مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج15، ص: 210 سورة البينة مدنية و هى ثمان آيات اين سوره مدنى است در مدينه فرود آمده و هشت آيه و نود و چهار كلمه و سيصد و نود و نه حرف است از سعيد مسبب نقل ميكنند كه او از ابو دردا از رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين روايت ميكند اگر مردم ميدانستند در اين سوره چه قدر فضيلت است اهل و مال خود را رها ميكردند و اين سوره را مىآموختند مردى از خزاعه گفت يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در خواندن آن چه ثواب است فرمود اين سورهاى است كه هيچ منافق و آن كس كه در دل وى شكى باشد نخواند آن گاه فرمود بحق خدا قسم كه از وقتى كه اين سوره فرود آمده فرشتگان مقرب اين سوره را ميخوانند و از آن فيض ميبرند و هيچ كس نيست كه اين سوره را در شب بخواند مگر آنكه خداوند فرشتگان بفرستد تا او را نگاه دارند و دين و دنياى او را حفظ نمايند و از خدا رحمت و مغفرت او را بخواهند و اگر كسى اين سوره را در روز بخواند خداوند بقدر روشنايى روز و تاريكى شب بوى ثواب دهد يعنى بقدر ملك دنيا مردى از فيش غيلان گفت يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم حديث را بر ما زياد نما فرمود عمّ يتساءلون را بياموزيد (و قاف و القرآن المجيد و السماء ذات البروج و السماء و الطارق) نيز بياموزيد كه اگر شما بدانيد در اين سورها چه فضيلت و ثواب است آنچه در دست داريد رها كنيد و بتعليم و حفظ اين سورها كوشش نمائيد و باين سورها تمام گناهان آمرزيده شود مگر شرك بخدا و بدانيد كه سوره الملك در قيامت با خدا مجادله كند و استغفار كند براى كسى كه آن را قرائت نموده زرين جيش از ابى كعب روايت ميكند كه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده هر كس سوره لم يكن را بخواند در سفر و حضر با خير البريّه در قيامت محشور گردد انس مالك گفته رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گفت خداى تعالى فرموده من اين سوره را بر تو بخوانم ابى كعب گفت يا رسول اللَّه خدا نام مرا برده فرمود آرى ابى كعب گريه كرد (تفسير ابو الفتوح رازى) مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج15، ص: 211 [سوره البينة (98): آيات 1 تا 8] بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ (1) رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً (2) فِيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ (3) وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ (4) وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ (5) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ فِي نارِ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ (6) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ (7) جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ (8) (ترجمه) بنام ايزد هستى بخش صاحب رحمت عام و خاص كفّار از اهل كتاب و مشركين (از خطا و عصيان) دست برنمىداشتند تا اينكه بيايد آنان را برهانى روشن، پيمبرى از جانب خدا كه بخواند بر آنها نامهاى پاك و پاكيزه، كه در آنها نوشتهايى است درست و محكم، و اهل كتاب متفرق نشدند (و بيراهه نرفتند) مگر پس از آنى كه آمد آنان را بيّنه روشن، و مأمور نگشتند مگر اينكه بطور خلوص عبادت نمايند خدا را (و عبادت را مخصوص بحق گردانند) و بپاى دارند نماز را و زكاة مال خودشان را بدهند و اين دينى است حق و پاينده، محققا آنهايى كه كافر شدند (و از طريق حق و حقيقت مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج15، ص: 212 برگشتند) آنان در آتش جهنم جاويدانند و حقيقة آنها بدترين خلقند، و كسانى كه ايمان آوردند و عمل نيكو بجاى آوردند آنها بهترين خلق (روى زمينند) پاداش آنها نزد پروردگار آنها است در بهشتهاى عدن كه از زير تختهاى آن نهرها جريان دارد و هميشه در آن بهشتها جاويدانند خداوند از ايشان راضى و خشنود و آنها نيز از خداى خود راضى و خشنودند (توضيح آيات) لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ (من) در آيه من بيانيه است نه من تبعيضيّه و آيه در مقام بيان اين است كه كفّار دو قسمند يكى اهل كتاب از يهود و نصارى و ديگر مشركين كه شريك براى خدا قائلند و شايد آيه اشاره باشد كه اگر بيّنه روشن براى كفار از جانب خدا نمىآمد آنان بكفر و شرك خود باقى ميماندند و چون بايستى از طرف خدا حجت بر خلق تمام شود اين است كه رسولان و پيمبران براى هدايت خلق مبعوث گردانيده رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً (رسول) بدل از بيّنه است و در حديث دارد كه مقصود از بيّنه رسول خاتم است كه وجود خود رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و اخلاق و صفات او بيّنه ظاهر و بارزى است براى اثبات نبوت و رسالت آن بزرگوار تلا يتلو پيروى و متابعت نمودن چيزى چيز ديگرى را گويند كه بين آن دو چيز خارجى فاصله نشده باشد مثل قوله تعالى وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها اشاره به اينكه نور قمر اقتباس از نور شمس شده و مقصود از صحف كه جمع صحيفه و صحيفه نوشتهجاتى را گويند كه در آن نامهاى پاكيزه نوشته شده خلاصه شايد آيه اشاره باين باشد كه هر رسولى عموما يا مقصود نبى خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم خصوصا بيّنه و حجّت كاملى است براى خلق و نيز قرآن مجيد تلو و دنبال مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج15، ص: 213 صحيفها و كتابهاى آسمانى است يعنى در رديف آنها بلكه جامع تمام آنها است و بين كتابهاى آسمانى و قوانين و مقررات الهى فاصله و جدايى نيست هر يك دنبال ديگرى و تمام آنها از يك اصل محكم و محل طاهر فرود آمده و شايد مقصود از (كتب قيّمة) لوح محفوظ و سر دفتر كتاب آفرينش باشد كه صحف مطهره از آنجا فرود آمده. چنانچه از ابى جعفر عليه السّلام روايت شده بيّنه قرآن است كه قرآن جامع جميع كتب آسمانى و آن كتاب محكم و ناطق بحق و مشتمل بر ذكر حقايق و لب مطالب و جامع اصول و فروع تمامى صحيفهاى پيمبران است كه رهنماى روشنى است كه براى هدايت خلق فرستاده شده وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ اشاره به اينكه اهل كتاب پيش از بعثت پيمبر اسلام چون در كتابهاى آسمانى خود اوصاف حضرتش را خوانده بودند منتظر قدومش بودند وقتى مبعوث گرديد با ادله و معجزات روشن بعضى گرويدند و بعضى انكار نمودند وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ جمله حاليه مقيد بغايت اشاره به اينكه ارسال رسل و انزال كتب آسمانى براى اين است كه مردم را رهبرى نمايد بمعرفت و عبادت خداى يگانه ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ و پيرامون شرك و بت پرستى نگردند و رجوع بفطرت اوليّه خود نمايند زيرا كه فطرت تمام افراد بشر بر توحيد است و فائده عبوديت و بندگى عايد خود شخص ميگردد خداوند منزّه و مبرّا از هر گونه احتياج و نقصى است و بايد دانست كه متصف شدن عمل بعبادت منوط بچند شرط است كه بدون يكى از آنها عبادت تحقق نپذيرد اوّل دين و روش عبادت كننده كه بايستى بر طريق حق و بر آنچه وظيفه آن است انجام گيرد افرادى از اهل كتاب بدستور مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج15، ص: 214 تورات و انجيل و باقى كتب آسمانى عمل ميكردند لكن عبادت آنان خالى از بندگى بود زيرا وقتى پيمبر خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مبعوث گرديد وظيفه آنها پيروى او بود كه بايستى بقانون قرآن و اسلام عمل كنند چون نكردند دينشان خلل پيدا نمود و عبادتشان مشوب گرديد. دوم بايستى مطابق دستوراتى كه از طرف حق تعالى رسيده عمل نمود طابق- النّعل بالنّعل بدون صلاح انديشى و بدون آنكه از خود چيزى بآن ضميمه نمود يا چيزى از آن كم كرد كه اينها مخلّ بعبادت است و عبادت بودنش محقّق نميگردد چه جاى آنكه خالص باشد. (سوم) نيّت عبادت بايستى صحيح باشد يعنى داعى بر عبادت امر مولا و از روى فرمانبرى تحقق پذيرد. چهارم دانا گرديدن باجزاء و شرايط عبادت زيرا كه يك قسمت عبادت باعمال خارجى تحقّق پذيرد كه قبلا بايد از روى ميزان صحيح فهميد و دانست كه شرايط عبادت چيست و اجزاء آن كدام است كه اگر يكى از اجزاء يا شرطى از شروط آن مفقود گردد مخلّ بعبادت خواهد بود. مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ خالص و خلوص در لغت چيزى را گويند كه مشوب بچيزى نباشد راغب اصفهانى چنين گويد خالص در معنى با صافى يكيست مگر اينكه خالص چيزى را گويند كه مشوب بوده و پس از آنكه كثافت آن گرفته شود خالص گردد و صافى چيزى را گويند كه هيچوقت مشوب بچيز ديگر نبوده. قوله تعالى وَ قالُوا ما فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا و قوله تعالى فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا آيه راجع ببرادران يوسف است كه وقتى تنها شدند خالص از غير گرديدند و نيز قوله تعالى وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ- إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ و اخلاص مسلمانها اين بود كه از آنچه يهوديها و نصرانيها راجع بحضرت عيسى عليه السّلام يا عزير عليه السّلام ميگفتند خالص بودند خلاصه حقيقت اخلاص و اخلاص حقيقى آنست كه انسان از غير خدا مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج15، ص: 215 تبرّى جويد. خلوص چند مرتبه دارد يكى خالى بودن از رياء و سمعه و عجب و غيره كه باتفاق تمام دانشمندان عبادتى كه مشوب بيكى از اينها باشد قبول نميشود زيرا و لو آنكه در صورت عبادت نمايد لكن در معنى غير از نفس پرستى چيز ديگرى نخواهد بود عبادت خالص اين است كه از تمام جهات نفسانى و حظوظات طبيعى خالى باشد حتّى شوق بهشت يا خوف جهنّم هر گاه محرّك عمل گرديد عمل مشوب بخود خواهى ميگردد و در واقع معاوضه است نه عبادت و بندگى و اينكه گويند اگر عبادت براى فرمان بردارى انجام گيرد لكن فرمان بردارى باميد ثواب و بخشش باشد مخل بعبادت نيست زيرا در اين صورت داعى بداعى است و شخص مستحق جزاى جميل ميگردد صحيح است لكن صحيح بودن غير از مرتبه اخلاص است از فرمايشات حضرت امير عليه السّلام است كه خدا را عبادت نميكنم از خوف جهنم كه آن عمل عبيد است و نه از شوق بهشت كه آن عمل مزدور است بلكه چون خدا را مستحق عبادت يافتم او را عبادت ميكنم آرى عمل وقتى در تعداد عبادت بشمار ميرود كه از آنچه غير خدا است خالى و فقط محرك عمل انجام دادن وظيفه بندهگى باشد و اين معنى وقتى تحقق پذيرد كه محبت خدا كه منوط بمعرفت او است در دل جايگزين گردد زيرا كه محبت جذابه الهى است در هر جا پديد گرديد اقتضاى وصل ميكند و محب طالب ازدياد معرفت و رضاى محبوب ميگردد و چون مخلوق راهى بسوى تحصيل رضاى حق و قرب او ندارد مگر بوسيله عبادت اين است كه كوشش ميكند در عبادت كه باين وسيله راهى بسوى محبوب خود پيدا كند و خدا را براى خدا ميخواهد نه براى قرب و منزلت نزد او كه اين نيز از حظ نفسانى خالى نيست بلكه بايستى محبت محرك عمل او باشد كه وى را بحبوبش نزديك گرداند و براى آنكه باشتباه نيافتيد و چنين گمان كنيد كه خلوص در عمل داريد مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج15، ص: 216 بايستى در مقام آزمايش برآئيد و رجوع بنفس خود نموده و ديد چه صفت و خلقى در نفس غالب گرديده و ميل مفرط وى بچيست كه هر صفت و خلقى در انسان غالب گرديد بداند تمام اعمال و حركات او بدور آن چرخ ميزند مثلا كسى كه حب رياست يا محبت مال و جاه و غيره بر او غالب گرديد تمام اعمال و حركات او بالاخره مستند بآن و براى رسيدن بآن است و لو آنكه خودش ملتفت نباشد و گمان كند عبادت ميكند. دوم خلوص دل و خالى شدن قلب از غير خدا و آن وقتى ميسّر ميگردد كه تمام همّ انسان يكى گردد و بحق و حقيقت رو آرد كسى از اين اكسير محبّت خدايى چشيده كه در همه حال در نعمت و رفاه در سختى و تنگى در صحت و مرض در عزت و ذلت در خوشى و ناخوشى در همه وقت نسبت بمحبت الهى حال او يكسان باشد و خدا را براى خدا دوست دارد نه براى نعمتهايى كه در باره او اجرا نموده تا از آن كسانى محسوب نگردد كه در باره آنان فرموده وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ سوره حج آيه 11 مقالهاى است خطى منسوب بسيد بحر العلوم كه آن سيّد بزرگوار راجع بخلوص بيان خوبى نموده و براى وضوح مطلب مختصرى از آن را در اينجا تذكر ميدهم عالم خلوص و اخلاص چنين گويد بدان كه خلوص و اخلاص بر دو قسم است اول خلوص دين و طاعت از براى خدا دوم خلوص خود براى خدا و اشاره باوّل دارد قوله تعالى لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ و اين قسم از خلوص در مبادى و از اوائل درجات ايمان بشمار ميرود و تحصيل آن بر هر كسى لازم و بدون آن عبادت فاسد و يكى از مقدمات وصول بقسم دوم است و اشاره بمعنى دوم دارد قوله تعالى إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ زيرا كه در اين مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج15، ص: 217 آيه خلوص را براى خود بنده ثابت فرموده يعنى از صفات او بشمار آورده و در آيه اول خلوص را راجع بدين و براى دين ثابت گردانيده و بنده را خالص كننده قرار داده و همچنين اشاره بقسم دوم دارد قوله تعالى (من اخلص للَّه) يعنى كسى كه خودش خالص شود و خلوص نسبت بقسم اوّل بصيغه فاعل ايراد ميشود و نسبت بقسم دوم بصيغه مفعول اداء ميشود «1» و اين قسم از خلوص مرتبهايست وراى مرتبه اسلام و ايمان و نميرسد بآن مگر كسى كه (مؤيد من عند اللَّه) و منظور بانظار الطاف الهيه ربانيه گرديده و موحّد حقيقى نيست مگر صاحب اين مرتبه و مادامى كه سالك باين عالم پا نگذارد دامن او از خار شرك مستخلص نگردد وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ «2» و براى صاحب اين مرتبه بنص كتاب الهى سه منصب ثابت است اول در محاسبه محشر آفاقى و حضور در آن عرصه معاف و فارق است قوله تعالى فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ در وصف ايشان است زيرا كه اين طائفه بتوسط عبور بر قيامت عظمى انفسيه حساب خود را واپس دادهاند پس حاجت بمحاسبه ديگر ندارند __________________________________________________ (1) خلوص دين و عبادت وقتى تحقق گيرد كه دين و عبادت از هر غل و غشى مثل رياء و عجب و سمعه و خودخواهى و از هر گونه چيزى كه مخل بعبادت باشد خالى گردد و عمل مخصوص بعبوديت و بندگى انجام گيرد و اين اول مرتبه خلوص است اينست كه در آيات قرآنى بصيغه اسم فاعل كه براى كننده كارى آرند آورده و مرتبه دوم خلوص دل و روح و روان آدمى است كه از آنچه غير خدا است خالى و يكدله و يك جهته بكعبه مقصود رو آرد اينست كه در آيات اين قسم خلوص را بصيغه اسم مفعول كه دلالت بر خالص گرديدن ذات و دل است آورده كه در اينجا خلوص در خود انسان واقع است نه فقط در عمل وى (2) سوره يوسف آيه 105، گويا آيه راجع بكسانى است كه در آيات تكوينى آفاقى تدبر ندارند در باره آنها فرموده بيشتر آنها ايمان نمىآورند مگر آنكه مشركند مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج15، ص: 218 (دوم) آنچه از سعادت و ثواب بهر كس داده ميشود در مقابل عمل و كردار او است مگر اين صنف از بندگان كه كرامت و الطاف بايشان و راى طور عمل و فوق پاداش و كردار او است وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ «1» (سوم) اين مرتبه از خلوص مرتبهايست بسيار عظيم و مقامى است بس رفيع و در آن اشاره بمقامات رفيعه و مناصب منيعه است و آن آنست كه آنان ميرسند بجايى كه در خور آنها و مقام آنها است كه توانند ستايش و ثنا نمايند آن ذات مقدس الهى را قوله تعالى سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ «2» اشاره بچنين اشخاصى دارد يعنى مخلصين و كسانى كه بمقام خلوص رسيدهاند فقط توانند ثناى الهى را بآنچه سزاوار او است بجاى آرند و صفات كبريايى را بشناسند و اين منتهاى درجه و مقام مخلوق و نهايت درجه ممكن است تا ينابيع حكمت بامر خداوندى از زمين دل ظاهر نگردد بنده اين جرعه را نتواند چشيد و تا طى مراتب ممكنات را نكند و ديده در مملكت وجوب وجود لاهوتى نگشايد باين مرتبه نتواند رسيد. آرى تا كشور امكان در نوردند در بساط (عند ربهم) قدم نتوانند گذاشت و لباس حيات ابدى نتوانند پوشيد و حال آنكه بندگان مخلص را اعطاى حيات ابديّه ثابت و در نزد پروردگار حاضرند وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ «3» و رزق ايشان همان رزق معلوم است كه در باره مخلصين __________________________________________________ (1) سوره و الصافات آيه 8، يعنى مردم جزا داده نميشوند مگر بآنچه عمل ميكردند مگر بندگان خدا كه خالص گرديدهاند (2) سوره و الصافات آيه 159، منزه است خدا از آنچه او را وصف نمايند مگر بندگان خدا كسانى كه خالص گرديدهاند اشاره به اينكه فقط كسانى كه روح و دل آنها از غير حق تعالى حتى از خود نيز خالى گرديده توانند او را باوصاف جلال و جمال ستايش نمايند زيرا كه از خود خالى و فانى و بحق باقى گرديدهاند (3) سوره آل عمران آيه 163، نپندارند كسانى كه كشته شدند در راه خدا اينان مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج15، ص: 219 فرمودهاند أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ و قتل فى سبيل اللَّه اشاره بهمين مرتبه از خلوص است اين دو رزق متحد و يكى است و قرين (كون عند ربهم) و عبارت از قرب و حقيقت ولايت است كه مصدر و اصل شجره نبوّت است (انا و على من شجرة واحدة) اشاره بهمين مرتبه است زيرا كه نبوّت متفرع بر ولايت و متولد از آن است بلكه ولايت نور است و نبوت شعاع و آن صورت است و اين عكس آن عين است و اين اثر زيرا كه ولى مخاطب بخطاب اقبل است و نبى بخطاب ادبر بعد از اقبل پس نبوت بى ولايت صورت نبندد لكن ولايت بدون نبوت تحقق پذيرد اين است كه در باره مخلصين وارد شده ليس بينهم و بين ان ينظروا الى ربهم الّا رداء الكبرياء (پايان) وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ (وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ عطف به (ليعبدوا) و يؤتوا الزكاة عطف است (بيقيموا) بعد از ايمان دور كن عبادت كه محور بندگى بدور آن ميچرخد و دو پايه و دو اصل عبادت كه عبوديت از پرتو آن بكمال ميرسد يكى نماز است و ديگرى زكاة يكى عبادت بدنى و ديگرى عبادت مالى وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ اشاره باين دو اصل دارد كه قوام دين و بقاى ايمان روى پايه اين دو اصل قرار گرفته كه بدون آن دين پايدار نماند بلكه توان گفت ترك اوامر اللَّه منجر بكفر ميگردد. __________________________________________________ مردگان باشند بلكه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده شدهاند اينجا سيد جليل قتل فى سبيل اللَّه را تعميم داده كه مراد از كشته شدگان راه خدا كسانى ميباشند كه بمرتبه خلوص بمعنى دوم رسيده يعنى آنهايى كه منيت و خوديت خود را از دست دادهاند و در تمام وجودشان غير از محبت و معرفت بحق تعالى چيزى يافت نميشود چنانچه در سوره و الصافات آيه 40 در وصف مخلصين يعنى خالص گرديدگان براى خدا فرموده أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ و اين آيه را توان قرينه گرفت كه مقصود از قتل فى سبيل اللَّه اعم است و جامع آن از خودگذشتگى است (ترجمه) مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج15، ص: 220 إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ فِي نارِ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ در مقام سبب خلود كفّار در جهنّم و عذاب دائمى آنان است كه كفّار از يهود و نصارى و مشركين بدترين خلق بشمار ميروند زيرا كه آنان كسانى ميباشند كه در باره آنها كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا صادق آيد و آنان اضافه بر اينكه بوظيفه خود كه بايستى بپيمبر خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ايمان آرند عمل ننموده از كتب الهى سرقت نمودند و آنچه در باره رسول اكرم در كتابهاى آسمانى يافتند دزديدند و نيز قطاع الطّريق بودند كه راه هدايت را بروى مردم مىبستند و آنان را براه باطل سوق ميدادند و از روى عناد انكار حق مينمودند و اين اوصاف مقتضى خلود در جهنم است. إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ بروايت على بن ابراهيم (خير البريه) مقصود آل محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّماند و چون بايستى جزا مقابل عمل باشد همين طورى كه مؤمنين هميشه در مقام اطاعت و بندگى قيام مينمايند اين است كه بايستى نعمتهاى آنها بپاداش عملشان نيز دائمى باشد و آب رحمت الهى كه از سر چشمه احسان او تراوش نموده هميشه براى آنها جارى گردد. رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ سعادت و فضيلت بزرگى كه بالاى تمامى نعمتها و حظوظات بهشتيان است همان است كه مؤمنين مرضى حق تعالى و مورد لطف الهى واقع ميگردند و اين لذّت روحانى است كه هيچ طرف مقايسه با نعمتهاى جسمانى آنان نيست زيرا لذائذ روحانى آنهم چنين موهبت بزرگى كه مبدء عالم اظهار رضايت نمايد از مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج15، ص: 221 عبد ذليل بيمقدار خود بمراتب بسيار لذيذتر از تمام نعمتهاى بهشتى است كه به بهشتيان كرامت مينمايد و آن همان است كه در باره آن فرموده (هيچ گوشى نشنيده و هيچ چشمى نديده و بخاطر احدى خطور ننموده) براى آنكه دانسته شود چه كسى مورد رضاى حق تعالى و مرضىّ او واقع ميگردد از آيه دو علامت توان استخراج نمود كه بايستى هر كس خود را باين دو علامت آزمايش نمايد يكى در خود بنگرد آيا چنين حال و ملكهاى در وى پديد گشته كه در همه حال بلا، نعمت، مرض، صحت، فقر، غنا حال وى يكسان و از خدا راضى و خشنود است بداند خدا نيز از وى راضى است كسى كه دانست و از روى حقيقت فهميد كه آنچه در باره او جارى ميگردد خواه مطابق ميل نفسانى وى باشد يا نباشد از روى حكمت و صلاح ديد وى است البتّه بر آنچه براى وى پيش آيد از روى رضا و رغبت گردن مينهد بلكه بلا و مصيبات را استقبال مينمايد و بزبان حال گويد (در بلا هم ميچشم لذات او، مات اويم مات اويم مات او) و چون رضاى بنده ناشى از رضاى او است زيرا كه او منشأ و مبدء تمام خيرات و خوبيها است اين است كه اظهار مينمايد خدا از او راضى و او نيز از خدا راضى است) چنانچه كسى كه بخواهد بداند خدا او را دوست دارد ببيند خودش نسبت بمحبت خدا در چه درجهاى قيام دارد (يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ) ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ اين علامت ديگرى است كه بآن آزمايش ميشود كه ببيند اگر خوف و خشيت و عظمت الهى در قلب وى استيلا نموده و تمام قوا و مشاعر او را تحت تأثير خود قرار داده و در سراسر وجود وى نفوذ نموده بطورى كه نگويد و نشنود و نبيند و حركت نكند مگر بامر او و مطابق رضاى او بداند در مورد الطاف حق تعالى واقع و مرضى او گرديده
|