مطلب اوّل: آن که احدی از مسلمین انکار ننموده که حضرت امیر (عليه السّلام) در تمام فضائل و ملکات نفسانيّه در منتهی درجه ي کمال بوده بلکه این مطلب از مسلمیّات بین شیعه و سنّی به شمار می رود. مُقدمۀً به جهت توضیح این مطلب مي گوئيم: فضیلت انسان بین تمام موجودات به فضائل اخلاق و خوی صفات انسانيّه او است، زيرا که انسان مختصر و نمونه ي عالم وجود است یعنی ؛ هر چه در عالم کبیر موجود است نمونه اي از آن ، در عالم صغیر «یعنی مملکت وجود انسانی موجود است». منسوب به مولی الموالی امیرالمؤمنین (عليه السّلام) است که در مقام بیان جامعیّت انسان فرموده: «دوانک فیک و ما تشعر و دائک منک و ما تبصر» یعنی ؛ دوای تو، در وجودت موجود است و ملتفت نیستی و درد تو از خود تو است و نمی بینی «اتزعم (انحسب خ ل) انّک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر» یعنی ؛ آیا چنین گمان می کنی که تو جثّه کوچکی هستی و حال آن كه در تو پیچیده شده است عالم بزرگ «شعر».
نه فلک راست میسر نه ملک را حاصل
|
|
آن چه در سر سویدای بنی آدم از اوست
|
و جامع صفات حمیده، ملکه عدالت است و آن حاصل و نتیجه ي عفّت و شجاعت و حکمت است . و اگر انسان دارای ملکه عدالت گردید مسلماً از مُلک و فلک و تمام موجودات اشرف مي گردد، زيرا که در مُلک قوّه شهوت و غضب خلق نشده که از تعدیل آنها ملکه عدالت پیدا شود، و در حیوان قوّه عاقله خلق نشده که به عقل و تمیز کسب فضائل اخلاق کند . و ملکه ي عدالت اگرچه یک حقیقت است و تعدّد پذیر نیست لکن مراتب بی شمار دارد و اوّل مرتبه ي عدالت حاصل مي گردد برای هر انسانی که خالی گشته از صفات رذیله مثل کبر، حسد، بخل، حرص و سایر صفات حيوانيّه و متصف گشته به صفات حمیده، چون در مقابل هر صفت مذمومه ي حيوانيّه، صفت حمیده انسانيّه است مثل آن که مقابل کبر تواضع، مقابل بخل سخاوت، مقابل حرص قناعت مي باشد . و انسان اگر خود را خالی گردانید از نقائص صفات حيوانيّه و در عوض خود را به زيور فضائل انسانيّه آراسته گردانید آن وقت می توان او را انسان نامید . لکن اگر به همان صفات حيوانيّه باقی ماند، آن حیوانی است که فقط با انسان در اسم و صورت شباهت دارد و در معنی و حقیقت حیوانی است به صورت انسان . و گمان مبر که انسانيّت به قامت موزون و لباس فاخر و اندام رعنا مي باشد، بلکه انسان کامل کسی است که خوی سبعیت و بهیمیّت را از خود دور نموده و قلب خویش را محل و مهبط انوار و فیوضات لایتناهی قرار داده و چنان آینه ي دل را صیقلی و مصفّا نموده که اشعه نور ایمان و عرفان در او تجلی نموده، کسی که فاقد این مراتب بوده باشد بایستی اسم او را از صحیفه ي بشریّت محو و در زمره ي سباع و بهائم محسوب گردانید. و این اوّل مرتبه ي عدالت و اوّل قدمی است که انسان پا به دائره انسانيّت می گذارد اما آخر مرتبه ي عدالت است که تعدیل قوای او به مرتبه اي رسد که از آن تولید گردد برای انسان یک حقیقت روحانی که در مملکت بدن او فرمان فرما باشد به طوری که تمام قوی و مشاعر او مطیع و منقاد آن حقیقت شوند و مقصود از آن روحانیّت و حقیقت آن روح و حقیقت عبوديّت و بندگی مي باشد که وقتی برای شخص آن حقیقت حاصل گردید دیگر قوای حيوانيّه مالک خود نیستند و اختیار تمام قوی به دست اوست. و بیان این مطلب به طوري كه همه کس بفهمد این است که انسان در ابتداء امرش صفات حيوانيّه مثل شهوت پرستی عیّاشی خوش گذرانی در او غالب مي باشد، پس اگر مطیع نفس خود گردید و هیچ مجاهده با خود نکرد و دنبال هوا و هوس و آرزو و آمال خود را گرفت، رفته رفته صفات حيوانيّه در او غلبه پیدا می کند وقتی که این طور شد البتّه بعد از مردن با حیواناتی که در اخلاق شبیه با آنها بوده محشور خواهد شد لکن اگر مجاهده با نفس خود کرد و پشت پا به آرزو و آمال خود زد به تدریج صفت حيوانيّه در او ضعیف مي شود و صفات انسانيّه به جاي او قوت مي گيرد و این اوّل درجه ي عدالت است تا مي رسد به جائي که نور ایمان و ایمان در قلب او تابش می کند و به آن قوت ایمان و یقین شخص مالک قوی و مشاعر خود می گردد. یعنی کسی که دارای قوّه ایمانیّه و یقین کامل گردید تمام حرکات و سکنات و افعال و کردار او تابع آن قوّه می شود، چشم به امر او مي گردد، دست به اراده ي او مي گيرد، پا به اراده ي او حرکت می کند قلب به خواهش او طلب می کند، و هم چنین تمام قوا، اوامر او را اجرا می کنند و آن روحی که در نتیجه عبوديّت و بندگی و استقامت بر آن برای شخص پیدا شده در مملکت بدن سلطنت و فرمان فرمائی می کند و این منتهی درجه عدالت است به خلاف کسی که دارای چنین قوّه و حقیقتی نباشد که هر یک از قوای او، وی را به طرفی و مقصدی می کشانند مثل اين كه قوّه ي شهوت می کشاند او را به پرستش شکم و تسکین دادن و فرو نشاندن نار شهوت و غیر اینها. و همچنین قوّه ي غضب وادار مي نمايد او را به ظلم و تعدّی و دشمنی و خصومت با مردم و ابناء جنس خود و حرص در جمع و تحصیل عنوان و حیثیّات و شهرت و برتری بر اقران و خویشان و قوّه واهمه، او را به طرف دیگری می کشد. خلاصه کسی که دارای حقیقت انسانيّت و قوّه روحانیّت نشد و نور ایمان و ایقان در قلب وی پرتو نیفکند این شخص در حقیقت مالک نفس خود نیست و مقهور نفس اماره و مرکوب شیاطین هوا و هوس و مسلوب الاختیار مي باشد. و چنین کسی علاوه بر آن كه در آخرت مقام بلندی ندارد و اگر مغفرت الهی (عزّ اسمه) شامل حال او نشود معذّب خواهد بود در دنیا هم راحتی و آسایشی برای او نیست، زيرا که هر ساعتی یکی از قوای او سرکشی می کنند و این انسان بیچاره را به طرفی می کشاند و عمده چیزی که جلو آمال و نقشه ي خیالات ما را مي گيرد داشتن استقامت و متانت و عزم راسخ در بندگی و عبوديّت می باشد. قوای ما هر قدری ضعیف و کم باشد از پرتو ثبات و استقامت می توانیم قوی و کامل گردیم . چنان چه می بینیم هر موجودی که در مقابل ناملایمات وارده بر خود مقاومت و استقامت را نشان داد کامل تر و قوی تر مي گردد. پس از این بیانات به خوبی معلوم شد که منتهی درجه صفات و ملکات محموده، اين است که در انسان یک قوّه تولید شود که تمام قوی و مشاعر مطیع او شوند و آن ملکه عبوديّت است. و مقصود از ملکه عبوديّت، یک قوّه ي روحانی است که از وی پدید مي گردد . حالت اطاعت و بندگی و نفسی که دارای چنین قوّه باشد دیگر مالک خود و قوای خود نیست و تمام اختیّارات به دست آن قوّه مي باشد و به همین قوّه است که عبادت می کند خدا را بدون آن كه منتظر مزدی و عوضی باشد بلکه چون خود را بنده می داند و حقتعالی را مولی، و می داند که وظیفه عبد بندگی است بندگی می کند. چنان چه مولی الموالی امیرالمؤمنین (عليه السّلام) در مقام مناجات با پروردگار عرض مي كند: عبادت نمی کنم تو را از خوف جهنم تو، و نه به واسطه طمع در بهشت تو، بلکه چون تو را مستحق عبادت می دانم زندگی می کنم تو را و در محل خود به دلیل عقل و نقل ثابت گشته که حضرت امیر (عليه السّلام) ملکه عبوديّت و فوق او را دارا بوده، زيرا که سابقاً به دلیل عقلی و نقلی مدلل کردیم که آن حضرت بعد از پیغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) اشرف خلائق بوده بلکه از پیغمبرهای اوّلوالعزم هم بالاتر بوده. و از این بیانات حالیّه هم معلوم شد که شرافت انسان به همان ملکه ي عبوديّت می باشد پس ثابت می شود که حضرتش دارای ملکه عبوديّت بوده و تمام فضائل و ملکات نفسانيّه او ناشی از همان ملکه قدسیّه اوست و آن قوّه، جامع جمیع فضائل و ملکات و سرچشمه تمام آنها و فیوضات و مبدء تمام احسانات و مظهر کل کمالات مي باشد. و از جمله صفات حمیده بلکه فوق تمام آنها صفت فاضله علم است که به اعتراف دوست و دشمن حضرت امیر (عليه السّلام) بعد از پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) «اعلم ناس» بوده یعنی از تمام مردم داناتر بود، چنان چه پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود: ه (من شهرستان علمم و علی (عليه السّلام) دروازه آن شهر است) و خود حضرت امیر (عليه السّلام) فرمود: (اگر به مسند قضاوت بنشینم حکم کنم بین اهل تورات به تورات آنها، و بین اهل انجیل به انجیل آنها، و بین اهل زبور به زبور آنها، و بین اهل فرقان به فرقان آنها. و قسم به خدا نازل نشده آیه اي در دریا و نه در خشکی و نه در بیابان و نه در کوه و نه در آسمان و نه در زمین و نه در شب و نه در روز مگر آن كه می دانم در شأن چه کس نازل شده و در چه چیز نازل گردیده . و مقصود بیان احاطه ي علم آن بزرگوار است به جمیع اشیاء و البتّه معلوم است كسي كه از طفولیّت تربیت شده پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) باشد و نور علم او مأخوذ از مشکات نور محمّدی (صلي الله عليه وآله وسلم ) باشد و از حیث قوّه و استعداد به منزله نفس پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) باشد بایستی در علم بلکه در تمام صفات تالی تلو پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) باشد. و از جمله علوم، بلکه فوق تمام آنها علم توحید است و با اين كه مصلحت در اظهار دقایق علم توحید نبوده کسی رجوع کند به خطب آن سرور می یابد از علم توحید و نبوّت و معاد و قضاء و قَدَر علومی را که احاطه به آن از قوّه بشر خارج است و در محل خود ثابت و مدلل گشته است که تمام اصناف متكلّمین از آن حضرت اخذ علم توحید نموده اند. «اما شیعه» که انتسابش به حضرتش معلوم است، زيرا که او سید و رئیس و امام آنها می باشد . « اما غیر شیعه» پس فرقه معتزله مفتخرند به سبب انتسابشان به آن حضرت (عليه السّلام). «و اما اشاعره» رئیس آنها ابوالحسن اشعری شاگرد ابوعلی معتزلی است که علمش مأخوذ از آن حضرت (عليه السّلام) مي باشد. «و اما خوارج» بزرگان آنها شاگرد آن جناب بودند .پس معلوم شد که تمام فرق مسلمین از متكلّمین شاگرد آن جناب بودند . و از جمله علوم علم تفسیر است و رئیس مفسرین ابن عباس شاگرد آن حضرت بوده و از جمله علوم علم فقه می باشد و در علم فقه حائز مقام و مرتبه بود که پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود: «اقضاکم علی (عليه السّلام)» یعنی بهترین حکم کنندگان علی (عليه السّلام) است. «اما علم تصفیه باطن» پس معلوم است که او سید موحدین و رئیس عارفین می باشد و تمام عرفا خود را منتسب به وی و مفتخر به او می دانند و هر کجا علمی یا معرفتی و کمالی یافت شود ترشحی است از دریای علم و دانش او که هر کسی به قدر سهیم و قابلیت خود از آن بحر محیط بهره ور گردید. و بالجمله تمام علوم حتّی علم صرف و نحو و علم ترتیب اسلحه و جنگ اخذ شده از آن بزرگوار می باشد و بعد از آن كه ثابت شد که آن حضرت(عليه السّلام) بعد از پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) عالم ترین خلق بوده ثابت می شود که او افضل خلق هم بوده، زيرا که شرافت انسان به علم است و هر کس علم و دانائیش بیشتر شرافتش بیشتر است. و از جمله صفات پسندیده، صفت حمیده ي سخاوت و کرم است . و سخاوت علی بن ابیطالب (عليه السّلام) مشهور و معروف است و کرم و ایثار او به حدی بوده که در حال افطار خود آن سرور (عليه السّلام) با اهلبیت اطهار (عليه السّلام) باب افطار می کردند و غذای خود را به سائل و فقیر و اسیر بذل و بخشش مي نمودند و به اعتراف تمام فرق مسلمین سوره «هل اتی» در حق آنها نازل شد و چون عادت و سجیّه او کرم و احسان بوده به جهت تصدق کردن انگشتری در حال رکوع نماز آیه «انما ولیّکم الله» به اعتراف دوست و دشمن در شأن حضرتش نازل گردید. و اگر به واسطه آن صفت پسندیده و ملکه ي محموده ي کرم و احسان آن حضرت (عليه السّلام) نبود هرگز جایز نبود که خدای متعال به جهت انفاق انگشتری یا اطعام به فقیری، آیاتی در شأن آن خلیفۀ الله نازل فرماید، زيرا می بینیم که خیلی از مردم در موضوعات بسیار بذل و بخشش های بی شمار می کنند و ابداً قابل این طور توصیف و تعریف نمی باشند پس معلوم مي شود اين كه خدای تعالی در مواضعی از قرآن تعریف و تمجید آن ولیّ کردگار را فرموده به جهت آن ملکه ي قدسیّه او بوده است. و شاهد بر این مطلب «چنان چه از اخبار استفاده می شود» آن است که بعد از نزول آیه «انّما ولیّکم الله» جماعتی از صحابه ي پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) اتفاقات زیادی نمودند به امید آن كه آیه اي در حق آنها نازل شود و بالاخره مأیوس گشتند. و ایضاً از جمله صفات حسنه، صفت شجاعت است . و شجاعت آن حضرت (عليه السّلام) به حدی مشهور و معروف می باشد که همگی معترفند که دین اسلام به شمشیر علی (عليه السّلام) رواج گرفت حتّی اين كه عمر هم گفت: اگر نبود شمشیر او دین اسلام برپا نمی بود و وقتی که اسلام ضعیف بود حضرت امیر (عليه السّلام) به تنهائی با کفار طرف می شد و فتح می کرد و عجب تر آن که با آن همه کثرت جنگیدن آن شیر یزدان با گردن کشان اعراب و شجاعان روزگار هرگز گفته نشده و در کتابی ثبت نگشته که وقتی زخمی یا جراحتی بسر یا بدن مبارکش وارد شده باشد . و این هم یکی از کرامتهای بزرگ به شمار می رود . و پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود: که یک ضربت زدن علی (عليه السّلام) در روز خیبر بهتر است از عبادت جن و انس و در اخبار رسیده که جبرئیل (عليه السّلام) می گفت: «نیست جوانمردی مگر علی (عليه السّلام) و نیست شمشیری مگر ذوالفقار» و همچنین زهد و ورع و عبادت و تقوی و سایر فضائل به طوری از آن حضرت (عليه السّلام) بُروز و ظهور نموده، که زبان و قلم از وصف ادنی مرتبه اش عاجز است. در کتاب عدۀ الداعی چنین نقل فرموده: که ضرار بن حمزۀ اللیثی وارد شد بر معاویه، معاویه به او گفت: صفات علی (عليه السّلام) را برای من بیان کن، ضرار گفت: مرا از این مطلب معاف دار معاویه گفت: تو را معاف نمی کنم . ضرار گفت: والله علی بن ابیطالب (عليه السّلام) فکر و اندیشه او بلند بود قوای او محکم بود کلام او فضل بود حکم او عدل بود علم از اطراف او می جوشید در اطراف کلمات او حکمت ظاهر بود از دنیا و زینت او متوحّش بود و مأنوس بود با شب، و وحشت آن والله شدید و بسیار بود اشک او، فکر او بلند بود دست مبارکش را می گردانید و مخاطب می ساخت نفس شریفش را و مناجات می کرد با پروردگار خود خوش می داشت لباس خشن و زبر را و اختیار مي نمود او را و همچنین اختیار می کرد از طعام زبر و درشت آن را و قسم به خدا در میان ما مثل یکی از ماها بود، نزدیک می شد به ما وقتی که ما به طرف او حرکت مي نمودیم و به ما جواب می داد . وقتی که از او سؤال می کردیم و با اين كه ما مقرّب نزد حضرتش بودیم، از هیبت و بزرگی او در حضورش تكلّم نمی نمودیم و از بزرگی او، ما چشم های خود را به طرف وی بلند نمی کردیم اگر تبسم می فرمود دندان های مبارکش مثل درّ و مروارید به هم پکیده ظاهر می شد، اهل دین را بزرگ می شمرد و فقرا و مساکین را دوست می داشت و حکم و عدل او طوری بود که طمع نمی کرد شخص قوی در اين كه حکم به باطل کند برای او، و همچنین شخص ضعیف مأیوس نبود از عدل او «یعنی می دانست که به عدالت حکم مي نمايد» و قسم به خدا در بعض جاها دیدم او را وقتی که شب پرده تاریکی آویخته و ستارگان فرو رفته آن حضرت در محراب عبادت ایستاده بود درحالی که ریش مبارک خود را به دست گرفته و مثل مارگزیده بر خود می تابید و گریه می کرد،گریه کردن شخص غمناک و محزون، و گویا من الآن می شنوم صدای مبارک او را که می فرمود: ای دنیا ای دنیا آیا به سوي من متعرض شده اي یا خواسته اي مرا فریفته ي خود کنی، دور است دور است که فریب دهی مرا، نرسد هرگز وقت این کار، تو برو غیر مرا فریفته ي خود گردان، من حاجتی به تو ندارم تو را سه مرتبه طلاق داده ام که رجوع بردار نیست، زيرا که عمر تو کوتاه است و قدر و قیمت تو اندک است و آرزوی تو حقیر و پست است . آه آه از کمی زاد و توشه و دوری سفر آخرت و وحشت راه و عظمت قرارگاه پس اشک معاویه جاری شد بر ریش او و اشکش را با آستینش پاک نمود و گریه گلوی تمام اهل مجلس را گرفت، پس از آن معاویه گفت: به خدا قسم ابوالحسن (عليه السّلام) همین طور بود که گفتی پس چگونه بود دوستی تو نسبت به او ؟ ضرار گفت: مثل دوستی مادر موسی به موسی (عليه السّلام) و از تقصیر خود در دوستی به آن حضرت (عليه السّلام) نزد خداوند عذر خواهم. معاویه گفت: چگونه است صبر تو بر دوری از او ؟ گفت: صبر کسی که یگانه پسرش را بر سینه او بکشند پس همیشه اشک او جاری است و حرارت قلب او ساکن نمي گردد پس از آن ضرار برخاست و گریه کنان رفت. معاویه به حاضرین از اصحابش گفت: نیست در شما کسی که بعد از مردن من این طور مرا تعریف و تمجید نماید یکی از حضار گفت: قابلیت رفیق به قدر فضیلت او است. و همین حدیث را مسعودی که یکی از مهمّین علماء سنّی است روایت کرده با زیادتی چند در کتاب خودش مروج الذهب. «غرض ما در این جا فقط تذكّر بود والّا علماء شیعه و سنی کتاب های زیادی در فضایل و مناقب حضرت امیر (عليه السّلام) نوشته اند اگر چه کسی نتوانسته کوچک تر فضیلتی از فضایل غیرمتناهیه ي آن حضرت را شرح و بسط دهد.
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست
|
|
که تر کنی سرانگشت و صفحه به شماری
|
بلی البتّه باید همین طور باشد، زيرا که بیان و تقریر ما مثل خودمان ناقص و متناهی است و فضائل و مناقب آن ولیّ، کارخانه الهی غیرمتناهی مي باشد نسبت بین متناهی و غیرمتناهی غیرمتناهی است. و اگر بخواهیم بیان بعضی از فضایل آن سرور را کنیم بهتر این است که اقتصار کنیم به آیات و اخباری که در شأن حضرتش نازل گردیده و محلّش کتب اخبار است «شعر»:
مجلس تمام گشت و بآخر رسید عمر
|
|
ما همچنان در اوّل وصف تو مانده ایم
|
.
تن آدمی شریف است بجان آدمیت اگر آدمی بچشمت و دهان و گوش و بینی خور و خواب و خشم و شهوت شعبست و جهل و ظلمت رسد آدمی بجائی که بجز خدا نبیند به حق یقت آدمی شو تو وگرنه مرغ دانم اگر این درنده خوئی ز طبیعتت بمیرد طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت بنصیحت آدمی شو نه بخویشتن که سعدی
|
|
نه همین لباس زیبا است نشان آدمیت چه میان نقش دیوار و میان آدمیت حیوان خبر ندارند ز نشان آدمیت بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت که همین سخن بگوید بزبان آدمیت همه عمر زنده باشی بروان آدمیت بدر آی تا ببینی طیران آدمیت هم از آدمی شنیده است بیان آدمیت
|
.
بچشم عجب و تکبر نگه مکن در خلق بچشم کوته اغیار درنمی آیند گرم کنند و ندرند بر کسی منت دل از محبّت دنیا و آخرت خالی مقام صالح و فاجر هنوز پیدا نیست وز آنچه فیض خداوند بر تو میباشد
|
|
که بندگان خدا ممکنند در اوباش مثال چشمه خورشید و دیده خفاش قفا خورند و نجویند با کسی پرخاش که ذکر دوست توان کرد باحساب قماش نظر بحسن معاد است نی بحسن معاش تو نیز در قدم دوستان حق میباش (سعدی ره)
|
.
تا چند اسیر نفس و شیطان باشی ترسم که چه پرده از میان بردارند
|
|
افتاده بدام فسق شیطان باشی خوار و خجل و زار و پشیمان باشی
|
.
خاتم ملک سلیمانست علم آدمی را زین هنر بیچاره گشت زو پلنگ و شیر ترسان همچو موش زو پری و دیو ساحلها گرفت
|
|
جمله عالم صورت و جانست علم خلق دریاها و خلق کوه و دشت زو شده پنهان بدشت و که و حوش هر یکی در جای پنهان جا گرفت (مثنوی)
|
.
یا رب چه چشمه ایست محبّت که من از آن
|
|
یکقطره آب خوردم و دریا گریستم
|
|