرگترین اطباء عرب نزد پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) آمد و گفت: اگر مبتلا به جنون هستی معالجه می نمایم تو را حضرت رسول (صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود:  میل داری نشان دهم به تو معجزه اي که بفهمی بی نیازی مرا از طب تو و احتیاج خودت را به طب من،گفت: بلی. فرمود:  هر چه خواهی بگو گفت: امر نما که این درخت بیاید. و اشاره نمود به درخت خرمای بلندی پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) درخت را طلب نمود ناگاه ریشه های درخت کنده شد و در زمین می کشید تا آن كه ایستاد نزد پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) بعد ثانیاً به خواهش آن طبیب پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) امر فرمود:  درخت به مقرّ خود برگشت طبیب یونانی به حضرت امیر (عليه السّلام) عرض کرد این حکایتی است که از محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم ) نقل نمودی و آن غایب است از من و من قناعت می نمایم از تو به کمتر از این، من از تو دور می گردم و تو مرا طلب نما و من اراده نمی کنم اجابت نمایم تو را اگر مرا بدون اراده ي خود آوردی نزد خودت این کرامتی مي باشد از تو . حضرت فرمود:  این ظهور کرامت و معجزه مي باشد که فقط تو عالم می گردی به آن، زيرا که احدی غیر از تو نمی داند که به اراده ي من حرکت نموده و خودت نمی خواستی بیائی و اختیار از تو گرفته ام و به علاوه ممکن است که ادعاء کنی و بگوئی به اختیار خود آدم یا غیر توهم نماید که من با تو قرارداد نموده ام در این کار از من معجزه طلب نما که تمام مردم بر آن مطلع گردند. طبیب یونانی گفت: امر نما اجزاء این درخت خرما از هم متفرق گردد و از یکدیگر دور شوند بعد از آن بهم پیوسته گردند و مثل اوّل شود حضرت امیر (عليه السّلام) فرمود:  تو از جانب من رسولی بر آن، برو نزد این درخت و به او بگو که وصی پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) امر کرده که اجزاء تو از هم متفرق گردد و از یکدیگر دور شوند.
بعد از آن كه طبیب یونانی پیغام حضرت را به درخت رسانید اجزاء درخت از هم متفرق شد و در هوا متفرق گردید به طوري كه  هیچ اثری از وی دیده نمی شد مثل اين كه گویا درختی هرگز نبوده، رگ های بدن یونانی به لرزه افتاد و گفت: ای وصیّ محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم ) خواهش اوّل را اجابت فرمودي، خواهش دوّم را هم اجابت فرما و امر کن اجزاء درخت به هم پیوسته گردند و بازگردند بحالت اوّل. حضرت فرمود:  بگو ای اجزاء درخت خرما وصی محمّد رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم ) امر کرده که با هم جمع شوید و به حال اوّل برگردید یونانی امر حضرت را به اجزاء درخت رسانید ناگاه دید اجزاء درخت در هوا پراکنده گشته و ذره ذره به هم پیوسته گردید تا آن كه ساق و شاخه و ریشه و برگ صورت داد و درخت خرما گشت و در جای خود مستقر گردید در صورتی که قبلاً چون وقت خرما نبود بی رنگ بود. بعد از آن یونانی گفت: میل دارم در خلال درخت خوشه های خرما ظاهر گردد و سبز شود و خرما دهد به طوري كه  بشود خورد و به من و حاضرین از آن بخورانی. حضرت امیر (عليه السّلام) فرمود:  تو از جانب من رسولی، بگو به درخت که خرما دهد. یونانی پیغام حضرت را به درخت رسانید. ناگاه دید درخت غنچه کرد بعد از آن غوره شد بعد زرد شد بعد قرمز شد بعد رطب گردید به طوری که از زیادتی رطب شاخه های درخت سنگین گردید.
یونانی گفت: میل دارم شاخه های درخت نزدیک شود به دست من یا دست من دراز شود و به شاخه ها برسد و بیشتر دوست دارم که یک شاخه درخت پائین آید که دست من به او برسد و یک دست دیگر من بلند شود و به شاخه دیگر برسد.
حضرت فرمود:  آن دستی که می خواهی به درخت برسد بلند کن و بگو (یا مقرب البعید قرب یدی منها) و اشاره کن به آن شاخه که می خواهی پائین بیاید و بگو (یا مسهل العسیر سهل لی تناوّل ما یبعد عنی منها) یونانی بفرموده ي حضرت عمل نمود آنگاه دست راست او دراز شد و به شاخه خرما رسید و شاخه های دیگر پائین آمد و بر زمین افتاد. بعد از آن حضرت امیر (عليه السّلام) به یونانی فرمود:  اگر از این میوه بخوری و ایمان نیاوری به عذابی مبتلا گردی که تمام عقلاء و غیرعقلاء عبرت گیرند یونانی گفت: اگر بعد از دیدن این همه کرامات کافر شوم عناد ورزیده ام و خودم خود را در معرض هلاکت درآورده ام شهادت می دهم که تو از مخصوصین خدائی و ده گفتار خود راستگو می باشی و آن چه  مرا امر نمائی اطاعت می کنم.
حضرت امیر (عليه السّلام) فرمود:  امر می نمایم ترا اقرار نمائی به وحدانیت خداوند تعالی و شهادت دهی که اوست صاحب جور و کرم و حکمت و افعال او خالی از عبث و فساد و ظلم و تعدی بر بندگانش مي باشد. و شهادت دهی به پیغمبری که من وصی او هستم آقا و بزرگ تمام مردم است و افضل از تمام مخلوقات مي باشد و شهادت دهی به اين که علی (عليه السّلام) که به تو نشان داد آن چه  را دیدی و انعام و اکرام در حق تو نمود بعد از پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) بهترین خلق خدا است و سزاوارترین مردم مي باشد به مقام محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم ) که برپا دارد دین و احکام او را. پس از آن حضرت امیر صلوات الله و سلامه علیه دستورات دیانتی چندی به یونانی داد و به جهت اختصار از ذکرش صرف نظر نمودیم.
و از جمله چیزهائی که می توان از کرامات و معجزات شمرد بلکه نزد عاقل از بزرگترین معجزات به شمار می رود خطبه ای است که منسوب است به حضرت امیر (عليه السّلام) چنین روایت شده که وقتی اصحاب پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) با یکدیگر مذاکره مي نمودند که کدام یک از حروف هجاء در کلام زیادتر استعمال مي شود بالاخره رأی همه بر آن قرار گرفت که الف زیادتر در کلام مي باشد.
ناگاه حضرت امیرالمؤمنین (علیه آلاف التحیۀ و الثناء ) وارد گردید و بدون آن كه قبلاً فکر کند و ترتیب کلماتی دهد که در او الف نباشد این خطبه مفصل را بیان فرمود:  که هیچ الف در او نیست و آن خطبه این است.
«حمدت من عظمت منَّته و سبقت نعمته و سبقت رحمته و تمّت کلمته و نغذت مشیّته و بلغت حجتّه «قضیّته خ ل» و عدلت قضیّته حمدت «ته خ ل» حمد مقرّ بربوبیَّته متخضَّع لعبوديّته متّصل من خطیئته معترف به توحیده مستعیذ من وعیده مؤمّل من ربّه «منه خ.ل» مغفرۀ تنجیه یوم یشغل عن فصیلته و بنیه و نستعینه و نستر شده «ونستهد یه خ ل» و نؤمن به و نتوكّل علیه و شهدت له بضمیر مخلص «شهود مخلص خ ل» موقن و فرّدته تفرید مؤمن متقن «متیقّن» و وحدته توحید عبد مذعن لیس له شریک فی ملکه و لم یکن له ولیّ فی صنعه جلّ عَن مشیر و وزیر و تنزه عن مثل «مثیل خ ل» و نظیر علم فستر و بطن فخبر و ملک فقهر و عصی فغفر و عبدّ فشکر و حکم فعدل و تکرم و تفضل لم یزل و لایزول و لیس کمثله شیءٌ و هو قبل کل شیء و بعد کل شیءِ.»
شرح خطبه به طور اختصار این است:
حمد مي نمايم کسی را که منت او بزرگ است و نعمت او فراوان است و رحمت او پیش گرفته است بر غضب او و علامات قدرت او تمام است و مشیّت او فرو گرفته تمام موجودات را و حجت و برهان او همه جا رسیده و حکم او به عدل  پیوسته خدا را حمد و ستایش می نمایم ستایش کسی که اقرار و اعتراف کننده است به پروردگاری او و ذلیل مي باشد برای بندگی او و از گناهان خود معذرت می خواهد و به یگانگی او اعتراف مي نمايد و پناه گیرنده به او است از وعده های عذاب آخرت و از پروردگارش امیدوار مي باشد آمرزش و مغفرتی که او را نجات دهد در روزی که شخص را از خویشان و پسرانش باز می دارد و از او طلب یاری و ارشاد مي نمايم و به او ایمان آورده ام و بر او اتکا و اطمینان داریم و به وحدانیت او شهادت می دهیم به یقین قلبی که خالص مي باشد از شک و ریب و یکتا و منفرد می دانم خدا را و به یکتائی او ایمان و یقین دارم و به وحدت و به یگانگی او اعتراف مي نمايم اعتراف بنده اي که بند اطاعت در گردن نهاده برای کسی که شریکی در ملک او نیست و برای او دوستی نیست که کمک کند او را در خلقت خدای تعالی بزرگ است و اجل از اين است که در کار خود با کسی مشورت نماید و برای او وزیر و مثل و مانندی نیست و او منزه و مبراء مي باشد و همه چیزها را می داند و پنهان می دارد و از پنهان خبر می دهد و مالک تمام موجودات مي باشد و بر آنها غالبست مخالفت امر او مي نمايند و می آمرزد و می بخشد و چون عبادت کند او را قبول فرماید و حکم او به عدل  می باشد و همیشه بسیار اکرام و تفضل فرموده بر مخلوقات خود و همیشه خواهد فرمود:  و مثل او چیزی نیست و خدای تعالی پیش از هر چیزی بوده و بعد از هر چیزی خواهد بود.
«رب منفرد «متعزز خ ل» بعزته متملک «متمکن خ ل» بقوته متقدس بعلوه متکبر بسموه لیس یدرکه بصر و لم یحط به نظر قوی منبع بصیر سمیع علیّ حکیم رؤف رحیم عزیز علیم عجز فی وصفه من یصفه و ضل فی نعته من یعرفه قرب فبعد و بعد فقرب یجیب دعوۀ من یدعوه و یرزق عبده و یحبوه ذو لطف خفی و بطش قوی و رحمۀ موسعۀ «ممدود خ ل» و عقوبۀ موجعۀ رحمتۀ جنّۀ عریضۀ مونقۀ و عقوبتۀ جحیم مؤصدۀ موبقۀ و شهدت ببعث محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم )
عبده و رسوله و صفیه «و نبیه و نجیه خ ل» و حبیبه و خلیله بعثه فی خیر عصر و فی حین فترۀ و کفر رحمۀ لعبیده و منۀ لمزیده ختم به نبوّته و قوی «رشید به خ ل» به حجته فوعظ و نصح و بلغ و کدح رؤف بکل مؤمن رحیم ولی سخن زکی «ولی خ ل» رضی.»
یگانه است پروردگار به عزت خود و مالک هر چیزی است و تمکن بر هر کاری دارد به قوت خود و منزه است از صفات ممکنات به واسطه برتری و علو خود متکبر است به جلالت شأن خود.
نمی بیند او را هیچ چشمی و احاطه نمي كند به او هیچ قلبی و خدای تعالی صاحب قوّت و مقهور نشونده است و بینا و شنوا و بلند مرتبه و درست کار است رئوف و مهربان و غالب و دانا مي باشد.
وصف کنندگان عاجزند وصف نمایند او را عارفین و کسانی که می شناسند او را پی نبردند به صفات او، زيرا که دارای صفات متضاده مي باشد.
مثل این که هم نزدیک است و هم دور است و هم نزدیک.
اجابت می فرماید دعاء کسی را که بخواند او را و به بندگانش روزی می دهد و به آنها عطا و بخشش می نماید و صاحب لطف و بخشش پنهان است و سخت گیرنده با قوت مي باشد و دارای رحمت واسعه و عقوبت دردناک است و رحمت او بهشت بسیار وسیع خوب است و مجازات او جهنم بسیار سخت محیط دردناک مي باشد شهادت مي دهم  به اين که محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم ) رسول خدای تعالی و بنده او و دوست برگزیده او مي باشد و خدای تعالی مبعوث گردید او را به پیغمبری در بهترین زمانها و در زمان منقطع بودن مردم از پیغمبران و در زمان کفر و انقطاع زمان حضرت عیسی (عليه السّلام) تا آن كه رحمت و منت باشد برای بندگانش و خدای تعالی به وجود او ختم نمود و رسالت را و به او قوی فرمود:  حجت و برهان خود را و آن بزرگوار مردم را موعظه و نصیحت نمود و رسالت خود را به همه جا رسانید و کوشش بلیغ فرمود:  در تبلیغ رسالت رئوف و مهربان بود به تمام مؤمنین دوست و سخی و پاکیزه و پسندیده بود.
«علیه رحمۀ و تسلیم و برکۀ و تعظیم و تکریم من رب غفور رحیم قریب مجیب وصیتکم معشر من حضرتی بتقوای «بوصیۀ» ربکم و ذکرتکم بسنۀ نبیکم فعلیکم برهبته تسکن قلوبکم و خشیۀ نذری و دمومکم و تقیۀ تنجیکم «قبل یوم یبلیکم و یذهلکم» یوم تذهلکم و تبلیکم یوم یفوز فیه من ثقل وزن حسنته و خف وزن سیئته و لتکن مسئلتکم «تملقکم» مسئلۀ ذل و خضوع و شکر و خشوع و توبۀ و نزوع و ندم و رجوع و لیغتنم کل مغتنم منکم صحته قبل سقمه و شیبته قبل هرمه وسعته قبل عدمه و خلوته قبل شغله و حضره قبل سفره قبل هو یکبر و یهرم و یمرض و یسقم و یمله «تکبر و تهرم و تسقم» طبیبه و یعرض عنه حبیبه و یتغیر عقله و ینقطع عمره ثم قبل هو موعوک و جسمه منهوک.»
سلام و رحمت و برکت و کرامت از پروردگار آمرزنده مهربان بر او باد.
ای کسانی که حاضر مي باشيد نزد من، توصیه می کنم شما را به چيزي  که خداوند تعالی توصیه فرموده  است شما را به آن . و آن این است که تقوی را پیشه ي خود قرار دهید و شما را متذكّر مي گردانم  به سنّت  و طریقه ي پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) شما، و بر شما باد به ترس از خداوند که ساکن کند قلب شما را از این که خیال نافرمانی او را کنید و بر شما باد به خوفی از هیبت و بزرگی خداوند تعالی که جاری سازد اشک شما را، و بر شما باد به پرهیزکاری و تقوائی که نجات دهد شما را از روزی که پوسیده کند شما را و روزی که هول آن روز باز دارد شما را از هر چیزی.
و روزی که فائز مي گردد در آن روز كسي كه  وزن حسنات او سنگین باشد و وزن گناهان او سبک باشد، و سؤال کنید از خداوند متعال در حالت ذلّت و مسکنت و شکر و ترس و توبه و بازداشتن خود را از نافرمانی حق تعالی و پشیمانی از گناهان و بازگشت به سوي  خدای تعالی (جلّ ذکره) و باید صحّت خود را غنیمت شمارد هر یک از شما پیش از آن كه مریض شود، و جوانی خود را غنیمت بداند پیش از آن كه پیر شود و مال خود را غنیمت شمارد پیش از آن كه فقیر شود و خلوت و فراغت خود را غنیمت شمارد پیش از آن كه مشغول شود و در وطن بودن خود را غنیمت شمارد که از آنها توشه برای آن كه مبتلا به سفر شود (یعنی این پنج چیز را غنیمت شمارد که از آنها توشه برای آخرت بردارد) پیش از آن كه پیر شود و مریض گردد و طبیب از معالجه وی مأیوس و ملول گردد و اعراض کنند از او دوستان او و عقل او تغییر کند و  عمر او تمام شود و گفته شود که مرض او مزمن و سخت شده و بدن او ناتوان و لاغر گشته .
« قد «ثم خ ل» جدفی نزع شدید و حضره کل قریب و بعید فشخص ببصره «بصر خ ل» و طمح به نظره «نظره خ ل» و رشح جبینه «و عطف عرینه خ ل» و سکن حنینه و جذبت «و حزنته خ ل» نفسه و نکبت «نکبه خ ل» عرسه و حفر رمسه و یتم منه ولده و تفرق عنه عدده و قسم جمعه و ذهب بصره وسمعه و کفن و مددو وجه وجرد و غسل و عری و نشف و سجی و بسط له وهبی و نشر علیه کفنه و شد منه ذقنه و قمص و عمم ولف وودع وسلم و حمل فوق سریر وصلی علیه بتکبیر و نقل من دور مزخرقۀ و قصور مشیدۀ و حجر منضدۀ «منجدۀ خ.ل» فجعل فی ضریح ملحود ضیق مرصوص بلین منضود مسقف بجلمود وهیل علیه حنره و جثه علیه مدره فتحقق حذره و نسی خبره و رجع عنه ولیه «و صفیه خ.ل» و «ندیمه و نسیبه و حمیمه و تبدل به قرینه و حبیبه وصفیه و ندیمه فهو حشو قبر و رهین قفر یسعی فی جسمه دود قبره و یسیل صدیوه من متخره یسحق ثوقه و لحمه و ینشف دمه و یرق «و یرم خ ل» عظمه حتی یوم حشره.»
پس از آن واقع می گردد در تلخی جان کندن، آن وقت هر کسی از دور و نزدیک حاضر می گردد نزد او و مژگان و پلک چشم خود را به بالا اندازد و از هول او راست می ایستد به بالا و عرق مرگ در پیشانی وی ظاهر می گردد و ناله او کم می شود و نفس او گرفته می شود و زن و عیال او در ماتم و عزای او می نشینند و اوّلاد او یتیم مي شود  و مردم از دور او متفرق می شوند و جمعیّت او مبدّل به تفرقه مي گردد و چشم و گوش او از کار می ایستد و او را رو به قبله می کشند و بعد از آن كه کار او به اتمام رسید او را برهنه مي نمايند و غسل می دهند و بدن او را می خشکانند و به قبله کشانند و کفن را پهن می کنند و او را کفن مي نمايند و زنخ او را می بندند و پیراهن کفن را به بدن او می کنند و عمامه به سرش می پیچند و پارچه سرتاسری روی آن می بندند و اوّلاد و اهلش با او سلام وداع می نمایند و او را بالای تخته تابوت می گذراند و از غسال خانه بیرون می آورند و بر او نماز می خوانند و خارج می گردانند او را از خانه هائی که زینت داده بود و قصرهای عالیه بلندی که بنا کرده بود و اطاق های تودرتو که مهیا نموده بود و می گذارند او را در لحد قبری تنگ و روی لحد را با خشت محکم می بندند و در بالای او سنگی می گذارند و گودال قبر او را از خاک و ریگ پر مي نمايند پس محقق می گردد ترس او و فراموش می شود خبر او بعد از آن کسان وی او را تنها می گذارند و از او می گریزند و کم کم اسم او فراموش مي شود و نزد دوست و همدم خبر وی محو می گردد و دوست و رفیق و ندیم او مبدل می شوند پس او میان قبر بی کس ماند و می خورند بدن او کرم های قبرش و از سوراخ بینی او خون و کثافت جاری گردد و می پوسد کفن او و گوشت بدنش می ریزد و خون او خشک می گردد و استخوان او پوسیده می گردد تا وقتی که قیامت برپا شود.
« فینش من قبره و ینفخ «حین خ ل» فی صور و یدعی لحشر و نشور فئم بعثرت قبور و حصلت صدور «سریرۀ صدور خ ل» و جیء بکل نبی و صدیق و شهید منطبق و تولی لفصل «وتوحد للفصل خ ل» حکمه رب قدیر بعبیده «بعبده خ ل» خبیر بصیر منکم من زفرۀ تضنیه (تفنیه خ.ل) و حسرۀ تنضیه فی موقف مهول عظیم و مشهد جلیل جسیم بین یدی ملیک کریم «ملک عظیم و بکل صغیر و کبیر علیم خ ل» بکل صغیرۀ و کبیرۀ علیم حینئذ یُلجمُه عَرَفه و یحقره «و یحصره خ ل» قلقه عبرته غیرمرحومۀ و صرخته غیر مسموعۀ و حجَّته غیر مقبوله و نؤل «تزول جریدته و نشر صحیفته نظر فی سوء عمله خ ل» صحیفته و تبین حریرتُه و نطق کل عضو منه بسوء عمله فشهدت عینه به نظره و یده یبطشه و رجله بخطوه و جلده بمسّه و فرجه بلمسه و یهدده منکرُ و نکیر و کشف عنه بصیرُ.»
آن وقت به امر حقتعالی اجزاء بدن او در قبر جمع می شود و در صور نفخه دمیده می شود و مردگان زنده می گردند و آنها را حاضر می گردانند در صحراء محشر و ظاهر می گردد آن چه  در باطن آنها پنهان بوده و در روز محشر می آورند تمام انبیاء و اوّلیاء و شهداء سخنران و گوینده را، و پروردگار عالم بیننده توانا به تنهائی حکم فرما مي شود در کار بندگان خود.
و چه بسیار در آن روز که نفس در سینه حبس می گردد و سنگین می نماید صاحبش را و چه بسیار حسرت و ندامت ها که گوشت شخص را آب مي نمايد و می ایستد در یک ایستگاه با هول بزرگی در مقابل پادشاه کریم بزرگ شأنی که بر هر گناه کوچک و بزرگ بندگان خود عالم و دانا است در آن وقت از هیبت و بزرگی پروردگار و ترس از غضب او و شرمندگی و پشیمانی از لغزش های خود عرق سرتاپای او را فرو می گیرد پست و بیچاره مي كند او را و سخت می شود قلق و اضطراب او ولی افسوس که در آن وقت کسی به گریه و بیچارگی او رحم نمی کند و به ناله او گوش نمی دهد و حجّت و دلیل او را قبول نمی کند و برمی گردانند نامه ي اعمال او را به سوي  او و گناهان او هویدا مي گردد و هر یک از اعضای وی گویا مي شود  و شهادت می دهند به اعمال بدی که از آنها صادر گشته.
چشم، شهادت می دهد به آن چه  كه دیده، دست شهادت می دهد به آن چه کرده از انواع ظلم و ستم، پا شهادت می دهد به حرکاتی که از وی ناشی شده، پوست بدن او شهادت می دهد به آن چه  او به آنها رسیده، فرج شهادت می دهد به آن چه  لمس کرده و منکر و نکیر سخت او را می ترسانند آن وقت چشم بصیرت او باز می شود و عالم مي گردد به قبایح اعمال خود.
 «فسلسل جیده و غلت یده و سبق یسحب وحده فورد جهنم بکرب شدید و ظل یعذب فی جحیم و یسقی شربه من حمیم تشوی وجهه و تسلخ جلده یضربه زبینته بمقطع من حدید یعود جلده بعد نضجه بجلده جدید یستغیث فتعرض عنه خزنۀ جهنم و یستصرخ فیلبث «فیلبث خ ل» حقبه بندم نعوذ برب قدیر من شر کل مصیر و نسئله عفوتمن رضی عنه و مغفرۀ من قبل «قبله خ ل» منه فهو ولی مسئلتی و منجح طلبتی فمن زحزح عن تعذیب ربه سکن «جعل خ ل» فی جنته بقربه و خلد فی قصور مشیده و مکن «و ملک بحور عین خ ل» من حور عین و حفدۀ و طیف علیه بکئوس و سکن حظیرۀ الفردوس و تقلب فی نعیم و سقی من تسنیم و شرب من عین سلسبیل ممزوجۀ «و مزج له خ ل» بزنجبیل مختومۀ «مختم خ ل» بمسک و غنبر مستدیم للحبور مستعشر للسرور یترب من خمور.»
پس از آن زنجیر در گردن او می گذارند و دست های او را غل می کنند و با سختی و تنهائی او را می کشند، پس وارد جهنّم می شود با غم و غصّه سخت و همیشه در جهنّم معذب مي باشد و هر گاه تشنه شود او را سیراب می نمایند از آب گرمی که صورت او را بریان می کند و پوست بدن او را می کند و با گرز آهنین ملائکه اي که موکِّل بر جهنم هستند می زنند او را، و مبدّل می شود پوست بدن او به پوست تازه بعد از سوختن تا آن که به خوبی طعم عذاب را بچشد و هر چند به دربان جهنّم التماس و استغاثه مي نمايد  به فریادش نمي رسد و از وی روی می گرداند و او فریاد مي كند پس درنگ مي كند در جهنم مدّت هشتاد سال از سال های آخرت، که یک روزش پنجاه هزار سال دنیا است .
پناه می برم به پروردگار قادر از شرّ روزی که برمی گردیم به سوي  او، و مسئلت مي نمايم از او که عفو و بخشش نماید بر ما مثل بخشش نمودنش به کسی که آمرزیده است او را و از وی خوشنود مي باشد، زيرا که اوست برآورنده حاجات و مطالب من، کسی که نجات یابد از عذاب پروردگار ساکن می گردد در بهشتی که محل قرب پروردگار است و قرار می گیرد در قصرهای بسیار بلند زینت شده و فرمانفرما مي شود بر حورالعین و خادم های بهشتی و پی درپی ظرف های شربت نزد او حاضر مي نمايند و در بهشت در مقام بلند و پاکیزه ساکن می شوند و زندگی می کند در نعمت های بهشتی و به او می نوشانند از تسنیم معطّر بهشتی (تسنیم اسم چشمه ای است در بهشت که بالاترین و بهترین شربت های بهشتی است) و از چشمه سلسبیل که مخلوط گشته به زنجبیل و مهر شده به مشک و عنبر سیراب می گردد و همیشه در نعمت های بهشتی با حور و غلمان جاودان خواهد بود و متنعّم در خوشی و لذتی مي باشد که انتهاء ندارد و از مشروبات پاکیزه ي خوش گوار بهشتی می آشامد.
  «فی روضٍ مُشرِقٍ مُغدِقٍ لَیسَ یَصدّعُ من شربیّهُ وَ لَیسَ یَنزَفُ هذه منزلّۀُ من خسِیّ رَبَّهَ وَ حذَّرَ نَفسَهُ و تِلک عُقُوبَّۀُ من عصی (جَحِد مشیتَهُ خ ل) مُنشیه وسَوّلت لَهُ نفسُهُ مَعصیۀ «معصیته فَهُو خ ل» مُبدِ به ذلکَ قولّ فصلٌ وَحُکمٌ عَدلٌ خیرُ قصصٍ قُصَّ وَ وَعظٍ به صَّ تَنزیلٌ من حَکیمِ حمیدٍ أَنزَلَ به روحُ قدُسٍ مُبینٍ علی نَسبیٍ مُهتدٍ مَکینٍ «رشیدِ خ ل» صَلتَ علیه رُسُلٌ سَفَرۀٌ «مُسفرَۀٌ خ.ل» مُکرَمونَ بَرَزَۀٌ عذتُ بِربٍّ رحیمٍ «عَلیم رَحیمٌ کریم خ ل» من شرٍّ. کُلِ رَحیمٍ «عَدُوٍ لتعینٍ خ.ل» فلیتضرَّعُ مُتضرِعُکُم و لِیَسبتَهِلٌ مُبتَهلکُم فسنستغفر «ولِستغفرَ کُلَّ مَربُوبٍ منکم و لکُم لی و حسبی ربّی وَحدَهُ خ ل» رَبَّ کَلِّ مَربُوبٍ لی وَلَّتکُم.»
و در باغی که نورانی و باصفا و جویبار زیاد دارد می خرامد و با آن كه شراب بهشتی می آشامد دردسر نمی بیند و مست نمي گردد و عقل او هم زایل نمي شود.
و این نعمت ها برای کسی مي باشد که از پروردگار خود بترسد و بترساند نفس خود را از معاصی و نافرمانی حقتعالی و از عذاب های جهنّم برای کسی مي باشد که فریفته نفس خود گردد و مرتکب نافرمانی ایجاد کننده خودش شود و مخالفت امر او را نماید.
و این که جزای معصیت کار جهنّم است و سزای عبادت کننده بهشت می باشد مطلبی است حق و حکمی است از روی عدالت «یعنی خدای متعال از روی عدالت در قیامت هر صاحب حقی را به حق  خود می ر ساند».
و این بیانات بهترین بیاناتی است که گفته شده و بهترین موعظه هائی است که از خدا و رسول (صلي الله عليه وآله وسلم ) به آنها تصریح شده و اینها همان است که خدای حکیم در قران کریم به توسط جبرئیل بر پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) هدایت کننده ثابت قدم خود نازل فرموده .
ملائکه مُکرّمین طلب رحمت می کنند بر آن پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) و پناه مي گيرم به پروردگار  رحیم از شر هر شیطان رانده شده.
و باید تضرّع و زاری نمائید نزد حقتعالی و به او پناه ببرید و توبه کنید و از خدای تربیت کننده مخلوقات طلب آمرزش مي نمايم برای خودم و برای شما و بس است مرا پروردگارم.


.
فضل خدای را که تواند شمار کرد
آن صانع لطیف که بر فرش کاینات
ترکیب آسمان و طلوع ستارگان
سر چیست تا بطاعت او بر زمین نهیم

 

با کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد
چندین هزار صورت الوان نگار کرد
از بهر عبرت نظر هوشیار کرد
جان در رهش دریغ نباشد نثار کرد

.

لالست در دهان بلاغت زبان وصف

 

از غایت کرم که نهان آشکار کرد

 

.

چو صیتش در افواء دنیا فتاد
بلاقامت لات بشکست خورد
نه از لات و عزی برآورد کرد
شبی برنشست از فلک بر گذشت
چنان گرم در تیه قربت براند
بدو گفت: سالار بیت الحرام
بگفتا فراتر مجالم نماند
اگر یک سر موی برتر پرم

 

نزلزل در ایوان کسری فتاد
باعزاز دین آب عزی ببرد
که توریۀ و انجیل منسوخ کرد
بتمکین و جاه از ملک درگذشت
که در سدرۀ جبریل از او بازماند
که ای حامل وحی برتر خرام
بماندم که نیروی بالم نماند
فروغ تجلی بسوزد پرم
                                        (بوستان سعدی)

.

صاحبا عمر عزیز است غنیمت دانش
جای گریه است بر این عمر که چون غنچه گل
مقبل امروز کند داروی درد دل خویش

جوانا ره طاعت امروز گیر
فراغ دلت هست و نیروی تن
من این روز را قدر نشناختم
قضا روزگاری ز من در ربود

 

گوی خیری که توانی ببر از میدانش
پنجر و زیست بقای دهن خندانش
که پس از مرگ میسر نشود درمانش

که فردا جوانی نیاید ز پیر
چو میدان فراخ است گوئی بزن
بدانستم اکنون که در باختم
که هر روزی از وی شب قدر بود
                                                (بوستان)

.

روزی که زیر خاک تن ما نها شود
یا رب بفضل خویش ببخشای بر ما
بیچاره آدمی که اگر خود هزار سال
هم عاقبت چه نوبت رفتن بدو رسد
فریاد از آن زمان که تن نازنین ما
یا رب بدو ببخش که ما را در آنزمان
ایمان ما ز غارت شیطان نگاه دار
فی الجمله روح و جسم ز هم مفترق شوند
جان از بود پلید شود در زمین فرو
تابوت و پنبه و کفن آرند و مرده شوی
پس منکر و نکیر بپرسند حال ما
گر کرده ایم خیر و نماز و خلاف نفس
ور جرم و معصیت بود و فسق کار ما
وان صورت لطیف شود جمله زیر خاک
تا روز رستخیز که اصناف خلق را
ار گفتن و شنیدن و از کرده های بد
بندند باز بر سر دوزخ پل صراط
وانکس که از صراط بلغزید پای او
خرم دلی که در حرم آباد امن و عیش

 

وانها که کرده ایم یکایک عیان شود
آن دم که عازم سفر آن جهان شود
مهلت بیابد از اجل و کامران شود
با صدهزار حسرت از آنجا روان شود
بر بستر هوان فتد و ناتوان شود
قول و زبان موافق صدق جنان شود
تا از عذاب و خشم تو جان در امان شود
مرغ از قفس برآید و در آشیان شود
ور پاک باشد او زبر از آسمان شود
او راد ذاکران ز کران تا کران شود
وبن جمله حکم ها ز پی امتحان شود
آن خاکدان تیره بما گلستان شود
آتش در اوفتد بلحد هم دخان شود
وان جسم زورمند کفی استخوان شود
تنها ز بهر عرض قرین روان شود
در موقف حساب یکایک عیان شود
هر کس کزو گذشت مقیم جنان شود
در خواری و عذاب ابد جاودان شود
حق را بخوان لطف و کرم میهمان شود

.

روز محشر هر نهان پیدا شود
دست و پا بدهد گواهی با بیان
دست گوید من چنین دزدیده ام
پای گوید من شدستم تا منی
چشم گوید غمزه کردستم حرام

 

هم ز خود هر مجرمی رسوا شود
بر فساد او به پیش مستعان
لب بگوید من چنین بوسیده ام
فرج گوید بکردستم زنا
گوش گوید چیده ام سوء الکلام
                                                    (مثنوی)

.

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بوقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
می بهشت ننوشم ز جام ساقی رضوان
بمجمعی که درآیند شاهدان دو عالم

 

بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
بگفتگوی تو خیزم بجستجوی تو باشم
جمال حور نجویم دوان بسوی تو باشم
مرا بباده چه حاجت که مست بوی تو باشم
نظر بسوی تو دارم غلام روی تو باشم
                                               (سعدی ره)